پاورپوینت کامل قم در مسیر تاریخ (۵);«نگاهی به زبان و لهجه مردم قم» ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل قم در مسیر تاریخ (۵);«نگاهی به زبان و لهجه مردم قم» ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۲۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل قم در مسیر تاریخ (۵);«نگاهی به زبان و لهجه مردم قم» ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل قم در مسیر تاریخ (۵);«نگاهی به زبان و لهجه مردم قم» ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint :
۷
اشاره:
در شمارههای پیشین فصلنامه ، سلسله مقالاتی با عنوان «قم در مسیرتاریخ» به قلم دانشمند و مورخ گرامی جناب استاد علی اصغر فقیهی منتشرکردیم. مطالب این شماره که به بررسی زبان و لهجه مردم قم اختصاصدارد ، در دو بخش سامان یافته است: نخست کلمات محاورهای که از نظرآوایی، دستوری و مفهومی بررسی شده و سپس فهرستی از واژهها واصطلاحاتی که هنوز بسیاری از آنها در زبان روزمره و محاورهای مردم قمتداول دارد، به صورت الفبایی تنظیم شده است. بدین وسیله از دانشمندمحترم جناب استاد فقیهی که قبول زحمت فرموده و با حسن قبول پیشنهادنگارش این مقاله را پذیرفتند، بسیار متشکریم.
قم یکی از شهرهای باستانی و چند هزار ساله کشور ایران است و ظاهرا تنها شهریاست که در عصر اسلام دین مبین اسلام را همراه با مذهب تشیع برگزیده است. و امّا ازخصوصیات مربوط به مردم قم پیش از اسلام از جمله زبان و لهجه آنها نویسنده اینسطور مطلبی نیافته است. و امّا قدیمیترین سندی که بعد از اسلام در آن نشانههایی اززبان و لهجه مردم قم، میتوان یافت «کتاب قم» معروف به «تاریخ قم» است که در نیمهدوّم قرن چهارم هجری برای تقدیم به صاحب بن عَیّاد از معروفترین رجال عصر آلبویه به زبان عربی در بیست باب تألیف شده است توجّه کرد. از متن عربی این کتاب اثرینیست ولی ترجمه فارسی پنج باب اول آن که در نیمه اول قرن نهم هجری انجام یافته ،موجود است. در این ترجمه چند کلمه به لهجه محلی قدیمی قم به چشم میخورد کههنوز هم در میان قمیها متداول است و از سیاق سخن به نظر میرسد که آن چند کلمه درمتن عربی نیز وجود داشته باشد. از جمله: کلمه «وز» بر وزن «رز» (وسیلهای مربوط بهتقسیم آب زراعی) که تا همین اواخر نیز در همین معنا در زبان کشاورزان قمی تداولداشت و شاید هنوز هم مورد استفاده باشد. کلمه «گز» بر وزن «زر» (به معنای ذرع عربی کهتقریبا دو سانتی متر از متر بیشتر است) که هنوز هم کم و بیش تداول دارد. کلماتی نظیر«گُمش» بر وزن «بُرش» (به معنای مقنّی)؛ «زمین پیما» به معنی مسّاح (کسی که مساحتزمین را تعیین میکند)؛ «جُوی بَد» (به معنای میراب) و «گُنگ» بر وزن «بُرد» (به معنایتنپوشه یا وسیلهای که در زیرزمین کار گذاشته میشود تا آب در آن جریان پیدا کند) ازدیگر کلماتی هستند که در کتاب تاریخ قم به چشم میخورد.
زبان و لهجه قم را میتوان در دو بخش بررسی نمود: الف) بررسی کلمات معمول درمحاوره، ب) بررسی اصطلاحات، کنایات و ضرب المثلها.
الف) بررسی پارهای از کلمات معمول در محاوره:
در این نوشتار برخی از واژههای محاورهای متداول در لهجه مردم قم را از نظر صرفی،دستوری و مفهومی بررسی میکنیم. شمهای از لغات و اصطلاحات پزشکی و کشاورزینیز در همین بخش خواهد آمد:
۱ در لهجه قمی برخی از واژهها با «کاف» مؤکد میشوند. مانند: دروغکی، یواشکی،این جورکی که به ترتیب از واژههای دروغی، یواش و این جوری اخذ شده است.
۲ دو کلمه که دارای مفهوم واحدی هستند و دومی با واو عطف به اولی مربوطمیگردد. در این صورت واو به ضمه تبدیل میشود و این عطف را عطف توضیحی یاعطف تاکیدی میتوان نامید. مانند: دست و پل، سنگ و ساغال، سر و پک، شل و ول وکج و کوله. در مواردی نیز حرف واو حذف میشود، مانند: گَل قاطی، شوخی باردی و گلگول.
۳ آوردن لفظ «اندری» در آخر کلمه به مفهوم تأکید در بزرگی. مانند: کپتدری (تپهبزرگ)، چالندری و چپندری که به ترتیب متخذ از واژههای کُپَه، چاله و چپ میباشند.
۴ لفظ «که» در میان دو فصل از یک مقوله (بیشتر سوم شخص مفرد ماضی مطلق) دردو معنی به کار میرود. در جمله «رفت که رفت» ممکن است مقصود گوینده این باشد که:به گونهای رفت که دیگر قصد برگشت ندارد و یا این که رفتن او اهمیتی ندارد.
۵ لفظ «که» در میان اول شخص ماضی مطلق و اول شخص ماضی التزامی نیز دارایدو مفهوم است: در جمله «آمدم که آمده باشم» میتواند مقصود این باشد: دیگر قصدرفتن ندارم یا این که مقصود ایستادگی در برابر حریف است.
۶ کلمه «معتی» در آخر واژه بر شغل و نژاد دلالت میکند. فلان کس کاسب معتی یاترُک معتی است.
۷ لفظ «گَل» (با فتحه گاف) دارای چند معنی است: الف) بالا، مانند: گَلِ درخت،ب) آویزان شدن، مانند: گل میخ و ج) مخلوط، مانند: گل قاطی.
۸ لفظ «هه» در پایان کلمه برای تحقیر یا تعریف و یا شناساندن: مانند بالاهه،چشمههه و بچههه.
در لهجه قمی به اصطلاحاتی برمیخوریم که ریشه عربی دارد ولی در معنایی متفاوتاز اصل عربی خود به کار میرود. مانند «فنا فیاللّه شد» یعنی ورشکسته شد؛ «حول ولاشد» یعنی مضطرب و پریشان حال شد؛ «لا مُحاله» به معنی فرصت را غنیمت شمردن؛«فی النّار» که گاهی به جای جهنم گرفته میشود.
برخی از واژههای ترکی نیز در این زبان رایج است. مانند «پَنا غُیِرَم» به معنای مشورتو تبادل فکر کردن؛ «قاتْمَه» به معنای چند نخ پشمی که با انگشتان بافته میشود و معمولاًچند رنگ هستند که به ترکیب آنها «اَلْیِجَه» گفته میشود؛ «قاتِق» به دو معنای نان خورشو در مصرف نان خورش قناعت کردن به کار میرود؛ (این کلمه در لهجه مردم قم با کسرهتا تلفظ میشود) «قورْ قُشُم» (واو در کلمه قورْ تلفظ نمیشود) به معنای بسیار محکم وسفت. گویا این واژه معنای مخصوص دیگری هم داشته باشد؛ «سُقُلْمَه» به معنی گره کردنمشت به نحوی که انگشت شصت در زیر انگشتان دیگر قرار گیرد برای محکم ضربهزدن به کسی.
برخی از واژههای قم برای آسان شدن تلفظ مخفّف میشوند. مانند: مگ، بی، میگی،یخُده، چی چی، حمون، طیفون، غولوم و روُوْن که به ترتیب متخذ از واژههای مگر، بیا،میگویی، یک خرده، چه چیز، حمام، طوفان، غلام، و روان هستند.
در لهجه مردم قم نیز مانند همه زبانهای دیگر واژههایی وجود دارد که از صداهایطبیعی برگرفته شدهاند. مانند شُرشُر (صدای ریخته شدن آب کم از ارتفاع کم؛ شارّ شار(صدای ریخته شدن آب زیاد از ارتفاع زیاد)، دامْبی (صدای افتادن چیز سنگین از بلندی).
ی) پارهای لغات و اصطلاحات پزشکی در زبان و لهجه قمی :
۱ . گَل و گوشه (مربوط به گلو و گوش) = اُوریون .
۲ . کُپَه = سالک .
۳ . بَسْ یا وَرْ بَسْ (بست) = قوابخ روده .
۴ . پس افتادن = سکته کردن .
۵ . درد دل کهنه = زخم معده یا روده اثناعشر .
۶ . دَمْ دِل یا رُوْ دِل = اِمْتلاء و پری معده .
۷ . بُؤیه (واو همزه تلفظ میشود) زدن یا اُر زدن = استفراغ .
۸ . بُوک = زگیل .
۹ . بَخْتَک = نَیْدلان ، کابوس .
۱۰ . بیج (بر وزن هیچ) = به کسی گفته میشود که چشم او واسوخته است و پلکها رابا سرعت به هم میزند .
۱۱ . تب لازم = سِلْ .
۱۲ . تیکه رو تیکه = تداخل در غذا
۱۳ . دختر پسرو = خنثی ، دو جنسی .
۱۴ . داغْمَه (با سکون غین و فتحه میم) = صله روی زخم ، نوعی تاول .
۱۵ . دُشْوَه (با دال مضموم و سکون شین و فتحه واو) = غده چرکی در پیشانی و بهندرت در نقاط دیگر بدن .
۱۶ . شکم رُوه = اسهال ، به هم خوردن مزاج .
۱۷ . آتِشَک (با الف کشیده و کسره تا و فتحه شین) = سوزاک ، سفیلیسن .
۱۸ . گُل چَمَکی (با فتحه چ و میم) = گل پنیرک ، از گیاهان طبی است .
۱۹ . گوُرْ مُوْن (با ضمه گاف و سکون واو و ضمه میم) = ورم دردناک در گردن وصورت .
۲۰ . مَهَوْ (با فتحه میم و ها) = شیرین بیان ، از گیاهان طبی است .
۲۱ . دل پیچه ، حالتی در معده یا رودهها که گاهی احساس درد میشود و گاهی ساکتمیگردد .
۲۲ . خیز چشم (با کسره خ) = ورم اطراف چشم .
ک) لغات و اصطلاحات کشاورزی:
۱ . رَغَشْ (با فتحه راء و عین) = محصول زود رس .
۲ . وَرَ نْکَشْ (با فتحه واو و را و کاف و سکون نون) = محصول دیر رس .
۳ . آجَوْ (با همزه کشیده و فتحه جیم) = زمینی که آب در همه جای آن در یک سطحباشد .
۴ . پِشْکه (با کسره پ و سکون شین بر وزن حرفه) = سبدی بزرگ که معمولاً از ترکهانار بافته میشود برای حمل میوههایی از قبیل انار .
۵ . پنبه چیله = هیزم بوته پنبه .
۶ . تَفَل و تَغَلو (با فتحه تا و غین) = نوعی بوته که در بستن جلو آب رودخانه وبرگرداندن آن به نهر برای آبیاری باغها یا زمینهای زراعی یا برای برگردانیدن آب نهرهایبزرگ از سمتی به سمتی دیگر به کار میرود .
۷ . تایه زدن = تودهای از عُلوفه برای خوراک گوسفند و الاغ در زمستان .
۸ . تاباری = تعادل نداشتن دو لنگه بار که یکی سنگینتر باشد .
۹ . چُون = چرخ خرمنکوبی که به الاغ یا گاو میبندند و دور خرمن میگردانند .
۱۰ . دَسْتغاله = داس کوچک برای چیدن سبزیجات .
۱۱ . چَکَنَه (با فتحه چ و کاف و نون) = گوسفند غریبهای که داخل گوسفندان خودیشده باشد .
۱۲ . سُوْفالی (با ضمه سین) = بوته خشک گندم که خوشه از آن جدا شده باشد .
۱۳ . سِلْخ (با کسره سین و سکون لام) = گودال بزرگی که در مواقع کمآبی ، آب در آنجمع میشود و در شبانه روز یک بار یا دوبار آب آن را برای آبیاری باغ و زمین بازمیکنند .
۱۴ . شترگلو = نهری زیرزمینی که مانند گردن شتر است ، از یک سمت پایین میرود واز سمت دیگر بالا میآید و معمولاً برای آبهای زراعی به کار میرود .
۱۵ . شُوْلات (با ضمه شین) = زمینی باتلاق مانند که به زحمت برای زراعت آمادهمیشود .
۱۶ . غُنِش (با ضمه غین و کسره نون) = باران کم و نمنم .
۱۷ . خصیل یا قصیل = بوته نرسیده گندم یا جو که برای گوسفندان چیده میشود .
۱۸ . تَجْ (با فتحه ت) = مرز میان دو قسمت زمین زراعی که در قم به هر قسمت «کُرْده»گفته میشود .
۱۹ . قِصِر (با کسره قاف و صاد) = گوسفند و الاغ نازا .
۲۰ . کُرْچَه (با ضمه کاف و سکون را) = آغاز جوانه زدن درخت .
۲۱ . کوُم (بر وزن موم) = حالتی است که برای الاغ پیدا میشود در هنگامی که میبیندالاغ دیگری مشغول جو خوردن است و او از خوردن جو محروم است .
۲۲ . کُزَل (با ضمه کاف و فتحه زا) = گندم پاک نشده که در ته خرمن مانده است .
۲۳ . گَلْبارِی (با فتحه گاف و سکون لام) = زمینی که شخم زده شد و هنوز هموار وصاف نشده است .
۲۴ . گُنْدَل (با ضمه گ و سکون نون و فتحه دال و لام آخر) = بوته پنبه که هنوز پنبه آنبیرون نیاورده شده باشد .
۲۵ . پُوْ سُوْلَه = گندلی که پنبه آن را بیرون آورده باشند .
۲۶ . ناغِش (با کسره غین بر وزن تابش) = موقعی که کشاورز هنگام آبیاری احساسکند که آب نهر از آنچه باید باشد قدری کم شده است میگوید : نهر تاغش آورده است یانهر تاغش دارد .
۲۷ . گوآلَه (با ضمه گاف و فتحه لام) = جوال بزرگ برای حمل کاه .
۲۸ . وِ یارَه (با کسره واو و فتحه را) = چیزی از چوب مانند ناودان ، که برای جریانیافتن آب ، برروی نهری دیگر قرار میدهند .
۲۹ . وَزْ (بر وزن گز) = وسیلهای است قدیمی برای تقسیم آب کشاورزی و . . .
۳۰ . وَرْزاب (بر وزن سرداب) = گاو نر قوی برای شخم زدن زمین .
۳۱ . هَرَنْج (بر وزن مرنج) = قسمتی از نهر زراعی که گودتر و پهنتر از قسمتهایدیگر نهر است .
ل) شماری از لغات و اصطلاحات و کنایات و ضربالمثلهای مربوط به زبان و لهجه مردم قم ،به ترتیب الفبا (تنها حرف اول ملاک خواهد بود .)
لغات و اصطلاحات قمی بر دو نوع است . یکی آن که اکنون نیز معمول است و بر زبانمردم قم جریان دارد که اکثریت با این نوع است ، دیگری الفاظ و کلماتی است که تا نیمقرن پیش کم و بیش مطرح بوده و اکنون معمول نیست و تشخیص هر یک از این دو نوع باخود مردم خواهد بود :
«الف»
آلا (بر وزن بالا) = نوبت .
آله (بر وزن چاله) = (نیمی) از چیزی و به معنی پهلو . آله افتاد = به پهلو افتاد .
از موی سر آونگون است = کنایه از اضطراب و نگرانی زیاد . (آونگون = آویزان)
اِنْگار (با کسره همزه و سکون نون) = فرض . احتمال ، شاید .
اِنْگاره = اندازه .
اُلْوَر (با ضمه همزه و سکون لام و فتحه واو) = لوبیا و نخود و دیگر حبوباتی که درپختن آبگوشت به کار میرود ، (بُنْشَن) .
اِفْرُون (با کسره همزه و سکون فا و ضمه را) = آدم پرطمع و زیاده طلب .
اِیْروف (با کسره همزه و ضمه را) = کج و منحنی= ایروب .
اَبابیل = پرندهای مانند پرستو که تن آن کاملاً سیاه است و نمیتواند روی زمین بنشیندکه اگر بنشیند توانایی برخاستن ندارد .
اَلْ بستن (با فتحه همزه) = پیمان بستن (با احتمال قریب به یقین کلمه آل همان أِلْعربی است با کسره همزه به معنی پیمان) .
أِیْسی (با کسره همزه و سکون یا و تشدید سین) = یک لحظه .
آبشْخور = کنایه از سرنوشت ، در اصل به معنی محلی از رودخانه برای برداشتن آب .
آزّار (با تشدید زا) = خیلی محکم و استوار .
آرد بیز = غربال .
آج داغ (به صورت عطف) = علاقه شدید به کسی ، بیشتر به صورت طنز و استهزاگفته میشود .
آب زیر کاه = کنایه از کسی که ظاهری آرام و باطنی حیلهگر و فتنهجو دارد .
آی بِبُرّی (از مصدر بریدن) = در مقام استهزا به کسی گفته میشود که کاری عوضیانجام میدهد یا در انجام کاری کوتاهی و تنبلی میکند .
آفْلان (با الف کشیده و سکون فا) = به آدم پرطمع و پرخور گفته میشود .
آزگوره = دهن دره .
آسابی = اثر و نشانه ، محتمل است تحریف کلمه آثار میباشد .
آلو سفید = هلو .
آبخوری = لیوان .
آغَشْتَن (بر وزن آوردن) = چیزی را با فشار زیاد در ظرفی جای دادن .
اَلَنْگر (بر وزن غضنفر) = بازو .
اَنْدا (بر وزن فردا) = ظرف سفالی دهان گشاد و بزرگ ، برای آب آوردن .
اَنّانی و اَنشِانی (با فتحه هر دو همزه و کسره شین) = آدم نامرتب و بیوجود .
اِسّدَن (با کسره همزه و سکون سین) = چیزی را به زور از دیگران گرفتن . یا چیزی ازبازار خریدن (معمولاً در تلفّظ سین را مشدّد و تا را حذف میکنند = اسّدن)
اَلیِکَه تُون تلیکه کردن (با فتحه همزه و کاف و ضمه تا اول و فتحه تا دوم) = ثروتخود را با ندانم کاری به باد دادن و نیز نوعی بازی که سابقا میان کودکان معمول بود .
اُیّار (با ضمه همزه و تشدید یا بر وزن تُجّار) = بلدرچین که در قم به آن بَدْبَدَه هممیگویند .
اُماج (با ضمّه همزه) = نوعی آش ، از آرد مالیده و اسفناج و روغن .
از ما بهترون = کنایه از جنّ (گویا نوعی تملّق است) .
انگشت لیسَک (از مصدر لیسیدن) = حلوایی که از آرد گندم و روغن و شکر یا شیرهانگور ، تهیه میشود .
اِبْرَه (با کسره همزه و سکون با و گاهی کلمه عَلُومه (با فتحه عین) به دنبال آنمیآورند) = زشت و نابهنجار ، بیشتر در مقام سرزنش گفته میشود .
اَراز (با فتحه همزه) = خشم شدید و جوش کردن و از خود بیخود شدن .
اَنْزِروتْ (بر وزن رفته بود) = کنایه از چیز بسیار کم ، در اصل نوعی صمغ .
ازْنا (با کسره همزه و سکون زا) = بوی بد از سوخته شدن چیزهایی از قبیل گوشت وروغن .
اَزْگر (بر وزن برتر) پاره آجرهایی که بعد از بنّایی باقی میماند .
اُهُرّوُ (با ضمه همزه و ها و تشدید را و ضمه را دوم و واو) = وسیلهای که کودکان وگاهی بزرگسالان در آن مینشینند و به جلو و عقب پرتاب میشود .
آلاخوان والاخون = سرگردان و بیخانمان .
آلِش دَگِش (با کسره لام و فتحه دال و کسره گاف) = عوض کردن دو چیز با یک دیگر .
آغُزْ (با الف کشیده و ضمه غین) = شیر روزهای اوّل گوسفند تازه زا . مخفف آغاز .
اَلیْجَه (بر وزن رسیده) = نخ پشمی سیاه و سفید و الیجه مو = گربه سیاه و سفید .
اَلیجَک = دستکش دو انگشتی (انگشت اول و چهار انگشت دیگر)
آمُخته (مخفف آموخته) = به کاری عادت کردن .
آلِشْ کردن (با الف کشیده و کسره لام) = عوض کردن چیزی با چیز دیگر . گاهی کلمهدَگِش بر وزن روش به دنبال آن میآید = آلش دگش .
اُغُرّا یا اُغُرّایی (با ضمه همزه و غین و تشدید را) = پول یا چیز ارزنده دیگری کههنگام حرکت مسافر به او داده میشود .
اَلْپَر (بر وزن کم تر) = انسان فربه و نیرومند .
«ب»
بالشتک مار = حشرهای شبیه به جُعَل و کمی بزرگتر از آن .
بارْدی (با سکون را) = شوخی و مزاح .
بُرْم (با ضمه با و سکون را) = کلفتی پوست پشت گردن .
بُلْغور (با ضمه با و سکون لام) = سخن گفتن به زبانی دیگر به گونهای نادرست =عربی بلغور کرد . و نیز گندم کوبیده (نه نرم شده بلکه به صورت دانههای بنکوی) (با ضمهبا و سکون نون) = عمق و ریشه کار .
باریک ریسیدن = کنایه از لاغر شدن .
بوُر شدن (با ضمه با) = در انتظار وقوع کاری و سودمند بودن و انجام نیافتن آن .
بوک (با ضمه با ، بر وزن دوک) = زگیل ، دانههایی بر پشت دستها . (اصطلاحپزشکی) .
بد پیله = آدم سِمِج که تا کارش انجام نگیرد دست بردار نیست .
بد دهن = آدم فحّاش .
بد دماغ = زود رنج و کسی که به اندک چیزی قهر میکند .
به تریزِ (تریج) نیم تنش خورده = کنایه از زود رنجی .
بُلْ گرفتن (با ضمه با) = چیزی را از هوا گرفتن و مجازا به مفهوم از فرصت استفادهکردن .
بُلْ رفتن بچه = کودکی که تازه به راه افتاده و چهار دست و پا راه میرود .
بِرْنَه (با سکون را و فتحه نون = روزنه تنگ .
باسه و باس = به معنی برای و گاهی باس گفته میشود (باس شما و گاهی در زبانمحاوره سین را به لام بدل میکنند) = بال شما
بار کردن = قرار دادن دیزه آبگوشت یا آش بر روی اُجاق (در تهران و شاید نقاطدیگر ، به جای دیزه ، دیزی گفته میشود) .
بُغ (با ضمه با) = اخم کردن از شدت ناراحتی .
بالُوْک = گل درخت انار .
بَرُوْ (بر وزن لَبو) = عسل بهاره که از زنبور جوان گرفته میشود .
بُروْ (با ضمه با و فتحه را) = آدم کاری و لایق (فلانی خیلی بُروْ است) .
باریه گذاشتن = تحمیل کردن ، بیشتر از سهم خود بردن .
بَسّو (با فتحه با و تشدید سین مضموم) = ظرف سفالین لعابدار برای مربا و روغن وچیزهایی دیگر از این قبیل .
بعد از تنه سرحساب = کنایه از طلب کردن چیزی بعد از گذشتن وقت آن .
بزگر از کلّه بدر = کنایه از کسی که با دیگران هماهنگ نیست و باید طرد شود .
باج فطیر = زن بیهنر وارفته و تا حدّی تنومند . (باج مخفف باجی است) .
بُوْنَه (با ضمه با و فتحه نون) = به معنای درخت : گُل بُونه = توت بونه .
بَلَه گوش شدن (با فتحه با و لام) = نسبت به چیزی مشکوک و بدگمان شدن .
بُرّه (با ضمه با و تشدید را) = عِدّه و گروه = یک بُرّه آدم .
بَرْنی (با فتحه با و سکون را و کسره نون) = ظرفی بزرگ از شیشه برای سرکه و ترشی .
بیبُرَ و بَرْگرد = به طور حتم و یقین .
بَسْتیه = بسته و بقچه .
بَخْتَک (بر وزن مَرْدک) = کابوس ، نیتلان .
بندینه = ریسمانی که بر چرخ دستی ریسندگی بسته میشود .
به بَنْد = پیوسته ، پیدرپی (گاهی به جای به بند ، یک بند هم گفته میشود) .
بَخْیَه به آب دوغ زدن = کار بیهوده کردن .
بَؤیه (با ضمه با و سکون همزه ، بر وزن خُفْته) = حالت تهوع .
بَلاگری = شیطنت و بازیگوشی (درباره کودکان)
بُل بَند (با ضمه با) = محکم کردن پایین یا پایه دیوار برای جلوگیری از خراب شدن .
بیج (بر وزن گیج) = نخود ریز نامرغوب که خوب پخته نمیشود .
بیختن (بر وزن ریختن) = غربال کردن .
بَرْ (بر وزن در) = از حفظ کردن (فلان شعر را از بَرْ کردم) .
«پ»
پَپه (بر وزن همه) = آدم تنبل و بیعرضه .
پغَر (بر وزن مگر) = آدم پست بیارزش .
پَلَنْگه (با فتحه پ و لام و سکون نون) = طالبی و گرمک .
پَرْسه زدن (با فتحه پ و سکون را) = راه رفتن و دوندگی بیهوده .
پیله کردن = کنایه از سماجت زیاد .
پاتَنی (با فتحه تا) = ظرفی بزرگ از تخته مانند سینی برای پاک کردن گندم و چیزهایدیگر از قبیل گندم ، و نیز کنایه از انسانهای تنبل و بیعرضه (بیشتر درباره زنان گفتهمیشود) .
پِشْک (با کسره پ و سکون شین) = قرعه ، پِشْک درآوردن = قرعه کشیدن .
پِشْکَه (بر وزن حِرفه) = سبدی بزرگ از ترکههای باریک انار و درختان دیگر برایحمل میوه از باغ به میدان میوه .
پابند بُرید = لجام گسیخته ، نافرمان ، زرنگ (در موارد منفی) .
پُوْسُوْلَه (بر وزن کوتوله) = جوزقی که پنبه آن را درآورده باشند .
پَسَلَه (با فتحه پ و سین و لام) = محلی دور از انظار .
پاش به پوست خربزه بنده = کنایه از سست عنصری .
پاش به گل بونه بسته = کنایه از داشتن پشتیبانی با نفوذ .
پشتش به کوه قافه = کنایه از داشتن پشتیبانی نیرومند .
پَس پَسکی (با فتحه سین دوم) = به طور قهقرا به عقب برگشتن .
پچ پچ (با کسره پ) = آهسته و سر به گوشی حرف زدن .
پیش = عرض و پهنای پارچه .
پسه = چیزی یا سخنی را از کسی مخفی کردن .
پیزُرْ به پالون کسی گذاشتن (پیزُر با کسره پ و ضمه زا نقطهدار) = کنایه از تملقگفتن ، از کسی برای سوء استفاده .
پر و پاقرص = کنایه از پشتیبان قوی .
پیچ و مهرهاش شُله = کنایه از کم عقلی .
پَشُوَه (با فتحه پ و ضمه شین و فتحه واو) = چوبک .
پَسْتُو (بر وزن همسو) = صندوق خانه .
پاشنه دهن را کشیدن = کنایه از بیپروا زبان به سخنان زشت گشودن .
پشت خود را بستن = کنایه از ثروت اندوزی .
پینکی (بر وزن دیدنی) = نشسته چرت زدن .
پَسّایی (بر وزن بنّایی) = نوبت .
پَکَه (بر وزن همه) = سخن بیهوده .
پشه بونه = درخت پشه ، نارَون .
پَک (بر وزن سر) = معمولاً با کلمه پُوْز گفته میشود ، پک و پوز = سر و صورت .
پَخْمه (بر وزن پرده) = آدم بیعرضه و تنبل .
پَتی (با فتحه پ) = لخت و برهنه ، معمولاً بعد از کلمه لخت میآید = لخت و پتی .
پُر چونه (با ضمه پ) = آدم پرحرف .
پَسَکْ (با فتحه پ و سین بر وزن مگر) = نیم تنه مخصوص از پشم که بیشتر ، چوپانهادر برمیکنند .
پشتدار = کسی که حامی نیرومند دارد .
پُر بودن = کنایه از معلومات بسیار . فلانی خیلی پر است یعنی معلوماتش زیاد است .
پاییدن = مواظب رفتار کسی بودن یا مواظب خود بودن ، بپّا زمین نخوری . معمولاً پبا تشدید تلفّظ میشود . در صورتی که فعل امر از آن ساخته شود : بپّا .
پَالکی (با فتحه لام) = کجاوه بیسقف .
پَلُوشتَک (با فتحه پ و ضمه لام و فتحه ت) = پرستو . (محتمل است تحریف پرستدباشد)
پنبه چیله = هیزم پنبه .
پاچه وَرْمالیده = آدم بدجنس و حقّهباز .
«ت»
تَنَه بی (با فتحه تا و نون) = تکیهگاه از قبیل پشتی و بالش .
تنهدادن = تکیه دادن .
تُپُلُغ (با ضمه تا و پ و لام) = لکنت زبان که گاهی بیش میآید .
تَهْر (با فتحه تا و سکونها) = قهر و خشم و اعراض .
تَنْگِیله (با فتحه تا و سکون نون و کسره گاف) = قطعههای شکسته از کوزه سفالین .
تِیْلَو رفتن (با کسره تا و فتحه لام) = تنگیله یا چیزی مانند آن را به نوعی در آب حوضیا استخر ، افکنده شود که فاصلهای بر روی آب بلغزد . در این مورد نیز گفته میشود کهکسی در اثر ناتوانی یا پارهای حالتهای دیگر که عارض او شده ، تعادل خود را از دستبدهد و هنگام راه رفتن به چپ و راست منحرف گردد . مثلاً گفته میشود : پتلو تیلو میره .
تِخِرْمَه (با کسره تا و خا و فتحه میم) = به غذایی گفته میشود که در اثر جوشیدن زیادیا علّتهای دیگر ، به گونهای سفت شود که مطبوع طبع نباشد .
تَلَکَه تَسمه (با فتحه سه حرف اول و نیز فتحه تا و میم و سکون سین) = با تزویر وپشت هم اندازی ، مبلغی پول از کسی دریافت داشتن .
تُکَه (با ضمه تا و فتحه کاف) = چیز بسیار کم .
تَنْدَه (با فتحه تا و دال و سکون نون) = هسته میوههایی از قبیل زردآلو و هلو .
تَما (با فتحه تا) = طعم بد غذای فاسد شده (ممکن است تحریف شده کلمه طعمباشد) .
توت خورک = حشرهای که در زیر گل و خاک باغچه ، نقب میزند و ریشه گیاهان رامیخورد و در تهران به آن آب دزدک میگویند .
تاچه = نوعی جوال کوچک .
تِرشْنَه (با کسره تا و سکون شین و فتحه نون) = چیزی بسیار کم ، معمولاً درخوراکیها گفته میشود .
تُنْد و تُنْدی (با ضمه تا و سکون نون) = سریع و شتابان .
تارغی پارغی (سکون را) = سخنان بیهوده و بیمعنی .
تغل از زیر بار کشیدن (با فتحه تا و غین در تَغَل) = کنایه از تنبلی و شانه از زیر بارخالی کردن . تغل و تغلو نوعی بوته خود روست .
تُوْدار (با ضمه تا و سکون واو) = آدم عمیق و عاقل که راز خود را به کسی ابرازنمیکند .
تاپُو (با ضمه پ) = آدم لَهَر و سنگین وزن و تنبل .
تُرْغَه (با ضمه تا و سکون را و فتحه غین) = نوعی مرغ خوش صدا که در قفسنگهداری میشود .
تَغَل و تَغَلو (با فتحه تا و غین) = نوعی بوته خودرو که در بستن جلو آبِ رودخانه یانهر ، مورد استفاده قرار میگیرد .
تَنابَندَه (با فتحه تا و با و دال) = جنبنده و جاندار .
تاریک ماه = شبهای آخر ماه قمری که ماه دیده نمیشود .
تاباری = تعادل نداشتن دو لنگه باری که بار حیوانی کرده باشند .
تیر کردن یا تا و یا = تحریک کردن کسی در برابر دیگری .
تَوْ خوردن (با فتحه تا و سکون واو) = دور زدن . ممکن است کلمه تَوْ ، تحریف کملهتاب باشد .
تُخْس (با ضمه تا و سکون خا) = شرور و موذی (بیشتر به کودکان گفته میشود)
تیغاله = جوجه تیغی .
تِلْ (با کسره تا و سکون لام) = شکم ، شکم ورم کرده از طعام .
تَر (تره) تِیزک (با فتحه تای اول و کسره تای دوم) = سبزی شایی (شاهی) .
تُرّیدن (با ضمه تا و تشدید را) = غلتیدن . بُترّان (فعل امر آن) با کسره با و ضمه تا وتشدید را یعنی بغلتان .
تار و تُخْس (با ضمه تا (در تخس) و سکون خاء) = پراکنده و گمشده .
ترتیلو (با فتحه تای اول و کسره تای دوم و فتحه لام) = تر شدن در اثر ترشح آب .
تالاپی = اسم صوت ، صدای چیز سنگینی که از بالا به پایین افتاده باشد .
«ج»
جِرْق (با کسره جیم و سکون را) = آدم چابک و زرنگ .
جِنْدِرَه (با کسره جیم و دال و فتحه را) = لباس یا پارچه پاره پاره .
جیم شدن = خود را گم کردن و پنهان شدن (ظاهرا تحریف جن شدن باشد)
جوب پا = (جوی پا) میراب .
به جیفیر آمدن = به اقرار آمدن در اثر دیدن نتیجه بد کارهای خود .
جِر زدن = (با کسره جیم) = به خشم آمدن در اثر ناملایمی و با صدای بلند اعتراضکردن .
جِلْغز (با کسره جیم و سکون لام و ضمه غین) = آدم سبک سر (ر .چلغر)
جَهَه (با فتحه جیم و ها) = صمغ درختانی از قبیل گوجه و زردآلو .
جُلْجا (با ضمه جیم) = رختخواب .
«چ»
چَک و چک (با فتحه چ) = چانه زدن در معامله .
چَک (با فتحه چ) = سیلی ، چک زدن .
چِخ (با کسره چ) = نیهایی که با نخ محکم به هم بستند و چندین سال پیش و به جایدر ، آن را جلوی دکّان میکشیدند .
این امر مربوط به زمانی است که دزد کم بود و دزدی کم تر میشد و ضمنا چغ را جلودکانهایی میکشیدند که جنس مورد نظر دزدان در آن نبود .
چندیدن = لرزیدن .
چُندْه (با ضمه چ و سکون نون) = سر پا نشستن .
چِلّه (با کسره چ و تشدید لام) آدم فربه ، معمولاً کلمه چاق قبل از آن درمیآید : چاق وچلّه .
چاییدن = احساس سردی کردن ، خود را نیازمند به گرم شدن دیدن .
چَخْچَه (با فتحه هر دو چ و سکون خا) = چرخ دستی پنبه پاک کنی .
چار شونه = مرد تنومند ورزیده با شانه پهن .
چه ساخت = چه جور و چگونه . محتمل است اصل آنچه سان بوده باشد .
چشته (بر وزن رشته) = مزه سود و غنیمتی را چشیدن و باز در صدد یافتن آن برآمدن .
چوقمال کردن (با ضمه چ و سکون قاف) = غذا را با شتاب و نجویده ، فرو بردن .
چنامُون زدن (با کسره چ و ضمه میم) = جزع و فزع و با التماس ، سخن گفتن .
چِغِر (با کسره چ و غین) = متراکم و فشرده ، به خصوص در برف . برف چغر شد یعنیبه هم فشرده شد .
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 