پاورپوینت کامل فلسفه سیاسی اسلامی و پیشینه ها و تمایزها;در گفت و با حجج السلام دکتر داوود فیرحی و دکتر نجف لک زایی ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
1 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل فلسفه سیاسی اسلامی و پیشینه ها و تمایزها;در گفت و با حجج السلام دکتر داوود فیرحی و دکتر نجف لک زایی ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۲۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل فلسفه سیاسی اسلامی و پیشینه ها و تمایزها;در گفت و با حجج السلام دکتر داوود فیرحی و دکتر نجف لک زایی ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل فلسفه سیاسی اسلامی و پیشینه ها و تمایزها;در گفت و با حجج السلام دکتر داوود فیرحی و دکتر نجف لک زایی ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint :

۲۶

به عنوان اولین سؤال بفرمایید که آیا اصولاً ما چیزی به نام فلسفه سیاسی داریم یا خیر صورت مثبت بودن جواب لطف کنید در رابطه با فلسفه سیاسی اسلامی و نیز پیشینه آن نسبت به دیگر دانش های اسلامی توضیحاتی را بفرمایید.

حجت الاسلام و المسلمین فیرحی: وقتی از فلسفه سیاسی اسلامی صحبت می کنیم و این سه واژه را کنار هم قرار می دهیم، در واقع ما سه تا مفهوم داریم: یکی اینکه وقتی از فلسفه صحبت می کنیم، یعنی یک نوع تعقل درباره امر سیاسی درتمدن اسلامی، لذا وقتی چنین تعریفی داریم نتیجه آن این است که چنین اتفاقی در جوامع اسلامی رخ داده است ؛ یعنی اگر منظورمان از اسلامی، تمدن اسلامی باشد، چنین امری رخ داده است.

البته این اتفاق نخستین بار در دوره میانه ؛ یعنی قرن دوم و سوم به بعد پیدا شد، لذا داستان از این قرار بود که در آن زمان، یعنی در جهان اسلام مناقشه ای بین مسلمانها پیدا شد که عده ای معتقد به منطق ارسطویی و منطق یونانی، وعده ای به نحو عربی تکیه می کردند و اساس مناقشه این بود: کسانی که طرفدار ادبیات عرب بودند، معتقد بودند که خود زبان عربی توان طرح مسائل را دارد و احتیاجی به استخدام دانش های دیگر نیست و از آن طرف منطقیون هم به شدت به یونان تکیه می کردند که از داخل این دو جریان، جریان سومی پیدا شد، که جریان اعتدالی بود و تلاش می کرد تا تعهد یونانی، یا عقل گرایی و یا فلسفه یونانی را با تمدن، فرهنگ و اعتقادات اسلامی آشتی بدهد. محصول این تفکر فارابی است، لذا درست به همین دلیل است که این نظریه برای نخستین بار تلاشی انجام داد که درکی عقلی از مسائل سیاسی در جهان اسلام داشته باشد و این اتفاق افتاد و در تاریخ ما نیز وجود دارد و معروف به فلسفه سیاسی اسلامی در مباحث فارابی است.

بنابراین آنچه که برای ما اهمیت دارد تا در رابطه با آن صحبت کنیم، این است که بعدها اختلالی در این واژه پیدا شد و آن این بود که خیلی ها تصور کردند که فلسفه سیاسی اسلامی؛ یعنی فلسفه ای که خود نصوص اسلامی آن را تولید می کند، ولی ما اصلاً چنین چیزی نداریم. در واقع وقتی ما از فارابی صحبت می کنیم، درست است که وی از مفاهیم اسلامی صحبت می کند، اما از آیات قرآن خیلی کم استفاده کرده و شاید یکی، دو آیه بیشتر در این زمینه کار نکرده است.

به هر حال می خواستم به عنوان یک جمع بندی عرض کنم که اگر منظور ما از اسلامی، تمدن اسلامی باشد؛ یعنی مسلمانانی که تلاش کردند تا نسبتی بین عقل و شرع در حوزه سیاست برقرار کنند. آنگاه جواب این پرسش، جواب مثبتی است، چون رخدادهای تاریخی خیلی زیادی داریم، و فارابی بزرگ ترین نماینده آنهاست.

حجت الاسلام والمسلمین لکزایی: در رابطه با این موضوع که آیا می توان از دانشی با عنوان فلسفه سیاسی اسلامی سخن گفت یا نه، طبیعتا پاسخ مثبت است و دلیل این مطلب هم وجود سیاست در تفکر اسلامی است و این نکته مورد توجه غالب متفکران در حوزه سیاست، مخصوصا مستشرقان قرار گرفته، که سیاست با توجه به معانی مختلفی که از آن شده، اگر مورد توجه قرار بگیرد، خواهیم دید که همه آنها در اسلام مورد توجّه قرار گرفته است، بنابراین اگر سیاست به معنای تصرّف قدرت و کسب قدرت و اعمال قدرت باشد این در اسلام وجود دارد و اگر سیاست به معنی ساماندهی امور جامعه برای رسیدن به اهداف مشخص باشد، باز هم می بینیم در اسلام بوده و هست. اگر سیاست به معنای داشتن نظریه و دیدگاه در حوزه تنظیم روابط شهروندان با یکدیگر و یک دولت با دولت های دیگر باشد، باز هم می بینیم که در اسلام هست. بنابراین اصل اینکه آیا ما فلسفه سیاسی اسلامی داریم یا نداریم؟ این است که بله و این یک مسئله مفروغ عنه است و اگر کسی در این مسئله تردید کند، به احتمال زیاد دلیل آن عدم اطلاع است و اگر عدم اطلاع نباشد، احتمالاً منظور دیگری داشته است، مثلاً منظورش این باشد که فلسفه سیاسی اسلامی به صورت یک دانش فعّال و پویا در سطح جهانی مطرح نیست، نه اینکه در تاریخ اسلام یا تعالیم اسلام فلسفه سیاسی اسلامی نداشته باشیم.

رابطه و پیشینه مسائل فلسفه سیاسی اسلامی را نسبت به دانش های اسلامی در چه حد و گستره ای می بینید؟

حجت الاسلام و المسلمین دکتر داوود فیرحی: در دوره میانه، یعنی قرن دوم و سوم به بعد خیلی وسیع بوده است، لذا کوششی که در این دوره انجام گرفت، این بود که دانش های سیاسی را به دو قسم تقسیم کرد، یعنی آنها حرفی زدند تحت عنوان علم مدنی و گفتند: علم مدنی؛ یعنی سیاست. و گفتند علم مدنی دو قسم است: یکی فقه مدنی و دیگری فلسفه مدنی که این دو با هم تقارن دارند ؛ یعنی اینکه این دو قسم دانشی هستند که موضوع تحقیقی شان مسائل سیاسی جامعه اسلامی است. اما وقتی فارابی این دسته بندی را در آثار خودشان انجام می دهد، با یک مشکل مواجه می شود که لازم است من در اینجا توضیحی را نسبت به این موضوع بدهم تا شاید شروعی باشد برای گفت و گوی ما.

توضیح مطلب اینکه هر کجا قرار است علمی، مثل فلسفه یا هر دانش دیگری شکل بگیرد، اولین کاری که احتیاج داریم، طبقه بندی علوم در هرتمدن است، یعنی اینکه ما بتوانیم بگوییم که این دانش در کجای مجموعه دانش ها قرار دارد. لذا وقتی که فارابی از فلسفه سیاسی صحبت می کند، اساساً باید به این پرسش جواب می داد که این فلسفه سیاسی در کجای جهان اسلام قرار دارد، و در کجای این طبقه بندی قرار می گیرد؟ به این ترتیب، فارابی اولین کاری که انجام داد این بود که کتابی تحت عنوان «احصاء العلوم» نوشت. که در این کتاب شروع کرد به دسته بندی و گفت: دانش ها در جهان اسلام دو دسته اند: یا عقلی هستند، یا شرعی و یا نقلی، و بعد اضافه کردکه هر موضوعی از مسائل اسلامی یا به وجه شرعی؛ یعنی با ادله نقلی بررسی می شود و یا به وجه عقلی بررسی می شود و معنای این سخن این است که هر مسئله، از جمله حوزه سیاست به دو وجه قابل بررسی است و درست به همین دلیل است که فارابی در جهان اسلام بر خلاف یونانی ها که فقط یک دانش سیاسی داشتند از دو دانش سیاسی صحبت می کند ؛دانش سیاسی شرعی و دانش سیاسی عقلی. به تعبیر دیگر فارابی از دو دانش ؛ یعنی فلسفه سیاسی و فقه سیاسی صحبت می کند، ولی در فلسفه یونان یک دانش سیاسی بیشتر نداریم و آن هم فلسفه سیاسی است.

بنابراین وقتی در جهان اسلام دانش سیاسی به دو قسمت؛ یعنی فقه و فلسفه تقسیم شد، پرسش های زیادی را برای خود تولیدکرد، که اولین پرسش آن این است که آیا این دو قسم از علوم در موضوع اتفاق دارند، یا اینکه در وجوهی از موضوع با همدیگر اختلاف نظر دارند؛ یعنی وقتی که از سیاست و از نظام سیاسی صحبت می کنیم، فقه سیاسی همان چیزی را بررسی می کند که فلسفه هم همان را بررسی می کند؟

دومین سئوال این بود که در صورت تعارض چه کار باید بکنند و کدامیک در اولویت قرار می گیرد؟ فارابی تلاش ناموفقی می کند که نتیجه درستی در پی نداشته است.او در ابتدا سعی و تلاش می کند تا با تفکیک موضوع فلسفه سیاسی و موضوع فقه سیاسی در جهان اسلام از تعارض احتمالی این دو در آینده جلوگیری کند، لذا بحث را این گونه طرح می کند که فلسفه به موضوعات کلان، مثل اصل مطلوبیت نظم و اصل مدنیه می پردازد، ولی فقه سیاسی از سیاست در یک منطقه خاصی صحبت می کند. به نظر می رسد که این بحث را طرح کرده تا بگوید: وقتی سخن از فلسفه سیاسی می گوییم ؛ یعنی در واقع از نظم سیاسی کلی مطلوب انسان کلی صحبت می کنیم و انسان کلی هم جهان شمول است، لذا شامل عرب، مسلمان، مسیحی و همه می شود و چیز دیگری ندارد. بنابراین ما از سیاست بما هو سیاست، انسان بما هو انسان صحبت می کنیم که جهان شمول است، ولی فقه سیاسی در واقع از اداره یک ملت بما هو ملت صحبت می کند، یعنی از اداره جامعه مسلمانان از این حیث که مسلمان هستند صحبت می کند، نه از اداره انسان بما هو انسان. فارابی از این جهت سعی و تلاش کرد تا بگوید که موضوع فلسفه سیاسی عام است و موضوع فقه سیاسی خاص است و معنای آن این بود که فارابی، عملاً داشت به یک مسیری رانده می شود، گویی اینکه در تعارض مسائل خاص و مسائل عام، معمولاً آنچه که اهمیت دارد، مسائل خاص است، نه مسائل عام. به عنوان مثال اینکه چگونه شخص را باید به عنوان حاکم تعیین کنند، فارابی این را از فلسفه گرفته بود و بر عهده فقیه گذاشته بود و لذا درست به همین دلیل است که فارابی هر چند در دسته بندی هایش تقسیم موازی را ایجاد می کند، اما سرانجام به دلیل اهمیت ملت، فقه سیاسی را در رساله معروفش به نام «ملت» بر فلسفه سیاسی ترجیح می دهد. لذا فارابی این دسته بندی را در این رساله انجام داده که بعدها وقتی به دقت نگاه می کنیم، از فارابی دو مکتب را ما می بینیم که معروف است به راه دو گانه ؛که تلاش و کوشش می کند تا این دو گانه های فارابی ؛یعنی سیاست شرعی و سیاست عقلی را حفظ کند و بعد این فرض را داشته باشد که عقل ملازم شرع است و شرع هم ملازم عقل است و هر آنچه را که شرع درک کند، عقل نیز درک می کند، و هر آنچه را که عقل درک کند، شرع نیز درک می کند؛ یعنی بدون اینکه یکی را به نفع دیگری خلع سلاح کند این راه دو گانه را طی می کند .لذا این مکتب، مکتبی است که بعدها از فارابی جدا شد، ابن خلدون، ابن ماجه و ابن طفیل هستند. البته خصلت فلسفه این است که به فیلسوف اجازه می دهد تا همچنان نقدهای خودش را در جامعه داشته باشد؛ یعنی در جامعه حضور دارد. بنابراین یک مکتب این گونه شروع و پیدا شد که در واقع مکتب غرب تمدن اسلامی است و خیلی هم نتوانست در جهان اسلام دوام بیاورد، لذا از آندلس به سمت اروپا رفت و به نظر می آید که با ایجاد این دو گانه یا راه دو گانه کمکی کرد به رنسانس اروپا.

البته از داخل فلسفه فارابی اتفاق دیگری نیز رخ داد؛ زیرا با توجه به اولویت هایی که فارابی در بعضی از جاها به شریعت داده بود، مکتبی پیدا شد که معروف است به مکتب شرق. این مکتب در واقع اداره جامعه را اختصاص به شرع داد و فیلسوفان فقط دفاع کلامی و فلسفی از مشروعیت این نظم می کردند .لذا در چنین جامعه ای همیشه رابطه فقیه و سلطان و نیز رابطه فقه و سیاست مطرح بود و فقیهان هم رهبران قوم در همه جا بودند. از این رو بعدها بحث اصلی این بود که فیلسوف از مشروعیت فقه دفاع می کند؛ یعنی در این نظریه آن راه دو گانه به یک راه تبدیل شد و فیلسوفان به تدریج به حاشیه رانده شدند. این سرنوشت فلسفه سیاسی ما در دوره میانه است که هر چقدر به شرق می آییم از نقش فیلسوف کم می شود.

حجت الاسلام والمسلمین لکزایی:اما در رابطه با پیشینه این دانش در تاریخ اسلام و زندگی مسلمین به چه شکلی بوده، ما می توانیم این را به صورت مختصر و در قالب های مختلف نشان بدهیم، چون فلسفه سیاسی، یعنی تأمّل در موضوع و پدیده سیاست از منظر فلسفی ما به تعداد مکاتب فلسفی که داشتیم، فلسفه سیاسی هم داشته ایم؛ یعنی اگر در جهان اسلام سه مکتب فلسفی مشهور، مکتب مشاء، اشراق و متعالیه داریم، سه مکتب فلسفه سیاسی اسلامی به نام فلسفه سیاسی مشاء، فلسفه سیاسی اشراق و فلسفه سیاسی متعالیه یا حکمت سیاسی متعالیه نیز داریم. بنابراین اگر از بحث مکتب بیرون بیائیم و بخواهیم به لحاظ متفکران صحبت کنیم، باز هم از فیلسوفان سیاسی که داریم لااقل درباره بعضی از آنها تردید و چون و چرا نیست؛ یعنی همه قبول دارند که این افراد هم فیلسوفان مسلمان بوده اند و هم فلسفه سیاسی دارند، که مشهورترین اینها فارابی است. فارابی که خودش صاحب مکتب و مبنا است و مشهور به معلم ثانی است، بخش عمده ای از آثارش به حوزه فلسفه سیاسی مربوط می باشد، لذا اگر در کتابهایی که از ایشان وجود دارد و امروز به دست ما رسیده، مثل «آراء أهل مدینه الفاضله»؛ یا «السیاسه المدنیّه»؛ یا «التنبیه» و یا «تحصیل السعاده» و یا «رساله المله» تأمّل کنیم، خواهیم دید که تمامی اینها آثاری هستند، در حوزه فلسفه سیاسی، به تعبیر امروز و به تعبیر خود فارابی، آثاری هستند در حوزه علم مدنی و فلسفه مدنی. فارابی علم مدنی را دارای دو شاخه می داند: یکی شاخه فلسفه مدنی و یکی هم شاخه فقه مدنی و به قول امروزی ها فقه سیاسی می شود، لذا در بحث های فارابی می بینیم که هم از مدینه فاضله و نظام سیاسی آرمانی اسلامی سخن گفته می شود، هم از رهبری آرمانی و مطلوب هم از امّت و جامعه آرمانی و مطلوب و هم از افکار و اندیشه های آرمانی و مطلوب و شاید مفصّل ترین تقسیم بندی در حوزه نظام های سیاسی، تقسیم بندی فارابی است، البته بعد از فارابی ما فیلسوفانی مشهور؛ مثل شیخ الرئیس بوعلی سینا یا سهروردی و یا خواجه نصیر طوسی، و هم معاصر ابن سینا، ابن عامره را داریم که کتاب های مهمّی در فلسفه سیاسی، از جمله کتاب مشهور «السعاده و الاسعاد»، را دارند که درباره چیستی سعادت و شیوه های سعادت سخن می گوید. در همان زمان و در غربِ تمدّن اسلامی نیز فیلسوفان برجسته ای، مثل ابن رشد، ابن ماجه و ابن طفیل را داریم که هر سه از متفکران مهم در حوزه فلسفه سیاسی هستند. کمی این طرف تر می رسیم به فیلسوفی، مثل جلال الدین دوانی و بعد صدر المتألهین شیرازی، تا برسد به دوره متأخّر و معاصر، کسانی مثل امام خمینی(ره)، علامه طباطبایی، علاّمه محمد تقی جعفری، آیت الله جوادی آملی، شهید مطهری و شخصیت های دیگری که در فضای فلسفه سیاسی تأمل و تفکر کرده اند. بنابراین پیشینه فلسفه سیاسی اسلامی، یک پیشینه پر برگ و بار است و اساسا منحصر در یک دوره تاریخی یا یک حکومت و تمدّن خاصی نیست و نمی توان حکومت و تمدن بالنده ای داشت که این پشتوانه فلسفه سیاسی را نداشته باشد، لذا اگر در جایی حکومت تأسیس می شود و این حکومت به اداره جامعه می پردازد، علامت این است که یک فلسفه سیاسی هم پشتوانه او هست. البته ممکن است که فلسفه سیاسی یک حکومتی را قبول نداشته باشیم، ولی به هر حال نفس تولّد یک تمدن و وجود آن علائم این را دارد که در آنجا اندیشه و فکری هم تولید شده است. طبیعتا در عالم اسلام هم همین طور است، منتها نقطه های آغازین فلسفه سیاسی اسلامی بر می گردد به خود مدینه النبی و به آن نظام سیاسی که پیامبر اسلام(ص) تأسیس کردند، که خود آیات قرآن نیز به این مطلب اشاره دارد و دلیل آن هم این است که ما با پرسش های فرازمانی و فرا مکانی مواجه هستیم. توضیح مطلب این است که ما در حوزه سیاست اساسا دو دسته پرسش داریم: یک دسته از پرسش ها زمان منداند که اینها اقتضایی هستند و در یک دوره زمانی خاصّی به وجود می آیند و پاسخ خود را می گیرند و تمام می شود و در دوره زمانی دیگر اساسا آن پرسش مطرح نیست که مثال بارز آن بحث برده داری است، که یک بحث اقتضایی است و پرسش از آن یک پرسش زمان مند است. در حالی که بعضی از مباحث، مباحث فرازمانی هستند مثلاً بحث از عدالت یک بحث فرازمانی است و هیچ وقت کهنه نمی شود، بحث از امنیت و بحث از جنگ و صلح و بحث از چیستی انسان و ویژگی های انسان، بحث از علّت فاعلی سیاست و علّت غائی سیاست، اینها پرسش های فرازمانی هستند. چون قرآن کریم یک کتاب جاودانه است، پرسش های فرازمانی ما را در حوزه سیاست پاسخ داده است؛ یعنی قرآن به ما می گوید که خیر و شر در حوزه سیاست یا در حوزه غیر سیاست چیست؟ قرآن به ما می گوید: رهبری مطلوب و نامطلوب چیست؟ قرآن به ما می گوید که عدل و ظلم چه ویژگی هایی دارند؟ قرآن به ما می گوید عدل، خوب است و ما باید به دنبال برقراری عدل باشیم، چون انبیاء(ع) آمده اند برای اینکه مردم را به قیام حجت اقامه قسط، تشویق و دعوت کنند: لیقوم الناس بالقسط.

قرآن به ما می گوید که سلطه بد است : «لن یجعل الله للکافرین علی المؤمنین سبیلا».

قرآن به ما می گوید که امنیت در گرو عدالت است : «الذین آمنوا و لم یلبسوا ایمانهم بالظلم اولئک لهم الامن»، آنهایی که ایمان آوردند و ایمان خودشان را به ظلم آلوده نکردند، اینها در دنیا و آخرت امنیت دارند؛ امنیت روانی، سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و …

قرآن به ما می گوید که در حوزه حفظ جان، حفظ مال، حفظ عقل، حفظ نسل و حفظ سرزمین چه ملاک هایی را باید تبعیت کنیم، با چه کسانی باید بجنگیم و با چه کسانی صلح کنیم و نباید بجنگیم.

قرآن به ما می گوید که پیام همه انبیاء الهی واحد بوده و همه آنها می گفتند : (ان اعبد الله واجتنبوا الطاغوت)، خدا را عبادت کنید و از طاغوت اجتناب کنید و صراط مستقیمی که از خداوند متعال در سوره حمد می خواهیم، این فلسفه سیاسی اسلامی است. حضرت امام(قدس سرّه) می فرماید: در همین سوره حمد که ما در نماز می خوانیم سه نوع سیاست بیان شده که به تعبیر من می شود سه تا فلسفه سیاسی، «اهدنا الصراط المستقیم» که این همان فلسفه سیاسی انبیاء ائمه و اولیای الهی است، اما می خواهیم که ما را از دو جریان دیگر، یعنی جریان مغضوبین و الضالین بر حذر بدارد، که اینها فلسفه سیاسی طاغوتی و ابلیسی می شود و یکی هم بحث گمراهان است که حضرت امام آن را فلسفه سیاسی طبیعی و حیوانی می نامند. بنابراین ما باید ریشه اصل تکوین فلسفه سیاسی اسلام را در قرآن، مدینه النبی، سیاست النبوی (ص) و بعد در سیره معصومین(ع) ببینیم. سندی مثل عهد مالک اشتر برای ما یک سند مهم در حوزه فلسفه سیاسی اسلام است و همین طور صحیفه سجادیه و امثال این منابعی که داریم. بنابراین اگر بخواهیم به پیشینه فلسفه سیاسی به معنای خاص آن اشاره کنیم، همین مکاتب فلسفه ما هستند که در کنار هر کدام از آنها یک فلسفه سیاسی هم قابل بهره برداری قابل ارائه است که همه اینها در تاریخ تفکر سیاسی ما به این عنوان نامیده نشده اند، بلکه با عناوین عام، مثل فلسفه مشاء و اشراق و متعالیه، تا به حال مطرح می شده، ولی الآن که مطالعه می کنیم می بینیم که اینها قابل توجه هستند، اما اگر به فلسفه سیاسی با این عنوان که به پرسش های ما در حوزه فلسفه سیاسی پاسخ داده و به معنای عام نگاه کنیم، می توانیم آن را در خود قرآن و سنت و در سیره پیامبر و ائمه(ع) ردیابی کنیم و ببینیم.

لطفا در رابطه با وجه تمایز و تشابه فلسفه سیاسی اسلامی با فلسفه سیاسی غرب توضیحاتی را بفرمایید.

حجت الاسلام و المسلمین فیرحی: وقتی از فلسفه سیاسی غرب صحبت می کنیم، تفاوت زیادی با جهان اسلام دارد؛ زیرا اساساً یونانی ها شرعی فکر نمی کردند ؛ یعنی چیزی به نام نبوت وجود نداشت، لذا هر چند ما در جهان اسلام از افلاطون الهی صحبت می کنیم، ولی این افلاطون الهی، قرائتی اسلامی از افلاطون است.در خود غرب مثلاً در یونان و رم چیزی به نام نبوت وجود نداشت، و در کلام مسیحی هم شریعتی از جنس فقه نداریم با اینکه مفهوم نبوت وجود دارد، ولی شریعت یا فقه به آن صورتی که ما از آن صحبت می کنیم در مسیحیت وجود ندارد و غرب جدید هم خصلت سکولار داشت و مفهوم نبوت برای آن خیلی اهمیت نداشت، اما ویژگی بسیار مهم فلسفه سیاسی اسلامی پیوندش دین است، به خصوص پیوند آن با مفهوم نبوت است که در فارابی بسیار جدی است و در دیگران هم اهمیت زیادی دارد.

لئواشتراوس یکی از متفکران غربی است که فارابی شناس و فلسفه شناس معروفی است، وی وقتی از فارابی صحبت می کند می گوید: متفکران اسلامی برای بحث فلسفی یک ویژگی مهم داشتند و آن اینکه مشروعیت تعقل را از دین گرفته اند و می گویند: دیانت، تعقل را واجب کرده، لذا وقتی فارابی تعقل می کرد و شریعت را مطالعه می نمود آن را با عقل گره می زد. به این ترتیب در تفکر اسلامی رابطه عقل و شریعت رابطه جدی ای است، که به تبع آن در فلسفه سیاسی هم رابطه عقل و شرع رابطه جدی ای است. بنابراین تفکر اسلامی از ابتدا درگیر این بود که تعقل نمی تواند مسیری را طی کند که شریعت را تعطیل نماید، اما این اتفاق هم رخ داده که در بعضی مواقع این خطر احساس شده که ممکن است تعقل شریعت را تعطیل کند، که یک سری گرایش های ضد عقلی در جامعه تعقل را نفی کرده است، مثل اخباری ها و اهل حدیث. بنابراین ویژگی مهم فلسفه سیاسی اسلامی پیوند آن با شریعت به خصوص مفهوم نبوت و فقه است که ما این قسمت را در تمام فلسفه های اسلامی می بینیم و یکی از مهم ترین مسائل فلسفی، رابطه بین این دو است. البته از حیث تشابه نیز تشابه دارند؛ زیرا همان طور که مستحضرید فلسفه اسلامی در دوره کلاسیک بیشتر مفاهیمش را از یونان گرفته است، مثل مفهوم ماهیت، جنس، فصل و… که این مفاهیم در مورد تمام آنچه که در فلسفه اخلاق ارسطویی بود، مثل مدنیه، و اینکه انسان موجودی است مدنی. این اصطلاحات و تعابیر، تعابیر کما بیش یونانی است و متفکران اسلامی این مفاهیم را از یونان گرفته اند و زبانشان زبان مشترکی است، ولی در فلسفه اسلامی و فلسفه مدرنی که فارابی مؤسس آن بوده، هنوز خیلی اجمالی وجود ندارد که رخ داده باشد، چون بیشتر ادبیات فلسفه سیاسی ما ادبیات یونان است و از این حیث شباهت دارد.

حجت الاسلام والمسلمین نجف لکزایی: البته استحضار دارید که ما از یک مفهوم کلی به عنوان فلسفه سیاسی غرب نمی توانیم یاد کنیم و به عبارت دیگر شاید بتوان گفت که این تعبیر یک تعبیر تسامحی است که افراد در علوم رایج ما خیلی به کار می برند، و شاید دلیل آن این باشد که در مجموعه جغرافیایی که از آن با عنوان غرب یاد می شود، ما شاهد فلسفه های سیاسی زیادی هستیم، نه یک فلسفه سیاسی. همانطور که در خود جهان اسلام هم ما شاهد فلسفه های سیاسی هستیم نه یک فلسفه سیاسی به عنوان مثال ما در غرب فلسفه سیاسی مارکسیستی فلسفه سیاسی لیبرالیستی فلسفه سیاسی محافظه کاران و انواع فلسفه های سیاسی دیگر را داریم که حتّی می توانیم از فلسفه های سیاسی دینی، مثل فلسفه سیاسی مسیح هم یاد کنیم که در قرون وسطی در بخش عمده ای از مغرب زمین حاکم بود. اما اگر ما به طور کلی بخواهیم فلسفه های سیاسی را با هم مقایسه کنیم، یک بعد این مقایسه به طور شخص همان ابعاد روش شناختی و معرفت شناختی می شود، البته ابعاد روش شناختی در ابعاد معرفت شناختی ریشه دارد، بدین شکل که فلسفه های سیاسی در جهان اسلام عمدتا از لحاظ روش شناختی، فلسفه های سیاسی عقل گرا هستند و البته عقل گرایی در فلسفه سیاسی مشّاء خیلی غلیظ است، در حالی که در فلسفه سیاسی اشراق و متعالیه یک مقدار سطحش متفاوت می شود. مثلا وقتی به فلسفه سیاسی اشراق می رسیم می بینیم که ابعاد شهودی و اشراقی در آن تقویت می شود، اما در فلسفه سیاسی متعالیه و یا حکمت سیاسی متعالیه جمع عرفان و قرآن پیش می آید؛ یعنی هم وحی به عنوان یک منبع معرفتی در آنجا حضور دارد و هم عقل به عنوان یک منبع معرفتی و شهودی و لذا به تبع اینها ما به لحاظ روشی نیز با روش های عقلی روش های نقلی وحیانی و روش های شهودی و عرفانی روبرو هستیم، ولی در قرن معاصر، مخصوصا در فلسفه های سیاسی مدرن، اعم از مارکسیستی و لیبرالیستی و محافظه کارانه، عمدتا روش ها، روش های پوزیتیویستی (تجربه گرایانه) با شدّت و ضعف است؛ یعنی در بعضی از نحله ها بحث تجربه گرایی غلیظ می شود و در بعضی از نحله ها کمی تضعیف می شود و مباحث تفهمی و هرمنوتیکی و تغیرگرایانه و تحلیل گرایانه هم وارد می شود، ولی اگر کسی دقت و کنجکاوی کند، خواهد دید که آنها باز هم همان پوزیتیویستی (تجربه گرایانه) است، البته این نکته در جای خودش گفته شده که در قرن معاصر وقتی پوزیتیویسم در علوم حاکم شد، فلسفه سیاسی از فعالیت و نشاط افتاد، چون فلسفه سیاسی همان طور که از اسم اش پیدا است، یعنی تلاش های عقلی در باب سیاست، اگر در یک جامعه ای اساسا عقل به عنوان یک منبع معرفتی و یا به عنوان یک روش دستیابی به منبع معرفت از ارزش برخوردار نباشد، در آنجا تأملات عقلی، شکوفا نخواهد شد، مخصوصا دهه ۱۹۶۰ در غرب، دهه ای است که فلسفه سیاسی در پایین ترین درجه از حیات خودش قرار دارد؛ زیرا به خاطر سلطه رفتارگرایی در حوزه علوم انسانی نحله ای که می گفت روش هایی که در علوم طبیعی به کار می رود که تجربه گرایی است، باید عینا در علوم انسانی هم تقلید بشود و مورد استفاده قرار بگیرد، در این حوزه از دانش ها، از جمله علوم سیاسی هم رواج پیدا کرده است، اما وقتی از دهه ۶۰ می گذریم، می بینیم که دوباره توجه خاصّی به مسائل روان شناختی و تفاوت هایی که بین علوم انسانی و علوم طبیعی وجود دارد، می شود و با طرح مباحث روش شناختی جدید در حوزه علوم انسانی، مخصوصا مباحث هرمنوتیکی و تفسیری و تحلیلی، فلسفه سیاسی هم در واقع یک حیات مجددی پیدا می کند، که به طور مشخص ما می توانیم از فلسفه سیاسی که توسط اِشتِراوس در آمریکا مطرح شد، نام ببریم که یک فلسفه سیاسی است که تحت تأثیر فلسفه اسلامی مطرح می شود و اساسا اشتراوس در آمریکا می آید و فلسفه سیاسی فارابی را مطرح می کند و همین طور فلسفه سیاسی یونان، و مخصوصا فلسفه سیاسی افلاطون را مطرح می کند، هر چند افراد دیگری نیز در آن زمان هستند، که مشهورترین آنها کارپوپر بود که در برابر اینها، آنها هم فعالیت هایی انجام دادند و شاید مشهورترین کتابی که بر ضد فلسفه سیاسی فضیلت محور کلاسیک مطرح شد، کتابی بود که پوپر تحت عنوان جامعه باز و دشمنان آن نوشت که در ایران هم ترجمه شده بعد هم محسن مهدی همین مسیر فلسفه سیاسی فضیلت محور را ادامه داد. یک فلسفه سیاسی لیبرالیستی هم در غرب رخ داد که فلسفه سیاسی آزادی محور بود؛ یعنی برخلاف فلسفه سیاسی کلاسیک که فضیلت محور و اخلاق گرا بود و با فلسفه سیاسی مطرح در جهان اسلام، مخصوصا فلسفه فارابی خیلی قرابت داشت، فلسفه سیاسی مدرن آمد و آزادی را به جای اخلاق و فضیلت قرار داد. و این مجملی بود از تمایزات روشی که می توانیم بین اینها ببینیم.

اما تمایزات دیگری هم می توانیم ببینیم از خود الگوهایی که در فلسفه سیاسی اسلامی مطرح است ببینیم، که به عنوان نمونه از دو الگو برای تبیین این مقایسه می توانیم استفاده کنیم، یکی الگوی علل اربعه است. آنچه در اسلام به عنوان فلسفه اسلامی مطرح می شود با آنچه که در دوره مدرن، مخصوصا به عنوان فلسفه سیاسی مطرح می شود به لحاظ علل اربعه تفاوت هایی دارند، که مهمترین تفاوت شاید در علت غایی باشد؛ یعنی در فلسفه سیاسی اسلامی علت غایی در حوزه سیاست قرب به خدا است، یعنی مهم ترین رسالتی که حکومت دارد این است که بتواند به گونه ای امور سیاسی جامعه را سازماندهی کند که مردم به عبادت خداوند بپردازند تا به قرب الهی نائل بشوند. اساسا غایت الغایات قرب به خدا است، مخصوصا در فلسفه سیاسی متعالیه. در حکمت های قبلی هم همین طور است، ولی ممکن است تعابیر متفاوت باشد؛ مثلاً فارابی از سعادت خیلی حرف می زند و این آن چیزی است که ملاصدرا هم آن را گفته، منتها سعادت را تقسیم می کردند به سعادت مادّی، سعادت معنوی، سعادت جسمی و روحی و اینها می گفتند رابطه سیاست و دین هم رابطه جسم و روح است، سیاست بدون دین، مثل جسم بدون روح است. جسدی که روح در آن نباشد سیاست مرده است، بنابراین اگر ما به سراغ فلسفه های سیاسی مدرن برویم، در این فلسفه ها اصلاً علّت غایی زیر سؤال رفته، و چیزی به نام علّت غایی مورد تمسخر و نقد قرار می گیرد، که ما اساسا یک چنین غایتی نداریم و اساسا غایت گرایی مورد نقد قرار می گیرد. در فلسفه سیاسی لیبرالیستی هم عرض کردیم که مهم ترین هدف همان آزادی است که در واقع آزادی هم برای هر فردی معنای خاص خودش را دارد، به خاطر اینکه ما در آنجا با اصالت فرد یا فردگرایی هم روبرو هستیم و به همین ترتیب در حوزه علت فاعلی هم تفاوتی ایجاد می شود، به خاطر اینکه ما در فلسفه سیاسی اسلامی معتقد هستیم: با توجّه به این علّت غائی ویژه ای که وجود دارد، هر کسی نمی تواند رهبری سیاست را برعهده بگیرد، وقتی پیامبر در جامعه حضور دارد، پیامبر صلاحیت و لیاقت سکان داری جامعه را دارد که در تعبیر فارابی و فیلسوفان ما به عنوان رئیس اول از آن یاد می شود و بعد از پیامبر طبق اعتقاد پیروان مکتب اهل بیت(ع) سکان داری سیاست جامعه به ائمه(ع) می رسد که باز از ویژگی عصمت و علم لدنّی برخوردار هستند و در دوره غیبت نیز به فقیه جامع الشرائط می رسد؛ یعنی سیاست در حوزه علّت فاعلی مواجه است با شرایط دینی و الهی، که کارگزاران سیاست، کارگزاران الهی هستند که باید از ویژگی های الهی برخوردار باشند، اما در فلسفه سیاسی مدرن چنین چیزی در علت فاعلی مدرن مطرح نمی شود و در بحث فلسفه سیاسی مارکسیستی که بحث طبقه کارگر مطرح می شود و با آن ویژگی هایی که دارد و نیز در فلسفه سیاسی لیبرالیستی که احزاب و گروه هایی به دنبال قدرت هستند مقید به یک شرائط خاصی می باشند، بحث قرارداد اجتماعی و نظر مردم مطرح می شود، در حالی که در فلسفه سیاسی اسلامی می بینیم که علاوه بر عنصر مردم در حوزه علّت فاعلی، عنصر رضایت الهی یک عنصر اثرگذارتر است. به عبارتی دیگر اگر ما نظام سیاسی را تقسیم می کنیم، سه مدل در می آید: یک دسته سیاست هایی هستند که نه مقیّد به رضایت الهی هستند و نه مقید به رضایت مردم که اینها همان نظام های دیکتاتوری و استبدادی هستند و ما اینها را نظام های پیشین از فلسفه سیاسی می نامیم، این نظام ها با توجه به اینکه از طریق تقلب و زور حکومت می کنند، احتیاج زیادی به دانش و علم و فرهنگ ندارند. دسته دوم سیاست هایی هستند که خودشان را مقیّد می کنند به رضایت اکثریت مردم شرکت کننده در انتخابات و این چیزی است که در فلسفه سیاسی مدرن از نوع لیبرالیستی است و مطرح است، اما در فلسفه سیاسی اسلامی ما با سیاستی روبرو هستیم که دارای دو قید است: از سویی خودش را مقیّد به حضور مردم می داند که این عنصر بسطیت و قدرت را برایش فراهم می کند و از سویی خودش را مقید می کند به رضایت الهی و شریعت. اکنون سؤال این است که آیا به لحاظ علّت صوری و مادی هم این فلسفه ها از هم تمایز دارند؟ طبیعتا تمایز دارند؛ یعنی ما هم در حوزه علّت صوری که مربوط می شود به سازمان ها و نهادهایی که به اداره جامعه می پردازند با تمایز روبرو هستیم و در حوزه علّت مادی که مربوط می شود به قوانینی که اداره جامعه را بر عهده می گیرند . به هر حال قانون ما در فلسفه سیاسی اسلامی متّخذ از شریعت است، در حالی که در فلسفه های سیاسی مدرن و لیبرالیستی یا مارکسیستی چنین چیزی پذیرفته نمی شود و آنجا قانون به شکل دیگری تعریف می شود.

الگوی دیگری که بین فلسفه های سیاسی اسلامی با فلسفه های سیاسی غیر اسلامی وجود دارد، الگوی حرکت است که باز هم در خود فلسفه سیاسی اسلامی مورد توجه قرار می گیرد که گفته می شود در هر حرکت ما شش رکن داریم: مبدأ، مقصد، محرِّک، متحرّک، مسیر و مسافت. در فلسفه سیاسی اسلامی گفته می شود که مبدأ، الهی است و مقصد هم الهی است : «انّا للّه و انّا الیه راجعون»، نقطه شروع ما به عنوان یک انسان، یک نقطه شروع الهی است، اینجاست که بحث توحید و معاد مطرح می شود؛ یعنی مبدأ و معاد است که محور فلسفه سیاسی اسلامی است؛ یعنی نقطه شروع و مبدأ و مقصد آن هم مشخص است.

بنابراین در فلسفه سیاسی، اساسا دنیا جدای از آخرت دیده نمی شود و اساسا در اینجا سکولاریسم مطرح نیست، و معنا ندارد که ما بگوییم یک حوزه ای از زندگی وجود دارد که خارج از دین قرار می گیرد. لذا می بینیم که در اینجا با همین فلسفه های سیاسی مدرن، فلسفه سیاسی اسلامی وارد بحث می شود، که در فلسفه سیاسی مدرن همچنین چیزی را اصلاً نمی پذیرند و می گویند ما با موجودی به نام

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.