پاورپوینت کامل پدرسالاری، بن بست فمینیست ها ;تأملی در نسبت و رابطه میان زنان و مردان ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل پدرسالاری، بن بست فمینیست ها ;تأملی در نسبت و رابطه میان زنان و مردان ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۲۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل پدرسالاری، بن بست فمینیست ها ;تأملی در نسبت و رابطه میان زنان و مردان ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل پدرسالاری، بن بست فمینیست ها ;تأملی در نسبت و رابطه میان زنان و مردان ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint :
۱۸
یکی از نظریات فمینیستی در موج دوم جنبش فمینیسم، نظریه پدرسالاری است. بر اساس نظریه پدرسالاری، منشأ اصلی فرودستی زنان را باید در نظام سلطه پدرسالاری (و یا مرد سالاری) جستجو کرد. نظریه پدرسالاری اگر چه در ابتدا، توسط فمینیست های رادیکال بنیان گذاشته شد، اما از سوی سایر گرایش های فمینیستی به استثنای فمینیسم لیبرال مورد قبول واقع گردید.
در این مقاله نویسنده تلاش می کند با تبیین و توضیح این مفهوم یا نظریه، نقدی هر چند اجمالی از آن ارایه کند.
مقدمه:
نسبت و رابطه میان زنان و مردان، یکی از موضوعات مهم مورد توجه تمامی گرایش های فمینیستی است. در واقع یکی از عوامل تعدد گرایش های فمینیستی را می توان در پاسخ به این سؤال ارزیابی کرد، از آن جا که فرودستی زنان یکی از پیش فرض های تمام جنبش های فمینیستی است، عامل اصلی این فرودستی چیست و تبیین منشأ تبعیض یا فرودستی زنان سؤال مهم دیگری است که هر گرایش فمینیستی باید به آن پاسخ بدهد.
پاسخ های ارایه شده توسط گرایش های فمینیستی به سؤال اوّل را می توان به دو دسته تقسیم کرد:
دسته اول رابطه میان زن و مرد را تبعیض آمیز می داند و معتقد است محرومیت و تبعیض علیه زنان عامل اصلی فرودستی آنان است.
دسته دوّم، رابطه و نسبت میان زنان و مردان را فقط واژه ستمگری، نمایندگی و تبیین می کند.
از آن جا که رابطه میان دو جنس بر اساس ستم، طراحی شده است، عوامل فرودستی بسیار ظالمانه عمل می کنند، در نتیجه این نوع رابطه، یک جنس (مذکر) از فواید این ستم بهره مند می شود، حتی اگر برخی از آنان در موضع رأی و نظر، همگام با سیستم ستمگر نباشند. جنس دیگر خواسته یا ناخواسته، در مسیر همراهی با نظام ستمگری، قرار گرفته و صدمات و آسیب های ستمگری را تحمل می کند. این گروه در پاسخ به سؤال دوّم مبنی بر تعیین منشأ ستم و فرودستی زنان، نظریه پدر سالاری را مطرح می کنند.
در این مقاله به بررسی و تبیین دیدگاه هایی خواهیم پرداخت، که منشأ تبعیض یا ستم بر علیه زنان را نظام پدر سالاری می داند. پدر سالاری یا واژه نزدیک به آن (مرد سالاری)، توسط «ماکس وبر»، برای نشان دادن نظام قدرت در جوامع سنتی به کار می رود. در جوامع پدر سالار و در قالب خانوار، اقتدار، توسط وراثت اعضای مذکر خانواده انتقال پیدا می کند. پدر سالاری نزد «وبر» وصف جوامع فئودالی است و مقوله ای بی ارتباط با جنسیت است. پدر در خانواده پدر سالار بر تمام اعضای خانواده- اعم از زن و مرد- سلطه دارد[۱].
واژه ی «پدرسالاری» اولین بار در دهه ی ۷۰، در ادبیات فمینیستی به عنوان مفهومی که دارای اهمیت سیاسی است، کاربرد گسترده ای یافت[۲]. این واژه به معنای نظام اقتدار مردانه است که از راه نهاد های خانوادگی، اجتماعی، سیاسی و اقتصادی، زنان را مورد ستم و سرکوب قرار می دهد[۳]. در تمامی مظاهر تاریخی، جامعه ی مردسالار، چه فئودالی، چه سرمایه داری یا سوسیالیستی، نظام جنس، جنسیت و تبعیض اقتصادی به طور همزمان عمل می کند، منشأ مرد سالاری، دسترسی بیشتر و گسترده تر مردان بر منابع و امتیازات ساختارهای سلطه، در داخل و خارج از خانه است[۴].
بنابراین برخی فمینیست ها مفهوم عام پدرسالاری را به کار گرفتند تا به وسیله ی آن سلطه ی فراگیر نظام مردسالار را که در همه ی عرصه های زندگی و حتی در شخصی ترین روابط میان زن و مرد رخنه کرده را نشان دهند، زیرا از نظر آنها هیچ رابطه ای میان زنان و مردان برقرار نمی گردد، مگر اینکه بر اساس یک ستم جنسی و یک رابطه ی قدرت مدارانه استوار باشد.
۱- نظریه فمینیستی و عامل فرودستی زنان:
گرچه نظریه ی فمینیستی معاصر، برای توصیف و تبیین وضعیت فرودستی زنان، شکل گرفته است؛ اما بر اساس پاسخ هایی که به سؤال علت و منشأ فرودستی زنان، ارایه می شود در درون خود به گرایشات متعددی منشعب می شود. فمینیسم لیبرال، منشأ فرودستی زنان را نابرابری در حقوق و فرصت ها میان زنان و مردان می داند و معتقد است که با تغییر حقوق و قوانین موجود، مشکلات و مسائل موجود زنان کاملاً حل شدنی است.
فمینیسم مارکسیستی، با الهام از نظریه ی مارکس که اقتصاد را مبنای تحلیل خود از هر تحول اجتماعی قرار می دهد، عامل تضاد طبقاتی و سرمایه داری را منشأ ظلم و ستم علیه زنان می داند، زیرا معتقد است که ستم علیه زنان از زمانی آغاز شد که سرمایه داری و مالکیت خصوصی به وجود آمد، اما پیش از آن جوامع «زن سالار» و زنان از جایگاه مستقل اقتصادی و اجتماعی برخوردار بودند، در نتیجه تحلیل هایی که تساوی حقوق میان زنان و مردان را راه حل رفع این ستم می داند را رد کرده و بر آنند تا عامل بنیادین نظام طبقاتی بر طرف نشود، هیچ تغییر روبنایی مشکلات زنان را حل نخواهد کرد.
فمینیست های رادیکال، بر خلاف لیبرال ها، تساوی حقوق را راه رفع فرودستی زنان نمی داند؛ زیرا از نظر آنها نابرابری و عدم تساوی حقوق، منشأ اصلی ستم علیه زنان نیست؛ بلکه نظام سلطه ی مردانه یا پدرسالاری منشأ ستم است و این ستم گسترده و عمیق، فقط با مبارزه ی وسیع و پردامنه قابل رفع است.
در نهایت فمینیست های سوسیالیست، با تلفیق نظریه فمینیسم مارکسیستی با فمینیسم رادیکال، به یک نظام دوگانه در تحلیل منشأ ستم علیه زنان دست یافتند، که ضمن پذیرش نظام طبقاتی به عنوان عامل ستمگری علیه زنان، تأثیر گذاری نظام پدرسالار را نیز بر آن افزودند، فمینیسم سوسیال، با اعتقاد به این که فمینیسم مارکسیستی، کورجنس است و ستم جنسی مردان علیه زنان را در تحلیل عامل فرودستی زنان لحاظ نکرده است، بر این باور ند که ستم علیه زنان در همه ی تاریخ وجود داشته؛ اما نظام اقتصاد سرمایه داری در تعامل با پدرسالاری، نوع جدیدی از ستم علیه زنان را رقم زده است.
از میان گرایشات مختلف فمینیستی سه گرایش فمینیسم رادیکال، سوسیال و روانکاوانه معتقدند که وضعیت زنان نه متفاوت با مردان یا حتی نابرابر با آنان؛ بلکه وضعیتی ستمدیده است که پیامد رابطه ی قدرت مستقیم میان زنان و مردان می باشد که طی «این رابطه، مردان که منافع عینی و بنیادی در نظارت، سوء استفاده، انقیاد و سرکوبی زنان
دارند، از طریق اعمال ستم جنسی بر زنان این منافع را بر آورده می سازند[۵].»
در این قسمت به هر کدام از سه گرایش یاد شده، درباره مرد سالاری و تأثیر آن بر ستم جنسی اشاره می شود.
الف) – فمینیسم رادیکال و پدرسالاری:
فمینیسم رادیکال در توصیف وضعیت زنان در مقایسه با مردان، از واژه ستم و ستمگری استفاده می کند. ستم وارد بر زنان، ستمی دیرینه است که ریشه در جنس زنان دارد. زنان نه به به واسطه نژاد یا طبقه، بلکه به واسطه زن بودن مورد ستم واقع می شوند.
تأکید بر ستم جنسی (ستم به واسطه جنس، از آن رو برای فمینیست های رادیکال اهمیت دارد که در آن واحد هم درد را معرفی و هم دارو را تجویز می کند. شباهت وا اشتراک زنان در پذیرش ستم جنسی، خط جدایی طلبی از مردان و خواهری جهانی را آشکار می کند.
فمینیسم رادیکال نه تنها ستم جنسی را قدیمی ترین و شدیدترین اشکال نابرابری می داند، بلکه سایر اشکال ستمگری نظیر سرمایه داری را به سلطه و ستم جنسی ارجاع می دهند که عامل آن پدرسالاری است[۶]
اگر چه در تعریف پدرسالاری اتفاق نظری وجود ندارد ولی تعریف آدرین ریچ را می توان تا حدود زیادی منعکس کننده دیدگاه تمامی رادیکال فمینیست ها دانست:
پدرسالاری یک نظام خانوادگی- اجتماعی، ایدئولوژیک است که در آن مردان با استفاده از زور و فشار مستقیم یا با به کارگیری مناسک و مراسم، قانون و زبان، آداب و سنن، آداب معاشرت، آموزش و تقسیم کار، تعیین می کنند که زنان چه نقشی را می توانند یا نمی توانند ایفا کنند و در درون این نظام زنان در همه جا تحت انقیاد مردان قرار می گیرند. این ضرورتاً به معنای آن نیست که هیچ زنی قدرت ندارد یا اینکه همه زنان در یک فرهنگ خاص از اختیارات و قدرت خاصی برخوردار نیستند[۷].
آنچه از تعریف فوق به دست می آید، این است که در تمام ساحت ها و ابعاد زندگی آدمیان که در آن رابطه میان دو جنس به شکلی قابل تصویر سات، پدرسالاری و ستم جنسی وجود دارد. هم چنان که تمامی زنان به عنوان یک طبقه از آسیب های یک نظام سلطه در رنجند، تمامی مردان نیز بر طبقه زنان اعمال قدرت و ستم می کنند، اگر چه برخی از مردان، می توانند برای غلبه بر این نظام سلطه تلاش کنند. [۸]
مردسالاری از نظر فمینیسم رادیکال مقوله ای عام است به این معنا که تمامی ساحت های فرهنگ، اجتماع، سیاست، اقتصاد و حتی دانش و زبان را نیز شامل می شود. این نظام هماهنگ سلطه امری است فراتر از مقوله فرهنگ، سیاست و اقتصاد، چرا که سلطه مردسالارانه به گونه ای هماهنگ و نهادینه شده در تمامی این عرصه ها وجود دارد.
ب)- فمینیسم سوسیالیست و پدرسالاری:
فمینیسم سوسیالیست را می توان ره آورد بحث و جدل های در گرفته میان فمینیست های رادیکال و فمینیسم های مارکسیست در دهه ها ی ۶۰ و ۷۰ بر شمرد، زیرا هرکدام از این دو رویکرد، علت نابرابری و ستم بر زنان را به شیوه ی خود تحلیل می کردند؛ رادیکا ل ها با «پدر سالاری» و مارکسیست ها ـ به پیروی از مارکس و انگلس ـ با عامل اقتصادی و طبقاتی. از کشمکش های نظری بین این دو طیف، یک گرایش ثنویت گرا پدید آمد که در تبیین منشأ ستم بر زنان هر دو عنصر «پدرسالاری» و «سرمایه داری» را لحاظ می کرد که در کنار هم ستم علیه زنان را بنیان نهاد ه اند.
اینان عقیده دارند که گرچه «پدر سالاری» امری منحصر به عصر ما نیست و مردان در همه ی جوامع و همه ی زمان ها زنان را تحت ظلم و ستم قرار می دادند، لیکن سرمایه داری به نوبه ی خود نوعی خاص و شاید جدید «پدر سالاری» را به وجود آورده و ستم جنسی را تشدید کرده است، لذا جنبش فمینیستی برای از بین بردن آن باید به مبارزه با هر دو نظام بپردازد. در عین حال این کلیت در میان فمینیست های سوسیالیست یک اصل پذیرفته شده است؛ اما سه قرائت متمایز از فمینیسم سوسیال قابل شناسایی است.
گروه اول به ادغام و تلفیق در نظام «پدر سالاری» و «سرمایه داری» معتقدند که نتیجه آن نظام واحدی خواهد بود که «پدرسالاری سرمایه دارانه» نام دارد. آنها از طریق این تلفیق می کوشند تا نقاط اشتراک و افتراق تجربه ی زنان از تابعیت مردان را ترسیم کنند. در این نگاه، تحلیل مبتنی بر تقسیم کار جنسیتی، مکمل تحلیل طبقاتی نیست، بلکه جایگزین آن است. چنین نیست که ما به دو نظریه نیاز داشته باشیم که یکی از آنها سرمایه داری به لحاظ جنسی بی طرف و دیگری پدرسالاری به لحاظ جنسی جانبدار را توضیح دهد، بلکه به یک نظریه سوسیال فمینیستی نیاز داریم که بتواند سرمایه داری از حیث جنسی جانبدار را تبیین کند. بنابراین سرمایه داری اساساً و ذاتاً نوعی پدر سالاری بوده و هست و خواهد بود. حاشیه ای کردن زنان و در نتیجه عملکرد آنان را نیروی کار ثانونی دانستن، ویژگی ذاتی و اساسی سرمایه داری است[۹].
گروه دوم بر همکاری دو نظام «پدرسالاری» و «سرمایه داری» در کنار یکدیگر در عین استقلال آنها تأکید دارند که البته در تبیین این همکاری دوگانه با یکدیگر اختلاف دارند و به دو دسته منشعب می شوند.
یک دسته از آنها با ارائه یک نظام دوگانه به جای تحلیل مارکسیستی از فرودستی زنان، به توضیح این ستم از نظرگاه روانکاوانه یا ارائه «مدل روانشناختی از قدرت جنسی»[۱۰] در کنار تفسیر مادیگرایانه از نظام طبقاتی می پردازند. بدین ترتیب که برداشتی مارکسیستی و مادی از نظام طبقاتی به عنوان زیر بنای نظام سلطه ی مردانه لحاظ می شود که کار سازماندهی نیرو را برای نظام پدرسالار، فراهم می کند؛ اما تمرکز این تحلیل برای توصیف سلطه ی مردان بر زنان بر ستم جنسی است که جنبه ی کاملاً روان شناختی دارد و روبنای نظام مادی قرار می گیرد.
جولیت میچل، یکی از نظریه پردازان این گروه، نظام دوگانه ی مذکور را چنین توصیف می کند: برخی از جنبه های حیات زنان در خانواده، اقتصادی است (نتیجه تغییرات به وجود آمده در شیوه ی تولید) برخی دیگر خصلتی زیستی – اجتماعی دارند (نتیجه تأثیر متقابل زیست شناسی زنانه و محیط اجتماعی اند) در عین حال، بعضی هم دارای ماهیت ایدئولوژیک اند (نتیجه ی اندیشه هایی هستند که جامعه در مورد چگونگی ارتباط زنان با مردان پذیرفته است.) شیوه ی تولید هر قدر هم تغییر کند، این جنبه های زیستی- اجتماعی و ایدئولوژیک، به قوت خود باقی خواهند ماند، لذا حتی در صورت تحقق نظام سوسیالیستی، زنان به گونه ای تحت ستم باقی می مانند؛ مگر اینکه شکست سرمایه داری با شکست پدرسالاری توأم گردد[۱۱].
دسته ی دیگر از این گروه، مدل دیگری از نظام دوگانه از سازمان اجتماعی بین سرمایه داری و پدرسالاری را به عنوان منشأ تبعیض علیه زنان به دست می دهد، با این تفاوت که برخلاف تحلیل روانکاوانه ی قبل بر آن است که هم قدرت جنس و هم قدرت طبقه، جنبه ای مادی دارد، یعنی هر دو برخورد از یک شکل اقتصادی و با هم در تعامل هستند، در این نگاه، پدرسالاری، ساختاری از روابط اجتماعی است که پایه ای کاملاً مادی دارد و عبارت است از کنترل مردانه بر نیروی کار زنان؛ این کنترل از طریق محدود کردن زنان جهت دسترسی به منابع مهم اقتصادی و نیز از طریق جلوگیری از کنترل زنان بر امور جنسی زنانه، به ویژه قابلیت های تولید مثل حاصل می شود[۱۲] و بر خلاف مدل اول از نظام های دوگانه «چون صور وابسته به هم قالبگیری نشدند.» [۱۳]چنین نیست که یکی از آنها بنیادی تر از دیگری باشد همان طور که در جنبه ی روانشناختی ستم جنسی مهم تر از ستم ناشی از نظام طبقاتی بود.
به نظرمی رسد فمینیسم سوسیالیست، در یک تعامل کار آمد با فمینیسم رادیکال، سعی دارد ضمن حفظ مبانی مارکسیستی خود، با توجه به نقص موجود در نظریه مارکسیستی مبنی بر عدم توجه به عامل جنسیتی به عنوان منشأ ستم علیه زنان از مفهوم پدرسالاری برای جبران این نقصان نهایت استفاده را ببرد.
ج) – فمینیسم روانکاوانه و پدرسالاری:
پس از مخالفت های اولیه فمینیست ها خصوصاً فمینیست های لیبرال و رادیکال، با روانکاوی، از دهه ۸۰ به بعد این مکتب آثار عمیقی بر نظریات فمینیستی وارد کرد و باعث شد یکی از گرایشات مهم فمینیستی، با عنوان فمینیسم روانکاوی مطرح شود. مهم ترین ویژگی این گرایش تنوع دیدگاه درون نظریه فمینیسم روانکاوی است. حوزه تأثیر این گرایش، محافل آکادمیک و دانشگاهی است و در عرصه اجتماعی نفوذ چندانی ندارد.
فمینیست های روانکاو نیز مثل سایر نظریه پردازان معتقد به ستم جنسی، «پدرسالاری» را نظامی گسترده برای چیرگی مردان بر زنان از طریق به انقیاد کشاندن آنها می دانستند لیکن در صدد توضیح این مطلب بودند که چرا مردان به طور جدی و مستمر این نظام را باز تولید می کنند و زنان نیز فعالانه در این روند مشارکت دارند. به اعتقاد آنان، صرف وجود منافع عینی مردان در نظام پدر سالار، برای تبیین حمایت مردان از این نظام کافی نیست؛ زیرا مردان همیشه مطمئن نیستند که پیامدهای مثبت پدرسالاری را به کف بیاورند، در عین حال اگر تصاحب و حفظ منافع تنها دلیل حفظ و تداوم این وضع باشد، باید زنان نیز برای تصاحب و حفظ منافع خود در مقابل فرهنگ سلطه ی مردانه، بایستند در حالی که زنان هیچ گاه چنین اقدامی نکرده اند.
این گروه از فمینیست ها برای حل این تناقض به روانکاوی یعنی به ابعادی از روان انسانی چون حوزه ی عواطف بشری، آرزوها، هوس های نیمه تشخیص داده شده یا غیر تشخیص داده و حوزه ی روان رنجوری یا آسیب شناسی پناه برده اند. آنها با تأکید بر مسئولیت های زنان در قبال مراقبت های اولیه و مفهوم همانند سازی با والدین در قالب الگوهای متفاوت و جامعه پذیری خاص کودکان، تأثیر آن را در شخصیت و مناسبات اجتماعی بسیار حایز اهمیت دانسته و آن را مرتبط به نظریه ی سیاسی و اجتماعی فمینیستی می دانند؛ بدین ترتیب که زنان با وجود اینکه تحت ستم نظام مردسالار هستند؛ اما به طور فعالانه و ایجابی در تشکیل سوبژکتیویته و مناسبات اجتماعی حضور دارند و به جای این تحلیل که زنانگی بر اثر رشک بردن به آنچه منحصراً از آن مردان است، به وجود آمده است، بر این باورند که زنانگی امری است که به شیوه ی خاص خود به نظم روان شناختی یاری می رساند[۱۴]. روانکاوان فمینیست برای تحلیل روانکاوانه ی سلطه ی نظام «پدرسالار»، به دو عامل اساسی اشاره کرده اند: هراس از مرگ و دیگری محیط اجتماعی – عاطفی که شخصیت کودکان در آن شکل می گیرد[۱۵]. فمینیست های روانکاو، عامل دوم را به اشکال مختلفی تبیین کرده اند که به برخی از آنها اشاره ی مختصری می کنیم.
ترس از مرگ، یکی از احساسات فراگیر است که هر انسانی وحشت ناشی از آن را در درون خود حس کرده است. روانکاوان معتقدند که زنان به خاطر زایش و پرورش و فرصت متولد کردن و حیات بخشیدن به یک انسان دیگر در یک پیوند وثیق با طبیعت، کمتر با مسئله ی مرگ و میرشان درگیر هستند، اما مردان چون از این فرایند دورند مرگ را به خود نزدیک تر می بینند، لذا برای غلبه بر وحشت ناشی از نزدیک بودن مرگ، روندی را در پیش می گیرند که طی آن با تسلط بر اموری که جنبه ی حیات و بقا در آنها قوی تر است، به آرامش دست یابند. از نظر فمینیست های روانکاو، همه ی آنچه مردان به عنوان علم، دین، فرهنگ و هنر در جامعه ی «پدرسالار» به وجود آورده اند، ابزار اقناع روانی آنها بوده است و البته زنان به دلیل پیوندشان با طبیعت و مظهر حیات بودنشان، باید به عنوان «دیگری» تحت سلطه ی مردان در آیند.
…اما تبیین دوم فمینیست های روانکاو با اندکی تفاوت میان آنها، توضیح می دهد که چگونگی مراحل اولیه رشد روانی تحت تأثیر رابطه با مادر به بروز هویت مجزا، ویژگی های شخصیتی، کسب هویت جنسیتی و جهت گیری جنسی می انجامد. اینکه چگونه والد بودن انحصاری زن، موجد هویت های جنسیتی و ویژگی های شخصیتی می شود، به تحلیل نیاز دارد؛ اما این امر زنان را برای امور تغذیه و مراقبت آماده می کند و همین علایق را در مردان از بین می برد[۱۶].
کودک همراه با مادر از بدو تولد، در مدت زمان نسبتاً طولانی در حالی که در مراحل ابتدایی تکوین شخصیت قرار دارد، انواع احساسات را البته به طور مبهم تجربه می کند و تا آخر عمر در ضمیر ناخودآگاهش می ماند و منجر به احساسات دوگانه ای نسبت به مادر می شود که از نظر فمینیست های روانکاو همین احساسات دوگانه منشأ سازگاری با روابط اجتماعی مبتنی بر تقسیم جنسیتی و سلطه ی مردانه می شود.
نانسی چودوروف، معتقد است که مادر به دلیل هویت جنسیتی خودش با فرزند دختر همزاد پنداری می کند و دختر به طور ناخودآگاه این همزاد پنداری را تکرار می کند و این از سوی هر دو، مادر و دختر تقویت می شود. دختر علاوه بر اینکه دیرتر از پسر کسب هویت مجزا را تجربه می کند، مرزهای «من» شخصیت او منعطف تر و نفوذ پذیرتر بوده و بیش از مردان گرایش دارد که هویتش را با استناد به مناسباتش با دیگران سامان دهد و راحت تر و بی تکلف تر از مردان به سمت حس همدلی و یگانگی با دیگران کشانده می شود؛ اما پسر در ارتباط با مادر که با توجه به هویت جنسیتی اش، دارای حس ناهمجنس خواهانه است و بیشتر تمایل به جنسیتی کردن رابطه اش با پسر دارد، می خواهد هویت اش را نه صرفاً به مثابه یک شخص؛ بلکه شخصی از نوعی متفاوت، تعریف کند و خود را در مقابله با مادر و آنچه زنانه است می بیند. به عبارت واضح تر مذکر بودن را به طور سلبی تعریف می کند یعنی چیزی که مادر نیست. طی این روند، شخصیت نوعی مذکر «مرزهای من، خود» نفوذ ناپذیر را به وجود می آورد بدین معنا که شکل گیری حس هویت مجز ای مرد، مستلزم قطع حس پیوستگی، همدلی و یگانگی با دیگران است[۱۷].
دوروتی دیز اشتاین، یکی دیگر از صاحب نظران فمینیسم روانکاو، حس دوگانه کودک نسبت به مادر که منشأ جامعه پذیری متفاوت دختر و پسر می شود را چنین توضیح می دهد: از یک سو احساس نیاز، عشق و تملک به مادر و از سوی دیگر، مانع شدنش در رسیدن کودک به هرآنچه اراده می کند، وجود دارد و در چنین وضعیتی کودک می بیند که مردانگی دارای ارزش مثبت و زنانگی کم بهاست، لذا اگر پسر باشد به جایگاه ارزشمند خود پی می برد و در بزرگسالی زنی را می طلبد که ضمن زنده کردن بقایای احساسات کودکی، تحت تسلطش باشد و اگر دختر باشد ضمن درک هویت زنانه ی کم بهای خود، مجبور است آن را بپذیرد و دچار احساسی دو پهلو که مانع مقاومت در مقابل فرهنگ مردانه ی غالب است می شود. لذا در آن واحد در این احساس برای جذب یک مرد از مطیع و منقاد او شدن، استفاده می کند و احساسات متضاد خود را در وابستگی به یک مرد و مادر شدن خودش حل می کند.
به هر تقدیر همه ی فمینیست های روانکاو، از این نوع تحلیل روانکاوانه ی خود نتیجه می گیرند که مردان و زنان قادر به غلبه بر مردسالاری درون خود نیستند؛ مگر آنکه مردان نیز وظایف تیمارداری کودکان را بر عهده بگیرند و به عنوان انسانی تمام که دارای جنبه های خوب و بد است، چالش تربیت فرزندان خود را بپذیرند. همچنانکه در مورد مادر تا به حال چنین بوده است[۱۸].
۲-گستره ی عملکرد پدرسالاری:
پس از روشن شدن عامل تبعیض و ستم علیه زنان، ضروری است که ساحت عملکرد نظام سلطه ی مردانه را در حوزه های مختلف از دیدگاه فمینیستی، بررسی کنیم، چون فمینیست های موج دوّم، ردپای پدرسالاری را در تمامی عرصه ها دنبال کردند و در هر حیطه ای شواهدی بر ادعای خود مبنی بر ظلم و ستم گسترده و پیوسته علیه زنان را به دست داده اند.
الف)- در حوزه ی فردی:
در امور شخصی- اجتماعی زنان، فمینیست ها تأثیر پدرسالاری در حوزه زندگی فردی آنان را در دو ساحت برجسته می کنند: ساحت هویت و خود پنداره زنان از زنانگی و ساحت امور شخصی و در عین حال اجتماعی زنان و مسایل مربوط به بدن زنان.
تأثیر پدرسالاری بر هویت و روان زنان را بیشتر در نوشته های سیمون دوبوار می توان برجسته دید، اگر چه این موضوع در ادبیات فمینیسم روان کاوانه جایگاه ویژه ای دارد.
فمینیست ها با نقادی ساختارهای پدرسالارانه، به خصوص زبان پدرسالارانه برخی از ابعاد این آثار را بیان کرده اند. تقریباً تمام زبان ها ساختاری پدرسالارانه دارند که در آن ها جانبداری های مذکر تنیده شده است[۱۹].
اولویت استعمال ضمیر مذکر بر ضمیر مؤنث، تغییر نام خانوادگی زنان بعد از تأهل و ثنویت ارزشمدارانه (خیر/ شر، فعل/ انفعال، مرد/ زن و …) در ده ها ویژگی موجود در زبان، هویت و حس فروتری را به زنان القا می کند. از همه این ها مهم تر، در طول تاریخ به تعبیر ایریگاری، مردان زنانگی را تعریف کرده اند[۲۰]. بر اساس آن، زن یعنی آنچه که مرد نیست. این قبیل ساختارها و تعاریف، باعث شده که زنان، تعریف و برداشت خود از زنانگی را از دست بدهند، در چنین شرایطی هیچ زنی توانایی حفظ هویت و زنانگی راستین خود را نخواهد داشت[۲۱].
یکی از مواردی که از نظر فمینیست ها، تبلور عملکرد نظام سلطه ی مردانه در حریم زنان می باشد، لباس زنانه است. لباس یکی از ابزارهای نمادین تفکیک جنسی میان زن و مرد است. لباس های زنانه ضمن ایجاد فشارهای جسمی و روانی بر آنان، آنها را به ابژه جنسی برای مردان تبدیل می کند[۲۲].
اینکه مردان از زنان توقع دارند که زیبا و دلفریب باشند، آن طور که آنها می خواهند لباس بپوشند یا آرایش کنند و مواردی از این قبیل، همگی راه های تسلط مردان بر زنان در جنبه ی فردی است. حمله ی فمینیست های رادیکال به مراسم تعیین ملکه ی زیبایی در آمریکا، بهترین شاهد بر این ادعاست. از نظر آنها هر نوع ارتباطی میان زنان و مردان که به نوعی زیبایی و جاذبه های زنانه در آن دخیل باشد، راهی دیگر برای تحت تسلط در آوردن زنان از سوی مردان است.
ب)- در حوزه ی خانواده:
در نظرگاه فمینیستی، همه ی نابرابر ی ها در حوزه ی خانواده به دو عامل اساسی بر می گردد تقسیم کار جنسیتی بین زن و شوهر و انتقال نقش های جنسیتی به کودکان از راه جامعه پذیری[۲۳].
تقسیم کار جنسیتی، یعنی اینکه در فرهنگ پدرسالاری این نظام جنس – جنسیت است که تعیین می کند زنان چه وظایفی بر عهده بگیرند و مردان چه کنند. در این نظام، زنان کارهای خانگی و تربیت و پرورش فرزندان، مراقبت و خدمت به همه را برعهده دارند که از ارزش کمتری برخوردار است و مردان کارهای بیرون از خانه یا اشتغال درآمدزا را عهده دار هستند که از جایگاه ارزشی بالاتری برخوردار است و البته استمرار اقتدار مردان به خاطر دردست داشتن منابع اقتصادی را به دنبال دارد[۲۴].
این عامل محور استدلال برخی فمینیست ها از جمله آن اوکلی، است. او مادری و تقسیم کار جنسیتی را ساخته و پرداخته نهادهای فرهنگ ساز جامعه می داند که سعی در تحمیل آن بر جامعه داشته اند و آنها را به اسطوره های فرهنگ پدرسالاری تبدیل کرده اند. اوکلی، «با انکار کلیه ی جنبه های زیستی مادری» اظهار می دارد حقیقت مادری چیزی جز محبت در یک رابطه ی معطوف به مراقبت نیست و کودکان را می توان در محیط های غیر طبیعی و به شکل کاملاً مصنوعی به دنیا آورد و پرورش داد.
از سوی دیگر جامعه پذیری فرزندان در خانواده های مرد سالار نتیجه ای جز باز تولید این فرهنگ در نسل های آینده به دنبال نخواهد داشت؛ زیرا دختران یاد می گیرند شبیه مادر خود باشند و پسران، پدر مقتدر خویش را الگوی عملکرد آینده ی خود قرار می دهند. «کیت میلت، برای تعیین شیوه عملکرد نظام سلطه به این عامل تکیه دارد؛ او پایه های نظریه ی پدرسالاری را در خانواده می داند که سلطه ی مردان ابتدا در درون آن و از طریق جامعه پذیری آغاز و سپس از سوی نهادهای دیگری مثل کلیسا و مدارس عالی استمرار می یابد[۲۵].»
در درون همه ی این نهادها، تفاوت های زیستی بین زنان و مردان تا حد امکان مهم و اساسی جلوه داده شده است و در نتیجه زنان و مردان به طور خودکار به این سو هدایت می شوند که تسلط از طریق نقش های برتر و مسلط، از آن مردان و تابعیت یا پذیرفتن نقش های کم بها و حاشیه ای از آن زنان است.
فمینیست های رادیکال برآنند که ازدواج، نهادی است که انقیاد مستمر زنان را به لحاظ اقتصادی، مالی، حقوقی – سیاسی و عاطفی تضمین می کند. خانواده قالبی «فرهنگی» است که مردان از طریق آن می خواهند نقش خود را تعیین کنند؛ زیرا خانواده را «مایملک» خود می دانند. این مردان هستند که از روابط قدرت در درون خانواده سود می برند و خانواده برای آنها منشأ «رضایت درونی» و در مقابل برای زنان به منزله ی داشتن منزلتی پایین است.[۲۶] ضمن
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 