پاورپوینت کامل از منبر های پدر آموختم « کل الخیر فی باب الحسین(ع)» ۹۹ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
1 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل از منبر های پدر آموختم « کل الخیر فی باب الحسین(ع)» ۹۹ اسلاید در PowerPoint دارای ۹۹ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل از منبر های پدر آموختم « کل الخیر فی باب الحسین(ع)» ۹۹ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل از منبر های پدر آموختم « کل الخیر فی باب الحسین(ع)» ۹۹ اسلاید در PowerPoint :

گفت وشنودی پرخاطره با خطیب پیشکسوت حجهالاسلام والمسلمین حاج سیدمحمد آل طه

شنیدن خاطرات دلنشین خطیبی شهیر و پیشکسوت که در کارنامه علمی و تبلیغی خود، خطابه های ماندگاری در قبل و بعد از انقلاب دارد، علاوه بر بازخوانی گوشه هایی از تاریخ انقلاب اسلامی، تجارب ذی قیمت این مبلغ مخلص علوم آل الله را به طلاب جوان منتقل می سازد.

آن چه در پی می آید، خاطرات ارزشمند و آموزنده علمی و تبلیغی حجهالاسلام والمسلمین سیدمحمد آل طه از تبار سادات چاووشی و از وعاظ معروف و سرشناس قم می باشد که تقدیم خوانندگان ارجمند افق حوزه می گردد.

به عنوان اولین سؤال، ضمن معرفی خود بفرمایید، از محضر کدام یک از اساتید بیشترین بهره را برده اید؟

این جانب سیدمحمد آل طه فرزند مرحوم حجهالاسلام والمسلمین سیدحبیب الله چاووشی، در سال ۱۳۰۵ شمسی برابر با ۱۳۵ قمری در یک خانواده اهل علم و سیادت در قم به دنیا آمدم. پدرم از شاگردان آیه الله العظمی شیخ عبدالکریم حایری، مؤسس و بنیانگذار حوزه علمیه قم و از منبری های معروف آن زمان و از مخالفان جدی تشکیلات خاندان پهلوی بود. جد مادری مان آخوند ملاعلی بابویه ای نیز انسان بسیار شجاع و صریح اللهجه ای بود.

از محضر کدام یک از اساتید حوزه بهره مند شدید؟

بنده علوم دینی را نزد عالمان وارسته ای چون؛ آیات عظام بروجردی، گلپایگانی، امام خمینی، سلطانی طباطبایی، بهاءالدینی و هم چنین نزد دایی ام حاج محمدرضا وکیلی مؤلف کتاب «لئالی الفقاهه» و «لوح القلم» که تمام فقه را به نظم درآورده بودند، تلمذ کردم.

آیا خاطره ای از جد مادری تان ملاعلی بابویه ای دارید؟

مرحوم دایی ما حاج وکیل نقل می کرد، هروقت ناصرالدین شاه به قم سفر می کرد، طبقات و اصناف مختلف مردم در روزهای مشخص به نوبت با شاه ملاقات می کردند. روزی چند نفر از علما با ناصرالدین شاه در قم در یک ساختمانی به نام «کلاه فرنگی» که در گذرخان نزدیک مسجد فاطمیه (مسجدی که در دوره معاصر به مسجد حضرت آیهالله العظمی بهجت شهرت یافت) قرار داشت، دیدار کرده بودند. جد مادری ما آخوند ملاعلی بابویه ای که انسان نترس و صریح اللهجه ای بود، در آن جلسه خطاب به شاه گفت: اعلی حضرت! «الملک یبقی مع الکفر و لایبقی مع الظلم»؛ ناصرالدین شاه گفت: جناب آخوند! مگر چه ظلمی کرده ام که این حدیث را برای من می خوانی؟ آخوند ملاعلی گفت: ای بیچاره! خوابی! ظلم کرده ای که نه یتیم را از آن مفر است و نه بیوه زن را. شاه گفت: چه کرده ام؟ آخوند گفت: مالیات به نان و گوشت بستی! کیست که بتواند از این مالیات فرار کند؟! این حرف را که زد، شاه صدراعظم را از اتاق مجاور صدا زد. صدراعظم آمد، گفت: بله قربان! شاه گفت: از این ساعت مالیات بر نان و گوشت لغو می شود! صدراعظم ایستاد و این دلیل بر اعتراض او بود. شاه گفت: چی شده؟ صدراعظم گفت: قربان اجازه دهید بودجه ای را تعیین کنیم و جایگزین مالیات کنیم. شاه بلافاصله گفت: میهمانی دربار سالیانه چه قدر است؟ از این ساعت به بعد، «دربار» مهمانی نخواهد داشت.

حاج وکیل می گفت: خودم بالای سردر «مسجد شاه» تهران که الان «مسجد امام» است، سنگی مرمری دیدم که نوشته بود: بنابر فرمان جهان مطالع، ناصرالدین شاه، مالیات بر نان و گوشت لغو و سلاطین آینده هم باید این دستور را رعایت کنند. بنده نیز ـ آل طه ـ در یکی از حجرات مدرسه دامغانی همدان سنگی دیدم در حدود یک متر و سی سانت طول و ۰ سانت عرض داشت که بر این سنگ فرمان مظفرالدین شاه این گونه حک شده «بر حسب فرمان پدر، مالیات بر نان و گوشت لغو می شود.»

کدام یک از وعاظ نقش بیشتری برای موفقیت شما در خطابه و منبر داشتند؟

در دوران زندگی ام منبرهای زیادی را دیدم که خیلی ارزشمند بودند از جمله، منبر مرحوم آقای تربتی، منبر مرحوم حاج آقا مصطفی طباطبایی داماد مرحوم شیخ عباس قمی، منبر مرحوم حاج محقق خراسانی و مرحوم آقای فلسفی؛ اما زیر بنای زندگی ام را از منبرهای پدر آموختم، خطابه های او تأثیر بسیار زیادی در من داشتند. ایشان از منبری های برجسته بودند و کتباً و شفاهاً وصیت کرده بودند که در کنار تحصیل منبر را فراموش نکنم و می گفتند: «کل الخیر فی باب الحسین» برای این که همه خوبی ها در خدمت به امام حسین علیه السلام است.

چرا پدر بزرگوارتان وصیت کرد که هر ماه رمضان یک ختم قرآن برای امیرالمؤمنین علیه السلام انجام دهید؟

زمان رضاخان، عبا و عمامه، ممنوع بود، مگر کسی که مجوز تدریس داشت. یک روز پدرم را به نظمیه (شهربانی) بردند تا شب برنگشت، دایی مان حاج محمدرضا وکیلی معروف به «حاج وکیل» از وکلای دادگستری آن زمان واسطه شدند تا این که پدرم را آزاد کردند. پدرم می گفت در زندان نذر کردم اگر آزاد شدم و این لباس برای من باقی ماند، سالی یک ختم قرآن در هر ماه رمضان برای امیرالمؤمنین علیه السلام بخوانم و می گفتند که من سالی یک ختم قرآن در ماه رمضان برای پدرم و برای امیرالمؤمنین علیه السلام می خوانم، شما اگر خواستی آن ختم قرآن را برای پدرمان بخوان ولی تأکید می کنم این ختم قرآن برای حضرت علی علیه السلام را حتماً بخوان؛ لذا از آن زمان تاکنون حدود ۶۹ سال هر ماه رمضان این ختم قرآن را انجام داده ام، اما متأسفانه بعد از این که فروغ چشمانم از دست رفت، از آن محروم شدم.

اولین سخنرانی انقلابی تان در چه موضوعی بود؟

اولین سخنرانی انقلابی ام در منزل آیه الله العظمی گلپایگانی بود که بازاری ها به خاطر پاسخ ندادن دولت شاه به بیانیه علما در مورد طرح انجمن های ایالتی و ولایتی، جمع شده بودند و بنده در پاسخ فرماندار وقت که گفت: آقایان خیال نکنید مملکت فقط قم است! مملکت چندین استان و شهرهای مختلف دارد. به نوبت، جواب آقایان را هم می دهند، بنده برای پاسخ فرماندار از آیه الله العظمی گلپایگانی اجازه گرفتم و بعد از این که حرف فرماندار تمام شد، گفتم: آقای فرماندار! بنشین این جا و گوش بده، مگر هر کار نوبت دارد؟ اگر یک مغازه ای دچار آتش سوزی شود آیا مأمورین شهرداری و آتش نشانی می توانند بگویند که فعلاً کارگران ما در فلان خیابان مشغول نظافتند، شما صبر کنید تا نوبت شما برسد؟! این روحانیت بود که مملکت را تا حالا حفظ کرده، آیا خبر ندارید در آذربایجان یک امام جماعت با چند تا مأموم در مقابل پیشه وری قد علم کرد و آن جا را حفظ کرد؟! این حرف خود شاه است که گفت در آن روز حتی ارتش هم جرئت نکرد ایستادگی کند اما روحانیت، آذربایجان را نگه داشت. شما می گویید، به نوبت جواب می دهیم! آیا نمی دانید که اگر بخواهید به نوبت رسیدگی کنید دیگر مملکتی باقی نمی ماند؟ این سخنرانی، سرآغاز حیات سیاسی ام بود. از آن روز به بعد در مجالس روضه که به مناسبت های مختلف برگزار می شد، در ضمن روضه حرف هایم را می زدم. این حرف ها به گوش امام خمینی رسیده بود. تا یک روز که در منزل امام برای منبر رفته بودم، قبل از من، مرحوم آقا سعید اشراقی منبر بودند، ایشان آن روز یک مقداری طول داد. چند روز بعد حاج آقا شهاب اشراقی برادرزاده آقا سعید اشراقی، به من گفتند که آقای آل طه قدر خودت را بدان. گفتم چه شده؟ گفت: امام آن روز به من گفتند، به عمویت بگو وقت آل طه را چرا می گیری؟ بگذارید آل طه بیاید و حرف بزند.

خاطره ای از واکنش حضرت امام به لایحه انجمن های ایالتی و ولایتی دارید؟

روزی که نخست وزیر وقت، «اسدالله علم» به علما جواب داد، به امام جواب نداد و فقط به سه نفر دیگر از مراجع آن عصر یعنی آیات عظام گلپایگانی، شریعتمداری و مرعشی نجفی جواب داد، ما پای درس امام بودیم. وقتی درس تمام شد، طلاب خبر آوردند جواب تلگراف ها آمده است. امام گفتند جواب چیست؟ گفتند: جواب آمده که مصوبه قابل اجرا نیست. امام گفتند: باید بنویسند مصوبه لغو شده. یک کسی گفت که بعضی آقایان فرستاده اند، تکثیر شود، امام گفتند: بروید بگویید تکثیر نکنند. آن روز امام خیلی ناراحت بودند، تا منزل همراه شان رفتم. وقتی به منزل رسیدند دست به زمین می کوبیدند و می گفتند: کاغذ بیاورید من بنویسم این کار خلاف است، می خواهند انقلاب را بشکنند.

چه عواملی موجب شد که جناب عالی ۲و ۲۵ شوال سال ۲ در بیت امام و مدرسه فیضیه، آن سخنرانی تاریخی را ایراد کنید؟

علما، به خاطر مبارزه با رژیم پهلوی، نوروز سال۲ را عزا اعلام کردند و گفتند ما عید نمی گیریم، لذا ایام عید از منزل مراجع صوت قرآن پخش می شد. در فرمانداری و شهرداری قم نیز در روز ۲شوال یعنی اول فروردین نیز از طریق بلندگو سازوآواز پخش می کردند! عصر همان روز به بیت امام رفتم، به قدری جمعیت زیاد بود که امکان ورود به منزل ایشان نبود، اما مردم چون بنده را دیدند، راه را باز کردند و وارد بیت شدم. امام تا نگاهشان به من افتاد، گفتند: «آل طه» برو برای مردم صحبت کن. رفتم بر درگاه اتاق ایستادم و گفتم آقایان توجه کنید! مراجع با شادی شما مخالف نیستند، اما گاهی موضوعاتی پیش می آ ید که دیگر چاره نیست. گفتم: چرا حضرت سجاد زین العابدین سلام الله علیه بر در دروازه شام می فرماید ای کاش مادر من را نزاییده بود؟! ایشان وضع دختران پیغمبر، فرزندان رسول خدا را بر شترها و کجاوه های بدون روپوش می بیند؛ لذا می گوید ای کاش! من از مادر زاده نمی شدم. این فرماندار ننگین شهر به جای این که بیاید برای عزاداری همکاری کند، سازوآواز پخش می کند. و امروز نیز اعلام عزا از آن باب است. فردای آن روز نیز برای ایراد سخنرانی روز شهادت امام صادق علیه السلام که هرساله در مدرسه فیضیه از زمان آیه الله العظمی بروجردی رسم شده بود و بعداً آیه الله العظمی گلپایگانی این رسم را ادامه دادند، رفتم. آن روز وقتی بالای منبر رفتم راجع به امام صادق علیه السلام صحبت کردم؛ با این عنوان که امروز، روز تعطیل رسمی است و دولت تعطیل کرده بود، زیرا از زمان آیهالله کاشانی روز بیست وپنجم شوال جزو تعطیلات رسمی شد. یعنی آن زمانی که ایشان رئیس مجلس شدند. گفتم: دولت مملکت را تعطیل کرده، ادارات همه تعطیل است به احترام حضرت صادق علیه السلام ولی این کافی نیست. دولتی که احکام امام صادق علیه السلام را زیر چرخ های اتومبیلش قرار داده، این چه تعطیلی است؟! یک وقت دیدم که یک عده ای صلوات می فرستند. مردم هم به تبع آن ها صلوات می فرستادند. یعنی آن عده با فرستادن صلوات می خواستند مجلس سخنرانی را تعطیل کنند. یک قدری که صبحت کردم دیدم جمعیت زیادی صلوات فرستادند، منبری بعد از من پیغام داد که این ها برای شما این کار را می کنند، شما بیایید پایین من بروم منبر، مجلس آرام می شود. من به شخص واسطه گفتم درست نیست منبر را رها کنم، واسطه حرفم را به ایشان رساند، او هم از مجلس خارج شدند و جلوی گذرخان به آیهالله العظمی گلپایگانی گفته بودند وضع مدرسه فیضیه ناجور است تشریف نبرید، ایشان در پاسخ فرموده بودند: ما صاحب مجلس هستیم چه طور می شود خودمان نرویم؟! به هر صورت ما آن روز سخنرانی را خاتمه دادیم و از مجلس خارج شدیم. بعد از من مرحوم آقای حاج انصاری منبر رفتند، ولی جلسه را طرفداران شاه به هم زدند و ضرب وشتم کردند؛ عده ای هم مجروح شدند، برخی از طلاب را از طبقه دوم فیضیه پایین انداخته بودند. خلاصه بعداز این سخنرانی ها فرماندار قم شخصاً از من شکایت کرد؛ لذا بعد از یک هفته به ناچار به عراق فرار کردم.

چگونه به عراق رفتید و چه مدت اقامت داشتید و آیا در عراق هم به فعالیت سیاسی ادامه دادید؟

شب سوم فروردین بود که برای عید دیدنی به منزل دایی مان مرحوم حاج میرزامحمد وکیل رفته بودیم. آن شب تا دیر وقت ماندیم، آخر شب که خواستیم برگردیم، مرحوم حاج وکیل به من گفت، شما بمان. من شب را آن جا خوابیدم. صبح روز بعد آقای کامکار رئیس اطلاعات وقت، منزلم را بازرسی کرده بود. بعد از این ماجرا مدت هشت شبی در قم بودیم و در این مدت دو سه جا عوض کردیم. بعد از هشت شب به خانواده پیغام فرستادم که ما می خواهیم برویم امامزاده شاه جمال، تا نفهمند قصد سفر به کربلا را داریم. بعد از شاه جمال به اراک رفتیم و از آن جا حسب اتفاق با پدر مرحوم آیهالله العظمی فاضل لنکرانی و حضرت آیهالله سیدمحمدباقر ابطحی و حاج علی آقای امجدی به گمرک رفتیم. آن راننده ای که ما را به کربلا رساند، در سفر بعدی می گفت شما که از گمرک ایران رد شدید، تلگراف آمده بود که فلانی ممنوع الخروج است. حدود صد روزی در عراق ماندگار شدیم، البته بیشترش را در کربلا به سر می بردم. دو سه روزی را هم نجف و سامرا رفتم. در این مدت در صحن کربلا منبر می رفتم. ایام عاشورا گاهی از صبح تا آخر شب ۱۳ منبر داشتم.

اگر در مدت اقامت تان خاطره ای از عتبات عالیات دارید، بفرمایید؟

حدود صد روزی که در عراق بودم، با آقا سیدکاظم قزوینی و هم چنین با بیت آیه الله العظمی سیدمحمد شیرازی که آن زمان خیلی به نفع ایران فعالیت می کرد، آشنا شدم. آقا سیدکاظم قزوینی در آن جا دفتری داشت به نام «مکتبه رابطهالنشر الاسلامی» که به تمام کشورهای اسلامی، اعلام کرده بود هر کتابی که می خواهید، رایگان برایتان می فرستم. ایشان می گفت: یکی از مراکش نامه نوشته بود که صحیح بخاری را برای ما بفرست، اما من وسایل الشیعه را فرستادم او در جواب تشکر کرده و نوشته بود «نحن مع هذاالکتاب فی غنی عن امثال صحیح البخاری» الحق با داشتن این کتاب کسی به صحیح بخاری نیاز ندارد.

حضرت عالی در واکنش به مصاحبه توهین آمیز اسدالله علم به روحانیت چه اقداماتی انجام دادید؟

یادم هست یک روز اسدالله علم در مصاحبه ای گفته بود که «این آخوندها می خواهند ما برویم کجاوه سوار شویم» اتفاقاً بنده آن شب دو مجلس داشتم چرا که ایام، ایام فاطمیه بود. در هر دو مجلس گفتم: که این خان بیرجند خیال می کند با رعیت های بیرجند طرف است ما نمی گوییم کجاوه سوار شوید، می گوییم چرا کشتی نمی سازید؟ چرا هواپیما نمی سازید؟ چرا وقتی شاه مملکت می خواهد لوزه اش را عمل کند، باید دکتر از خارج بیاورید؟ این ماجرا برای ایامی بود که هنوز امام تبعید نشده بود و من آن گونه بر روی منبر صحبت کردم. شب که به منزل آمدم تلفن زنگ زد، فردی بود که خود را معرفی نکرد اما من از صدایش شناختم که سرهنگ بدیعی رئیس سازمان امنیت قم بود؛ الغرض شروع کرد به تهدید، حتی گفت: این اصلاحاتی که ما می خواهیم انجام بدهیم باید صورت بگیرد و لو صدهزار نفر کشته شود، او گفت: ما با (آیهالله سیدابوالقاسم) کاشانی نیز برخورد کردیم، شبانه از دیوار خانه اش بالا رفتیم کتک زدیم تا خون بالا آورد، تو که دیگر کسی نیستی! من به او گفتم: خود شما اقرار می کنید که این گونه رفتارها از جانب شماست و شروع کردم به پاسخ دادن، گفت: بگذار حرف من تمام شود بعد پاسخ بده، شروع کرد به تهدید و بعد بدون این که منتظر پاسخ باشد تلفن را قطع کرد، صبح به محضر امام رفته و قضایا را گفتم و تأکید کردم که من این قضایا را برای هیچ کس تعریف نخواهم کرد، زیرا موجب تضعیف جبهه انقلاب می شود. امام به آقای صانعی رو کردند و فرمودند: برو به بهبهانی زنگ بزن و بگو که این ها می خواهند زبان های ما را قطع کنند، لذا ما وظیفه مان، وظیفه دیگری است.

داستان دیگری برای شما بیان کنم، در زمان اسدالله علم، تلگرافی به جامعه وعاظ زده و دستور داده بودند که وعاظ مردم را نسبت به چند مسئله آگاه کنند.

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.