پاورپوینت کامل داستان;رزق و روزی ۱۶ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل داستان;رزق و روزی ۱۶ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۶ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل داستان;رزق و روزی ۱۶ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل داستان;رزق و روزی ۱۶ اسلاید در PowerPoint :
۵۰
مباحثه تمام شد. کتاب را بستم. با سیّد حمید خداحافظی کردم و راه افتادم. مسجد بالا سر شلوغ بود. زوّار گُله گُله نشسته بودند، هر کس به ذکری و دعایی مشغول. از کنار همان در شیشه ای بالای سر، رو به ضریح تعظیمی و سلامی و حرکت به سمت صحن قدیمی. صدای لا اله الا اللهِ جمعی بلند بود، میتی بر دوش و عمامه سفیدی رویش. روحانی مرحوم، خوابیده بر چار چوبی از لوله و زیراندازی برزنتی از کنارم رد شد. و من مات عمامه او، به آینده خودم چشم دوخته بودم. تنه یکی از تشیع کنندگان، تنه خواب رفته ام را به خود آورد. لا اله الا الله ی از نهاد بیرون فرستادم.
صندلی را که هدیه مادر خانم بود، از نایلون در آوردم با بی حوصلگی انداختم جلویم. پای سفید پوشم را که نشان لطف مهدیه برای روز پدر بود، توی صندل کردم و راه افتادم. یادم رفته بود کجا می خواستم بروم. هنوز در حال و هوای آن روحانی پرسه می زدم. «یعنی او چند تا کتاب داشته؟ یک کتابخانه به چه بزرگی؟! یا فقط دو قفسه کتاب؟ یا بیشتر؟ یا کمتر؟ چه قدرش را با خودش برده؟ چه قدرش مانده؟ فرزندان خلفش، قدر آنها را می دانند؟ خدا کند لااقل به قیمت بفروشندشان!»
همین دیروز به دنبال اصول کافی، پاساژ قدس شریف را گز می کردم. تخم نسخه چهار جلدی را ملخ خورده بود. دو، سه تا مغازه ای هم که با تلفن به این طرف و آن طرف پیدایش کردند، ۵۰ تومن کتاب را دوازده هزار تومن می فروختند. ای کاش لااقل پولش توی جیب مرحوم صاحب مال می رفت؛ نمازی، روزه ای، خیراتی، چیزی اما افسوس که افسوس! یاد حرف استادمان افتادم «آدم خودش باید یه فکری بکنه، کسی براش چیزی نمی فرسته».
بی هوا راه افتادم سمت خانه. یاد دوازده هزار تومن بن کتابم افتادم، کاغذها سبز رنگ خوش تیپ ؛ برادران ناتنی هزاری؛ نماد فرهیختگی! از بالای جیب پیرهن وجودشان را چک کردم. سرجایشان بودند، قبراق و براق. سیزده هزار تومن دیگر هم بود که به جای بدهی دادم به علی. اصول کافی را خیلی لازم داشتم. مباحثه ادبی روایت را از این کتاب شروع کرده بودیم. بحث داشت پیش می رفت. عقب بودم. علی کامپیوتر داشت و با سی دی معجم کار می کرد. حسین هم یک دوره اصول کافی، «ناخون کوچیکه» کتابخانه اش بود. تازه اصول کافی یک گوشه کار بود. کتاب لغت خوب هم نداشتم. برای مباحثه قرآن که دیگر نگو، یک قفسه کتاب می خواستم که دوره کوچکش، سی هزار تومن بود.
دل را زدم به دریا. تصمیم گرفتم اصول کافی را بخرم، خیز برداشتم به سمت پاساژ. دم در چند تا تقویم فروش و سی دی فروش و… بساط کرده بودند. همین که خواستم پا بگذارم
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 