فایل کامل و عالی پاورپوینت بذرهای شعر جدید فارسی


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 فایل کامل و عالی پاورپوینت بذرهای شعر جدید فارسی دارای ۷۹ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی فایل کامل و عالی پاورپوینت بذرهای شعر جدید فارسی،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن فایل کامل و عالی پاورپوینت بذرهای شعر جدید فارسی :

انقلابِ مشروطه شاهدِ بار دادن و شکوفایی شاعرانِ خوش‌قریحه‌ای بود که عمدتا از مضامین سیاسی و اجتماعی می‌سرودند و شعرهای‌شان را هم درجا در روزنامه‌ها و رساله‌‌های سیاسی منتشر می‌کردند.

انقلابِ مشروطه شاهدِ بار دادن و شکوفایی شاعرانِ خوش‌قریحه‌ای بود که عمدتا از مضامین سیاسی و اجتماعی می‌سرودند و شعرهای‌شان را هم درجا در روزنامه‌ها و رساله‌‌های سیاسی منتشر می‌کردند. شعرشان بی‌شک، شعری بود نو و پرطراوت و مدرن، اغلب تجربه‌هایی در قالب‌های کلاسیک یا نوکلاسیکِ تحول یافته شعر فارسی، تجربه‌‌هایی که صنایع و تمهیدات ادبی تازه‌ای ابداع می‌کرد و بعضی وقت‌ها حاوی کلمات و اصطلاحاتی محاوره‌ای و حتی عامیانه بودند. به این ترتیب شعرِ فارسی که در سراسر تاریخِ دور و درازش ابزارِ اصلی بیانِ ادبی واجتماعی بوده، عقاید و احساسات را نمود داده، موعظه کرده و تحقیر کرده بود، قابلیت‌های خود را برای بدل شدن به موثرترین ابزارِ مبارزاتِ مردمی در طلبِ مشروطه، قانون، آزادی و حتی ناسیونالیسم، نشان داد و به موثرترین ابزار برای مخالفت با حاکمیتِ استبدادی، عقب‌ماندگی و فساد تبدیل شد. شاعران که به وسیله آثارشان در مسیرِ خواست‌های نهضتِ مشروطه مبارزه می‌کردند در ماجرای نزاع میانِ محمدعلی شاه و مجلس اول به مخالفت با او پرداختند. پس از کودتای محمدعلی‌شاه به مبارزه علیه استبدادِ صغیرِ برخاستند، پیروزی مشروطه‌خواهان در تهران و سقوطِ محمدعلی‌شاه را گرامی داشتند و ستایش کردند، کمی بعدترش دلسردی‌شان از انقلاب را نشان دادند و در برابرِ اولتیماتومِ روس‌ها و اخراجِ مورگان شوستر در ۱۲۹۰ زبانِ ابرازِ خشم و سرخوردگی شدند. در همین دوره هم بود که بذرهای پان ایرانیسم و ناسیونالیسمِ آریایی کاشته شد. بذرهایی که پس از جنگِ اولِ جهانی بار دادند و بعدا بدل به ایدئولوژی رسمی نظامِ پهلوی شدند. وقتی در ۱۲۸۵ مظفرالدین‌شاه فرمانِ مشروطیت را امضا کرد، شاعرانِ بسیاری با شادی بسیار و سپاس به استقبالش شتافتند. ملک‌الشعرای بهار که آن زمان بیست سالش هم نمی‌شد، قصیده‌ای در ستایشِ عدلِ شاه سرود، با مشروطه موافقت کرد و به پیشوازِ تشکیلِ مجلسی رفت که در آن «بخردانِ هنرور» گرد می‌آیند: «کشور ایران ز عدل شاه مظفّر/ رونقی از نو گرفت و زینتی از سر – پادشه دادگر مظفّردین‌شاه/ خسرو روشندل عدالت‌گستر – مجلسی آراست کاندرو ز همه ملک/ انجمن آیند بخردانِ هنرور – احسنت ای پادشاهِ مملکت‌آرای/ احسنت ای خسرو رعیت پرور» کمی بعدترش شاه مُرد و پسرش محمدعلی وارثِ تاج‌ و تخت شد. طبق معمول مرثیه‌هایی برای شاهِ متوفا و مدیحه‌هایی برای وارثش سرودند. چون آن زمان تنها جمعی کوچک از نخبگان به نیاتِ شاهِ تازه ظنین بودند. بهار در ترجیع‌بندی عزای شاهِ مُرده را گرفت و جانشینِ پسرِ او را گرامی داشت. مطلعِ شعرش این بیت بود:

«شاهی به میان آمد و شاهی ز میان رفت/ صد شکر که این آمد و صد حیف که آن رفت»

و ادامه می‌یافت که: «المنّه لله که جهان باز جوان شد/ وین شاه فلک‌مرتبه سلطان جهان شد – جمرتبه محمدعلی آن شاهِ جوانبخت/ کز فرّ وی این ملکِ کهنْ‌گشته، جوان شد – بگزید چو بر مسند و اورنگِ پدر جای/ این گفتِ ملک را به فلک ورد زبان شد – شاهی به میان آمد و شاهی ز میان رفت/ صد شکر که این آمد و صد حیف که آن رفت»به مجردِ اینکه ستایش‌نامه‌ها تمام شدند، کشمکشِ میانِ شاه و مجلس علنی شد و روزبه‌روز هم شدت گرفت. سرخوردگی داشت شروع می‌شد که دهخدا، معروف به دخو، مسمطی به زبانِ محاوره و طنزآمیز نوشت که مردمِ عادی را مخاطب می‌گرفت؛ شعری با عنوانِ «آکبلای» که ادای عامیانه عبارتِ «آقا کربلایی» است. او هم هجو و هم کنایه را به کار گرفت و از خوشبینی زیاد به پیشرفت و ترقی مملکت اظهارِ دلسردی کرد. امیدهای متعالی را دست انداخت و به تناقضاتِ میانِ مشروطه‌خواهی و واقعیتِ جامعه اشاره کرد:

«مردود خدا رانده هر بنده آکبلای/ از دلقک معروف نماینده آکبلای/ با شوخی و با مسخره و خنده آکبلای/ نز مرده گذشتی و نه از زنده آکبلای/ هستی تو چه یک پهلو و یکدنده آکبلای

نه بیم ز کف‌بین و نه جنگیر و نه رمّال/ نه خوف زدرویش و نه از جذبه و از حال/ نه ترس ز تکفیر و نه از پیشتو شاپشال/

مشکل ببری گور سر زنده آکبلای/ هستی تو چه یک پهلو و یکدنده آکبلای

از گرسنگی مُرد رعیت به جهنم/ ور نیست در این قوم معیت به جهنم / تریاک برید عرق حمیت به جهنم/ خوش باش تو با مطرب و سازنده آکبلای/ هستی تو چه یک‌پهلو و یکدنده آکبلای

تو منتظری رشوه در ایران رود از یاد؟/ آخوند ز قانون و

ز عدلیه شود شاد/ اسلام

ز رمّال و ز مرشد شود آزاد؟/ یک‌دفعه بگو مرده شود زنده آکبلای/ هستی تو چه یک پهلو و یکدنده آکبلای» دهخدا همچنین یک مثنوی خودمانی (به خلافِ رسمی)به زبانِ عامیانه گفت و در آن مردم را کودکی خواند که دارد از گرسنگی می‌میرد و رهبران سیاسی را مادرِ نادان و بی‌توجه او، تشبیهی کاملا عکسِ تصورِ رایج از مامِ میهن، تصوری که این مادر را قربانی سالخورده و ناخوش‌احوالِ حاکمیتِ استبدادی می‌خواند: «خاک به سرم بچّه به هوش آمده/ بخواب ننه یک سر دو گوش آمده – اِهه اِهه، ننه چته، گشنمه/ بترّکی این‌همه خوردی کمه – از گشنگی ننه دارم جون میدم/ گریه نکن فردا بهت نون میدم – ای وای ننه جونم داره درمیره/ گریه نکن دیزی داره سر میره» بهار در یکی از مثنوی‌هایش به نصیحتِ دوستانه آمیخته با نکوهشِ شاه رو آورد که دست از تقابلش با مشروطه‌خواهی بردارد: «پادشها چشم خرد باز کن/ فکر سرانجام در آغاز کن – باز گشا دیده بیدار خویش/ تا نگری عاقبت کار خویش – پادشها یکسره بد می‌کنی/ خود نه به ما بلکه به خود می‌کنی – وای به شاهی که رعیتکش است/ حال خوش ملت از او ناخوش است – زشت بود یکسره کردار تو/ تا چه شود عاقبت کار تو» بهار این شعرش را با مخمسی پی گرفت که به استقبالِ غزلی آموزنده از سعدی می‌رفت. او در این شعرش پا فراتر گذاشت و به شاه گفت دست از استبداد بردارد و بداند رویه‌ای که در پیش گرفته هیچ حاصلی جز فلاکت و ادبار ندارد:

«پادشاها زستبداد چه داری مقصود/ که از این کار جز ادبار نگردد مشهود/ جودکن در ره مشروطه که گردی مسجود/ شرف مرد به جود است و کرامت به سجود/ هر که این هر دو ندارد عدمش به که وجود» اما شعرش را با بیانِ این تمام کرد که ترغیبِ شاه برای اینکه در مسیرِ حق قرار گیرد، فایده‌ای ندارد، چون طبیعتِ او خطاکار است: «جز خطاکاری از این شاه نمی‌باید خواست/ کانچه ما در او بینیم سراسر به‌خطاست/ مدهش پند که بر بدمنشان پند هباست/ پند سعدی که کلید در گنج سعداست/ نتواند که بجا آورد الّا مسعود»

[…]

همزمان، سیداشرف‌الدین گیلانی، ناشر و سردبیرِ مجله «نسیم شمال» که می‌توان بابتِ هم حجمِ عظیم و هم شور و هیجانِ شعرهایش، به حق او را ملک‌الشعرای انقلابِ مشروطه خواند، وطنی‌های پرشور سرود به هیات مرثیه‌ای برای میهن. در این شعر او از‌جمله هم سوگوارِ از دست رفتنِ اسلام (حقیقی) و هم مشروطه‌خواهی است؛ چه او هم مانند بسیاری از دیگر مشروطه‌‌خواهان، مشروطه‌خواهی را با اسلامِ حقیقی سازگار می‌دید:

«گردیده وطن غرقه اندوه و محن وای/ ای وای وطن وای/ خیزید و دوید از پی تابوت و کفن وای/ ای وای وطن وای/ کو همّت و کو غیرت و کو جوش و فتوّت/ کو جنبش ملت/ دردا که رسید از دو طرف سیل فتن وای/ ای وای وطن وای/ افسوس که اسلام شده از همه جانب/ پامال اجانب/ مشروطه ایران شده تاریخ زمن وای/ ای وای وطن وای/ بعضی وزرا مسلکشان راهزنی شد/ سرّی علنی شد/ گشته علما غرقه در این لای و لجن وای/ ای وای وطن وای/ کو بلخ و بخارا و چه شد خیوه و کابل/ کو بابل و زابل/ شام و حلب و ارمن و عمّان و عدن وای/ ای وای وطن وای/ اشرف به‌جز از لاله غم هیچ نبوید/ هر لحظه بگوید/ ای وای وطن وای وطن وای وطن وای/ ای وای وطن وای» کشمکشِ میانِ شاه و مجلس سرِآخر به کودتای تیر ماهِ ۱۲۸۷ منجر شد. در میانِ مشروطه‌خواهانی که گیر افتادند و اعدام شدند، جهانگیرخان بود، از نویسندگانِ «صوراسرافیل» و دوستِ نزدیک دهخدا که خودش موفق شده بود از کشور بگریزد. کمی بعد وقتی دهخدا در خواب جهانگیر را دید که به او گفت «هیچ نگفتی که آن جوان افتاد». بیدار شد و مسمطِ مشهورش را با ترجیع‌بندِ «یاد آر، ز شمعِ مُرده یاد آر» سرود: «ای مرغ سحر چو این شب تار/ بگذاشت زِ سر سیاهکاری – وز نفخه روحبخش اسحار/ رفت از سر خفتگان خماری – بگشوده گره ز زلف زرتار/ محبوبه نیلگون عماری – یزدان به کمال شد پدیدار/ وهریمن زشتخو حصاری – یاد آر ز شمع مُرده یاد آر»به این ترتیب دوره استبدادِ صغیر آغاز شد. ادیب‌الممالکِ فراهانی قصیده‌ای مفصل و تند و گزنده خطاب به شاه سرود و به او گفت بعدِ این اتفاق‌ها دیگر کارش تمام و روزش آخر است: «امروز که حق را پی مشروطه قیام است/ بر شاه محمدعلی از عدل پیام است – کای شه به زمینت زند این توسنِ دولت/ کامروز به زیر تو روان گشته و رام است – پنداشتی از احمد و فضل‌الله نوری/ کان خواجه وزیرت شده این شیخ امام است – کار تو تمام است و ندانی که از آن روز/ شاهی تو و دولت و ملک تو تمام است – وآن شعله که از توپ تو افتاد به مجلس/ زودا که برافروخته‌‌ات در به خیام است – از زخم تو خون در جگر شیر خدا شد/ وز تیر تو آذر به دل خیر اِنام است – ما بر مثلِ آل محمّد شده مقهور/ تو همچو یزیدستی و این شهر چو شام است»

[…]

وقتی در آغازِ زمستانِ ۱۲۸۷ اصفهان به دستِ صمصام‌السلطنه افتاد، بهار قصیده مستزادی سرود که می‌گفت سخن گفتن با شاه درباره آزادی بی‌فایده است.

«با شهِ ایران ز آزادی سخن گفت خطاست/ کار ایران با خداست/ مذهب شاهنشه ایران ز مذهب‌ها جداست/ کار ایران با خداست/ شاه مست و شیخ مست و شحنه مست و میر مست/ مملکت رفته زدست/ هر دم از دستان مستان فتنه و غوغا به‌پاست/ کار ایران با خداست/ پادشه خود را مسلمان خواند و سازد تباه/ خون جمعی بیگناه/ ای مسلمانان در اسلام این ستم‌ها کی رواست/ کار ایران با خداست/ باش تا از اصفهان صمصامِ حق گردد پدید/ نام حق گردد پدید/ تا ببینیم آنکه سر ز احکام حق پیچد کجاست/ کار ایران با خداست»وقتی شاه نهایتا خطر را احساس کرد و کوشید انقلابیون را آرام کند و دل‌شان را به دست بیاورد، سیداشرف شعری با ترجیع «گفت شیطانِ دغا آخ چه کنم واخ چه کنم» سرود که شاه را تشبیه می‌کرد به شیطان و می‌گفت باز هم پی نیرنگ و دغلی تازه است: «گفت شیطان دغا آخ چه کنم واخ چه کنم/ گشت مشروطه به‌پا آخ چه کنم واخ چه کنم/ مرغ مشروطه به گلزار وطن شهپر زد/ معدلت بر رگ و شریان ستم خنجر زد/ نام مشروطه به چشم ظلمه خنجر زد/ مستبد گشت فنا آخ چه کنم واخ چه کنم/ من که شیطانم از این غصه زمین‌گیر شدم/ مستبدین همه مردند ز غم پیر شدم/ راستی من که ز اوضاع جهان سیر شدم/ گشتم انگشت‌نما آخ چه کنم واخ چه کنم/ گفت شیطان دغا آخ چه کنم واخ چه کنم/ چه شد آن قتل رعیت چه شد آن ظلم و عذاب/ چه شد آن بره بریان چه شد آن جام شراب/ چه شد آن شربت قند و چه شد آن مرغ کباب/ چه شد آن برگ و نوا آخ چه کنم واخ چه کنم/ گفت شیطان دغا آخ چه کنم واخ چه کنم/ اهل گیلان همه یکمرتبه هشیار شدند/ از حقوق وطن خویش خبردار شدند/ دزدی امشب نتوان کرد که بیدار شدند/ شحنه در داد نِدا آخ چه کنم واخ چه کنم/ مستبد گشت فنا آخ چه کنم واخ چه کنم/ اصفهان در کنفِ حضرت صمصام آمد/ کار تبریز ز سردار به انجام آمد/ خاک گیلان ز سپهدار نکونام آمد/ رشت بگرفت صفا آخ چه کنم واخ چه کنم/ مستبد گشت فنا آخ چه کنم واخ چه کنم»دقیقا همان روزی که قشونِ انقلابیون واردِ تهران شدند، اشرف در شعری حمله پرشور و خروشی به نوری کرد و او را کسی خواند که ایران و اسلام را «حراج» کرده. در همین شعرش ضمنا اشاره‌ای هم به حمایتِ علمای بزرگِ عتبات از انقلاب کرد: «حاجی بازار رواج است رواج/ کو خریدار حراج است حرا

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.