پاورپوینت کامل دیدگاه افلاطون، ارسطو و راولزدر باب عدالت ۹۱ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
1 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل دیدگاه افلاطون، ارسطو و راولزدر باب عدالت ۹۱ اسلاید در PowerPoint دارای ۹۱ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل دیدگاه افلاطون، ارسطو و راولزدر باب عدالت ۹۱ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل دیدگاه افلاطون، ارسطو و راولزدر باب عدالت ۹۱ اسلاید در PowerPoint :

۹۶

مقدمه

عدالت موضوع ناشناخته و مبهمی نیست بلکه واژه عدالت واژه ای کلیدی و مقدس است که
مکاتب و فرهنگ های گوناگون درباره مفهوم آن سخن گفته اند. معنای کلی و اجمالی این
واژه نزد مکاتب و فرهنگ های مختلف، مشترک و یکسان است اما آنها در معنای تفصیلی،
مصادیق و شیوه های تحقیق عدالت، اختلاف نظر دارند.

اما معنای دقیق و کامل این واژه را باید در رهنمودهای پیشوایان دینی جستجو کرد.
امام علی(ع) درباره عدالت می فرماید: «العدل یضع الامور مواضعها»([۱]) یعنی عدل آن
است که هر چیز در جای خودش قرار گیرد. این توصیف از عدالت بر پایه اعتقاد به
«جایگاه حقیقی هر امر در نظام هستی» ارائه شده و دارای جهت گیری معرفتی و توحیدی
است.

عدالت در محاورات افلاطون

افلاطون تا آن جا نسبت به عدالت تأکید می ورزد که می توان گفت: بیشترین بحث در
جمهوری درباره «عدالت» و توضیح و تبیین آن است. افلاطون در کتاب های اول،دوم،
چهارم، نهم و دهم از عدالت، عدل و عادل به طور مفصل سخن می گوید. از نظر وی، زیر
بنای تشکیل دولت و اجتماع بر عدالت نهاده شده است.

افلاطون بر خلاف متفکرینی مانند پروتاگوراس معتقد است که هم می توان در مقابل سؤال
از ماهیت عدالت پاسخی صحیح و عینی ارائه داد و هم درباره این که چه شخصیتی، کدام
سازمان ها و کدام اعمال عادلانه هستند. البته باید به این مطلب عنایت داشت که در
واژگان یونانی عدالت ترجمه ای است از لغت «دیکیوسیون» که این لغت همانند «پولیتیا»
دارای معانی وسیع تری در زبان اصلی است که همه آنها از لغت منتخب justice، فهمیده
نمی شود. به همین دلیل است که خوانندگان آثار افلاطون تا زمانی که پیشاپیش از فراز
و نشیب های لغوی آگاه نباشند در فهم بسیاری از کلمات و عبارت های وی در نوشته هایش
دچار اشکال و چه بسا گمراه خواهند شد.([۲])

لغت عدالت یا دادگری در قاموس فلسفی افلاطون مفهوم خاصی دارد که می توان آن را به
زبان مصطلح امروز «اصول و معتقدات اخلاقی» ترجمه کرد. عدالت در نظر افلاطون عبارت
از نوعی استعداد و تمایل درونی است.

افلاطون در جمهوری، صور محتمل ماهیت عدالت را با مخاطبین خود بررسی می کند و
سرانجام به آن چیزی دست می یابد که از نظر او، به بهترین وجه، شاخص های اصلی عدالت
را تعیین می کند.

معنای عدالت از دید افلاطون

۱) عدالت به معنای ادای دین نیست.

افلاطون عدالت را صرفاً به عنوان صداقت و ادای دین قبول نمی کند. ([۳]) زیراکه این
که ادای دین ممکن است ظلمی به همراه داشته باشد. از این رو از نظر وی اگر فردی
چاقویی را به ما امانت دهد و در حالت جنون آن را مطالبه کند عدالت اقتضای برگرداندن
آن را ندارد.

۲) عدالت به معنای ادای دین بر اساس شایستگی ها نیست.

این تفسیر را پولیمارخوس مطرح می کند و به تدریج معلوم می شود که به نظر او تعیین
شایستگی های افراد، توسط قراردادهای رایج در جامعه آتنی معاصر صورت می گیرد. به
گفته وی دین ما به هر کس، آن چیزی است که سزاوار است. سزاوار دوستان، نیکی و سزاوار
دشمنان، بدی است. این نظر مورد تایید سقراط نیست.

اگر غایت و هدف عدالت، منفعت و سود رساندن به دوستان و ضربه زدن به دشمنان باشد،
ممکن است در مقام تشخیص دوست و دشمن به خطا بیافتیم، پس بهتر است که به جای دوستان
و دشمنان، انسان نیک و بد و معادلش عادل و ظالم قرار دهیم. ([۴])

۳) عدالت به معنای منفعت اقویا نیست.

تراسیماخوس سوفسطایی، با این که عدالت را به معنای منفعت اقویا و هماهنگی ناشی از
اراده پادشاه و فرمانروا می داند([۵]) و آن را منحصر در قدرت حاکمه کشور و نظریه به
این که این قدرت، قوانین را به نفع خودش تنظیم می کند، مدعی است که انسان عادل همان
رعیتی است که باید از قدرتمندان تبعیت نماید. حال آن که منحصر دانستن بی عدالتی در
رعایایی که به دنبال جلب منفعت حکام هستند و عادلانه دانستن اعمال حاکمان از مشکلات
این تعریف است.

تراسیماخوس عدالت را به شکل نقل و قول به کار می برد و آن چیزی را اراده می کند که
دیگران آن را عدالت می نامند.

۴) عدالت به معنای تعادل و توازن است.

در نهایت افلاطون، عدالت را به عنوان یکی از فضایل فردی و اجتماعی و بلکه بالاترین
فضیلت مطرح می کند.

فضیلت در نظام اخلاقی افلاطون و ارسطو کیفیتی نفسانی است و فاعل اخلاقی برای
سعادتمند شدن باید واجد آن صفت باشد و افعال او برخاسته از همان فضایل درونی باشند.

افلاطون عدالت را به معنای نوعی تعادل و توازن و یا نظم و سازگاری در بین عناصر
می بیند و مفهوم آن را با ارائه توصیفات معادلی از جامعه بشری و روح و شخصیت انسان،
توضیح می دهد.

تبیین وی درباره عدالت فردی به عنوان یک فضیلت درونی، بر مبنای روانشناختی او
درباره قوای نفس است. نفس آدمی در نزد او دارای سه قوه است ۱ ـ قوه عاقله ۲ ـ قوه
اراده ۳ ـ قوه شهوانی.

بر این اساس تمایلات درونی نیز به سه دسته تقسیم بندی می شوند: ۱ـ میل عقل به معرفت
و قانون مداری ۲ـ میل روح به حمایت از خود، و ۳ـ قوه شهوانی که تمایلات جسمانی را
ایجاب می کند.

قوای اراده و شهوانی وظیفه دارند که افعال خود را تحت تدبیر قوه عاقله انجام دهند.
نتیجه این که اطاعت و رعایت حد تعادل در قوه اراده (یا غصبی)، فضیلت شجاعت را به
دنبال دارد و تبعیت و تعادل قوه شهوانی، فضیلت خویشتنداری را، و قوه عاقله نیز با
نفی دو حد افراط و تفریط، به فضیلت حکمت مزین می شود.

عدالت نیز به عنوان فضیلت چهارم، زمانی ایجاد می شود که سه قوه با یکدیگر و در حد
تعادل افعال خود را انجام دهند و در کار یکدیگر مداخله ننمایند. بر این اساس لذا
عدالت فردی به معنای تعادل و توازن درونی است، که افعال را متصف به عادلانه بودن
می نماید.

عدالت فضیلتی است که صفات دیگر را به وجود آورده و مادام که با آنها توام باشد
وسیله ابقاء و محافظت آنهاست([۶]) و عدل عبارت است از تربیت سلسله مراتب اجزاء نفس
به نحوی که به حکم طبیعت شان بعضی تابع بعضی دیگر شوند.([۷]) در مقابل ظلم این است
که این سلسله مراتب اجزای نفس و این تابع و متبوعیت بر خلاف حکم طبیعت باشد. ([۸])

فطری بودن عدالت

از نظر افلاطون عدالت بخشی از فضیلت انسانی و در عین حال، رشته ای است که مردمان را
در داخل دولت ها به هم پیوند می دهد. به تعبیری دیگر، عدالت خصلتی است که در آن
واحد هم انسان را به خوبی می سازد و هم اجتماع را ایجاد می کند. این موضوع، یعنی
یکسان دانستن اثر عدالت در تربیت نفس بشر و در اجتماعی کردن او ، اولین و
اساسی ترین اصل در فلسفه سیاسی افلاطون محسوب می شود.

در رساله جمهوری،([۹]) کتاب دوم، افلاطون پس از ذکرگفتگوهایی که بین سقراط و
آدئیمانتوس درباره منشأ دولت و سرچشمه حیات اجتماعی انجام می گیرد او پس از ذکر
نیاز اقتصادی بشر و علیت آن برای شکل گیری جامعه، آن را تنها علت و عامل نمی شمارد،
بلکه در جستجوی علتی می رود که در طبیعت و سرشت آدمی وجود داشته باشد. او تأکید
فراوانی بر «طبیعت انسان» می نماید و سرانجام، چنین می گوید: «سقراط: پس در این
جامعه، عدل و ظلم کجاست و آنها با پیدایش کدام یک از عناصری که بر شمردیم پدیدار
گردیده اند؟»

آدئیمانتوس: « من هم نمی دانم، گمان می کنم که عدالت ر باید در روابطی که میان
افراد پیدا می شود، جستجو کنیم».

سقراط: «شاید حق با تو باشد ولی باید خسته نشویم و پژوهش را دنبال کنیم.» ([۱۰]) از
این جواب تردیدآمیز افلاطون، که از زبان سقراط به آدئیمانتوس نسبت داده می شود،
می توان دریافت که افلاطون با سخن وی به طور کامل موافق نیست و چنین جوابی با توجه
به شیوه قلمی افلاطون، نشان می دهد که جواب آدئیمانتوس اگر به قلمرو کلی مطلب اطلاق
شود ناقص و نامکفی است ولی شاید در منطقه محدودی، که دامنه صحبت آنها بدان جا
کشیده شده است، صحیح باشد.

در جای دیگر، سقراط در گفتگو با گلاوکن درباره طبیعت انسان و تخصص هر آدمی، نکاتی
را تذکر می دهد که نظر افلاطون را از این گفتگو بهتر می توان فهمید:

سقراط : «پس میان جامعه عادل و فرد عادل نیز از حیث عدالت نباید فرقی باشد، بلکه از
این جهت باید همانند یکدیگر باشند؟»

گلاوکن: آری.

سقراط: «بنابراین دوست گرامی، باید بتوانیم در روح آدمی نیز آن سه جزء را پیدا کنیم
و بگوییم همان وضعی که در جامعه سبب پیدایش خاصیتی می شد در روح آدمی نیز باید سبب
پیدایش همان خاصیت شود… پس گلاوکن گرامی، ناچار باید بگوییم که عدالت در آدمی نیز
حاصل همان کیفیتی است که در جامعه دیده ایم..». ([۱۱])

با تناظری که افلاطون بین اجزا و عناصر وجودی آدمی با اجزا و عناصر جامعه برقرار
می کند چنین نیتجه می گیریم که عدالت همواره از درون طبیعت آدمی می جوشد و به عنوان
نیازی در وجود او نهاده شده است همین نیاز درونی، او را به جستجو و پیگیری عدالت در
جامعه وامی دارد. عدل و ظلم و طریق شکل گیری آن دو در جامعه، دقیقا ً متناسب و بلکه
برگرفته شده از عمل این دو در وجود آدمی می باشند.

از نظر افلاطون شناخت پاسخ درست پرسشی از قبیل عدالت چیست؟، بسته به حالت کمون در
ذهن و وجود ماست. به بیان دیگر این نوع شناخت در عمق وجود باطن ما نهفته شده است و
بلافاصله قابل دسترس نیست. ([۱۲]) لازمه بیان فوق این است که اگر این نحوه شناخت
مستقل از حس و تجربه، و به نحو ما تقدم وجود داشته باشد در این صورت بدون تردید
متعلق شناخت ما (عدالت) نیز، مستقل و مقدم بر دنیایی است که در آن زندگی می کنیم و
این بدین معناست که عدالت مستقل از شخص عادل و مستقل از همه کارهای عادلانه است.
([۱۳])

بنابراین، زادگاه عدالت (افلاطونی) عالم مُثُل است.

عدالت اجتماعی طریقی برای تفسیر عدالت فردی

همانطور که در بالا اشاره کردیم، افلاطون در کتاب جمهوری می کوشد تا از طریق بررسی
عدالت در جامعه به تفسیر عدالت فردی بپردازد.([۱۴]) وی بر یک جامعه عادلانه سیاسی
در مدینه فاضله تأکید می کند. مدینه ای که یونانی ها در آن به سه طبقه پیشه وران،
دستیاران(سپاهان) و پاسداران(زمامداران) تقسیم می شوند و عدالت به واسطه هماهنگی
بین این سه گروه حاصل می شود. در چنین جامعه ای هر فردی با توجه به نقشی که برایش
مشخص شده عمل می کند. در این مثال وحدت جامعه به عنوان یک کل، محفوظ مانده و سه
طبقه موجود در جامعه با سه جزء نفس، قابل قیاس می باشد. پیشه وران در حکم جزء میل
کننده انسان، سپاهان در حکم جزء اراده(جسور) و زمامداران جزء خردمند هستند، همانطور
که در جامعه مردم نباید مشاغل را با یکدیگر بیامیزند و هر طبقه باید وظیفه خاص خود
را انجام دهد، اجزاء نفس نیز هر کدام باید وظیفه خاص خود را انجام دهند. رستگاری و
سعادت در گروه همکاری همه اجزاء و اجتناب از تجاوز به یکدیگر می باشد.

در مدینه فاضله افلاطون، تنها حکما شایستگی حاکمیت را دارند و اگر در جامعه، فلاسفه
به پادشاهی نرسند و یا کسانی که امروزه زمامدار هستند حقیقتاً دل به فلسفه نسپرند و
اگر فلسفه و قدرت سیاسی توأم نشوند، بدبختی نوع بشر هرگز به پایان نخواهد رسید.
([۱۵])

برای افلاطون خوبی با نظم در رابطه است. امور تا آنجا که از نظمی درونی برخوردارند
و در رابطه ای منظم با یکدیگر قرار دارند، خوب هستند. نظم کلی همه امور، که مُثُل
خوبی را نمایان می کند. غایت خوبی است. درک این غایت و برقراری آن در جامعه نیازمند
دانشی فلسفی است. این فلسفه و دانندگان آن، شاه فیلسوف، و یارانش هستند که با
دل بستن به این که نظم اجتماعی با تناسب قوا و سلسله مراتب خاص خود چگونه بدست
می اید، می توانند عدالت را در مدینه(جامعه) برقرار کنند، چه عدالت همانا عبارت از
انجام دادن کار یا وظیفه ای است که طبیعت، انسان را مناسب آن آفریده است.

به عقیده افلاطون عدالت علاوه بر آن که جزئی از فضایل انسانی بوده خصیصه ای است که
مردمان را به روابط سیاسی به منظور تشکیل جامعه سیاسی وا می دارد.([۱۶]) به بیان
دیگر، عدالت خصلتی است که در عین حال که انسان را خوب می سازد(نفس بشر را تربیت
می کند) و او را اجتماعی می کند، اصلی ترین و اساسی ترین موضوع فلسفه سیاسی افلاطون
را تشکیل می دهد. ([۱۷])

«ارسطو نیز مثل افلاطون می کوشد که نیروی اخلاقی قوانین سیاسی را مجدداً برقرار
سازد. او می خواهد نشان دهد که ایمان عمیق به اطاعت از قوانین که در نتیجه دادن
تربیت صحیح به شهروند، جزئی از خصلت وی می گردد، او را به انسانی خوب و با ایمان
مبدل می سازد. (ایمان او) نه تنها در نتیجه تفکر منطقی متزلزل نمی شود بلکه به عکس
محکمت تر و پایدارتر می گردد»([۱۸]).

ارسطو عدالت را به حد وسط تفسیر می کند. از نظر ارسطو سعادت خیر است، زیرا سعادت،
غایت تمام اعمال انسان است و پس از این که «سعادت را، فعالیت نفس مطابق با فضیلت
دانست»([۱۹]) به بررسی ماهیت و فضیلت و انواع آن (خرد ـ شجاعت رعایت اعتدال و
عدالت) می پردازد و از میان این فضایل، فقط عدالت را به علت ارتباط با «غیر»، «خیر
خارجی» می داند؛ زیرا عادل آنچه را برای دیگران مفید است انجام می دهد. ([۲۰]) به
این سبب است که عدالت به عنوان کامل ترین فضیلت،([۲۱]) بلکه تمام فضیلت محسوب
می شود و ضد آن بی عدالتی است که همه رذیلت است. در تفاوت عدالت با فضیلت او معتقد
است که هر چند عدالت عین فضیلت است اما ماهیت آن متفاوت می باشد، به این معنی که
از لحاظ ارتباط با دیگران «عدالت» است و از لحاظ این که نوعی «ملکه محض» است
«فضیلت» محسوب می شود.([۲۲])

حال با توجه به این که عدالت یک فضیلت است و فضیلت به معنای حد وسط می باشد و ظلم
نیز به معنای نابرابری و یک رذیلت است، عدالت به عنوان حد وسطی مطرح می شود که بین
دو نابرابری قرار دارد؛ حد وسط بین بیش از اندازه درست و کمتر از اندازه درست.
([۲۳]) حال آن که ارسطو مبنای عدالت توزیعی را تناسب هندسی می داند، در عدالت
اصلاحی برابری و تناسب عددی را مطرح می کند، به این معنا که در مبادلات یکی از
طرفین نتواند به بهای فقر دیگر ثروتمند شود یا این که هر دو عوض را کسب کند، در این
حال قاضی در مقام قضاوت تنها سود و زیان را لحاظ کرده و خوب و بد بودن انسان ها
دخالتی در تخفیف یا تشدید جرم و مجازات ندارد. ([۲۴])

جان راولز و عدالت به عنوان انصاف

راولز بر خ

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.