پاورپوینت کامل شهادت شگفت انگیز آیهالله حاج سیدمصطفی خمینی(ره) ۳۸ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل شهادت شگفت انگیز آیهالله حاج سیدمصطفی خمینی(ره) ۳۸ اسلاید در PowerPoint دارای ۳۸ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل شهادت شگفت انگیز آیهالله حاج سیدمصطفی خمینی(ره) ۳۸ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل شهادت شگفت انگیز آیهالله حاج سیدمصطفی خمینی(ره) ۳۸ اسلاید در PowerPoint :
به روایت خانم دکتر فاطمه طباطبایی (همسر مرحوم حجهالاسلام والمسلمین حاج سیداحمد خمینی(ره))
صبح روز اول آبان ماه از منزل آقا مصطفی زنگ زده بودند و بدون اینکه ماجرا را بگویند کمک خواسته بودند. ما خواب بودیم، امام احمد را صدا کردند و گفتند: از منزل مصطفی زنگ زدند برو ببین چه کار دارند؛ شاید معصومهخانم احتیاج به کمک دارد. شب قبل از این ماجرا، معصومهخانم همسر حاجآقا مصطفی دلدرد داشت و امام این را میدانستند.
احمد رفت. من هم نگران شدم و فکر کردم، بهتر است من هم بروم. حسن خواب بود، بغلش کردم و آوردم پایین و پهلوی رختخواب خانم گذاشتم و رفتم منزل حاجآقا مصطفی. وقتی رسیدم، دیدم جلوی منزل ماشین کوچکی ایستاده. کوچه خیلی تنگ بود و هر ماشینی نمیتوانست تا جلوی خانه برود. احمد، گریان روی پله جلوی در ایستاده بود. گفتم چه شده؟ گفت: داداشم! … بعد حاجآقا مصطفی را آوردند و در ماشین گذاشته و بردند بیمارستان. من رفتم داخل خانه دیدم که معصومه خانم و مریم، دخترشان، ناراحتند و گریه میکنند. گفتم چه شده؟ گفتند صبح خدمتکار منزل ـ صغری خانم ـ وقتی به اتاق ایشان رفته، دیده حاجآقا مصطفی به صورت افتاده است. عادت حاجآقا مصطفی این بود که چهار زانو که مینشست یک بالش روی پایش میگذاشت و روی بالش دولا میشد. این بنده خدا فکر کرده بود که ایشان طبق معمول نشسته است، یکی دوبار صدا میزند وقتی جواب نمیشنود، نزدیک میرود میبیند که صورت ایشان کبود شده؛ میآید و خانم ایشان را صدا میکند و آنها هم به منزل امام خبر میدهند. در همین زمان خانم (همسر امام) خیلی پریشان وارد منزل شدند. پرسیدم خانم! کجا بودید؟ گفتند بعد از آنکه تو رفتی، منهم از خواب بیدار شدم و از آقا پرسیدم چه شده؟ چرا حسن اینجا خوابیده؟ گفتند قضیه اینطوری بوده. گفتم پس من هم میروم. خانم وقتی رسیده بودند دم در، ماشین را دیدند که حرکت کرد. دیگر داخل منزل نیامدند و بهدنبال ماشین رفتند. آنجا بیمارستانهای متعددی نداشت. وقتی رسیده بودند پشت در بیمارستان، به دربان گفته بودند بگذار من بروم داخل. پرسیده بود برای چه؟
خانم گفته بودند من همراه این مریضی هستم که الان بردند. او هم که خبر نداشت، گفته بود: او که مرده بود! خانم گفتند من یک مرتبه بیطاقت شدم، نشستم کنار پیادهرو و بیاختیار به سرم زدم. دربان پرسید مگر چه نسبتی با تو دارد؟ گفتم پسرم بود. او هم دلش سوخت و گفت: خودت بیا برو ببین چه خبر است. به هر جهت خانم برای ما خبر آوردند که کار تمام شده است.
من که برگشتم منزل، دیدم امام در حیات نشستهاند و افراد از دفتر میآمدند پیش ایشان و میرفتند. ساعت حدوداً ۹ صبح بود که احمد آمد. از او پرسیدم امام چگونه خبر دار شدند؟ گفت وقتی به بیمارستان رفتم، گفتند که داداش تمام کرده و باید کالبد شکافی کنیم. من از بیمارستان آمدم خانه که از آقا اجازه این کار را بگیرم. وقتی رسیدم آقا در حیاط نشسته بودند. من در فکر بودم که چطور قضیه را به ایشان بگویم. ظاهراً سایهام توی شیشه میافتد و امام میبیند که من طبقه بالا ایستادهام و پایین نمیروم. همین حالت برای امام کافی بود که بفهمند اتفاقی افتاده و من قدرت آمدن و گفتن آن را ندارم. در همین حالت آقا مرا صدا کردند. من پریشان از پلهها آمدم پایین. امام به من نگاه کردند و قبل از اینکه من چیزی بگویم، گفتند: مصطفی وفات کرده؟ من زدم زیر گریه. امام دستشان را که روی زانو گذاشته بودند چند مرتبه بلند کردند و گفتند: اناللهواناالیهراجعون و بعد گفتند حالا باید چه کار کرد؟ گفتم دکتر گفته کالبدشکافی بکنیم، چون مرگ مشکوک است و لکههای کبود روی بدن و صورت زیاد است. اگر اجازه بدهید کالبدشکافی کنیم که علت مرگ مشخص میشود. امام گفته بودند نه این کار را نکنید. احمد هم برگشت بیمارستان برای اجرای کارهای قانونی.
این خبر وقتی که به دوستان حاجآقا مصطفی رسید، برایشان قابل تحمل نبود، زیرا ایشان در جمع دوستانشان از محبوبیت خاصی برخوردار بود. شاگردها و دوستان علاوه بر آنکه به درس ایشان میرفتند، از محضر او استفاده میکردند و از معاشرت با او لذت میبردند زیرا ایشان خیلی خوشصحبت و شوخطبع بود و دوستان در کنار ایشان غربت و دوری از ایران را تحمل میکردند. از این جهت خبر رحلت حاجآقا مصطفی آنها را بیتاب کرده بود. احمد به آقا گفت که این برادرها خیلی بیتابی میکنند، میخواهند بیایند شما را ببینند، اما حالشان خیلی بد است و میگویند قدرت نداریم امام را ببینیم. فکر میکنم فقط شما هستید که میتوانید به اینها تسلّی بدهید. امام گفتند بگویید بیایند. همه آمدند توی یک اتاق کوچک نشستند. من برایم تعجبآور بود که یک عده جوان میخواهند از امام، پدر داغدیده، دلداری بگیرند. هر کدام که وارد میشدند در عین اینکه میخواستند خودشان را جلوی امام کنترل کنند، اما وقتی چشمشان به امام میافتاد، حالشان بدتر میشد و ضجه میزدند. وقتی همه در اتاق نشستند، امام خیلی محکم و استوار گفتند: به هر حال این اتفاقی است که افتاده. خداوند یک وقت نعمتی به آدم میدهد، یک وقت هم میگیرد، باید تحمل داشته باشیم. در این رابطه صحبت کوتاهی کردند که من نمیشنیدم و بعد گفتند بلند شوید و بروید دنبال کارها؛ ببینید چه کارهایی باید انجام شود و آنها رفتند. من مجدداً رفتم منزل حاجآقا مصطفی. نزدیک ظهر امام آمدند آنجا؛ وقتی وارد شدند، خانم خیلی بیتاب بودند؛ آمدند جلو و گفتند آقا! دیدی چطور شد؟ آقا گفتند: خانم! به خاطر خدا صبر کن. میدانم که خیلی دشوار است، خیلی سخت است، ولی به حساب خدا بگذار. به حساب خدا بگذاری تحملش آسان میشود، خدا خودش آسان میکند. خانم خیلی ناراحت بودند و میگفتند نمیتوانم آقا، چقدر بکشم؟ من خیلی سختی کشیدم، دیگر این یکی را نمیتوانم تحمل کنم. آقا
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 