پاورپوینت کامل خاطره ای از زبان علامه محمدتقی جعفری (قدس سره) ۱۴ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل خاطره ای از زبان علامه محمدتقی جعفری (قدس سره) ۱۴ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۴ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل خاطره ای از زبان علامه محمدتقی جعفری (قدس سره) ۱۴ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل خاطره ای از زبان علامه محمدتقی جعفری (قدس سره) ۱۴ اسلاید در PowerPoint :

شارح بزرگ نهج البلاغه و فیلسوف شرق، مرحوم علامه محمدتقی جعفری (قدس سره)، در بیان خاطره ای از شهید نواب صفوی، گفته اند: هر دو جوان بودیم و هر دو به نوعی تهجد و شب زنده داری و زیارت را دوست داشتیم. در حوزه نجف در خدمت مرحوم آیهالله شیخ مرتضی طالقانی (۱۲۸۰ – ۱۳۶۴ ه‍.ق) تلمذ می کردیم و از علامه شیخ عبدالحسین امینی (صاحب الغدیر) (۱۳۲۰ – ۱۳۹۰ ه‍.ق) درس ایمان و ولایت می آموختیم. روزی (شهید نواب صفوی) پیشنهاد کرد پیاده از نجف به کربلا برای زیارت سومین پیشوای تشیع باهم حرکت کنیم. موافقت کردم و بعد از ظهر یکی از روزهای پاییزی به راه افتادیم. هوا تقریباً تاریک شده بود که ما در راه نجف کربلا قرار گرفتیم و هنوز بیش از چند کیلومتر از شهر دور نشده بودیم که مردی تنومند از اعراب بیابان نشین در جلومان سبز شد و با صدای خشن فرمان ایستادن داد. در نور مهتاب، خنجر آذین شده ای که مرد عرب بر کمر داشت را دیدم و یکه خوردم، اما سید آرام ایستاد. مرد عرب با خشونت گفت: هرچه دینار دارید از جیب هایتان بیرون آورده و تحویل دهید. من ترسیده بودم و می خواستم آن چه دارم تحویل دهم که، یک مرتبه متوجه شدم شهید نواب صفوی با چالاکی خنجر مرد عرب را از کمرش بیرون کشیده و برق آن را جلو چشمان مرد تنومند عرب نگه داشته و با قدرت نوک خنجر را نزدیک گلویش قرار داده و می گوید: با خدا باش و از خدا بترس و دست از زشتی ها بشوی. من از سرعت و شجاعت سید حیرت زده و مات به هر دوی آن ها نگاه می کردم که مرد عرب ما را به چادرش جهت استراحت دعوت کرد. نواب صفوی فوراً پذیرفت! برای من تعجب آور بود به سید گفتم: چگونه دعوت کسی را می پذیری که تا چند لحظه پیش می خواست لخت مان کند! سید گفت: این ها عرب هستند و به میهمان ارج می نهند و محال است خطری متوجه ما باشد. آن شب من و نواب به چادر عرب رفتیم و سید تا صبح آرام خوابید، و من تا صبح بیدار بودم و همه اش می ترسیدم که مرد عرب هر دوی ما را نابود کند! سید نیمه شب برای نماز برخاست و با آوایی ملکوتی با خدای خویش به راز و نیاز پرداخت، و فردای آن روز با هم عازم کربلا شدیم… این خاطره در طول پنجاه سال ه

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.