پاورپوینت کامل گفت و گو با استاد علی اصغر فقیهی پژوهشگر تاریخ و مذهب ۷۸ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
1 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل گفت و گو با استاد علی اصغر فقیهی پژوهشگر تاریخ و مذهب ۷۸ اسلاید در PowerPoint دارای ۷۸ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل گفت و گو با استاد علی اصغر فقیهی پژوهشگر تاریخ و مذهب ۷۸ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل گفت و گو با استاد علی اصغر فقیهی پژوهشگر تاریخ و مذهب ۷۸ اسلاید در PowerPoint :

۱۵۷

با تشکر از جناب عالی که ما را به حضور پذیرفتید، خواهش می‏کنم ابتدا، مختصری در باره تحصیلات و اساتید خویش بگویید!

من هم از شما سپاسگزارم که به ما چنین افتخاری دادید. واقعیت این است که من شرح حال مهمی ندارم. در سال ۱۲۸۶ در یکی از محله‏های قدیمی قم به نام آلوچو متولد شدم. ما خانواده مرفهی نبودیم و مثل بسیاری از مردم این محله یک زندگی معمولی داشتیم. پدرم در زی اهل علم به سر می‏برد و در مدرسه قدیمی این شهر که حتی پیش از آمدن آیه اللّه‏ حایری و تشکیل حوزه علمیه وجود داشت، تدریس می‏کرد؛ پدر ایشان نیز همین طور؛ پدر پدر ایشان هم همین طور. تا آن جا که اطلاع دارم، همه، قمی بوده اندو اهل علم.

تحصیلات من از مکتب آغاز شد. در سن ۵ سالگی مرا به مکتب فرستادند. ابتدا الفبا را آموختم و سپس کتابهای معمول فارسی آن روز را. در سن ۹ و یا ۱۰ سالگی دروس حوزوی را شروع کردم، از نصاب الصیبان که لغات عربی را به نظم فارسی معنی کرده است؛ بعد جامع المقدمات را خواندم و بعد شرح سیوطی و کتابهای معمول دیگر را. البته آن موقع کتابی را که شروع می‏نمودیم، باید تا آخر می‏خواندیم، نه این که نیمه کاره‏اش بگذاریم؛ مثلاً جامع المقدمات شامل چهارده کتاب است که هر چهارده تا خوانده می‏شد؛ همین طور شرح سیوطی، شرح ابن عقیل، مغنی ابن هشام و کتابهای منطق، نظیر حاشیه ملا عبداللّه‏، شمسیه، شرح مطالع و همه اینها را از اول تا آخر می‏خواندیم و بعد هم مقدمات اصول، مثل معالم الاصول شیخ حسن، پسر شهید ثانی، قوانین میرزای قمی و کتابهای فقهی، از جمله، شرح لمعه، رسایل و مکاسب شیخ انصاری، کفایه و….اینها را تا سن ۱۷-۱۸ سالگی تحصیل نمودم. در سن ۱۸-۱۹ سالگی بر آن شدم تا تحصیلات دانشگاهی داشته باشم. آن موقع چند سالی می‏گذشت که دانشگاه تأسیس شده بود. در قم فقط تا ششم ابتدایی و چند کلاس دبیرستان دایر بود، ولی در قانون اولیه دانشگاه، شش دانشکده تصویب شده بود که ورود به آنها دیپلم لازم داشت؛ غیر از دانشکده معقول و منقول که امتحان ورودی می‏گرفت؛ بنابر این تنها جایی که می‏توانستم بروم، این دانشکده بود؛ رفتم و اسمم را نوشتم.حالا به چه کیفیتی، شرحش مفصل است. سال دوم تحصیل هم در دانشسرای عالی ثبت نام کردم.

شنیده‏ایم که این دوره را در محضر اساتید بزرگی گذرانده‏اید.

بله. برنامه دانشکده معقول و منقول بسیار مفصل و عمیق بود. مبرزترین اساتید در آنجا درس می‏گفتند. من در رشته ادبیات اسم نوشتم؛ در آنجا دشوارترین متون ادبی تدریس می‏شد. مثلاً در سال اول درس قرایت عربی داشتیم که کتاب مقامات بدیع الزمان همدانی را می‏خواندیم. این کتاب از متون بسیار دشوار و با ارزش عربی است. استادِ این درس هم یکی از بهترین اساتید من، مرحوم میرزا محمود شهابی، بود که استاد دانشکده حقوق نیز بود. ایشان، هم از نظر نحوه تدریس و هم از نظر وسعت معلومات و تقریرات، مرد بسیار ممتازی بود. سال دوم، مقامات حریری را خواندیم که استادش، نیز ایشان بود و همچنین دیوان متنبی و قسمتی از نهج البلاغه را که استاد معروف آن زمان، مرحوم بدیع الزمان فروزانفر تدریس آن را بر عهده داشت. بعضی از متون فارسی و تاریخ ادبیات عرب را نیز مرحوم احمد بهمنیار درس می‏گفت. ایشان، هم از نظر تألیفات و تحقیقات و هم از نظر دقت، مرد کم نظیری بود. تدریس قسمتی دیگر از متون فارسی و تاریخ ادبیات فارسی نیز بر عهده مرحوم میرزا عبدالعظیم خان قریب بود. ایشان در این قسمت، در نوع خود ممتاز بود.

در اینجا یک جمله معترضه بگویم و آن این که ما تاریخ ادبیات به معنای واقعی کم داریم؛ آنچه هست، در واقع تذکره شعرا و نویسندگان است و این که کی به دنیا آمده‏اند و کی از دنیا رفته‏اند. اینها تاریخ ادبیات نیست؛ تاریخ ادبیات، تاریخ فکر است؛ یعنی اگر بگوییم فلان شاعر و یا نویسنده، مرد بزرگی است، باید برای این گفته بیاوریم. یک دانش‏آموز یا دانشجو می‏داند که ابن‏سینا مرد بزرگی است، ولی چرا مرد بزرگی است؟ پاسخ گفتن به این پرسش تاریخ ادبیات را می‏سازد. ما باید کتب دانشمندان را بخوانیم و به امتیازات آنها بر کتاب‏های دیگر پی ببریم؛ مثلاً وقتی قانون مسعودی را که به نام مسعود غزنوی نوشته شده است، بخوانیم، می‏بینیم که در فلان مجلد و فلان صفحه، پانصد سال پیش از کشف قاره آمریکا، از وجود آن خبر داده است. من این را عینا یادداشت کرده‏ام و بارها در کلاسهایم مطرح نموده‏ام. خیلی واضح می‏گوید که قرینه این نیم کره شمالی که ما در آن به سر می‏بریم، آن طرف دریاها و اقیانوسهاست و چه بسا، هم سکنه داشته باشد و هم گل و گیاه، ولی کسی نرفته است تا خبر بیاورد و اگر رفته باشد، دیگر برنگشته است. مرحوم دکتر معین گفت که در زبان بومیان آمریکا لغات فارسی پیدا شده است و از این نکته می‏توان حدس زد که در زمان‏های گذشته که ایران سیادت داشت و کشتی‏های ایرانی می‏توانستند به همه دنیا بروند و مهمترین کارخانه کشتی‏سازی در ایران بود، عده‏ای رفته‏اند و آمریکا را دیده‏اند و احیانا در آنجا مانده‏اند، در حالی که وقتی کریستف کلمب به آمریکا رفت، نمی‏دانست قاره جدیدی را کشف کرده، بلکه می‏پنداشت به هند غربی گام نهاده است. الان هم به بومی‏های آمریکای هندی می‏گویند و این به همین خاطر است. ابن‏سینا در قانون، طب پیشگیری را مطرح ساخته و گفته است که فایده ندارد یک بیمار را خوب کنیم، باید ریشه بیماری را از بین ببریم و ریشه بیماری در درجه اول آلودگی آب است و بعد هوا و فلان و فلان و باید اینها تصفیه شود، ولی الان آمریکایی‏ها، این مطالب را از اختراعات خودشان می‏دانند و چه بسا آنها را از ما گرفته‏اند و خودمان آنها اطلاعی نداریم. خوب! اگر ما چنین بررسی‏هایی داشته باشیم و امتیازات شعرا و نویسندگان ودیدگاه‏های آنها را در نظر بگیریم، می‏شود تاریخ ادبیات واقعی. استاد زبان فرانسه ما مردی بود از نحوه تدریس، بی‏نظیر؛ استاد فقه ما، همین‏طور؛ استاد فلسفه ما مرحوم الهی قمشه‏ای معروف بود.

در دانشسرای عالی نیز اساتید مبرزی داشتیم که حالا وقت نیست تا من از یکی یکی آنها بگویم. به هر حال در سال ۲۰-۱۳۱۹ تحصیلم تمام شد و برای تدریس به شهر مقدس قم آمدم. آن موقع سال اول تاسیس دبیرستان حکیم نظامی بود که الان به نام مبارک امام صادق علیه‏السلام مزین است. کلاس ششم علمی داشت و شش نفر محصل گرفته بود. سنشان هم تقریبا زیاد بود، چون چند سالی در قم دبیرستان نداشتیم و وقتی تأسیس شد که سن محصلان از حد معمول گذشته بود. توضیح بدهم که تا سال ۲۴-۲۵ در دبیرستانها دو نوع دیپلم بود: کامل و ناقص. دیپلم ناقص را دیپلم پنج ساله می‏گفتند. دو سال اول دبیرستان، معلومات عمومی مانند عربی، فارسی و تاریخ گفته می‏شد. سال ششم می‏شد اختصاصی که عبارت بود از ادبی و علمی. در قم علمی داشتیم. چند نفر امتحان دادند و معدل خوبی آوردند.

خوب! سال اول گذشت و آرام بود، ولی سال دوم مصیبت بود، چون ساعت چهار صبح یکی از روزهای شهریور ۲۰، متفقین، یعنی انگلیس‏ها و روس‏ها همزمان از چند جا وارد ایران شدند. در ظرف یک ساعت نیروی دریایی ایران را غرق کردند. در جاهای دیگر هم مانعی نبود و بعد از چند روز همه شهرها را گرفتند، غیر از تهران. قم را هم به اشغال درآوردند. در بحبوحه این بحران دستور آمد که کلیه مشمولان معلم، خود را معرفی نمایند؛ آن هم در موقعی که همه مسئولان شهر، فرار را بر قرار ترجیح داده بودند. قم یک مدت اصلاً مسئول نداشت؛ خود مردم آن را می‏چرخاندند؛ هر محله یک شرکت تعاونی داشت که ارزاق را به صورت جیره‏بندی در اختیار اهالی آن می‏گذاشت. جیره مردم، یک روز هویج بود، یک روز سیب زمینی و یک روز از آن برنج‏های زرد بدبود. و عجیب این که هیچ اتفاقی نمی‏افتاد؛ نه دزدی، نه دعوا. خلاصه، چه مصیبتی که در این مدت از دست متفقین نکشیدیم! دبیرستان در اختیارشان بود، سالن، زمین ورزش، همه. آنجا مدتی ستادشان شده بود. بعد، محل نمایش گردید؛ یا فیلم سینمایی نشان می‏داد، یا برنامه رقص و آواز داشتند. صدای موزیک را آنقدر بلند می‏کردند که تا بیرون دبیرستان می‏رفت. می‏خواستیم درس بگوییم، تمرکزمان به هم می‏خورد. به کفیل دبیرستان می‏گفتیم برود و از آنها بخواهد صدایش را کمی پایین بیاورند، می‏گفت من می‏ترسم، دبیرستان در چنگ آنهاست، لج می‏کنند. در سال ۱۳۲۷ در وضع دبیرستان اختلالاتی پیدا شد. هیچ کس اداره آن را نمی‏پذیرفت.وزارت فرهنگ آن روز گذاشت بر عهده شورای دبیران و شورای دبیران نیز بالاتفاق به من رأی دادند. من اخلاقا چاره دیگری نداشتم، از اول بر این عقیده بودم که بهترین و مثبت‏ترین کارها معلمی است و کار اداری نمی‏پذیرفتم؛ حتی ابلاغ هم آمده بود و رد کرده بودم، ولی چون رأی شورای دبیران بود موقتا پذیرفتم و خدا کمک کرد و وضع دبیرستان سر و سامانی گرفت و چند سال بعد هم استعفا دادم و رفتم سر کلاس و درس گفتم. سال ۵۰ دوره خدمت من به سی سال و شش ماه رسید. از تهران آمدند و دعوت کردند برای تدریس. خوب! من هم مایل بودم، چون آنجا سطح بالاتری داشت. این بود که خود را بازنشسته کردم و رفتم تهران. بیست و یک سال هم آنجا درس دادم تا این که تقریبا هفت هشت سال پیش، آن را کنار گذاشتم و دیگر نپذیرفتم و همان‏طور که از اول علاقه داشتم، یکسره به نوشتن روی آوردم.

استاد! حال که سخن از نوشتن به میان آمد، اگر ممکن است کمی هم از آثارتان بگویید.

نوشتن را از روزنامه استوار شروع کردم. این روزنامه از روزنامه‏های قدیمی قم بود و بهترین روزنامه‏ای است که در گذشته در قم منتشر شده است. دوره انتشار آن هم طولانی بود و تا مدیرش، مرحوم میرزا ابوالفضل طهماسبی، حیات داشت، منتشر می‏شد؛ اخبار داشت، مقاله داشت. من در این روزنامه به صورت‏های مختلف مقاله می‏نوشتم.

در سال ۲۳ یک حاجی یزدی به نام ابوطالب، پسر حسین، را در مکه، مقابل «صفا» گردن زدند.آن موقع این طور نبود که کاروان باشد، پذیرایی باشد؛ هر کس می‏خواست به حج برود، می‏رفت کویت و یک ماشین باری پیدا می‏کرد و از صحراهای خطرناکی، مثل النفود و الرعی الخالی، یعنی سرزمین خالی از سکنه که در شبه جزیره عربستان واقع بودند می‏گشت. در این صحراها شن روان و راهزن او را تهدید می‏کرد؛ نان خشکیده و ماست خشک شده با خود می‏برد تا در راه بخورد و از گرسنگی نمیرد؛ با چه مصیبتی می‏رفت تا به حج برسد. حاج ابوطالب در ایام حج و در حال طواف مستحبی، به خاطر گرمای شدید آنجا حالش به هم می‏خود و تهوع می‏افتد و دامن عبایش را جلوی دهانش می‏گیرد تا آن مکان مقدس آلوده نشود. بعد، از روی عنادی که با شیعه داشتند، چند نفر مصری می‏روند پیش شیخ‏الاسلام آنجا و شهادت می‏دهند که ما دیدیم این ایرانی به قصد ایذاء حجاج، مطاف را ملوث نمود. آنها که فارسی بلد نبودندو این هم عربی بلد نبود؛ امروز اتهام بستند و فردا گردنش را زندند. گویا عیالش و یک عده از حجاج قمی نیز شاهد ماجرا بوده‏اند. آن موقع کسی از وضع سعودی‏ها و عقایدشان اطلاعی نداشت. من چون درس تاریخ می‏گفتم با پرسش‏های زیادی درباره آنها روبه‏رو بودم. این واقعه انگیزه‏ای شد و شروع کردم به نوشتن یک سلسله مقالات در همان روزنامه استوار، تحت عنوان «تاریخ و عقاید وهابیان». روی هم چهل، پنجاه شماره مطلب از کار درآمد. بعدآقایی بود از کتابفروشی‏ها، خدا رحمتش کند، آمد و اجازه خواست تا این سلسله مقالات را به صورت جزوه‏ای چاپ کند و در دسترس مردم قرار دهد؛ این کار را صورت داد و جزوه بسیار بدخطی از کار درآمد، ولی چون در مورد وهابیان تا آن موقع کتابی در دست نداشتیم، تأثیر خود را گذاشت. مرحوم آیه‏اللّه‏ مرعشی هم لطف کردند و مقدمه‏ای به زبان عربی بر آن نوشتند. خوب! این تا حدی پرسش آنها را پاسخ می‏داد. این جزوه عاملی شد تا من درباره وهابیان به تحقیق بیشتر بپردازم. مدرک درباره آنها کم بود. بعضی از حجاج آشنا چند روزنامه از آنجا آوردند که کمک خوبی بود. یک مرتبه نیز به حج مشرف شدم و کتابهایی از بازار مکه و مدینه تهیه نمودم. کتابهایی هم در مصر، لبنان و ترکیه بود که بی

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.