پاورپوینت کامل نام فرزندان مسلم بن عقیل چه بود؟ و طفلان مسلم چگونه به شهادت رسیدند؟ ۴۹ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
1 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل نام فرزندان مسلم بن عقیل چه بود؟ و طفلان مسلم چگونه به شهادت رسیدند؟ ۴۹ اسلاید در PowerPoint دارای ۴۹ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل نام فرزندان مسلم بن عقیل چه بود؟ و طفلان مسلم چگونه به شهادت رسیدند؟ ۴۹ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل نام فرزندان مسلم بن عقیل چه بود؟ و طفلان مسلم چگونه به شهادت رسیدند؟ ۴۹ اسلاید در PowerPoint :

پاسخ اجمالی

در کتاب‌های تاریخی چند فرزند پسر و دختر برای جناب مسلم بن عقیل نام می‌برند که چهار تن از پسران ایشان در حادثه‌ی کربلا و پس از آن به شهادت می‌رسند. با این بیان که دو تا از فرزندان مسلم به نام‌های عبدالله و محمد در کربلا شهید می‌شوند.[۱] مادر عبدالله، رقیه کبری دختر حضرت على(ع) بود،[۲] و مادر محمد کنیز بود.[۳]

داستان اسارت و شهادت طفلان مسلم بن عقیل در تاریخ و روایات به گونه‌های مختلفی نقل شده است. یکی از این نقل‌ها که از سوی شیخ صدوق(متوفای ۳۸۱ق) مطرح شده است به شرح ذیل است:

هنگامى که حسین بن على(ع) کشته شد، دو نوجوان کم‌سن از لشکرگاه او اسیر شدند و آنها را نزد عبید اللّه بن زیاد آوردند. او یکى از زندانبان‌هایش را فرا خواند و گفت: این دو نوجوان را نزد خود، نگاه دار و به آنها غذاى گوارا مخوران و آب خُنَک منوشان و زندان را بر آنها سخت بگیر.

دو نوجوان، روز را روزه می‌گرفتند و هنگام شب، دو قرص نان جو و کوزه‌اى آب خوردن برایشان می‌آوردند.

وقتی حبس دو نوجوان به طول انجامید و نزدیک به سال شد، یکى از آن دو به دیگرى گفت: اى برادر! حبس ما طول کشید و نزدیک است که عمر ما به سر آید و بدن‌هایمان، فرسوده شود. پس هر گاه پیرمرد آمد، جایگاهمان را به او بگو تا شاید به خاطر محمّد(ص) بر خوراک ما گشایش دهد و بر آب نوشیدنی‌مان بیفزاید.

هنگامى که شب، آن دو را در بر گرفت، پیرمرد با دو قرص نان جو و کوزه‌اى آب خوردن، به سوى آنها آمد. نوجوان کم‌سال به او گفت: اى پیرمرد! آیا محمّد(ص) را می‌شناسى؟

پیرمرد گفت: چگونه محمّد را نشناسم، در حالی‌که او پیامبر من است؟!

گفت: آیا جعفر بن ابی‌طالب را می‌شناسى؟

گفت: چگونه جعفر را نشناسم، در حالی‌که خدا، دو بال برایش رویانده است تا با آنها همراه فرشتگان، به هرجا که می‌خواهد، پرواز کند؟!

گفت: آیا على بن ابی‌طالب را می‌شناسى؟

گفت: چگونه على را نشناسم، که او پسرعمو و برادر پیامبرم است؟!

او به پیرمرد گفت: اى پیر! ما از خاندان پیامبرت محمّد هستیم. ما از فرزندان مسلم بن عقیل بن ابی‌طالب هستیم که در دست تو اسیریم. غذاى گوارا می‌خواهیم و به ما نمی‌خورانى و آب خُنَک می‌خواهیم و به ما نمی‌نوشانى و زندانمان را بر ما تنگ گرفته‌اى.

آن پیرمرد، بر پاهاى آن دو افتاد و آنها را بوسید و می‌گفت: جانم فداى جان‌هایتان! صورتم، سپر صورت‌هاى شما، اى خاندان پیامبر مصطفى! این، درِ زندان است که پیشِ روى شما باز است. از هر راهى که می‌خواهید، بروید.

هنگام شب، پیرمرد، دو قرص نان جو و کوزه‌اى آب خوردن برایشان آورد و راه را نشانشان داد و به آن دو گفت: اى محبوبان من! شب، راه بروید و روز را پنهان شوید تا خداى در کارتان گشایشى و برایتان، راه بیرونْ آمدنى قرار دهد.

آن دو نوجوان، چنین کردند. هنگامى که شب فرا رسید، به پیرزنى بر درِ خانه‌اى رسیدند. به او گفتند: اى پیر! ما دو نوجوانِ کم سالِ غریبِ نورسیده و ناآگاه از راهیم و این شب، ما را فرا گرفته است. امشب را از ما پذیرایى کن که چون صبح شود، به راه می‌افتیم.

پیرزن به آن دو گفت: شما که هستید ـ اى محبوبان من ـ که من، همه بوییدنی‌ها را بوییده‌ام؛ امّا بویى خوش‌تر از بوى شما نبوییده‌ام.

آن دو گفتند: اى پیرزن! ما از خاندان پیامبرت محمّد(ص) هستیم و از زندان عبید اللّه بن زیاد، از قتل گریخته‌ایم.

پیرزن گفت: اى محبوبان من! من، داماد تبهکارى دارم که در حادثه‌ی کربلا با عبید اللّه بن زیاد بود. می‌ترسم که در این‌جا به شما دست یابد و شما را بکُشد.

آن دو گفتند: ما شب را می‌مانیم و صبح، راه می‌افتیم.

پیرزن گفت: به زودى برایتان غذا می‌آورم. سپس برایشان خوراکى آورد و خوردند و نوشیدند. چون به بستر رفتند، برادر کوچک‌تر به بزرگ‌تر گفت: اى برادر من! ما امیدواریم که امشب‌مان را ایمن، سپرى کنیم. بیا تا پیش از آن‌که مرگ، میان ما جدایى بیندازد، با هم معانقه کنیم و من، تو را ببویم و تو، مرا ببویى. دو نوجوان، چنین کردند و دست در گردن هم انداختند و خوابیدند.

پاسى از شب گذشته، داماد تبهکار پیرزن آمد و درِ خانه را آرام کوبید. پیرزن گفت: کیست؟ گفت: منم، فلانى.

گفت: چه چیزى تو را این ساعتِ نابه هنگام، به خانه کشانده است؟

گفت: واى بر تو! در را باز کن، پیش از آن‌که عقلم بپرد و جگرم در سینه‌ام پاره پاره شود، که بلایى سخت بر من، فرود آمده است.

پیرزن گفت: واى بر تو! چه چیزى بر تو فرود آمده است؟

گفت: دو نوجوان کم‌سن، از لشکر عبید اللّه بن زیاد گریخته‌اند و امیر، در لشکرگاهش ندا داده که هر کس سرِ یکى از آنها را بیاورد، هزار درهم، و کسى که هر دو سر را بیاورد، دو هزار درهم خواهد داشت، و من به خود زحمت داده و رنج برده‌ام؛ امّا چیزى به دستم نیامده است.

پیرزن گفت: اى داماد من! بترس از این‌که روز قیامت، محمّد(ص) طرف دعواى تو باشد.

مرد گفت: واى بر تو! دنیا، چیزى است که باید برایش حرص ورزید.

پیرزن گفت: با دنیایى که آخرت ندارد، چه می‌خواهى بکنى؟

گفت: می‌بینم که از آن دو، حمایت می‌کنى. گویى از آنچه امیر می‌خواهد، چیزى نزد تو است! برخیز که امیر، تو را فرا می‌خواند.

پیرزن گفت: امیر، با من که پیرزنى در این بیابان هستم، چه کار دارد؟

مرد گفت: من در جست‌وجو هستم. در را باز کن تا اندکى بیاسایم و استراحت کنم. چون صبح شد، دوباره، از هر راهى به جست‌وجویشان برمی‌خیزم. پیرزن، در را براى او گشود و خوراکى و نوشیدنى برایش آورد و او خورد و نوشید.

پاسى از شب گذشته، مرد صداى خُرخُر دو پسر را در دلِ شب شنید و مانند شترِ به هیجان آمده، به جنبش در آمد و مانند گاو، نعره می‌کشید و به دیوار خانه، دست می‌کشید تا آن‌که دستش به پهلوى پسر کوچک خورد.

پسر گفت: کیست؟

گفت: من صاحب خانه‌ام. شما کیستید؟

پسر کوچک‌تر، برادر بزرگ‌تر را تکان داد و گفت: اى محبوب من! به خدا سوگند، در آنچه می‌ترسیدیم، افتادیم.

مرد به آن دو گفت: شما کیستید؟

به او گفتند: اى شیخ! اگر ما به تو راست بگوییم، در امان خواهیم بود؟

گفت: آرى.

گفتند: امان خدا و پیامبرش، و ذمّه خدا و پیامبرش؟

گفت: آرى.

گفتند: و محمّد بن عبد اللّه، از شاهدان این امان باشد؟

گفت: آرى.

گفتند: و خداوند، بر آنچه می‌گوییم، وکیل و شاهد باشد؟

گفت: آرى.

گفت: اى شیخ! ما از خاندان پیامبرت محمّد هستیم که از زندان عبید اللّه بن زیاد، از مرگ گریخته‌ایم.

داماد پیرزن به آنها گفت: از مرگ، گریخته‌اید و به مرگ در آمده‌اید! ستایش، خدایى را که مرا بر شما چیره کرد. سپس به سوى هر دو پسر رفت و آنها را در بند کرد و هر دو پسر، شب را کتف بسته خوابیدند. هنگامى که صبح بر آمد، مرد، غلام سیاهش به نام فُلَیح را فرا خواند و گفت: این دو نوجوان را بگیر و به کناره فرات ببر و گردنشان را بزن و سرهایشان را برایم بیاور تا آنها را نزد عبید اللّه بن زیاد ببرم و جایزه دو هزار درهمى را بگیرم. غلام، شمشیر را برداشت و جلوى دو نوجوان، روان شد. هنوز دور نشده بود که یکى از دو نوجوان گفت: اى غلام سیاه! چه قدر سیاهىِ تو به سیاهىِ بلال، اذان گوى پیامبر خدا، می‌ماند!

غلام گفت: مولایم فرمان کشتن شما را به من داده است. شما کیستید؟

آن دو گفتند: اى سیاه! ما از خاندان پیامبرت محمّد هستیم و از زندان عبید اللّه بن زیاد، از مرگ گریخته‌ایم. این پیرزنِ شما، از ما پذیرایى کرد، در حالی‌که مولایت، آهنگ کشتن ما را دارد.

غلام سیاه، بر پاهاى آن دو افتاد و آنها را می‌بوسید و می‌گفت: جانم فداى جان‌هایتان و صورتم، سپرِ صورت‌هایتان! اى خاندان پیامبر برگزیده خدا! به خدا سوگند، روز قیامت، محمّد(ص) طرف دعواى من نخواهد بود. سپس دوید و شمشیر را از دستش به گوشه‌اى پرتاب کرد و خود را در فرات انداخت و به سوى دیگر رود رفت. مولایش بر او بانگ زد: اى غلام! مرا نافرمانى می‌کنى؟ گفت: اى مولاى من! آن‌گاه از تو اطاعت می‌کردم که خدا را نافرمانى نکنى؛ امّا چون خدا را نافرمانى کردى، من از تو در دنیا و آخرت بیزارم.

مرد، پسرش را فرا خواند و گفت: پسر عزیزم! من حرام و حلال دنیا را براى تو گرد آورده‌ام و بر دنیا باید حرص ورزید. این دو نوجوان را بگیر و به کناره فرات ببر و گردنشان را بزن و سر هر دو را برایم بیاور تا براى عبید اللّه بن زیاد ببرم و جایزه دو هزار درهمى را بگیرم.

پسر، شمشیر را گرفت و پیشاپیشِ دو نوجوان، به راه افتاد. هنوز دور نشده بود که یکى از دو نوجوان گفت: اى جوان! از آتش دوزخ بر جوانی‌ات می‌ترسم.

جوان گفت: اى محبوبان من! شما

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.