پاورپوینت کامل کلام شیعی ماهیت، تحولات و چالش ها;در گفت وگو با حجت الاسلام والمسلمین دکتر محمدتقی سبحانی ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
1 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل کلام شیعی ماهیت، تحولات و چالش ها;در گفت وگو با حجت الاسلام والمسلمین دکتر محمدتقی سبحانی ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۲۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل کلام شیعی ماهیت، تحولات و چالش ها;در گفت وگو با حجت الاسلام والمسلمین دکتر محمدتقی سبحانی ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل کلام شیعی ماهیت، تحولات و چالش ها;در گفت وگو با حجت الاسلام والمسلمین دکتر محمدتقی سبحانی ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint :

۱۰

پیش از ورود به بحث اصلی، لطفاً درباره-« علم کلام، کلام شیعه و جایگاه کلام شیعی توضیحات مختصری بیان بفرمایید.

در خصوص علم کلام ابتدا باید گفت که کلام دو معنا یا دو تعریف دارد که از آن تعبیر می کنیم به کلام بالمعنی الاخص و کلام بالمعنی الاعم. در واقع، این دو تعریف یک پیشینه تاریخی دارد. کلام در قرون نخستین معنای خاصی داشته و به تدریج هر چه پیشتر آمده معنای گسترده تری پیدا کرده است. البته — همان گونه که در ادامه اشاره خواهم کرد این معنای گسترده از جهاتی ضیق تر و محدودتر هم هست.

کلام در دوران نخستین در مقابل فقه به کار می رفت. در قرن اول و دوم، منظور از کلام دانشی بود که به دفاع از آموزه ها و گزاره های دینی می پرداخت، در مقابلِ فقه که کارش فهم دین بود. در این تعریف، کلام -«منطق مواجهه-» با رقیب بود و فقه -«منطق فهم دین-». از این رو، چنانچه دانشمندی درصدد فهم گزاره های دینی برمی آمد، چه گزاره های نظری و چه گزاره های عملی، آن را در حوزه-« -«فقه-» می دانستند. فقه را هم تقسیم می کردند به فقه اکبر و فقه اصغر. فقه اکبر در حوزه عقاید و اخلاقیات بود و فقه اصغر در حوزه-« احکام شرعیه. در مقابل، دانشمندی که با زبان روز و با منطق قابل ارائه برای دیگران، از این اصول و آموزه ها دفاع می کرد، می گفتند که وی صاحب کلام است. پس ببینید، در این تعریف علم کلام می خواهد از نظریات دین و یا از امور عملی دفاع کند؛ یعنی به یکسان، کسی را که از اصول اعتقادات یا از فروع احکام، دفاع می کرد متکلم می نامیدند.

اما به تدریج از قرن سوم به بعد تغییری در این معنا به وجود آمد: اول، حوزه-« عمل به تدریج از کلام خارج شد؛ یعنی کلام به امور نظری اختصاص پیدا کرد. هرچند در تاریخ کلام، جسته و گریخته دفاع از امور عملی هم مورد توجه بود، اما ذهنیت متکلمان بیشتر درگیر مسائل نظری شد و کم کم علم کلام به علم عقاید و علم اصول دین تبدیل شد. اتفاق دیگری که افتاد این بود که جنبه دفاعی علم کلام به جنبه-« تبیینی هم گسترش پیدا کرد؛ یعنی آن کاری که در گذشته به عهده فقیهان بود (فهم اصول اعتقادات دینی)، به تدریج این مسئولیت به کلام منتقل شد. از این رو، گفته شد که کلام در اصول عقاید دینی دو کار باید انجام بدهد: هم نقش تبیین و فهم گزاره های اعتقادی دینی دارد و هم نقش دفاع از آنها را. این است که اگر ما تعاریفی را که در باب علم کلام شده است پیگیری کنیم می بینیم هرچه از قرن دوم و سوم به قرن هفتم و هشتم نزدیک می شویم، رنگ دفاعی علم کلام با رنگ اثباتی آن همراه می شود. یعنی گفته می شود: علم کلام، علم اثبات و علم دفاع از عقائد دینی است. بنابراین، ما می توانیم بگوییم که حوزه تبیین هم به داخل علم کلام آمد.

ولی در عین حال، یک تحدیدی هم در علم کلام به وجود آمد و آن این بود که بُعد عملی از حوزه کلام خارج شد. پیش تر متکلمان احساس می کردند که باید حتی از احکام عملی هم آنجایی که مناقشه برانگیز است و محل چون و چرا واقع می شود دفاع کنند، اما کم کم این دغدغه در نزد متکلمان از بین رفت. از این رو، متکلمان به مسائل و شبهاتی که در حوزه شریعت پیش می آمد خیلی نمی پرداختند. البته در دوره-« معاصر، دوباره این مسئله به علم کلام بازگشته است؛ یعنی امروز متکلمان احساس می کنند اگر در باب مسائل حقوق جزائی اسلام یا حقوق زنان یا حقوق بشر شبهاتی به وجود بیاید موظفند به آنها پاسخ بدهند. این در واقع، احیای دوباره رسالت نخستین علم کلام است. حالا شاید در بحث دوره های علم کلام این مسئله را مطرح کنیم که این اتفاق چگونه رخ داد.

بد نیست نکته ای را اشاره کنم و آن اینکه در این تحویل و تبدیل معنای اول به معنای دوم علم کلام، بخشی از حوزه عقائد که به متون دینی و وحیانی می پرداخت دچار سستی و فراموشی شد. همان گونه که عرض کردم، در معنای نخستین، فقه جنبه-« نظری هم داشت. از این حیث، از آن تعبیر می کردند به -«فقه اکبر-». فقه اکبر یعنی استنباط و فهم درست گزاره های اعتقادی از منابع دینی. اما این بخش که فهم گزاره های اعتقادی بود به تدریج فراموش شد. بُعد استدلالی و اثباتی اش از فقه حذف شد و وارد کلام شد، اما بُعد تبیینی — وحیانی که اصطلاحاً امروزه به آن -«کلام نقلی-» می گوییم، در انتقال از فقه به کلام، به فراموشی سپرده شد. از این رو، قریب هزار سال، حوزه-« مهمی از فهم دین که فهم بنیادهای نظری دینی بود، نه فقیهان متولی اش بودند و نه متکلمان. تنها گاهی محدثان در شرح احادیث به این موضوع می پرداختند.

آیا در زمان حاضر در علم کلام به این بحث پرداخته می شود؟

تقریباً در دوره معاصر این بخش اندکی احیا شده و به این جنبه ها می پردازند؛ از جمله در علم کلام شیعی. بد نیست در اینجا اجمالاً اشاره کنم که کلام شیعه در یک تحقیق دقیق و علمی، هم در پایه گذاری علم کلام و تعریف از علم کلام مؤثر بوده و هم در توسعه و بسط علم کلام. البته در برخی از دوره ها، علم کلام شیعه به ضعف و یا حتی به زوال گراییده و در مقابل، علم کلام در سایر فرقه ها رشد داشته است. گاهی اوقات هم این قضیه به عکس بوده؛ ولی در یک داوری کلی می توان گفت: شیعه از آغاز ظهور دانش کلام تا امروز که دوران احیای دوباره کلام اسلامی است، همیشه پا به پای سایر فرقه ها و گاه بیشتر از آنها به دانش علم کلام پرداخته و در توسعه آن مؤثر بوده است.

آیا به معنای واقعی کلمه می توانیم معتقد باشیم کلام شیعی داریم یا نه؟ به عبارت دیگر، آیا علوم عقلی را می توان به شیعه و سنی بودن یا مسلمان و غیرمسلمان بودن نسبت داد؟

سؤال خیلی خوبی است. ببینید! در باب کلام شیعه ما باید توجه کنیم که اساساً کلام دارای اصول و مبانی ثابتی است، اما چون بناست دانش کلام در بین رقیبان فکری داوری کند و بتواند یک زبان مفاهمه و گفت وگو را بین گروه های مختلف فکری ایجاد نماید، نباید از زبان های اختصاصی در تعامل با دیگران استفاده کند. می توان گفت کلام یک دانش یا حوزه ای از معرفت است که مشترک بین گروه های مختلف است، اما این بدان معنا نیست که گروه ها و فرقه های مختلف نمی توانند در محتوا یا روش شناسی، ویژگی های خاص خودشان را داشته باشند. شیعه هم به لحاظ محتوا و هم به لحاظ روش شناسی یک کلام مستقل و ممتازی داشته است، اما این اختصاصات منافاتی با مشترکات دانش کلام ندارد. ما از دو جهت می توانیم بگوییم کلام شیعی داریم و تاریخ هم گواه بر این معناست. یکی به لحاظ محتواست. یعنی شیعه اعتقادش بر این بوده و هست که ما معارف قرآنی را با تفسیر معصومانه اهل بیت(ع) اخذ می کنیم. همه-« فرق اسلامی ادعا دارند که اعتقاداتشان به قرآن منسوب است؛ شیعه هم این اعتقاد را دارد، با این تفاوت که شیعه معتقد است فهم ما از قرآن با تفسیر اهل بیت و ائمه(ع) است. تلاشی که شیعه در علم کلام کرده این است که به صورت عقلی یا با استفاده از مبانی مشترک با سایر فرقه ها اثبات کند که این تفسیر اهل بیت(ع) از قرآن تفسیر درست تر یا تفسیر حقی است. پس شیعه در باب معتقدات قرآنی تبیینی را ارائه می کند که در سایر مذاهب نیست و شیعه برای تبیین خودش استدلال منطقی و علمی دارد. پس به این دلیل، ما می توانیم بگوییم کلام شیعه با سایر گرایش های کلامی متفاوت است، و این با آن ویژگی مشترک کلام منافات ندارد؛ چون شیعه معتقد است از همان اصول مشترک استفاده می کند و این معتقدات خاص شیعه را ثابت می کند.

تفاوت دوم به لحاظ روش شناسی است. گفتیم که روش شناسی کلام باید یک روش شناسی عمومی باشد، اما شیعه در خصوص روش شناسی محدودیت هایی را به پیروی از اهل بیت برای بحث های کلامی قائل شده که به کلام شیعه امتیاز می دهد. این در واقع برمی گردد به روش های گفت وگو و منطق بحث از دیدگاه شیعه و اهل بیت(ع.) برای مثال، اهل بیت(ع) معتقد بودند ما هیچ وقت نمی توانیم برای اثبات یک سخن، از یک مقدمه باطل استفاده کنیم. این کار را تقریباً همه اهل جدل انجام می دهند ولی در کلام شیعی ممنوع است. چون یک اصل کلی را امام صادق(ع) بیان فرمودند که اثبات حق با باطل غیرممکن است؛ شما نمی توانید بر پایه باطل بنای حق بسازید. یا یک اصل دیگر در اصول روش شناختی داریم که ائمه(ع) می فرمودند قیاس در حوزه عقاید باطل است. این چیزی بود که همه گروه های اسلامی از قدیم استفاده می کردند و هنوز هم از آن استفاده می کنند. ما گمان می کنیم که قیاس مخصوص فقه است. قیاس در کلام هم به کار می رفت. ابوحنیفه در آثار خودش رسماً این منطق قیاس را در کلام آورده و معتزلی ها هم دارند. حتی سلفی ها آن را به کار بردند. اما از دیدگاه اهل بیت(ع) استفاده از قیاس همان طور که در فقه ممنوع است در کلام هم ممنوع است. از این رو، شما هیچ موضوعی را در یک حوزه ای بر حوزه های دیگر نمی توانید قیاس کنید.

خلاصه-« کلام اینکه ما می توانیم به دو معنا کلام شیعی داشته باشیم: یکی به لحاظ محتوا و معتقدات ویژه ای که شیعه داشته و دوم به لحاظ خصوصیات روش شناختی که شیعه در هنگام بحث و گفت وگو مراعات می کرده و این یک مرزبندی بود بین شیعه و غیرشیعه.

آیا در علم کلام نیز مانند برخی دیگر از علوم چنین چیزی بوده که از ناحیه متکلمان شیعی، جهاتی اضافه شده باشد یا اینکه تأثیری تمدنی بر این علم گذاشته باشند؟

من تعبیر تمدن را اینجا به کار نمی برم؛ چون این واژه کمی لغزنده است و دایره متنوعی دارد. نه تنها شیعه تأثیر مصداقی و موردی داشته، بلکه تأثیری کلی داشته است؛ یعنی به تعبیری می توان گفت: به لحاظ محتوایی و معتقداتی شیعه توانسته در منظومه کلام اسلامی تأثیراتی کلی، قاطع و بنیادی بگذارد. مهم ترین آنها بحث توحید و عدل است. این چیزی که بعدها به نام معتزله معروف شد و حتی اتهام زدند که شیعه آن را از معتزله گرفته است. ما در اعتقادات شیعی دو بنیاد اصلی داریم: توحید و عدل. این در واقع آموزه ای بود از امیرالمؤمنین(ع) که از طریق مدرسه شیعه در مدینه به واصل بن عطاء (مؤسس معتزله) منتقل شد. این را معتزلی ها هم معترفند و تاریخ اندیشه نشان می دهد که مفهوم دقیق توحید و عدل به تعبیر امیرالمؤمنین این است که -«التوحید ان لاتتوهمه و العدل ان لاتتهمه-»؛ یعنی با یک کلمه قصار کل این معنا را نشان دادند: توحید آن است که خدا را توهم نکنید و عدل آن است که خدا را متهم نکنید. معروف بود که از همان قرن اول می گفتند: التوحید والعدل علویان و التشبیه والجبر امویان. یعنی وقتی می خواستند دو خط کلی نشان بدهند، می گفتند: خط شام و اموی قائل به تشبیه و جبر بود و خط شیعه در مدینه قائل به توحید و عدل بود. نه تنها این دو عنوان در تشیع پایه گذاری شده است، حتی بعدها به سایر اندیشه ها نیز سرایت کرد و آنها آن را به نام خود ثبت کردند. به یک معنا می شود گفت: جریان توحیدی جهان اسلام بعد از وفات پیامبر(ص) مرهون تلاش های اهل بیت(ع) و تشیع بود، به گونه ای که اگر این تلاش ها نبود با آن مجموعه-« روایت های تشبیهی و تجسیمی که در متون اهل سنت فراهم بود در واقع، باید بگوییم مسئله توحید به مخاطره می افتاد؛ چنان که اصل توحید هم علی رغم فرهنگ غالب اموی، با تأثیرگذاری شیعه در فرقه های عقل گرایی مثل معتزله و قدریه توانست این اندیشه را تثبیت کند.

از اینها که بگذریم تاریخ اندیشه امامت نشان می دهد که علت طرح امامت در کتب کلامی و در منظومه های کلامی فشار فکری شیعه بود، وگرنه از دیدگاه اهل سنت اصلاً اصل امامت نباید در کلام باشد. آنها خود به این مسئله اعتراف کرده اند. چون شیعه بعد از ماجرای سقیفه بر مسئله امامت به عنوان یک اصل اعتقادی اصرار ورزید. اهل سنت علی رغم اینکه امامت را از فروع می دانستند، ولی مجبور شدند در علم کلام آن را مطرح کنند و باب امامت در کلام متأخر اهل سنت هم آمد.

یک نکته بسیار مهم که بد نیست در اینجا به آن اشاره کنم، رویکرد کلامی شیعه بود که این، هم شیعه را ممتاز کرد و هم به طور نسبی اثر خود را بر سایر فرقه ها گذاشت. مستحضرید که ما دو جریان مهم در تاریخ نخستین کلام داشتیم: اهل حدیث و معتزله (نص گرایان و عقل گرایان.) جریان نص گرایی اساساً به عقل اعتنایی نداشت؛ می گفت: باید به ظاهر کتاب و سنت توسل کرد و ایمان آورد و عقل را در حوزه معارف دینی به کار نبرد. به اعتقاد آنان، هر کسی وارد تکلم و بحث در اعتقادات بشود سر از کفر درمی آورد (من تکلّم تزندق.) نگاه دوم، عقل گرایی بود، چون آنها می دیدند روایات اهل سنت پر است از روایات مجعول و اسرائیلیات، نص را کنار گذاشتند و معتقد شدند که کار اعتقادات اساساً عقلی است، ظاهر قرآن حجت نیست و یقین آور نمی باشد و به روایات نیز نمی توان اعتماد کرد. این کاری بود که عقل گرایان نخستین و به دنبال آن معتزله انجام دادند؛ یعنی دو خط کاملاً متمایز و متقابل در اندیشه اهل سنت به وجود آمد. اما شیعه با هدایت اهل بیت(ع) در جمع میان عقل و وحی، یک منطق تعادلی ارائه کرد که کاملاً متمایز بود. این گرایش تا حدودی در جهان اسلام هم مؤثر افتاد، به طوری که از قرن چهارم به بعد می بینید دیگر نه آن اندیشه خشک عقل گرایی در جهان اسلام طرفدار دارد و نه آن جریان نص گرایی افراطی. ما می توانیم این خط را به کلام شیعه و اندیشه اهل بیت(ع) نسبت بدهیم. خلاصه اینکه ما در کلام شیعه برخی نقاط برجسته محتوایی و روش شناختی داشتیم که گاهی اوقات مستقیم و آشکار و گاهی اوقات غیرمستقیم بود و عملاً تأثیر خودش را بر اندیشه های رقیب گذاشته است.

سؤال دیگر که در اینجا به ذهن می آید این است که بسیاری اوقات بین موضع گیری های نظری افراد و عملکرد آنان شکافی وجود دارد، آیا چنین حالتی که به صورت کلی فاصله ای بین عین و ذهن افتاده باشد در علم کلام هم بوده است؟

بله، نکته بسیار مهمی است. به نظر من در تاریخ اندیشه اسلامی و تا حدودی در اندیشه شیعه، منظومه دانش های دینی در برخی دوره های تاریخی دچار از هم گسیختگی و انفصال شد. در نگاه نخستین وقتی به دانش های اسلامی نگاه می کنیم، پیش از اینکه فلسفه و سایر علوم دخیله وارد جهان اسلام شود ما دارای یک انسجام نسبی در حوزه معارف دینی بودیم؛ یعنی به تدریج دانش های اسلامی متناسب با بستر نیاز زمان در حال شکل گیری بود. می گفتند: دانش های اسلامی دو رکن اصلی دارد: فقه یا کلام. هر دو هم ناظر به واقعیت عینی جامعه اسلامی بودند؛ یعنی هم فقه ما (چه فقه سنی و چه فقه شیعه) و هم کلام ما متولد از زمان بود. از این رو، ما در دوره های تاریخ کلام به تفصیل بحث کرده ایم که اساساً تکون علم کلام در جهان اسلام یک تکون طبیعی و جنینی است؛ یعنی گام به گام از بستر عینیت و پرسش های واقعی زمان، دانش کلام شروع و در محافل علمی تئوریزه می شود. در قرون نخستین، ارتباط این کلام با واقعیت عینی ملموس است. در دوره های کلام گفته ایم که اساساً در ۶۰ سال نخستین اندیشه اسلامی، مرحله -«کلام سیاسی-» است؛ به این معنا که در این دوره هیچ مسئله-« کلامی اسلامی نیست که برخاسته از یک مسئله اجتماعی و سیاسی نباشد؛ از بحث امامت یا مسئله سرنوشت ساز مدیریت جامعه اسلامی گرفته تا بحث ایمان و کفر و مرزبندی جامعه اسلامی به دارالایمان و دارالکفر و همچنین بحث قضا و قدر یا بحث سرنوشت انسان که ما به عنوان اعضای یک جامعه و یا به عنوان یک فاعل تا چه اندازه در سرنوشت این دنیا و آخرت خودمان شریک و سهیم هستیم، و مواردی از این دست. شما اگر دقت کنید، دوران آغازین تاریخ اندیشه اسلامی دوران حضور یک مسلمان در صحنه واقعیت اجتماعی است. برخی افراد به این نکته توجه نداشتند یا وقتی می خواستند این اندیشه ها را ردیابی کنند گفتند: اندیشه کلامی تا ۶۰ یا ۱۰۰ سال نبود و سپس به وجود آمد. اینها توجه نکردند که اساساً اندیشه های کلامی در شکل نظری و قالب بندی شده مربوط به دوره متأخرتر بود. امّا این اندیشه ها حضور داشت، اما حضور آنها در صحنه عمل و زندگی واقعی بود.

بحث ارتباط کلام با واقع، در دوره های بعدی هم حفظ شد، اما به تدریج دو اتفاق در منظومه کلام اسلامی به وجود آمد: یکی انفصال این اندیشه ها از بستر عینی و واقعی بود. کم کم برای کسانی بحث کلام یک شغل یا یک موقعیت اجتماعی شد. این مسئله از قرن سوم با حکومت مأمون آغاز می شود. مأمون متکلمان معتزله را تقویت کرد، به آنها پول داد و بیت الحکمه راه انداخت و بحث های فکری به صورت یک اشتغال مستقل درآمد. حال آنکه اگر شما در تاریخ ما نگاه کنید می بینید متکلمان ما یا صراف بودند یا کفاش و مانند آنها؛ یعنی خود شغل داشتند. بحث های کلامی در بازار و در محیط اجتماعی شکل می گرفت. نظری شدن یا انتزاعی شدن دانش کلام ضربه ای که وارد کرد این بود که کلام را از واقعیت زندگی و مسئله های واقعی مردم دور کرد.

مشکل دوم که به وجود آمد انشقاق و انفصال دانش های اسلامی بود. پیش تر بین فقه و کلام فاصله نبود، بین کلام و تفسیر قرآن فاصله نبود، حدیث با کلام و فقه ارتباط تنگاتنگ داشت. اینها با یکدیگر داد و ستد داشتند. به تدریج یک تقسیم کار به وجود آمد و عوامل دیگری هم مؤثر شد، به گونه ای که کلام ما را از فقه و اخلاق جدا کرد. حال آن که دانش کلام عملاً بنیادهای فقه و اخلاق را می ساخت. به این ترتیب، هم فقه و هم اخلاق ما از بنیادهای کلامی محروم شد و به تعبیری، درختی شد بدون ریشه های عمیق معرفتی. کلام ما که به فقه متصل بود و دانش فقه را، که مرحله عمل و هدایت زندگی انسان ها بود، آبیاری می کرد از آن فاصله گرفت و مسائل واقعی زندگی انسان ها که در فقه می آمد به حوزه کلام منتقل نشد.

این دو مشکل سبب شد که کلام ما در بیشتر دوره ها از واقعیت دور شود و میان ذهن و عین فاصله بیفتد. البته این نکته را باید توجه داشت که کلام یک دانش مرتبط با فضای اجتماعی و سیاسی است. ما بارها گفته ایم که فرق است بین علم حدیث و علم تفسیر با کلام. حتی فقه از این جهت با کلام متفاوت است. علم فقه و تفسیر را شما می توانید بین استاد و شاگرد در حجره یا خانه انجام بدهید. از این روست که می بینیم حدیث اسلامی هیچ وقت منقطع نشد. البته فقه هم بستر عینی و اجتماعی می خواهد، اما یک خصوصیتی که فقه دارد این است که فقه یک دانش درون مذهبی است؛ یعنی برای کسانی است که به یک چهارچوب اعتقادی ایمان دارند. از این رو، در یک جامعه-« تک صدایی یا تک مذهبی هم دانش فقه رشد می کند؛ اما کلام این طور نیست. کلام اولاً، یک دانش اجتماعی است، منطق مفاهمه و منطق مواجهه-« اجتماعی است. ثانیاً، این مفاهمه بین رقبای فکری است؛ یعنی در صحنه ای که درگیری فکری بین گروه های متخالف نباشد و رقابت در اندیشه نباشد، کلام از رشد و رونق لازم برخوردار نیست. پس می توانیم بگوییم کلام یک دانش اجتماعی درگیرانه است. اگر شما اوج و زوال علم کلام را در تاریخ بررسی کنید می بینید همین طور است. هر جا رقیبان مختلف فکری پیدا شد و پرسش ها و شبهات در جامعه فزونی گرفت، به دنبال آن متکلمانی ظهور پیدا کردند و آثار کلامی گسترده شد. این خود سبب گردید که معارف دینی بهتر فهمیده بشود و گسترده تر گردد. این تعبیری که شهید مطهری دارند که از مناقشات فخر رازی دین و تشیع متضرر نشده، اشاره به این خودآگاهی تاریخی است که کلام هیچ وقت از نقد مخالف متضرر نشده، بلکه کلام رونق گرفته و عمق پیدا کرده است. ما هر جا به درون خود گرایش پیدا کردیم؛ یعنی از پرسش بیرونی غافل شدیم، حالا به دلایل سیاسی، فکری و هر جهت دیگری، و هر جا متکلمان و دانشمندان ما به نیازهای عینی و اجتماعی بی توجه شدند، متأسفانه دانش کلام ما هم یا افول کرد یا کاملاً انتزاعی و ذهنی شد.

به نظر می رسد با توجه به همین نکته است که مقام معظم رهبری فرمودند تولید علم ضروری است و در این مسیر، کسانی را که سخنانی خلاف پسند شما می گویند تخطئه نکنید. اساساً لازمه بروز اندیشه های صحیح و مقاوم این است که در کنار آن اندیشه های متوسط و سست مطرح شود و اینها مقاومت خودشان را نشان بدهند. نظر حضرتعالی در این زمینه چیست؟

من عرض کردم که ماهیت علم کلام همین است. گفته شده است علم کلام از اختصاصات تمدن اسلامی است. مذاهب دیگر هم الاهیات و تئولوژی دارند. تئولوژی یعنی تبیین معارف یک دین (به ویژه در مسیحیت.) اما کلام به معنای منطق مواجهه، منطق دیالوگ و مفاهمه، در عمق تاریخ اسلام و تمدن اسلامی حضور و نفوذ دارد؛ یعنی مسلمان ها با برداشتی که از قرآن داشتند (وَجَادِل¸هُم بِالّتِی هِیَ ح¹سَنُ ) کنار حکمت و موعظه به جدال احسن هم پرداختند. تلقّی آنها این بود که مجادله به معنای دقیقش یعنی مجادله حق جویانه و معرفت آفرین نه مجادله توم با مراء و جدالی که منفی بود. در مکتب اهل بیت : مجادله به معنای مفاهمه و گفت وگوی علمی است. این جزو مبانی و منطق اساسی اسلامی و قرآنی بود.

ما در طول تاریخ، بخصوص در زمان حاضر، با دو گرایش افراطی و تفریطی در این جهت مواجهیم. عده ای با شعار آزادی بیان و آزادی عقیده تلاش می کنند اندیشه ها را بازاری کنند؛ یعنی می خواهند یک ژورنالیزم علمی ایجاد کنند. کسانی که صاحب صلاحیت نیستند، به صرف داشتن قلم و بیان و یا با شعر و خطابه می خواهند یک اندیشه بنیادی را به کرسی افکار عمومی بنشانند. ما به این می گوییم منطق بازاری در اندیشه. منطق بازاری فقط برای تبلیغات سیاسی و گروهی خوب است و طبعاً نمی تواند به رشد دانش در هیچ رشته ای بینجامد. در مقابلِ اندیشه-« بازاری، اندیشه زیرزمینی است. عده ای با سرکوب و فشار و با تهدیدهای مختلف سعی می کنند اندیشه ها را به زاویه ببرند و آنها را زیرزمینی کنند. این هم به همان اندازه-« اندیشه بازاری خطرناک است. چون اندیشه زیرزمینی نقد نمی شود و معایب اش آشکار نمی شود. ثانیاً، اگر محاسنی هم در آن اندیشه وجود داشته باشد به جامعه علمی عرضه نمی شود. ثالثاً، یک خودبسندگی در جامعه علمی به وجود می آید، یک غرور علمی عالمان و دانش

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.