پاورپوینت کامل مصاحبه با عالم و واعظ ارجمند، آیت الله خراسانی(واعظ) ۶۱ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل مصاحبه با عالم و واعظ ارجمند، آیت الله خراسانی(واعظ) ۶۱ اسلاید در PowerPoint دارای ۶۱ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل مصاحبه با عالم و واعظ ارجمند، آیت الله خراسانی(واعظ) ۶۱ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل مصاحبه با عالم و واعظ ارجمند، آیت الله خراسانی(واعظ) ۶۱ اسلاید در PowerPoint :
۶۰
اشاره :
از موضوعات مهم برای پویندگان راه خدا، آشنایی با آشنایان و پویندگان این راه است. یکی از عالمان محبّ اهل بیت که عمر پربرکتش را در کسب علم دینی و وعظ و خطابه صرف کرده، حضرت آیت الله شیخ عبدالحسین واعظ خراسانی است.
جناب آیت الله شیخ عبدالحسین واعظ خراسانی متولد ۱۳۴۵ ق در نجف اشرف، فرزند خطیب العلماء و شیخ الخطباء شیخ محمد علی خراسانی است که عمری را در عرصه خطابه و منبر گذرانده و ارتباط نزدیکی با علمای نجف داشته است. به واقع گنجینه ای است که می توان رهاورد گذشته او را فراروی سالکان طریق الی الله قرارداد؛ بر همین اساس، مصاحبه ای را با ایشان ترتیب دادیم، تا با سیره فردی ایشان و خصوصاً پدرشان که از زهاد و اهل معرفت بوده است، بیشتر آشنا شویم.
خلق: اولین سؤال این که دوران تحصیل شما از کجا و چه زمانی آغاز شد و چه اساتیدی دیدید؟
واعظ: آنچه که در ذهن ما مانده، این است که تقریباً از سن پنج سالگی نزد همشیره تعلّم قرآن را آغاز و در شش سالگی قرآن را ختم کردیم.
خلق: ایران تشریف داشتید؟
واعظ: نه؛ ما زاده نجف هستیم و مادرمان هم در نجف بود. فقط پدرمان از خراسان (اطراف خراسان) بود. ایشان ولادتش در سیمان بود که اطراف نیشابور است. آشیخ آغا بزرگ در نقباءالبشر هم درباره پدرمان نوشته است. حدود ۸-۵ سالگی مادرمان مُرد. علاقه بسیاری به روضه داشت، خیلی برای امام حسین گریه می کرد و فریاد می زد. مادرم در روضه و منبر و اشعار و… متبحر بود. آن بنده خدا، چشمش بیمار بود؛ ولی این امور را به ما یاد می داد. در سن ۱۰-۹ سالگی ما را منبری کرد. در خانه خودش جمعیتی درست می کرد، شب های دوشنبه روضه می خواندیم. البته پدرمان چون آقا بود و بزرگ بود، در نجف نمی ماند. اساساً در نجف بودیم؛ ولی پدرمان مدتی در کربلا می رفت منبر و این طور ترویج دین می کرد. ایشان به حدی به ترویج دین همت داشت که آخرِ عمری سرتاپایش ترویج بود، شکل و شمایل و راه رفتن، عباداتش، خیلی فرد کم نظیری بود. مردم درباره پدرمان می گویند: «سلمان زمان، ابوذر زمان» و اشعاری هم درباره او گفته اند.
ظاهراً چهارده ساله بودم که وارد مقدمات شدم. اولین معلّم ما، اخوی ما از مادر دیگرمان بود که علاقه اش به ما زیاد بود. نامش آشیخ محمد تقی بود که در قم دفن شد. ایشان خیلی ما را دوست داشت. می گفت: «أنت مطهّر الذنوب ؛ تو پاک کننده گناهان هستی». غرضش این بود که مردم در مجلس شما منقلب می شوند و قهراً مجلس، مجلس پاک شدن گناه است. می گفتند: نجف در بچگی وقتی بلند می شدی و شعر می خواندی، به مجلس آتش می زدی (البته من خیلی در فکر این چیزها نبودم).
بالاخره جامع المقدمات و صمدیه و… همه این ها را به ترتیب در نجف نزد اخوی خواندیم تا این که به مغنی و قوانین رسیدیم و اساتید زیادی داشتیم. در کفایه و مکاسب و … اساتیدمان آمیرزا حسن یزدی بود و آقای آمیرزا هاشم آملی بودند که چند سال قبل فوت کردند. این ها کفایه را به طور خصوصی برای ما می گفتند. بعد هم درس خارج را شروع کردیم. ظاهراً اولین درس خارج که رفتیم، درس آقای خوئی بود. یادم هست آن وقت هجده سالم بود.
خلق: روزی چند ساعت درس می خواندید؟
واعظ: آنچه یادم هست، این که اقلاً دو تا درس می خواندیم، بقیه اش را هم مباحثه داشتیم و یک مقدار هم درس می دادیم. با آن سن کم حلقه های درسی داشتیم. جمعیت هم می آمد.
خلق: چند سال طول کشید؟
واعظ: فقط اصول نبود، فقه هم بود. یادم هست دوره اولی که خلاصه کردم و نوشته ام سال ۱۳۷۲ قمری بود. درس آیت اللهسید محمد شاهرودی، سید عبدالهادی شیرازی و آقای حکیم هم رفتیم. علاوه بر آن اصول آقا میرزا هاشم را خیلی شرکت می کردیم. آمیرزا هاشم خیلی به ما علاقه داشت و ما را برای منبر وعده می گرفت. مرحوم آقا ضیاء عراقی، استادش در مجلس حاضر می شد. جمعیت زیادی بود و ما با این که سنّ زیادی نداشتیم، در محضر علما می خواندیم.
خلق: رمز موفقیت خودتان را در چه می بینید؟
واعظ: این ها اولاً همت پدر و مادر در درس و منبر و غیره بود. والده ما می گفت: «اسم شما را حضرت زهرا سلام الله علیها گذاشت». همه فرزندان مادر ما تلف شدند، مردند یا در حوض خانه غرق شدند.
خودش می گفت: «در بارداری گریه می کردم و می گفتم: تو هم به آن ها ملحق می شوی، تا این که خواب حضرت زهرا سلام الله علیها را دیدم». مادر ما ائمه را خیلی خواب می دید. می گفت: «حضرت زهرا سلام الله علیها را خواب دیدم که به من فرمود: این پسر می ماند و اسمش را عبدالحسین بگذارید یا غلام حسین». ایشان شک داشت؛ ولی مناسب تر با زبان عربی، عبدالحسین است، نه غلام حسین. مرحوم آمیرزا هاشم آقا می گفت: «شما یقیناً نظر کرده هستی. یک نظری از امام حسین و اهل بیت علیهم السلام شده است».
والده ما زن خوبی بود. پدرمان هم مرد بسیار نازنینی بود، خیلی اهل زهد بود. از مال دنیا که برای ایشان می آوردند، بدش می آمد. چیزهایی که به دست می آورد، به بیچاره ها می داد، از سهم امام هم نمی خورد. ما هم همین طور بودیم. ظاهراً گاهی نمازهای استیجاری می گرفت. ما هم خوراک درستی نداشتیم. یادم هست شاید یک شبانه روز می گذشت که اصلاً یک لقمه نان در گلویمان نمی رفت. چیزی نمی خوردیم، نان خالی می خوردیم، حتی چای هم نبود. طلبه ها در قم و نجف این شعر را می خواندند:
آنان که ره علم و عمل کوشیدند
چشم از همه لذات جهان پوشیدند
بعد از الم جوع و غم رنج و تعب
از چشمه علم، جرعه ها نوشیدند
ما که خودمان را واقعاً اهل این امور نمی دانیم؛ اما شاید از جهت پدر و مادر بود که برای توفیق ما دعا می کردند، حتی بعد از وفات هم این طور است. یک شب خواب دیدم ایشان (مرحوم پدرم) دست من را گرفت و گفت: «خدا به تو توفیق بدهد». دعاهای پدر و مادر مؤثر است.
به هر حال، همین طور ایام را به منبر و غیر منبر طی کردیم. البته بعضی از بزرگان اهل علم آمدند ما را دیدند (که ظاهراً شنیده بودند: «استعداد خوبی دارد»). آنان می گفتند: «شما ترک روضه بکنید و در علم و اجتهاد متمحض بشوید. من هم گفتم: «دست از امام حسین علیه السلام نمی کشم؛ چون اگر امیدی باشد، به امام حسین علیه السلام است. در این درس ها معلوم نیست قصد خلوص داریم یا نداریم».
خلق: با علمای اخلاق که در نجف بودند، ارتباطی داشتید؟
واعظ: ارتباطی نداشتم؛ اما خودم روایات اخلاقی زیاد خواندم. وسائل الشیعه را مباحثه می کردیم؛ در حالی که وسائل کتاب مباحثه نیست؛ ولی چون اخبار زیادی دارد از اخبار معاشرت و غیر آن ما به مباحثه آن می پرداختیم. به هر حال ما همین طور درس ها و بحث ها را شرکت می کردیم و نوعاً هم می نوشتم. حتی یادم هست آمیرزا هاشم آملی یک سال، اول ماه ذی الحجه گفتند من در محرم درس ذی الحجه را بنویسم؛ یعنی این طور حافظه ما قوت داشت. آمیرزا هاشم گاهی نوشته های ما را می گرفت، آقای خوئی هم می گرفت. شاید گاهی بر آن نگاه می کردند و می رفتند منبر. بله؛ ایشان هم نزد مردم خیلی اظهار محبت می نمودند و غایبانه تعریف می کردند. آقای خمینی هم همین طور بودند؛ می گفتند: « شما برای طلبه ها حرف بزنید، گوش می دهند..». غرض، علما عقیده مند بودند؛ ولی من تا حالا عقیده به خودم نداشتم.
خلق: شما چقدر حیات پدر را درک کردید؟
واعظ: سی و چند سال.
خلق: ایشان کلاً سیر تحصیلات علمی شان در نجف بود؟
واعظ: ایشان در سبزوار، دروس سطح را خواندند و بعد، آمدند نجف.
خلق: آن جا با چه اساتیدی ارتباط داشتند؟
واعظ: من یک وقتی پرسیدم؛ اساتید مهمشان را می گفتند: آسید محمد کاظم یزدی و گاهی هم (ظاهراً) مرحوم آخوند را نام می بردند. یکی دیگر از مدرسان مهم او، آشیخ حسن مامقانی بود.
خلق: مرحوم پدرتان اجازه اجتهاد هم داشتند؟
واعظ: نه؛ ایشان در فکر این حرف ها نبود و نمی خواست هم بگیرد؛ مثل ما که از هیچ یک از آقایان اجازه اجتهاد نگرفتیم.
خلق: پدر بزرگوارتان در مسائل تهذیبی و اخلاقی از کجا شروع کردند و آیا در نجف با اساتیدی ارتباط داشتند؟
واعظ: پدر ما بعد از این که به مقاماتی رسیدند، بزرگان فهمیدند که ایشان منبری می رود و خطبه های نهج البلاغه را می خواند… آقای صدر بزرگ ، ایشان گاهی چیزهایی از پدرمان می پرسید. آقای صدر بزرگ اصفهانی پدر ما را وادار کردند که منبر برود. می گفتند: «حرف شما اثر دارد». حتی دست پدرمان را می گرفتند و می گفتند: «آشیخ! چند روز است موعظه نشنیده ام؛ دلم زنگ زده است. بیا این زنگ را ببر». گاهی می دیدم آسید ابوالحسن هم ایشان را به خانه می برد. ایشان واعظ العلماء بود. ایشان حرف حق را با صلابت می گفت. یادم هست به آقای حکیم می گفت: «درس می دهی، هر کاری می کنی، برای خدا بکن؛ برای ریاست نباشد (من طلب الریاسه هلک)». این جور حرف می زدند. آقای خوئی می گفتند: «وقتی پدرت خطبه های نهج البلاغه را می خواند، تکان می دهد». آقای خوئی پیش ایشان مانند فرزندی می نشست.
بی دین ها و لامذهب های نجف، وقتی آقا را می دیدند، می گفتند: «این شخص مرد خدایی است و به هیچ کس اعتنا ندارد و حرف حقش را می زند». یک پارچه هدایت بود، یک پارچه عبادت بود، یک پارچه زهد بود. ما تا ایشان بود، این امکانات را نداشتیم. ایشان مخالف بودند و می فرمودند: «زندگانی باید بسیط باشد»؛ آبگوشت و …. نداشتیم. خیلی اهل قناعت بود.
خلق: از مقامات ایشان چیزی در نظر دارید؟
واعظ: داماد آقای خوئی که از علمای نجف بود و امید مرجعیت به ایشان
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 