پاورپوینت کامل فمینیسم، دروغ شرافتمندانه ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
1 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل فمینیسم، دروغ شرافتمندانه ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۲۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل فمینیسم، دروغ شرافتمندانه ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل فمینیسم، دروغ شرافتمندانه ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint :

۴۲

(نسخه ای از این مقاله در بهار سال ۱۹۹۵ در مجله فری اینکوئری(free Inquiry Mayazine)منتشر شد. بخش جدیدی در ژوئن سال ۱۹۹۶ به آن اضافه گردید. در آوریل ۱۹۹۷ نیز اصلاحات جزیی در آن صورت گرفت.

افلاطون در جمهوری می گوید، به منظور ساخت آرمان شهری ((utopia مناسب، صرف نظر از آنچه هومر و دیگر نویسندگان درباره خدایان نوشته اند، لازم است آنان را با فضیلت ترسیم کنیم. از این رو سانسور و فریبکاری لازمه القای فضیلت تلقی می شد، در موارد مشخصی، دروغ در کلمات مفید است و نفرت انگیز نیست.[۱] این گفته، تحت عنوان دروغ شرافتمندانه افلاطون شناخته شده است. در عصر حاضر، مدعی دیگری برای ساخت آرمان شهر، تقریباً بدون توجه، این دروغ شرافتمندانه را برای تعقیب اهدافش اتخاذ کرد و در حالی از سانسور و فریب بهره گرفت که هنوز تا حدی رایحه شرافت اخلاقی را به همراه داشت. و آن عبارت بود از جنبش فمینیسم با مشی درست سیاسی[۲] که نوعاً بی چون و چرا در دانشگاه و حکومت، فرمانروایی می کند.

جهانی که مکتب فمینیستی معاصر ترسیم می کند، جهان عجیبی است. از تاریخی سخن می گوید، که با آنچه درگروه های تاریخ دانشگاه ها، تدریس می شود، مغایرت دارد. دیدگاهی را علمی می خواند که فقط به طور گزینشی، آموزه های گروه های علوم را اتخاذ می کند و رویکردی متناقض و غیرلیبرال به اخلاق است که در آن درستی یک عمل تا حد زیادی به فاعل آن بستگی دارد. جهان بینی ارائه شده در فمینیسم معاصر، شباهت زیادی به فرد شعبده باز دارد که می تواند در برنامه تحسین برانگیزی تردستی کند، به شرط آنکه از زاویه خاصی به برنامه او نگاه کنید و هیچ تلاشی برای بررسی دقیق کارش صورت نگیرد. در حقیقت نمی توان به راحتی این تردید را از بین برد که دلیل اصرار همیشگی فمینیست ها بر وجود دپارتمان جداگانه ای برای برنامه مطالعات زنان، این است که مطالب آن ها اگر مانند تاریخ، فلسفه، یا علم، تدریس می شد، مورد بازبینی دقیق و بررسی نقادانه قرار می گرفت؛ در حالیکه آن ها باید از این بازبینی نقادانه، معاف باشند.

فمینیست ها عمدتاً با این فریب ها در امان مانده اند؛ زیرا تلقین وسیع و بسیار موفق مقصد بودن مردان(male guit)، به فمینیست ها اجازه می دهد ادعا کنند هر گونه بررسی نقادانه ادعاهای مشکوک شان سرزنش قربانی محسوب می شود. علاوه بر این، احساسات جوانمردانه باعث می شود اکثر مردان احساس کنند حمله به زنان به یک نحوی ناعادلانه است، حتی اگر همین زنان، مهملات عجیب و غریبی را در جریان انتقاد شدید از مردان، بر زبان جاری کنند.[۳] نتیجه این بوده که جمع وسیعی از افراد تحصیل کرده، حقیقت، نیمه حقیقت و حتی خلاف حقیقت را بی چون و چرا پذیرفته اند. در حکومت آرمان شهری افلاطون، فرمانروایان از حق انحصاری دروغ گفتن برخوردارند؛ فمینیست های دانشگاهی دوره مدرن، با اعمال مقدراتی در زمینه «کلام خصمانه» در محیط دانشگاه (در برخی موارد پرسش در زمینه دکترین فمینیسم «کلام خصمانه» تلقی شده است)، درصدد دستیابی به همین امتیاز هستند.

یکی از بارزترین مهملاتی که تحت عنوان تاریخ زنان تدریس می شود، مربوط به دورانی است که آن را دوران «الهه ساده»[۴](Idyllic goddess) می نامند؛ معروف ترین طرفداران آن ماریجا گیمبوتاس(Marija Gimbutas) و رین آیزلر(Riane Eister) فقید هستند و شمار زیادی مقالات و کتاب های غیر نقادانه و هیجانی هم پیرامون آن به وفور منتشر شده است. این دوران، حاوی چرخش جدیدی به موضوع مادر سالاری های باستانی (ancient matriarchy) است که مدت های طولانی بین مارکسیست ها و فمینیست ها مورد بحث بوده است. فمینیست ها اغلب با لحن تمسخر آمیزی از چند هزار سال گذشته که دوره ظهور پدرسالاری بوده، صحبت می کنند و قصد دارند تصوری کاملاً ساختگی را بیافرینند که روزگاری تمامی امور به گونه دیگری بوده است.

گیمبوتاس، که استاد مطالعات هندو اروپایی دانشگاه کالیفرنیا در لوس آنجلس بود، ادعا می کرد، اروپای نوسنگی(Neolithic Europe) قبل از آنکه در بیش از چهار هزار سال پیش، مورد تاخت و تاز مهاجمان ددمنش و مرد سالار هند و اروپایی واقع شود، از جامعه ای آرام، مساوات طلب (egalitarian society) و توأم با برابری جنسیت؛ اما زن – محور (Women-Centered Society) بهره مند بوده است. او این ایده را در چندین کتاب حجیم و دارای تصاویر زیبا، مطرح و به ترسیم الهه جهانی فرضی این دوره پرداخته است. نوعاً همه همکاران حرفه ای گیمبوتاس، پندارهای الهه ساده او را نادیده می گیرند و معمولاً می گویندگیمبوتاس، زیاده روی کرده است یا اوه خدایا، ماریجا دوباره شروع کرد.[۵] طرفداران نظریه تاریخی الهه ساده تاریخ، صورت دیگری از افسانه بهشت گمشده را می آموزند. در این روایت جدید، نژاد بشر به خاطر گناهان مردان، نه زنان، طرد می شود؛ در روایت سفر پیدایش، ممکن است زن ابتدا گناه کرده باشد ولی هر دو مرتکب جرم شدند. توجه کنید که در قصه فمینیستی، مردان به تنهایی مسئول شر، و زنان نماینده هر خوبی هستند. این نظر که بارها و بارها در تفکر فمینیستی با آن مواجه می شویم، به وضوح حاکی از برتری اخلاقی زنان است. فمینیست های دیگری مدعی یافتن جوامع جنسیت- معکوس یا جنسیت- برابر، در دیگر مکان های همواره دست نیافتنی هستند. مادر سالاری های ادعا شده، مثل رویدادهای غیر مستند درباره قدرت های فوق طبیعی (psychic power)، اثر کمرویی[۶] را نشان می دهند و هرگز نمی توان آن ها را به طور مستقیم مشاهده کرد. برخی ها ادعا می کنند در زمان حاضر و در نقطه ای دوردست در آفریقا، آسیا، ماداگاسکار یا هر جای دیگر «مادرسالاری» وجود دارد، اما وقتی بر اثبات آن پافشاری می شود، همواره هیچ جایی وجود ندارد. تازه ترین نمونه یافت شده از جامعه غیر پدر سالاری در نقطه ای دوردست در جزیره واناتینای (vanatinai Island) نزدیک پاپوآی گینه نو بوده است.[۷] ؛اما در بررسی دقیق معلوم شد گر چه گاهی برخی از زنان در آن جا بسیار قدرتمند هستند، اما اکثریت آنان زیر نفوذ مردان هستند (دقیقاً همانند جامعه ما).

بعضی مردم به سادگی جوامع موجود مادر تباری Matrilineal) ) یا مادر مکانی Matriloca)) (به ترتیب به معنای اولویت نقش مادر در میراث بری از دارایی یا در تعیین محل سکونت) را با جوامع غیر موجود مادر سالاری (تحت فرمانروایی زنان) اشتباه می گیرند. در جامعه مادر تبار یا مادر مکان، زن نوعاً تحت نفوذ بستگان مرد مادرش، قرار می گیرد، نه بستگان شوهرش. النور لیکاک، انسان شناس فقید که یک فمینیست و مارکسیست بود، جامعه ظاهراً جنسیت- برابر قرن هفدهمی مونتاگنه-ناسکاپیMontagnais-Naskapi)) در کبک را مثال زده گفته وضعیت جنسیت برابرش توسط مبلغان اولیه مسیحی به ثبت رسیده است از قرار معلوم قبل از آنکه آمریکایی های بومی به واسطه استعمار و ستم غرب به شکل حکومت پدرسالار فعلی شان درآمده و به انحراف کشانده شوند[۸] این جامعه وجود داشته است؛ اما ادعای لیکاک کاملاً بی اساس و مستلزم حذف گزینشی جملاتی از این قبیل است که هرگز نشنیدم زنان از اینکه به مهمانی دعوت نمی شوند یا مردان تکه های خوب غذا را می خورند یا اینکه زنان مجبورند دایم کار کنند، شکایتی داشته باشند،[۹] در حالی که جمله دیگری از همان پاراگراف ذکر می شود!

دیگر دانشمندان فمینیست یا از روی بی دقتی یا به خاطر فریب دادن، تصویر غلطی از توصیف نسبتاً مزورانه مارگارت مید Margaret Mead)) از مردان چمبولی Tchambuli)) با عنوان ضعیف و وارفته Effete)) ارائه می دهند و می گویند این توصیف بیانگر جامعه ای است که در آن نقش های معمول زن و مرد برعکس شده است و بدین ترتیب به سادگی از این حقیقت چشم پوشی می کنند که مردان چمبولی در واقع شکارچی سر، بودند و سرهای بریده دشمنان را به عنوان نشان افتخار نگه می داشتند. چنین جنگجویان بیرحمی را زن صفت نامیدن، استفاده نادرست از این کلمه است. خود مید، بارها تأکید کرده که هرگز جامعه ای با نقش جنسی معکوس نیافته است. اما استیون گلدبرگ (steren Goidbery) جامعه شناس، دریافت که از مجموع ۳۸ کتاب جدید مقدمات جامعه شناسی، ۳۶ کتاب کشف مفروض مید، درباره نقش-معکوس در چمبولی را به منزله اثبات این موضوع آورده اند که نقش های جنسی به واسطه محیط تعیین می شوند.[۱۰] این ها دروغ هایی هستند که امروز با نام متظاهرانه فمینیسم به خورد دانشجویان می دهند. حقیقت تلخ این است که کل تاریخچه نژاد بشر، از زمان حاضر تا نخستین متون مکتوب، ثبت بی وقفه مردسالاری است، به احتمال قوی حداقل تا آن جا که به قدیمی ترین نیاکان اولیه ما باز می گردد (چون جامعه شامپانزه ها، سلطه شدید مردانه را نشان می دهد). در هر جامعه بشری، بدون استثنا مسئولیت رهبری با مرد و پرورش کودکان با زن، پیوند خورده است.

کسانی که می گویندجامعه پذیری (socialization)باید نقش های جنسی را به نوعی تبیین نماید، قادر به توضیح این مطلب نیستند که چرا جامعه پذیری همیشه در یک جهت واحد حرکت می کند، در حالی که بنا بر فرضیات آن ها بایستی به طور تصادفی عمل کند تا ملغمه ای از مادر سالاری ها حاصل شود که پدرسالاری ها در جای جای آن قرار گرفته است. چرا هر جامعه ای، بدون استثنا مردان را برای رهبری و زنان را برای امور داخل خانه جامعه پذیر می کند؟ چرا برعکس نیست؟

بر این اساس، تبیین صرفاً محیط گرا،سیر قهقرایی بی پایانی می یابد و خود فرض یک علت بی دلیل واقع می شود و آن اینکه: گفته می شود سلطه مذکر که در هر جامعه ای شاهد آن هستیم، در اثر جامعه پذیری ایجاد می شود، اما خود این جامعه پذیری که همیشه منجر به رهبری مذکر می شود هیچ علتی ندارد و به نوعی همیشه وجود داشته است. استیون گلدبرگ، به نحو قانع کننده ای استدلال می کند که ادعای معروف جامعه پذیری برای تبیین نقش های جنسی، علیت وارونه را می رساند. او می نویسد اشتباه نظریه پردازان فمینیست این است که محیط اجتماعی را یک متغیر مستقل می دانند و به همین جهت در تبیین این مسئله ناکام می مانند که چرا محیط اجتماعی همیشه با محدویت های مقرر از سوی عوامل فیزیولوژیکی مطابقت می یابد و جهت هماهنگ با آن ها را در پیش می گیرد (یعنی محیط هرگز به عنوان وزنه تعادل، مناسب عمل نمی کند تا جامعه قادر باشد از سلسله مراتب سلطه مذکر اجتناب جوید).[۱۱] به عبارت دیگر، این ادعای فمینیستی درست نیست که جوامع، نقش های جنسی دلخواه را می سازند و سپس برای توجیه هنجارهای جامعه یک سری مفاهیم شبه علمی در مورد تفاوت های بیولوژیکی میان زن و مرد ارائه می دهند، بلکه جوامع الگوهای رفتاری را که به نظر می رسد از نظر بیولوژیکی اجتناب ناپذیر است مشاهده می کند و سپس می کوشند زنان و مردان را در قالب نقش هایی که انتظار می رود قادر به ایفای آنها باشند جامعه پذیر می کند. از این رو بنا به گفته گلدبرگ، جامعه پذیری به گونه ای که عموماً فرض می شود، مستقل نیست؛ بلکه متغیری وابسته است.

اگر نقش های جنسی، واقعاًٌ ساختارهای دلخواه جامعه باشند و برای حفظ «جایگاه» زنان ایجاد شده باشند، چرا به افرادی که می خواهند تغییر جنسیت دهند (transsexual) – یعنی کسانی که تابه حال، بسیاری از خصوصیات جنس مخالف را از خود نشان داده اند؛ قبل از هر گونه عمل جراحی و جدای از آن باید هورمون های جنس مخالف را بدهند تا قادر باشند به خوبی با نقش جنسی جدیدشان سازگار شوند؟ همیشه گزارش می شود که این هورمون های مردانه یا زنانه دارای مشخصه های عمیق تغییر خلق هستند. برای مثال، در فیلم مستند مکس (Max)به کارگردانی مونیکاترونت (Monika Treut)، که یک همجنس گراست، زنی که قصد تغییر جنسیت دارد پیش از جراحی در مورد آثار عمیقی که بر اثر استفاده از هورمون های مردانه در طول دوره درمان تجربه کرده، صحبت می کند. وی می گوید که سطح انرژی او، مانند میل جنسی اش، ناگهان به نحو شگفت انگیزی افزایش یافت، روحیات او به شدت تحت تأثیر قرار گرفته، و دیگر نمی تواند به اندازه قبل و به همان راحتی گریه کند.این آثار تنها یک واکنش نیستند؛ بلکه هنجار محسوب می شوند و در حقیقت همان دلیل منطقی برای درمان به شمار می آیند؛ یعنی برای ایجاد رفتاری که واقعاً زنانه یا مردانه تلقی می شود، لازم است هورمون های جنسی به اندازه مناسب و متعادل در بدن شخص جریان داشته باشد؛ اما فمینیست ها چنین رفتاری را در مردان به جامعه پذیری نسبت می دهند.

حال آنکه اگر فرضیه فمینیستی جامعه- مسئول- است درست بود، هورمون های جنسی دیگر روی رفتار اثر نداشتند، و جنسیت گردان ها، احتمالاً می توانستند نقش های جدیدشان را فقط با خواندن یک کتاب فرا گیرند. دلیل آنکه نظریه پرداز فمینیست می کوشد ما را وادار کند نقش قدرتمند هورمون های مردانه و زنانه را به عنوان عوامل تعیین کننده رفتار، نادیده بگیریم این است که پس از آن مجبور خواهیم بود، بپذیریم نقش های جنسی نه تنها اختیاری نیستند، بلکه در حقیقت همیشگی و محونشدنی هستند (مگر با مداخله اساسی پزشکی) فمینسیت های معاصر و معتقد به درستی سیاسی، مثل مارکسیست ها، تصور می کنند برای همه تفاوت های رفتاری مرتبط با جنس باید تبیین کاملاً محیطی ارائه نمایند، زیرا به محض آنکه تفاوت های بیولوژیکی را از عوامل مرتبط بدانیم، دیگر قادر به اثبات این فرض که زنان «قربانی تبعیض» هستند، نخواهیم شد. اگر هرگونه تفاوت میان زن و مرد در رفتار و انتخاب های شغلی را ذاتی و واقعی بدانیم، آنگاه این فرضیه صفر- مبنی بر اینکه در غیاب تبعیض هیچ تفاوتی میان دو گروه مشاهده نمی شود، دیگر قابل قبول نخواهد بود. در این صورت فمینیسم در موقعیتی قرار می گیرد که باید آثار به اصطلاح تبعیض را از اثر بیولوژی جدا کند که به وضوح امری غیر ممکن است. در نتیجه باید اعلام کرد که تفاوت های بیولوژیکی میان زن و مرد، به صرف این واقعیت، آثار قابل مشاهده ای ندارند. گرت هاردین (Gareertt Hardin)، زیست شناس، خاطر نشان می کند لقب جبرگرایی بیولوژیکی (biological determinism) که مفاهیم انعطاف ناپذیری مطلق را با خود به همراه دارد، مفهومی پوشالی است که بشر برای راحتی اهل مجادله، آن را ساخته است. بهتر است که ما از آن بگذریم. او می افزاید تصور اینکه رفتار بشری متأثر از وراثت نیست، مانند آن است که بگوییم انسان جزء طبیعت نیست. فرضیه داروین می گوید انسان جز طبیعت است؛ طرفداران داروین تأکید دارند که مسئولیت اثبات این مطلب به عهده کسانی است که عکس آن را ادعا می کنند.

مایکل لوین (Michael levin) فیلسوف، با لحن کنایه آمیزی نظریه فمینیستی را شکلی از آفرینش باوری(creationism) می داند و در تعریف آن می گوید:هرگونه امتناع از کاربرد نظریه تکامل در مورد انسان [آفرینش باوری است.] و ربطی به این ندارد که آیا این امتناع به موجب قرائت لفظی کتاب مقدس یا یک ایدئولوژی سکولار مورد تأیید قرار می گیرد.

او دانشمندانی از قبیل ریچارد لونتین (Richard Lewontin) و استفان جی گود(Stephan Jay Gould)، را که در مقابل همه ی مخلوقات زنده، بجز انسان موضعی کاملاً طبیعت گرایانه اتخاذ می کنند، مورد سرزنش قرار می دهد.[۱۲]

این حقیقت که مردان قدرت جسمانی بیشتری از زنان دارند، احتمالاً نمی تواند به عنوان عاملی برای حضور بیشتر مردان در مشاغل طاقت فرسا پذیرفته شود؛ در عوض تعداد اندک زنان در چنین مشاغلی به محیط شغلی خصمانه نسبت داده می شود که توسط مردان زن ستیز ایجاد می گردد. اگر بپذیریم که چند زن واقعاً خواهان انجام چنین کاری هستند، باید در توجیه آن بگوییم که این زنان شستشوی مغزی شده اند تا کلیشه های منفی مردسالاری را بپذیرند. اینکه موقعیت های شغلی با پرداخت بالاتر، بیشتر متعلق به مردان است، خود گواهی بر یک توطئه ی وسیع جهت دور نگاه داشتن زنان از مشاغل بالاتر تلقی می شود، هر چند که وقتی عواملی از قبیل تعداد ساعت های کاری، تعداد سال های آموزشی و شغلی و غیره را تصحیح می کنیم، تفاوت ها کما بیش از بین می رود.[۱۳] اینکه زنان پول بیشتری برای خودشان خرج می کنند- پولی که از قرار معلوم با تلاش های مردان برای آن ها حاصل می شود- هرگز در نظر گرفته نمی شود. اگر واقعاً حقیقت داشت که به ازای هر دلار دستمزدی که به مردان می دهند به زنان ۵۹ سنت (یا هر عددی که مایلید تصور کنید) برای انجام همان کار با همان میزان مهارت دریافت کنند، آنگاه احتمالاً هیچ حرفه ای نمی توانست با استخدام مردان رقابتی باشد.

اینکه تفاوت ها در انتخاب شغل، ممکن است ناشی از ارجحیت های دو طرف و انتخاب های مستقل توسط دو گروه با تفاوت های روان شناختی ذاتیِ برجسته باشد، فرضیه قابل قبولی نیست، گرچه حتی به نظر می رسد برای هر جامعه دیگری به جز جامعه خودمان امری بدیهی است. هیچ تبیینی برای فمینیست های معاصر، قانع کننده نخواهد بود، مگر آنکه مردان را استعمارگر و زنان ر قربانی مجسم کند که آن هم خود نادرست بودن ادعای فمینیسم، مبنی بر اعتقاد به «برابری محض» را ثابت می کند.

فمینیست ها به منظور دفاع از فرضیه توطئه اشتغال، یا باید استدلال کنند که هیچ تفاوت حقیقی و ذاتی در مهارت ها، نگرش ها و توانایی های زنان و مردان وجود ندارد، یا اینکه چنین تفاوت هایی می تواند وجود داشته باشد، اما مطلقاً تأثیر قابل مشاهده ای ندارد. به محض اینکه چنین تفاوت هایی به عنوان عامل معنی دار، مؤثر بر انتخاب ها و عملکرد شغلی پذیرفته شود، پرونده فرضی تبعیض فراگیر بسته می شود. امروزه، نوعاً در هر ورزشی که رکوردها حفظ می شود، مردان پیوسته و به طرز چشمگیری، بهتر از زنان عمل می کنند. این تفاوت ها کم اهمیت نیستند؛ برای ورزشکاران با استعداد مرد، در کالج امری عادی است که رکورد جهانی زنان را در ورزش شان به چالش بکشانند.

اکثر فمینیست ها با اکراه می پذیرند که حداقل در ورزش، تفاوت در عملکرد بین زنان و مردان نتیجه عوامل ذاتی است و مشروط به جامعه نمی باشد. هیچ اندازه القای سیاسی، یک ورزشکار زن را به مدافعی مناسب برای لیگ فوتبال ملی، تبدیل نخواهد کرد. در نتیجه این دیدگاه، فمینیست ها را در موقعیت خارق العاده ای قرار می دهد که استدلال نمایند عوامل ذاتی، علت اختلاف عمیق میان عملکرد مردانه/ زنانه را در هر ورزشی توجیه می کنند، اما قطعاً در هیچ جای دیگر چنین نیست. این استدلال، نقض غرض است. مایکل لوین، می گوید: ادعای پوچی است که بگوییم هیچ شغل دارای دستمزد، به جز ورزش، وجود ندارد که در آن نوع مهارت، توان، و سرعتی که در ورزش مشاهده می شود، برتری را برساند.»[۱۴] البته، وقتی فمینیست ها واقعیت توانایی های متفاوت جنسی را بپذیرند، باید اذعان کنند متوسط بالاتر عملکرد مردان در آن مشاغل سخت، ناشی از عوامل ذاتی است، نه به خاطر تبعیض یا جامعه پذیری. حقیقتاً این ایدئولوژی است، نه مکتب که باعث طرح فرضیه قابلیت جابه جایی کامل مرد/ زن می شود (یا به عبارت دقیق تر، فمینیست ها ادعای قابلیت جابه جایی را انکار خواهند کرد، اما از هر چیزی که تابع آن باشد، قاطعانه دفاع خواهند کرد!).

این گسستگی بهت آوری از سنت دیرینه انسانی است که بر حقوق، پاداش، و مجازات های فمینیسم معاصر، معتقد به درستی سیاسی با تأکید بر حقوق گروهی و جرایم گروهی، اساساً غیر فردی تأکید دارد. هر جا که آزادی به شیوه ای مورد استفاده قرار گیرد که با آن موافق نیستند، آزادی بیان را مورد انتقاد قرار می دهند؛ فمینیست ها اخیراً با گروه های مذهبی برای حمله به پورنوگرافی ژآزاآآ متحد شده اند.

این ایدئولوژی در پی جایگزینی آرمان لیبرال برابری تحت لوای قانون ایده شیطانی هستند که بعضی ها باید از برابری بیشتری نسبت به دیگران برخوردار باشند؛ بدین ترتیب، حقوق ویژه و حمایت های خاصی را به زنان اعطا می کند که برای مردان فراهم نیست. یکی از بارزترین نمونه های درخواست فمینیسم برای آنکه برابرتر از دیگران باشد، مربوط به وضعیت مدارس تک جنسیتی است. چند کالج باقی مانده که فقط دانشجوی مرد دارند و عمدتاً نظامی هستند، مانند موسسه نظامی ویرجینیا (Virginia Military Institute) و سیتادل (The Citadel)، تحت فشار بی امان قانونی و سیاسی از سوی فمینیست ها هستند تا به راهبرد تک جنسیتی خود که تبعیض آمیز قلمداد می شود، پایان بخشند. شاید هم این گونه باشد، شما این طور فکر می کنید؟ اما وقتی چند سال قبل، مدیران کالج دخترانه میلز (Mills college) در اوکلند کالیفرنیا به دلایل خودشان و کاملاً بدون اعمال فشار، تصمیم گرفتند شروع به پذیرش دانشجویان مرد کنند،

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.