پاورپوینت کامل گنج جنگ را نشان دهیم ۵۴ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
1 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل گنج جنگ را نشان دهیم ۵۴ اسلاید در PowerPoint دارای ۵۴ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل گنج جنگ را نشان دهیم ۵۴ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل گنج جنگ را نشان دهیم ۵۴ اسلاید در PowerPoint :

دوساعت گپ‌و‌گفت با طلبه جانباز

یک دفعه صدای بلندی به گوشم خورد و موج انفجار مرا پرتاب کرد به سمت هوا، که همین‌طور توی هوا می‌چرخیدم و خاک بود که بر سرو رویم می‌ریخت.در همین وضعیت، این فکر به ذهنم آمد که شهید شده‌ام و این روحم است که در حال پرواز است….

سخن‌گفتن از قافله ایثار و شهادت برای نسل امروز و مصاحبت با این حماسه‌آفرینان ساده، اما آهنین‌اراده را می‌خواهد تا بی‌واسطه، دیده‌ها و جانفشانی‌های خود و هم‌رزمانشان را برای امروزی‌ها بیان کنند که ایثارگران و دوستان شهیدشان چگونه ایمان را به نمایش گذاشتند که امروز ما پس از هشت‌سال دفاع مقدس در مقابل هجوم همه‌جانبه دنیای کفر و نیرنگ، بدون هیچ کاستی از نقشه جغرافیایی این مرزوبوم، افتخارکنان روی آن زندگی می‌کنیم و می‌بالیم بر رشادت و غیرت این مردان مرد در عرصه نبرد؛ مردانی که بی‌ادعا و بدون چشم‌داشت و عافیت‌اندیشی تلاش کردند تا ما امروز آرامش داشته باشیم.برای پی‌بردن به بخش‌هایی از جلوه‌های آن حماسه و ایثار، پای صحبت‌های آقای حامد مشکوری، طلبه جانباز هفتاددرصد می‌نشینیم که با از دست‌دادن دو پای خود در جبهه رزم، از فعالیت‌های علمی در جبهه نرم که وظیفه امروز هر مسلمان است،‌ باز نمانده است؛ به‌طوری‌که اکنون علاوه بر اشتغال در درس خارج حوزه علمیه قم، دانشجوی دکتری علوم سیاسی نیز می‌باشد.

آن‌چه در ادامه می‌آید، برش‌هایی خواندنی از گفت‌وگوی دوساعته خبرنگار خبرگزاری حوزه با این رزمنده جانباز است.

حضور در جبهه

در آغازین سال‌های دفاع مقدس از لشگر محمد رسول‌الله(صل الله علیه و آله) سپاه تهران عازم جبهه‌های حق علیه باطل شدم و در اولین حضورم در جبهه، عضو نیروهای اطلاعات عملیات این لشگر شدم.در مرحله اول عملیات بیت‌المقدس که نیروهای جان بر کف ما می‌خواستند جاده خرمشهر – اهواز را بگیرند و مسیر تا شمال خرمشهر آزاد شود، بنده توفیق حضور داشتم که عملیات نیز موفقیت‌آمیز بود.در آن مقطع، اطراف خرمشهر اشغال شده، به‌وسیله نیروهای خودی محاصره شد و تا آن‌جا که به یاد دارم، شانزدهم یا هفدهم اردیبهشت‌ماه سال ۶۱ بود که عملیات بیت‌المقدس رسماً آغاز شد.

عنایت حاج احمد متوسلیان

از آن‌جا که بنده طلبه بودم، مسئول اطلاعات عملیات لشکر به من اجازه نمی‌داد که جلو بروم و می‌گفت: تو طلبه هستی و همین‌جا عقب بمان تا منشأ خدمات بیشتری به رزمندگان باشی.من خیلی ناراحت بودم که چرا نمی‌توانم جلو بروم.سنگر ما چسبیده به سنگر فرماندهی بود که همان سنگر حاج احمد متوسلیان بود و البته حاج همت، که معاون حاج احمد در آن ایام بود.لذا ما همه تصمیمات فرماندهی را می‌شنیدیم و به این محل رفت وآمد نیز داشتیم و می‌شنیدیم که مثلاً‌ تعداد زیادی از نیروهای خودی در فلان منطقه گرفتار شده‌اند و حتی گریه بچه‌ها را به خاطر این مسایل می‌شنیدیم.فردای آن روز حاج احمد متوسلیان مرا دید و گفت تا حالا خط رفته‌ای؟ گفتم بله، یک‌بار برای‌ شناسایی رفته‌ام، گفت: پس می‌توانی باز هم به جلو بروی، من هم از خدا خواسته گفتم بله، و خلاصه رفتن ما هم جور شد.یک‌سری پلاکارد آماده کرده بودند که در مسیر نصب کنند تا بچه‌ها مسیر را گم نکنند.حاج همت به من گفت با یک راننده پلاکاردها را برای‌ نصب ببرید و همین هم بهانه‌ای شد برای‌ رفتن ما به خط مقدم.

به ما گفته بودند که عراقی‌ها ده‌پانزده کیلومتر آن طرف‌تر هستند، به‌خاطر همین خیال‌مان تقریباً راحت بود و طبق برنامه جلو رفتیم.قبل از جاده، خاکریزی زده بودند و برخی از بچه‌ها خبردار شده بودند که عراقی‌ها پیشروی داشته‌اند ولی متأسفانه ما خبر نداشتیم.از همین‌رو به راننده گفتم خیالت راحت برو.یک دفعه صدایی به گوشمان رسید که«جلوتر نروید…سریع‌تر برگردید».ماهم که دیدیم قضیه جدی است سریع برگشتیم، اما ماشین همین‌طور دم جاده ماند و من نگران بودم که نکند عراقی‌ها ماشین را بزنند.لذا با راننده به یک ترفندی رفتیم و ماشین را دنده‌عقب به این طرف برگرداندیم و خدا را شکر اتفاقی برای‌ ما رخ نداد.بعد از آن کلنگ را برداشتیم تا چاله بکنیم و پلاکاردها را در مکان‌های مورد نظر قرار دهیم، اما در آن وضعیت من همین‌طور حس می‌کردم که به قول معروف، بیخ گوشمان، صدای تیراندازی و درگیری بلند است.به هر طریق و دردسری که بود پلاکاردها را که نوشته بود «منطقه عملیاتی لشکر محمد رسول الله(صل الله علیه و آله)» در کنار جاده نصب کردیم تا بدین وسیله بچه‌های گردان‌های دیگر متوجه مسیر باشند و گم نشوند.

خاطره‌ای از خضوع و صفای باطن حاج احمد

یادم هست، یک وقتی بعد از عملیات بچه‌ها همه خسته و کوفته بودند و دیگر حال و رمقی برای‌ کسی باقی نمانده بود.در همان شرایط یک ماشین برای‌ بچه‌های خط یخ آورده بود و راننده عجله داشت که قالب‌های یخ را بچه‌ها خالی کنند، اما به علت خستگی فراوان، کسی نبود که کمکش کند.راننده به حاج احمد متوسلیان گفت: حاجی!کسی نیست به من کمک کند.حاج احمد هم بدون این‌که کسی را صدا بزند، گفت: خودم که هستم، کمکت می‌کنم.خلاصه حاجی دست به کار شد من به راننده گفتم: فلانی!ایشان فرمانده لشکر هستند.او گفت چکار کنم، کسی کمک نمی‌کند که یخ‌ها را خالی کنیم!حاج احمد متوسلیان با این‌که فرمانده لشکر بزرگی مثل محمد رسول‌الله(صل الله علیه و آله) بود، اما به خاطر شخصیت و تواضعی که داشت اجازه نمی‌داد که به یک نیروی بسیجی که تحت امرش بود، تحقیری صورت گیرد و خودش دست به کار شد و جعبه‌ها را جابجا کرد.در جبهه ما، واقعاً ‌شخصیت‌هایی وجود داشتند که آدم لذت می‌برد از این‌که در جبهه است و با این‌طور افراد بزرگی هم‌نشین و هم‌سنگر است.آدم وقتی شهید همت و حاج احمد متوسلیان را در جبهه می‌دید، با آن‌ها احساس انس و صمیمیت می‌کرد و ما یقین پیدا می‌کردیم که این انسان‌های بزرگ فقط و فقط برای‌ خدا کار می‌کنند و می‌جنگند.لذا وقتی حرف می‌زدند، صحبت‌هایشان در قلب همه رزمنده‌ها می‌نشست و آن‌ها از اعماق وجود، فرماندهان خاکی و مخلصشان را دوست داشتند.

ماجرای‌ مجروحیت

به نظرم، لطف خفیه خدا بود که می‌خواست مرا برای‌ جانبازی آماده کند.قضیه از این قرار بود که من یک روز در حالت رؤیا خودم را در خانه‌مان در تهران دیدم که پاهایم را از دست داده‌ام و مادرم بالای سرم ایستاده است.با خودم فکر کردم که قطع نخاع شده‌ام، وقتی به خودم آمدم و دقایقی گذشت، از حالت بهتی که داشتم، خارج شدم؛ با خودم فکر کردم که نکند می‌خواهم قطع نخاع شوم!به هر حال آمادگی شهادت داشتم، چراکه در حال و هوای معنوی جبهه‌ها آن‌هم با همه وعده‌های قرآن و بزرگان، همه آرزوی شهادت داشتند، ولی این‌که شهید نشوم و قطع نخاع شوم و نتوانم راه بروم، واقعیتش آمادگی‌اش را نداشتم.بعد فکر کردم همین جانبازی در راه خدا هم نصیبم شود، بازهم در راه خداست و اشکالی ندارد.این‌ها را با خودم مرور می‌کردم.بعدها که در عملیات مجروح شدم، فهمیدم که دیدن آن رویا، لطف خدا بود که آمادگی پیدا کنم.جالب این بود که وقتی بعد از مجروحیت و جانبازی به تهران برگشتم، مادرم گفت: خواب جانبازی‌ات را دیده بودم و فهمیدم که مجروح شده‌ای؛ به این ترتیب مادرم هم آمادگی را به خواست خدا برای‌ دیدن من در آن وضعیت پیدا کرده بود.

حاج احمد در قلب درگیری حضور می‌یافت

اولین شب آغاز عملیات بیت‌المقدس بود، به ما خبر دادند که قرار است دشمن خط را بشکند، تا یک نقطه‌ای هم جلو آمده بودند.حاج احمد متوسلیان به سمت منطقه‌ای که عملیات شده بود به راه افتاد و بنده و شهید صمد (فرمانده اطلاعات عملیات) و یک نفر بی‌سیم‌چی با ایشان همراه بودیم.با ماشین به راه افتادیم و به جایی رسیدیم ‌که بچه‌ها به حاجی اعتراض می‌کردند و ایشان صبورانه برخورد می‌کردند.بعد از آن‌جا به نقطه‌ای رسیدیم که گلوله مثل باران می‌بارید.آن‌جا هم برای‌ من از نوع برخورد فرماندهان رده بالای دفاع مقدس، خاطره و درسی بود، چراکه معمولاً فرماندهان رده اول، پنج‌شش کیلومتری عقب‌تر از منطقه درگیری می‌ایستادند، اما فرماندهان ما مثل حاج احمد، خودشان در قلب درگیری حضور داشتند.

آرزوی شهادت داشتم

در این حین، گلوله به ماشین ما اصابت کرد.آن‌قدر نزدیک بود که ما پریدیم پایین و خوابیدیم روی زمین و خاک و سنگ‌ها روی سر و کله ما می‌ریخت، ولی حاج احمد انگارنه‌انگار که اتفاق خاصی افتاده بود!هم‌چنان مشغول راهنمایی بچه‌ها بود.گلوله‌ها همین‌طور می‌آمد و ایشان مشغول کار خودش بود؛ حقیقتاً آن لحظه برای‌ من

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.