پاورپوینت کامل جفت دنیا و آخرت ۳۴ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
1 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل جفت دنیا و آخرت ۳۴ اسلاید در PowerPoint دارای ۳۴ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل جفت دنیا و آخرت ۳۴ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل جفت دنیا و آخرت ۳۴ اسلاید در PowerPoint :

۱۸

تنها چیزی که از او میدانست این بود که بداخلاق است. شلوار کردی میپوشد و با چشم
بسته راه میرود! … با این حال مثل عصا قورت دادههاست.

اولین برخوردشان با او در پاوه بود. در اولین جلسه حاجی گفته بود منطقه سنینشین
است. وحدتی که امام گفتهاند باید حفظ شود و گفتند: «در این منطقه نباید از طرف شما
صحبتی از حضرت علی علیهالسلام بشود». اما بعد از همان جلسه در بحثی با روحانیان سنی
قسم امام علی علیهالسلام خورده بود و حاجی با عصبانیت به او گفته بود: «خواهر من تا
حالا برای شما قصه میگفتم؟» و این برخورد در جمع برایش خیلی گران بود.

پدرش ارتشی بود و همیشه از کارهای او ناراحت میشد. وقتی در دوران انقلاب راهپیمایی
میرفت، بابا کفری میشد و میگفت: «دختر را چه به این کارها! من نمیدانم تو رفتی
دانشگاه درس بخوانی، کسی شوی برای خودت یا کار دست ما بدهی؟» اما او نمیتوانست
نرود، نخواند و … دست خودش نبود.

«ژیلا بدیهیان» از طرف دانشگاه اصفهان به منطقه آمده بود تا به مردم بدبخت منطقه
کمکی بکند و بعد شهید شود.

«نمیدانستم شهادت به این راحتی نیست. آن روزها خیلی ادعا داشتم. در راه منطقه شاید
تنها فرد ماشین بودم که تمام مدت قرآن دستم بود. فکر میکردم این سفر، سفر آخرت است
… احساس میکردم این جنگ سرنوشت مرا تعیین میکند. احساس میکردم در این جنگ باید
خیلی سختی بکشم».

پس از اولین برخوردش، حاجی را خیلی جدی و بداخلاق میدانست. «برخلاف آن برخوردی که
بین من و حاجی پیش آمد، ایشان خصوصیتی داشت که شاید هیچکدام از برادرهای آنجا
نداشتند. غذا که میرسید، اول برای خانمها میآمد. مطلب و نشریه جدید همینطور. اما
گاهی که من در اتاق تنها میماندم، حاجی تا دمِ در هم نمیآمد. یک بار که مأموریت
همگروههایم سه روز طول کشید، من هم سه روز گرسنگی کشیدم. چون ظاهراً فقط حاجی بود
که به این چیزها توجه داشت».

دومین برخوردش با «حاج همت» هم به دعوا گذشت. دو دختر پانزده شانزده ساله با پول و
طلای زیاد و وسایل فیلمبرداری و دوربین گرانقیمت وارد اتاقشان شده بودند و رفتارشان
مشکوک بود. و او به یکی از برادرها گفته بود: «به برادر همت بگویید علت این مسایل
مشکوک که در این اتاق افتاده، چیست؟»

«کمی که گذشت ایشان فرستادند دنبال من. خیلی عصبانی بودند با لحنی که فقط کتک زدن
داخلش نبود، گفتند: «شما چرا متوجه نیستید چه افرادی میایند داخل اتاق و همنشینتان
میشوند؟» من هم که خسته بودم و او تازه از راه رسیده بود، گفتم: «اتفاقاً من
میخواهم این انتقاد را به شما بکنم. چون مسئولیت ساختمان ما با شماست. آن موقع که
اینها وارد ساختمان شدهاند، ما اصلاً اینجا نبودهایم …».

و کمی بعد از این ماجرا حاج همت به واسطه همسر یکی از دوستانش از او خواستگاری کرد.

«آن موقع من از خود برادر همت هم حزباللهیتر بودم. فکر میکردم اگر کسی به من بگوید
بیا ازدواج کنیم، عین توهین است. دلم جای دیگر بود: شهادت و … به جز اینها از
برخورد اول حاجی دلخور بودم. وقتی صحبت خواستگاری شد، از حرص آن جلسه هم که بود،
گفتم: نه».

برگشته بود اصفهان. فکرش را هم نمیکرد تا آخر عمرش برادر همت را ببیند. اما روزی که
رفت دانشگاه با حاجی روبرو شد که میخواست با او حرف بزند.

«عصبانی شدم و برخورد تندی کردم. حاجی گفت: «شما همهاش از جهاد حرف میزنید. فکر
کردهاید من خشکه مقدسم شما را توی خانه زندانی میکنم؟ نه من اصلاً دوست دارم خانمم
چریک باشد، زن خانهدار نمیخواهم».

اولین بار بود که خودش رو در رو از من خواستگاری میکرد. گفتم: «نه» … راستش از
حاجی میترسیدم. صدایش را که میشنیدم، تنم میلرزید. این را رویم نشد به حاجی بگویم؛
بگویم هیچ دختری با کسی که از او میترسد، ازدواج نمیکند».

یک سال بعد، دوباره ناخواسته برگشت پاوه. حاجی مکه بود. اتفاقات عجیبی علیرغم میلش
او را به پاوه کشانده بود و اتفاقات دیگری او را با حاجی روبهرو کرد. فردا شب این
ملاقات خانم یکی از دوستان حاجی برای خواستگاریاش آمد.

«آن خانم در اصل آمده بود با من اتمام حجت کند. گفت: «فقط یک چیز را به شما بگویم:
ایشان حتماً شهید میشوند. سر شهادتشان خیلیها قسم خوردهاند».

من مانده بودم چکار کنم. خسته شده بودم … خوابهایی میدیدم که بیشتر نگرانم میکرد.
نیت چهل روز روزه و دعای توسل کردم. با خودم گفتم بعد از این چهل شب اولین کسی که
آمد خواستگاری، جواب میدهم. شب سی و نهم یا چهلم بود که حاجی بار دیگر خواستگاری
کرد و من جواب مثبت دادم».

به حاجی گفته بود: خانوادهاش چندان مذهبی نیستند و از سپاهیها هم خوششان نمیاید و
احتمالاً با این ازدواج مخالفت میکنند. و گفته بود که مهریه نمیخواهم و حاجی به او
گفته بود: «فقط به شما بگویم که خطبه عقد ما جاری شده. من حج که بودم، هر بار خانه
خدا را طواف میکردم، شما را کنار خودم میدیدم. آن موقع فکر میکردم این نفس من است
که اینجا هم نمیگذارد به عبادتم برسم؛ ولی بعد که برگشتم منطقه و دیدم شما اینجا
هستید، ایمان پیدا کردم که آن، قسمت من بوده که در طواف کنارم آمده».

و بعد حاجی اتمام حجت کرده بود که: «اگر من اسیر شوم یا مجروح، شما خیلی آزار
میبینید؛ باز هم حاضرید با من ازدواج کنید؟». و او گفته بود: «من آرم سپاه را خونی
میبینم. من پای شهادت شما نشستهام».

ب

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.