پاورپوینت کامل رابطه ی نسل های انقلاب در گفت وگو با دکتر احمد توکلی (استاد دانش گاه و نماینده ی مجلس) ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل رابطه ی نسل های انقلاب در گفت وگو با دکتر احمد توکلی (استاد دانش گاه و نماینده ی مجلس) ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۲۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل رابطه ی نسل های انقلاب در گفت وگو با دکتر احمد توکلی (استاد دانش گاه و نماینده ی مجلس) ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل رابطه ی نسل های انقلاب در گفت وگو با دکتر احمد توکلی (استاد دانش گاه و نماینده ی مجلس) ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint :
۲۲
* کمی از نسل خودتان برای مان بگویید؛ نسلی که انقلاب کردند، بعد هم جنگیدند و حالا مسئولیت اجرایی دارند. آرمان ها، مشخصات، ارزش های تان چه بود و چه شد؟
بین هم سن های ما و شما یک نسل دیگری هم وجود دارد. من جزو جوان های قبل از انقلاب ام و سال ۴۸ وارد دانشگاه شدم. از جهات مختلف از جمله از جهت سیاسی و فکری آن زمان در کشور شرایط خوبی نبود. مبارزات منحصر به اعتصابات دانشجویی و پخش اعلامیه بود که آن ها هم با سرکوب روبه رو می شد. افراد فریب خورده هم زیاد بودند. اختلاف طبقاتی شدید بود، اختناق شدید بود، فساد در جامعه زیاد بود. تدریجاً فشار ها بالا گرفت. خب مردم در آن فضا از رژیم فاصله می گرفتند، ولی بااین همه اکثراً مقهور و مرعوب بودند. البته برخی کارهای تشکیلاتی هم می شد مثل مجاهدین خلق و چریک های فدایی خلق. اما بسیار محدود بود. مثل فریادی در بیابان. مگر یک فریاد منقطع در بیابان چقدر پژواک دارد؟ به طور سنتی روحانیت هم با رژیم ضد مرذمی و ضد دینی در حد میسور مخالفت می کرد. سخن ران های شجاعی در بین روحانیان بودند و اساساً بُعد مردمی مخالفت با رژیم و دریده شدن پرده ی فریب به دست روحانیت صورت گرفت. بُعد روشن فکری هم به دست گروه های تشکیلاتی بود. هر کس نقشی داشت. احزاب و گروه ها که معمولاً ممنوع بودند و سیاسیون هم تحرکات ضعیفی داشتند. بیش تر دانش جویان و بازاریان فعال بودند. دکتر شریعتی تأثیرات خوبی بر قشر روشن فکران جوان داشت و… با این احوال انقلاب با امام، روحانیت و مردم پیش آمد و پیش آمد، که داستان هاش را خوانده اید و فیلم هاش را دیده اید. ما متعلق به آن نسل ایم. انقلاب که پیروز شد این نسل کارها را به دست گرفتند. این نسلی که سوابقی قبل از انقلاب در مبارزه با رژیم داشت. از پیرمرد هایش که مهندس بازرگان بود تا جوان هایش که امثال من بودند. با انتخابات دوره اول مجلس، این دست افراد آمدند در مجلس. از آقای هاشمی رفسنجانی بگیر تا مثلاً مجید انصاری، از دکتر سحابی و دکتر شیبانی تا بنده. این ها کار را به دست گرفتند. جنگ هم که شروع شد، این نسل به اضافه ی یک عده جوان که سوابق دوران اختناق را نداشتند ولی دوران پس از انقلاب را درک کرده بودند مثل هم این آقای رحیم صفوی و جوان ترها وارد گود شدند. این ها جنگ را اداره کردند. مدیریت جنگ هم دست کسانی چون آقای هاشمی و آقای خامنه ای و محسن رضایی بود. یک دسته جوان ۱۵- ۱۶ساله هم بودند که این ها نوجوانی شان در دوران اختناق گذشته بود ولی دوران اختناق را به آن معنای مبارزاتی درک نکرده بودند. بااین حساب شماها می شوید نسل سوم. نسل قبلی شما الآن سن شان بالای ۳۵-۴۰ سال است و شما حدود ۲۰سال. شما بر و بچه هایی هستید که بعد از انقلاب متولد شدید و درحالی که جنگ سپری می شد دوران کودکی یا نوجوانی را گذراندید و نمی توانستید در آن دوره نقشی بازی کنید. در جامعه ی امروز این سه نسل با هم حضور دارند و تا با هم هستند باید یک اتفاق مثبتی بیفتد.
* حالا اگر موافق باشید بپردازیم به تغییرات و تحولاتی که در نسل شما با توصیفات و مشخصاتی که بیان کردید ایجاد شد. تغییر در آرمان ها و ارزش ها. خیلی ها معتقدند نسل شما در سال های گذشته تغییرات و تطورات بسیاری را تجربه کرده است. می خواهیم بدانیم این تغییرات چه بوده اند و چرا رخ دادند؟
تغییر که واضح است. این تغییر تازه گی هم ندارد. شما اگر به تمام نهضت های پیامبری نگاه کنید می بینید نسلی که با پیامبر آمدند بعد از او خیلی هاشان خراب شدند. از جمله در مورد پیامبر اسلام(ص) شما ببینید بعد از رحلت پیامبر از دستور او اطاعت نکردند و اتفاقاتی افتاد که باعث دو شقه شدن مسلمانان شد. اقلیتی بودند که بر دستورات پیغمبر پافشاری می کردند، اما اکثریت یا سرپیچی کردند یا سکوت. در مورد بقیه ی انبیا وضعیت حتا بدتر از این بود. مثلاً حضرت سلیمان و باقی انبیا ی اولوالعزم. شما آیاتی که مربوط به اختلاف است را نگاه کنید. همه توضیح می دهند که هر وقت پیغمبری آمد بعد او کسانی که کتاب در دست شان قرار گرفت اختلاف کردند: بغیاً بینهم. بغی یعنی جور و ستم؛ ستم گرانه با هم اختلاف کردند نه از روی حق. این اختلاف خودش منشأ تغییراتی شد که اکثراً منفی بودند. بعد هم که دوران فترتی پیش آمد و دوباره باز یک نبی دیگر مبعوث می شد. می خواهم بگویم این مسأله تازه گی ندارد. ولی اگر بخواهید تغییرات بعد از انقلاب را بفهمید با هم این آیات می فهمید: فخلفَ من بعدهم خلفٌ أضاعوا الصلاه و اتبعوا الشهوات فسوف یلقون غیاً (پس از پیام بران کسانی که جانشین آن ها شدند، نماز را تباه ساختند و از شهوات پی روی کردند. در نتیجه گرفتار جور و ستم گشتند.)
پیروزی انقلاب ثمره ی فعالیت یک حزب متشکل نبود و آماده گی های سازمانی برای اداره ی کشور وجود نداشت. به ویژه که پیروزی خیلی سریع به دست آمده بود و رژیم پوشالی تر از آن چیزی بود که به نظر می رسید. حالا انقلابیون سر کار آمده بودند. طبیعی است وقتی جمعی که آماده گی سازمانی نداشته باشند بخواهند سریعاً کار بزرگی را انجام دهند، انجام آن کار هزینه بر می دارد. نمی توانستیم بگوییم آقای شاهنشاه لطفاً یک کمی بیش تر بر سر کار بمانید تا ما خودمان را آماده کنیم. کار ها افتاد به دست انقلابیونی که برنامه ی مدونی نداشتند. هرچند جهت گیری داشتند. کلیات لازم را تا اندازه ی قابل قبولی می دانستند چیست. اما آیا شما دیده اید که کسی با خواندن کتاب فارموکولوژی بتواند بیمار معالجه کند؟ آن یک کتاب داروشناسی قطور است که مشخصات همه ی داروها در آن نوشته شده، ولی هیچ مریضی را نمی توان با آن معالجه کرد. بل که برای هر مریضی پزشک باید نبض بگیرد، گوشی بگذارد، چشم را ببیند و… آن گاه از مجموعه ی این مشاهدات بیماری را تشخیص دهد آنگاه از مجموعه آن کتاب قطور گزینش کند و یک نسخه بنویسد. ما اسلام را داشتیم ولی برنامه ریزی نداشتیم. در اسلام مجموعه ای از دارو های شفا بخش وجود دارد ولی این کفایت نمی کند بلکه باید تک تک بیماری های اجتماع را تشخیص داد بعد در فضای ارزش های اسلامی و از روی احکام اسلامی، با توجه به مقتضیات نسخه نوشت.
حالا یک جمعی که تشکل سازمانی ندارد، برنامه هم ندارد، می خواهد کشور را اداره کند. نکته دیگر این است که ما میراث دار وضع درهم ریخته ای بودیم. چه قدر خوب بود اگر کشور هیچ نداشت و تنها امکانات بود و زمین بکر و همه هم از این جمع اطاعت می کردند، اقلاً از اول همه چیز به میل خودشان شکل می گرفت، نه این که بخواهند بنای خرابه ای را بازسازی کنند. واقع بین باشیم. اگر شما بخواهید روی زمین بکری ساخت مان بسازید، مخصوصاً اگر مربع مستطیل شمال به جنوب رو به قبله باشد، این ساخت مان ساختن کار چندان دشواری نیست. اما اگر شما روی یک زمین پردست انداز بخواهید یک ساخت مان کلنگی را اصلاح کنید، خصوصاً وقتی که عده ی زیادی مریض و گرفتار در آن زند گی می کنند. نمی شود خراب اش کرد؛ حالا ما می خواهیم این ساختمان را از نو بسازیم. وضع ما در اول پیروزی انقلاب این چنین وضعی بود. پس سرعت تحول، نبودن یک سازمان دهی پیشین، نداشتن یک برنامه ی مدون و وجود یک بستر کاملاً نامساعد از نظر ساختار حکومت کار را بسیار دشوار می کرد. انقلاب که شد هیچ چیز سرِ جای اش نبود. انواع و اقسام آدم ها توی انقلابیون بودند، از بنی صدر تا بهشتی، از رجوی تا رجایی. این ها می آمدند بالا. اول کار، غربال چندانی وجود نداشت. مخصوصاً این که همه انقلابی و زندان رفته بودند. همه جوره آدمی بودند. این همه جوره بودن یک منافعی دارد، یک هزینه های سنگینی هم دارد. کارها را لنگ می کند. البته جهت گیری ها خیلی مهم بود. امام تمام تلاش اش مواظبت از جهت گیری ها و طی کردن گردنه ها بود. سیاست مدار بسیار قوی ای بود، واقع بینانه می دانست که طی کردن گردنه ها بی هزینه نمی شود. سیاست مدارهای ترسو هیچ وقت نمی خواهند هزینه پرداخت کنند. معمولاً هم خوب راه نمی روند. اما سیاست مدار های شجاع و درعین حال واقع بین ، هزینه می پردازند و درآمد هم تأمین می کنند، مثل امام. حالا وقتی ما آمدیم سر کار یک شرایط سخت را در نظر بیاورید و این که توی این وضعیت غریبه ای که با پشتیبانی او خانه به دل خواه اش اداره می شد، با بازسازی مخالفت جدی دارد و یک هم سآیه ای هم داریم که می خواهد این ساخت مان نابود شود، زورشان هم زیاد است. توی خانه هم رفیق دارد. سلیقه های متفاوت اعضای این خانه را هم که اضافه کنید کار خیلی دشوارتر می شود. الآن آن زمان را نگاه کردن، بی توجه به این واقعیت ها ما را پرتوقع کرده و خدمات بسیار عظیم انقلاب را پوشانده است. انقلابیون هم تا سرِ کار آمدند، جنگ شد. جنگ هم جنگ شوخی ای نبود. از بس این حرف ها را گفتیم و شنیدیم، حساسیت مان کم شده است. وقتی صد ام حمله را آغاز کرد، مصاحبه ا ی عمومی با حضور خبرنگاران داخلی و خارجی گذاشت. بعد از چند سئوال و جواب، صدام قرارداد ۱۹۷۵ را که با ایران امضاء کرده بود درآورد، پاره کرد و دور ریخت و گفت بقیه ی سئوال ها را وقت ندارم جواب بدهم، سه روز دیگر بیایید تهران سئوال کنید! خیلی مطمئن بود. او تصورش این بود که سه روز دیگر تهران سقوط خواهد کرد! اول کار به دلیل اختلافات داخلی دفاع با مشکل روبه رو بود. کمی بعدتر یک دستی نسبی در حکومت پیدا شد. یعنی اول نهضت آزادی کنار کشید، نمی توانست هم راه باشد. هم به دلیل مسایل اعتقادی، هم سلوکی و رفتار سیاسی. مزاج شان انقلابی نبود. بعد هم غائله ی بنی صدر و مجاهدین خلق با هزینه ی خیلی سنگینی رفع شد. شما نمی توانید تصور کنید و من هم خیلی سخت می توانم احساس ام را به شما منتقل کنم. بعد از انقلاب سازمان مجاهدین خلق ۵۰۰۰ میلیشیای مسلح داشت. نیروی انقلاب خیلی زیاد بود که توانست این ها را با حداقل هزینه حل کند. ۵۰۰۰ میلیشیای مسلح ریختند توی خیابان های تهران، می زدند و می کشتند. از نماینده ی مجلس می کشتند تا بقال، از انقلابیون جوان تا امام جمعه های مجتهد و پیرمرد. این فتنه حل شدن اش چیز بسیار مهم و عجیب و غریبی بود. این هم حل شد، تقریباً یواش یواش حکومت یک دست شد. یک دست به معنای این که کسانی که مبانی اسلام و انقلاب و امام را قبول داشتند، در حاکمیت ماندند و بیرون راندن اشغال گران آغاز شد. اما خیلی زود بین این گروه یک دست برای اداره ی کشور و نقشه ی ساختن اختلاف نظر پیدا شد. چرا؟ چون سازمان دهی قبلی نبود، برنامه ریزی مدون نبود، طبیعی بود این اتفاق رخ دهد. کسی را ملامت نکنید! این اتفاق کاملاً طبیعی بود و این که بعضی وقت ها ملامت می کنند، حرف های گزافه ای است. من خودم یک سر اختلاف بودم، حق را هم هنوز به خودم می دهم، ولی می گویم آن آدم هایی هم که روبه روی من بودند و اختلافی که وجود داشت، امری طبیعی بود. ما هر دو می خواستیم کشور را اداره کنیم، ولی چون سابقه ی فکری متفاوتی داشتیم اختلاف پیدا می کردیم. تا وقتی راه خروج از اختلاف صحیح و دینی بود، مشکلات کم بود و هزینه ی اختلاف به شدت پایین می آمد. بعد یواش یواش تضاد های گروه گرایانه هم اضافه شد، هزینه های حل اختلاف بالا رفت و خاصیت کار ها هم کم شد. گرایش های عدالت خواهانه ی اول انقلاب در پیش بُرد امور خیلی مؤثر بود، گرایش های مردمی ارزشی مؤثر بود، دین داری و خودباوری، این ها چیز هایی بود که واقعاً وجود داشت. نه این که همه سلمان و ابوذر بودیم؛ خالد بن ولید هم بین مان بود. اتفاقات بد هم می افتاد. ولی جهت گیری های مسئولان و فداکاری مردم خیلی مهم بود. انقلاب را یک اقلیت پیش رو و مؤثر ایجاد کردند، یک اقلیتی هدایت کردند، اما اکثریت با این اقلیت هم راه بود، راضی بود و خوش حال. هرجا باید فداکاری می کرد، مآیه می گذاشت. تا وقتی که این اقلیت آن چنان که می گفتند و آن چنان که می نمایاندند بودند، تا درجات قابل قبولی مورد اعتماد آن اکثریت بودند. اما تدریجاً بود و نمود از هم فاصله گرفت. دشمن هم در جداسازی مردم از حکومت مؤثر بود. اول دشمن خودش را روبه روی مردم قرار داد، گفت ریشه ی این ملت را باید خشکاند! تا هم این چند سال پیش هم از این حرف ها می زد. البته موضع آمریکا نوسان داشت. به قول خودشان سیاست چماق و هویج. ولی معمولاً جهت اش خصمانه بود. مردم هم با خصم برخورد می کردند. اقلیت در جنگ مورد اعتماد بود. اکثریت ملت از ایستاد ه گی در جنگ، از فداکاری حمایت می کردند. اقلیتی جنگیدند؛ تقریباً تمام آن کسانی که رفتند جبهه و برگشتند چیزی حدود یک میلیون و دویست هزار نفر بودند. ولی این به آن معنی نیست که کسانی که نمی جنگیدند از این ها حمایت نمی کردند. از پول و غذا و کمپوت تا کشمش و تشییع جنازه و گریه! کم ترین چیز این بود که تعلق عاطفی داشتند. اگر هیچ کدام از این کار ها را نمی کردند، برای شهدا دل سوزی می کردند. برای هم این جنگ پیروز شد، یعنی ما در جنگ با حضور همه ی ملت، به درجات مختلف، دشمن را منکوب کردیم.
در جنگ شکست هم داشتیم، ولی به اهداف مان دست پیدا کردیم. نگذاشتیم یک وجب خاک مان را بگیرد. مجبورش کردیم به قرارداد قبلی تمکین کند و برای سال های سال ایران را بیمه کردیم. تمامیت ارضی ایران را حفظ کردیم. این ها چیز های خیلی بزرگی است. نگاه کنید دولت ها بودجه ی دفاعی شان خیلی زیاد است. چرا با این که جنگ در کار نیست پول برای دفاع خرج می کنند؟ جنگ ۸ ساله ی ما یک سرمآیه ی بزرگ برای جلوگیری از خیلی از جنگ ها است. چون الآن دیگر همه می دانند جنگ با ایران برای حمله کننده پرهزینه است و پیش بینی پیروزی برای حمله کننده سهل نیست. الآن هم با این که طمع دارند، ولی می دانند ایرانی ها شوخی ندارند. هنوز هم آن نسل هست که آن کارها را کرده، آن دو نسل اول هستند. البته من شخصاً معتقدم اگر اتفاق خطیری خدای نخواسته بیفتد، این نسل سوم هم خودش را نشان می دهد. هم این نسل سومی که به نظر می رسد خیلی پای بند نیست، تعلقات اش عوض شده، نظرات اش همه یکی نیست. با این حال من خیال می کنم خیلی از پیش بینی ها در مورد نسل سوم غلط از آب در می اید. مشکلات الآن با این نسل هم به خاطر این است که سیاست مدارها و الگوهای رفتاری مردم که روحانیت هم هستند، برخی شان فاصله گرفته اند از آن چیزی که می گفتند.
ریشه ی اصلی هم این است و راه نجات هم روشن است. ما باید برگردیم نگاه به گذشته کنیم. آن جاهایی که خیری به ما رسیده، هم آن جاهایی بوده که ارزش ها و احکام اسلامی را رعایت کرده ایم. مردمی بودن، حساسیت به عدالت داشتن، زیر بار زور نرفتن، زور نگفتن، خود را برتر از مردم ندیدن، از حق آزادی مردم دفاع کردن؛ این ها جزو اسلام است که رعایت آن ها خیلی در توفیق حکومت نقش دارد. راه نجات هم برگشت به هم این ها است. الّا بحبلٍ من الله و حبلٍ من الناس، چنگ بزنیم به ریسمان خدا و ریسمان مردم. این انقلاب از این جا شروع شد و با هم این هم قابل ادامه دادن است.
* ما با دیگر هم تیپ ها و هم نسل های شما که هم حرف می زدیم جوری حرف می زدند که گویا تا اواخر جنگ هیچ مشکلی نبوده است. همه با یک حالت شیفته گی از دهه ی اول انقلاب سخن می گفتند، از جامعه ای زیبا که در آن احکام اسلامی اجرا می شده و حکومت مردمی بوده است. اما تا سخن به سال های آخر جنگ خصوصاً سال های دولت سازنده گی می رسید لحن ها عوض می شد و حرف ها تفاوت می یافت. چرا؟
البته من آغاز تغییر و تفاوت را کمی عقب تر می بینم. ریشه اش هم آن پیش تر بود که بعدها نمود پیدا کرد و به قول مارکسیست ها تغییرات کمی به یک تغییر کیفی رسید. ببینید زمانی که سامان دهی کشور شروع شد، هم آن سال هایی که من در دولت بودم، اختلافات آغاز شد. دو گرایش وجود داشت از جهت تمسک به روش ها و مناسبات. یک گرایش که یکی از افراد جدی اش خودِ من بودم، این بود که ما برای سامان دهی و تدبیر درست باید برویم سراغ فقه. فقه یعنی حقوق اسلامی، که قابلیت دارد همه ی مناسبات لازمه ی امروز را پاسخ بدهد، هرچند پاسخ همه ی پرسش های ما در درون اش به صورت مدون وجود نداشته باشد. یک گرایش دیگر هم بود که ضمن این که قبول داشت باید دست به دامن فقه شد، ولی می گفت این فقه باید تحول ماهوی پیدا کند. ما می گفتیم تحول ماهوی لازم نیست. و این اختلاف خیلی تعیین کننده و اثرگذار بود. اصلاً دولتی کردن به آن شدت و حدت مال نگرش های جامعه گرایانه ی افراطی بود که حتماً از مارکسیسم متأثر بود. بدون این که صاحبان آن مبانی ایدئولوژی مارکسیسم را ضرورتاً قبول داشته باشند. گرچه در بین آن آدم ها به نظر من مارکسیست هم وجود داشت! عقاید مارکسیستی را صریح نوشتند و من جلوی شان ایستادم. ولی بیش تر آدم های مسلمان و معتقدی بودند که می خواستند اسلام جاری باشد. من در دولت بودم و مثل این ها می خواستم اسلام پیاده بشود. این دو گرایش بعدها نتایج جدی ای یافت. وقتی دو خط با یک پنجاهم درجه از هم جدا می شوند، اول روی هم اند، آن قدر زاویه ی انحراف کم است که به چشم همه نمی آید، اما ادامه که پیدا می کند این دوتا از هم جدا می شوند. آرام آرام این فاصله ها ایجاد می شود. این دو گرایش را اگر نگاه کنید، هم آن دسته ای که آن روز خواهان فقه پویا بودند، اکثریت آن ها الآن جزو جبهه ی دوم خرداد و لیبرال مسلک اند.
* می شود تفاوت فقه پویا و فقه سنتی را بگویید؟
فقه سنتی پویا است، به دلیل این که قدرت پاسخ گویی به مسایل جدید را دارد. پس متحجر نیست. (البته دسته ای از طرف داران فقه سنتی در عمل گرفتار تحجراند.) اما فقه پویا که می گویند، آخرش اباحی گری است. یعنی ما نیاز امروز را نگاه می کنیم، نیاز را تشخیص می دهیم و می رویم یک چیزی در می آوریم. اصل این است که ما چه چیزی را مصلحت بدانیم. فقه سنتی پویایی که می گوییم، اگر که می توانست به موقع جواب بدهد به مشکلات جدید جوانان و نسل ما، هیچ وقت این اتفاق نمی افتاد. یعنی فقه سنتی ما جواب نداد.
* حالا واقعاً این پتانسیل را در خود داشت و دارد؟
البته. ولی آخر چه کسی سئوال کرد از فقه که آن جواب بدهد؟ مثال می زنم که روشن بشود. من معتقدم حوزه و روحانیت به خوبی کشف سئوال نکردند. چون اگر خوب کشف سئوال می کردند، می توانستند جواب بدهند. اگر هم در ابتدا کارشان دو تا نقص می داشت، جلوتر برطرف می شد. این که گفتم چه کسی سئوال کرد برای این بود. می خواهم برسم به دوران توسعه. یک چیز را این جا توضیح بدهم. این که گفتم این هایی که در جریان دوم خرداد هستند، فقه پویا را قبول دارند، معنایش این نیست که هیچ کدام شان فقه سنتی را قبول ندارند. ولی جریانی که دارد می رود به سمت لیبرالیسم و به سمت اصالت انسان، تشخیص خود را بر فقه حاکم کردن که اباحه گری است این جریان سرآغازش هم آن حرف ها بود. هم آن موقع هم ما این حرف ها را می زدیم. حالا بحث ها طولانی است راجع به علوم انسانی و علم زده شدن. نبود احاطه ی فلسفی به علوم، مشکل درست می کند. هم آن موقع ها آقای مهندس موسوی گلآیه کرده بود که نگاه های کارشناسی غربی دارد بر مناسبات ارزشی حاکم می شود. من به دوستان گفتم که آقای مهندس موسوی حرف درستی می زند، می گوید نگاه های کارشناسی لیبرالیستی دارد حاکم می شود. اما این ریشه اش هم آن موقعی بود که ما با ایشان دعوا داشتیم. اگر شما بنا باشد هر چیز را که نظر کارشناسی احساس می کنید حاکم کنید بر احکام و احکام را چپ و راست کنید تا جور در بیاید، من به اش می گفتم اسلام مالی کردن! اسلام مالی کردن غیر از اسلامی کردن مناسبات است.
این جا یواش یواش کارشناس ها می شوند اصل و فقها می شوند فرع. کما این که بعدها صریحاً عده ای گفتند که اصلاً فقه نمی تواند پاسخ گو باشد و این ها را باید ریخت دور و نظرات علوم انسانی را جای گزین کرد. من خودم چون در یک رشته اش [اقتصاد] کار کرده ام، می دانم ته اش چی از کار در می اید. دوران توسعه که شد این نگاه به صورت بلامنازع حاکم شد. دوره ی آقای موسوی هم بود، ولی منازع داشت. ما در دولت بودیم و این موضع را تعدیل می کردیم. بیرون هم که بودیم تعدیل می کردیم.
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 