پاورپوینت کامل فصل سوم; رهنمون ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل فصل سوم; رهنمون ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۲۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل فصل سوم; رهنمون ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل فصل سوم; رهنمون ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint :
۷۰
۱. غیبت در سیره امام خمینی(ره)
* هرگز غیبت نمیکرد
دکتر محمود بروجردی:
از مسائلی که تمام دوستان امام بر آن اتفاق داشتند، این بود که حضرت امام هرگز غیبت
نمیکردند و از همان ایام جوانی در محلی که مینشستند، اجازه نمیدادند به هیچ وجه
کسی غیبت کند و اگر کسی صحبت میکرد و میخواست شروع به غیبت کند، امام فوراً مطلب
را بر میگرداندند و رشته سخن را تغییر میدادند. [۱]
* میدانید غیبت چقدر حرام است؟
زهرا مصطفوی (دختر حضرت امام(ره)):
یک بار آقا همه اهل خانه را صدا کردند و گفتند: من بنا داشتم یک دفعه که همه با هم
جمع هستید چیزی برای شما بگویم. بعد گفتند: شما میدانید غیبت چقدر حرام است؟
گفتیم: بله. بعد گفتند: شما میدانید آدم کشتن عمدی چقدر گناه دارد؟ گفتیم: بله.
فرمودند: غیبت بیشتر! بعد گفتند: شما میدانید فعل نامشروع و عمل خلاف عفت چقدر
حرام است؟ گفتیم: بله. فرمودند: غیبت بیشتر. [۲]
* شاید ناخودآگاه به غیبت کشیده شود
فرشته اعرابی (نوه حضرت امام(ره)):
گاهی از اوقات که مینشستیم و درباره یک میهمانی یا یک چیز دیگری صحبت میکردیم،
ایشان میفرمودند: «حرف غیر نزنید!» میگفتیم: آقا! این که حرف کسی نیست، ما داریم
چیزی را پیش خودمان تعریف میکنیم. میفرمودند: «وقتی حرف غیر به میان آمد، شاید
ناخودآگاه به غیبت کشیده شود. مگر خودتان حرف ندارید؟ حرف خودتان را بزنید! چرا حرف
غیر را میزنید؟»[۳]
* حتی شبه غیبت نشنیدم
آیت الله مظاهری:
من سی سال با استاد بزرگوارم، رهبر عظیم الشأن انقلاب بودم. به جان این شخصیت
بزرگوار قسم میخورم مطلبی که شبه غیبت باشد از ایشان نشنیدم. غیبت که نه، شبه غیبت
هم نشنیدم. فراموش نمیکنم، یک وقت ایشان برای درس گفتن به مسجد میآمدند در حالی
که نَفَس ایشان به شماره افتاده بود، فرمودند: «والله تا حال این قدر نترسیدهام» و
افزودند: «نیامدهام که درس بگویم، آمدهام که قدری حرف بزنم.» من که تقریباً ده
پانزده سال درس ایشان میرفتم هیچ وقت یک جسارت از ایشان به طلبهها ندیدم. امام در
این حالت بودند که فرمودند: «اگر علم نداری، اگر دین نداری، عاقل باش و نخواه که
هویت انسانیات را به هم بزنی.» بعد هم به خانه رفتند و تب مالت ایشان عود کرد و سه
روز برای تب مالت در خانه ماندند. همه این قضایا برای این بود که شنیده بودند یک
طلبه پشت سر یکی از مراجع غیبت کرده بود.[۴]
* راضی نیستم
حضرت حجت الاسلام و المسلمین توسلی:
طلاب و محصلین مقداری از روز و شب را در بیرونی منزل امام در نجف اشرف به بحث
اختصاصی داده بودند و گاهی در آنجا از بعضی از روحانیون انتقاد میشد و از این هم
ناراحت بودند که چرا امام قدمی برای مرجعیت بر نمیدارند، بلکه کنارهگیری میکنند.
یک روز شهید حاج آقا مصطفی(ره) پیغام آوردند که آقا میفرمایند: شنیدهام در اینجا
غیبت و جسارت به علما میکنند، من راضی نیستم کسی در این خانه غیبت یا اهانت به
افراد نماید. این از خصلتهای ممتاز امام بود که از ابتدای جوانی هم از غیبت پرهیز
مینمودند.[۵]
* یک غیبت نشنیدم
حجت الاسلام مهدی غیوری:
امام خیلی کم حرف بودند و تا وقتی لازم نمیشد، صحبت نمیکردند. بنده از سال ۱۳۲۸
که در قم بودم، حدود هفت سال در درس فقه و اصول ایشان شرکت میکردم. در طول این
مدت، یک دروغ یا یک غیبت یا یک تهمت از امام نشنیدهام.[۶]
* غیبت نکنید
علی ثقفی میگوید:
یک بار همسر امام میگفتند یک شب بعد از نماز، آقا نشسته بودند و من هم در خدمتشان
بودم. خدمتکارمان فاطمه خانم یک چای آورد و جلوی ما گذاشت. یک خدمتکار دیگر هم در
گوشه اتاق مشغول جمعآوری بود. من عرض کردم به آقا که این فاطمه خانم خیلی خدمتکار
خوبی است. امام فرمودند: «غیبت نکنید.» من عرض کردم: آقا! من که غیبت نکردم. گفتم
ایشان خوب هستند. فرمودند: «همین که شما میگویید این خوب است، به نظر میآید که
شما میخواهید بگویید خدمتکار دیگر خوب نیست و این غیبت است».[۷]
۲. کوتاه و گویا (سخن بزرگان)
«آن سخنگویی که در حضور تو نام شخصی را به زشتی بر زبان آورد، بدان که تو نیز
دومی آن شخص خواهی بود».
شیخ بهاء الدین
«چنان که عیب دوستی یا عیب شخصی بر تو معلوم شود، زنهار (مراقب باش که) مگویی».
قابوسنامه
«در غیاب دشمن هم نباید حرف زد».
مثل یونانی
«غیبت گناهی است که به آسانی انجام میگیرد، اما چون در جامعه رایج شود، آبروی
مردم را بر باد میدهد، اعتماد مردم را از یکدیگر سلب میکند و جامعه را از فواید
وجود افراد محروم میسازد».
حسین علی راشد
«غیبت کسان مجوی و نان ممسک را مخور و آنچه را که خود ننهادهای بر مگیر».
خواجه عبدالله انصاری
«مردم را در غیب همان گوی که در روی توانی گفت».
خواجه عبدالله انصاری
بزرگی می گوید: «شخصی که غیبت مردم میکند، همانند زنبوری است که نیش میزند ولی
عسل نمیدهد».
«ذکر غایب از جمله معایب است».
مقامات حمیدی
«هرگاه بخواهی عیب برادرت را بازگویی، نخست عیب خودت را به یاد آر».
ابن عباس
«آدم غیبت میکند و در حالی که غیبت میکند گرم است، مثل آن آدمی که دعوا میکند
و در حال دعوا آن چنان گرم است که زخم هایی به بدنش وارد میشود حس نمیکند، ولی
وقتی که دعوا تمام میشود و به حال عادی برمیگردد، تازه درد را احساس میکند».[۸]
شهید مرتضی مطهری
«غیبت، نوعی بیماری دل است و علاج آن واجب»![۹]
امام محمدغزالی
حکیمی گفت: «انسان در حالی که گرم یک هیجانی است، غیبت میکند و لذت میبرد؛ مثل
لذت آدم گرسنهای که به تعبیر قرآن گوشت مرده برادرش را بخورد، اما همین که این
حالت رفع شود، یک حالت تنفری از خودش در خودش پیدا میشود، و خودش را ملامت
میکند».[۱۰]
بزرگی می گوید: «آدمهای ضعیف، زبون، ذلیل و ناتوان هستند که وقت خودشان را به
غیبت کردن میگذرانند و پشت سر این و آن بد میگویند».[۱۱]
۳. لطایف و ظرایف
«بزرگی هر روز قلم و کاغذی آماده میکرد و سخنان خود را در آن مینوشت. سپس هنگام
غروب آفتاب تمام آنچه را یادداشت کرده بود بررسی میکرد تا ببیند در طول روز چه
حرفهایی به نفع یا زیان خود گفته است. پس از رسیدگی به سخنان خود آهی از ته دل
میکشید و میگفت: «به درستی که نجات یافتند کسانی که خاموش بودند و از زبان خود به
خوبی مراقبت کردند، اما ما با این حرفهای بیهوده و سخنان فتنهانگیز، در سنگینی
گناه و عذاب و مجازات زبان خویش گرفتار شدیم».[۱۲]
در مجلس میرزا جواد آقا ملکی، یکی از حضار غیبتی کرده بود. آن بزرگوار بسیار
ناراحت شد و خطاب به غیبت کننده فرمود: «چهل روز مرا به زحمت انداختی.»[۱۳] ]یعنی
باید تلاش کنم و آثار مذموم شنیدن این غیبت را از بین ببرم.[
در شرح احوال مرحوم حاج شیخ عباس قمی(ره) آوردهاند: «هرگز کسی در حضور او جرئت
غیبت کردن نداشت؛ هرکس و از هر طبقهای که بود. خود نیز چنان از گناهان و غیبت و
دروغ خودداری میکرد که فوق تصور است».[۱۴]
نقل شده است که شخصی خدمت آقا شیخ عبدالکریم حائری(ره) رسید و شروع به بدگویی و
سخنچینی کرد. شیخ(ره) به او فرمود: «این مطالبی که بر زبان تو آمد مبنی بر اینکه
فلانی چنان گفته است و بهمانی چنان کرده است، برای من قابل تصدیق نیست؛ زیرا بر
مبنای «اصاله البرائه» همه آنان بری هستند، این حکم اسلام است. اما تو که پیش من
بدگویی آنها را کردهای، سخنچین و بنابراین، فاسق هستی و سخن فاسق برای من دلیل و
حجت نیست و این نیز حکم اسلام است».[۱۵]
شیخ بهائی مینویسد: «روزی در مجلس بزرگی ذکر من شده بود، یکی از حاضران که ادعای
دوستی با من میکرد، ولی دروغ میگفت، شروع به غیبت کرده و نسبتهای ناروایی به من
داده بود و این آیه را در نظر نداشت که خداوند میفرماید: «أََیُحِبُّ أََحَدُکُمْ
أَن یَأْکُلَ لَحْمَ أَخِیهِ مَیْتاً؛ آیا شما دوست میدارید گوشت برادر مرده خود
را بخورید». (حجرات: ۱۲) آن گاه که فهمید خبر به من رسیده و از غیبت او اطلاع پیدا
کردهام نامه بلندبالایی برایم نوشت و در آن اظهار پشیمانی و درخواست رضایت کرد. در
جوابش نوشتم: «خدا تو را پاداش دهد به واسطه هدیهای که برای من فرستادی؛ چون هدیه
تو باعث سنگینی کفه حسناتم در قیامت میشود».[۱۶]
ادیبی نزد پادشاهی رفت، اجازه سخن خواست. شاه گفت: به دو شرط. گفت: چه شرطی؟ گفت:
برخلاف قلبت حرف نزنی و از کسی غیبت نکنی.[۱۷]
بزرگی را گفتند: «هیچ ندیدیم که از کسی غیبت کنی. گفت: آن چنان از خود خشنود
نیستم تا به نکوهش دیگران بپردازم».[۱۸]
شخصی خدمت عارفی آمد و از شخصی بدگویی کرد. عارف گفت: جستوجو میکنم، اگر راست
گفته باشی با تو دشمن خواهم شد و اگر دروغ گفته باشی تو را مؤاخذه خواهم کرد.[۱۹]
وقتی امام صادق(ع)باخبر شد کسی از او بسیار بدگویی کرده است، وضو گرفت و دو رکعت
نماز خواند و برای او دعا کرد و به درگاه خدای متعال عرض کرد: «پروردگارا! من حق
خود را بخشیدم، جود و کرم تو بیشتر است، او را ببخش و به جرم گناهش عقوبتش مکن و
جزای خیرش عطا فرما».[۲۰]
شخصی به عارفی گفت که فلان کس دشمن تو است و پشت سرت بدگویی میکند. آن عارف روی
در هم کشید و به او گفت: «تو اگر خاموش باشی، هم به حال خودت و هم به حال من بهتر
است».[۲۱]
«یکی از بزرگان پارسایی را گفت: «چه گویی در حق فلان عابد که دیگران در مورد وی
به طعنه سخنها گفتهاند؟ گفت: بر ظاهرش عیب نمیبینم و در باطنش غیب
نمیدانم».[۲۲]
«مردی به یکی از بزرگان گفت که فلانی همواره در گفتههایش از تو به بدی یاد
میکند. آن بزرگ به وی گفت: تو حق همنشینی آن مرد را رعایت نکردی، از آن جا که سخن
او را برای من نقل کردی و حق مرا نیز به جا نیاوردی موقعی که از برادر مسلمانم به
من گزارش کردی، ولیکن من به او اعلام میکنم که مرگ، همه ما را فرا میگیرد و قیامت
ما را دور هم جمع میکند و خداوند بین ما داوری میکند که او بهترین داوران
است».[۲۳]
ابن طاووس میگوید: «زبان من جانور درنده است، اگر بند از او بردارم و او را رها
کنم، مرا میخورد».[۲۴]
۴. گذری در بوستان حکایات
الف) حقیقت غیبت
* فاصله غیبت با تهمت؟!
«روزی عدهای کنار پیامبر نشسته بودند و صحبت میکردند. در میان سخنانشان، از شخصی
نام بردند و گفتند: فلانی چه قدر ناتوان است. حضرت با شنیدن این سخن به آنها فرمود:
هم اکنون از برادر خود غیبت کردید. گفتند: یا رسول الله! آنچه گفتیم، حقیقت است و
در او هست. حضرت فرمود: اگر آنچه در او نیست میگفتید، به او تهمت زده بودید».[۲۵]
* خوردن گوشت مرده
«یکی از صالحان و عالمان اهل معرفت میگفت: روزی با برخی دوستان در گورستان نشسته
بودم. در این موقع مرد جوانی به سرعت از پیش روی ما گذشت، من او را میشناختم، با
دیدن او گفتم: «امثال این مرد جوان، موجب سلب آرامش مردم و مایه ننگ امت مسلمانان
است».
در پایان روز به منزل آمدم و شب به بستر رفتم و خوابیدم. در عالم خواب دیدم جنازه
آن مرد جوان را بر تابوتی نهاده، نزد من آوردند. سپس کاردی به دست من دادند و
گفتند: از این جنازه بخور.
گفتم: سبحان الله، من چندین سال است که گوشت حیوانی را نخوردهام، حال چگونه گوشت
مرده را بخورم؟!
در پاسخ من گفتند: همان گونه که غیبت او را کردی، حال باید گوشت جنازه او را بخوری!
با زاری و پشیمانی،گفتم: از کار زشت خود توبه کردم.
پس از ابراز ندامت و اعتراف به کار زشت خویش مرا به حال خود رها کردند. در همین
موقع از خواب پریدم و بیدار شدم. پس از آن شب، به مدت یک سال هر روز به آن گورستان
رفتم تا آن مرد جوان را ببینم و از او بخواهم مرا حلال کند.
بعد از یک سال سرانجام او را دیدم. وقتی به نزد او رفتم، قبل از آنکه سخنی بگویم
گفت: آیا از آن سخن و کار زشت خود توبه کردی؟ گفتم: آری. گفت: به خانه خود برو که
تو را حلال کردم».[۲۶]
* خوردن گوشت رفیق
«دو تن از یاران رسول خدا(ص)نزد آن حضرت حضور داشتند. یکی از آن دو به دیگری گفت:
فلان شخص چه قدر پر خواب است! سپس از رسول خدا(ص)مقداری نان خواستند تا بخورند.
حضرت به آنها فرمود: «شما نان و خوراک خود را خوردید.» گفتند یا رسول الله! یادمان
نمیآید چیزی خورده باشیم. حضرت فرمود: «همین حالا گوشت بدن رفیقتان را با غیبت
کردن خوردید».[۲۷]
* غیبت، افطار روزهدار
«روزی رسول اکرم(ص)دستور داد همه مسلمانان یک روز روزه بگیرند و تا وقتی حضرت
اجازه نداده است، کسی افطار نکند. آن روز همه مسلمانان روزه گرفتند. زمان افطار،
مسلمانان یک به یک نزد پیامبر اکرم(ص)میآمدند. اجازه افطار میگرفتند و حضرت نیز
اجازه میداد. نوبت به مردی رسید، وی به حضرت گفت: ای رسول خدا! دو تن از دخترانم
امروز روزه گرفتهاند، ولی خجالت میکشند خدمت شما بیایند و اجازه افطار بگیرند.
آیا اجازه میفرمایید آنها افطار کنند؟ رسول اکرم(ص)صورت خود را از آن مرد
برگرداند و پاسخی نداد. بار دیگر آن مرد سخن خود را تکرار کرد، ولی باز حضرت به او
توجهی نکرد و پاسخی نداد. آن مرد برای بار سوم خواسته خود را تکرار کرد. این بار
حضرت فرمود: چگونه از من اجازه افطار میخواهی، در حالی که امروز دخترانت روزهدار
نبودهاند؛ زیرا از صبح در خانه گوشت مردم را میخوردند. حال نزد دخترانت برو و به
آنها بگو غذای خود را برگردانند.
آن مرد به خانه بازگشت و پیغام رسول خدا(ص)را به دخترانش رساند و آنها نیز آن کار
را انجام دادند. ناگهان از دهان هر کدام، لخته خونی خارج شد. آن مرد با دیدن این
صحنه، وحشتزده نزد پیامبر اکرم(ص)رفت و ماجرا را تعریف کرد. حضرت پس از شنیدن
سخنان او فرمود: سوگند به آن خدایی که جانم در دست اوست، این دو دختر امروز روزه
گرفته بودند و از آنچه خداوند برایشان حلال کرده بود، پرهیز کردند، ولی با چیزی که
خداوند حرام کرده بود روزه خود را شکستند؛ زیرا با دهان روزه کنار یکدیگر نشستند و
با غیبت کردن مشغول خوردن گوشت مردم شدند. در نتیجه، با این کار زشت، پاداش روزه
خود را تباه ساختند». [۲۸]
ب) فرجام تلخ غیبت
* جایگاه غیبت کنندگان در معراج
در شب معراج که رسول خدا(ص)همراه جبرئیل(ع)به آسمانها عروج کرد، صحنههای بسیار
دردناکی از عذاب را دید. آن حضرت درباره یکی از آن صحنهها چنین میفرماید:
در شب معراج از کنار عدهای از مردم میگذشتم که دیدم با ناخنهای خود، پوست و گوشت
صورت خویش را چنگ میزدند و میخراشیدند. از جبرئیل پرسیدم: این نگونبختان که
هستند؟ گفت: اینها غیبت کنندگانند که در دنیا با آبروی مردم بازی میکردند.[۲۹]
در روایت دیگر نیز آمده است که حضرت فرمود:
در شب معراج به آتش دوزخ نگاه کردم. مردمی را دیدم که از لاشه گندیده مرداری
میخوردند. از جبرئیل پرسیدم اینها که هستند؟ گفت: اینها کسانیاند که با غیبت
کردن، گوشت بدن مردم را میخوردند.[۳۰]
* بوی بد غیبت
جابربن عبدالله انصاری نقل کرده است: روزی به اتفاق رسول خدا(ص)به جایی میرفتیم.
در میانه راه ناگهان بوی متعفنی به مشاممان رسید. حضرت فرمود: «علت وزش این بوی بد
این بود که عدهای از منافقان پشت سر بعضی از مؤمنان غیبت میکردند».[۳۱]
رسول اکرم(ص)فرمود:
به درستی که خداوند از اهل خانهای که در منزلشان با غیبت کردن، گوشت بدن مردم را
میخورند، بیزاری میجوید.[۳۲]
* غیبت، باطل کننده وضو
روزی مردی از انصار از کنار عدهای میگذشت که با همدیگر صحبت میکردند، با بدگویی
از دیگران در باطل فرورفته بودند. چون صحبتهای ایشان را شنید به آنها گفت: «وضو
بگیرید، که سخن بعضی از شما از «حَدَث» (باطل کننده وضو) بدتر است».
از حضرت سؤال شد: یا رسول الله، حدث (در اینجا) چیست؟
حضرت فرمود: «غیبت کردن».[۳۳]
* دفتر اعمال در قیامت
روز قیامت هنگام رسیدگی به حساب و کتاب مردمان، شخصی را در پیشگاه خداوند حاضر
میکنند. نامه اعمالش را به دستش میدهند و به او میگویند: نامه اعمالت را بخوان.
هنگامی که نامه اعمالش را میخواند، میبیند از کارهای خیری که در دنیا انجام داده،
چیزی در آن نوشته نشده است. ازاین رو میگوید: خدایا! این نامه اعمال من نیست؛ زیرا
کارهای نیک خود را در آن نمیبینم. در پاسخ او گفته میشود: آری، تو در دنیا
نیکیهای بسیاری انجام دادی. خدای تو اشتباه نمیکند و کردار تو را فراموش نکرده
است، ولی کارهای نیک تو به سبب غیبت کردن از مردم از میان رفت و نابود شد. آری،
نیکی کردی، ولی غیبت هم داشتی. آنچه از طاعات میکردی، میدیدیم و آنچه از غیبت
میگفتی، میشنیدیم. پس نیکیهای تو را به آن کسانی دادیم که از آنها غیبت میکردی.
حال، تو به سبب غیبت کردن از ایشان به دوزخ میروی و ایشان به سبب نیکیهای تو به
بهشت میروند.
سپس شخص دیگری را در پیشگاه خداوند حاضر میکنند و نامه اعمالش را به دستش میدهند
و میگویند: بخوان. وقتی نامه عملش را میخواند، در آن نیکیهای بسیاری میبیند که
خودش انجام نداده است. پس میگوید: پروردگارا! این نامه عمل من نیست؛ زیرا
نیکیهایی را که در آن نوشته شده است، من به جا نیاوردهام در پاسخ به او میگویند:
اینها کارهای نیک فلان شخص است که در دنیا از تو غیبت کرده و حالا در عوض،
نیکیهایش به تو داده شده است.[۳۴]
* غیبت، مانع قبولی اعمال
در روایتی مشهور از معاذ نقل شده است که رسول اکرم(ص)فرمود:
فرشتگانی از سوی خداوند مأمور شدهاند که اعمال نیک و بد بندگان را دریافت کنند.
هنگامی که عمل نیک انسان را بالا میبرند، نور آن عمل آنقدر درخشان است که همچون
نور خورشید چشم را خیره میکند. فرشتگان با دریافت آن عمل بسیار خوشحال میشوند و
آن را عملی بزرگ و شایسته میپندارند. آن عمل از آسمان بالا میرود تا به پیشگاه
الهی عرضه شود. در این هنگام، فرشتهای مانع پذیرفته شدن آن عمل به درگاه پروردگار
میگردد و میگوید: من فرشتهای هستم که پروردگار مرا مأمور ساخته است نگذارم عمل
هیچ شخص غیبت کنندهای از این مقام و مرتبه بالا برود و به پیشگاه الهی عرضه
شود.[۳۵]
* پاسخ مرد فاضلی که متهم به غیبت شده بود
روزی مردی با یکی از فضلا و اهل معرفت برخورد کرد و به او گفت: «شنیدهام که شما
غیبت مرا کردهاید؟» مرد فاضل در پاسخ او گفت: «مگر چه عیبی دارد که من با غیبت
کردن، تو را بر کارهای نیک خود مسلط گردانم؟» ]یعنی بدان که به تو خبر دروغ
دادهاند و من غیبت تو را نکردهام، اگر هم غیبت کرده باشم، یکی از آثار و
عقوبتهای این عمل زشت، این است که نیکیهای مرا به حساب تو میگذارند. من هرگز
راضی نمیشوم که با یک خطا و گناه زبان، اعمال خود را تباه کنم و کارهای نیک خود را
که برای آنها یک عمر زحمت کشیدهام از دست بدهم.[[۳۶]
* هدیه به غیبت کننده
ـ به دانشمندی خبر دادند که فلان شخص غیبت تو را کرده است. آن مرد حکیم طبقی از
خرمای تازه برای آن شخص فرستاد و پیغام داد به من خبر رسیده است که بخشی از
نیکیهای خود را به من اهدا کردهای. خواستم به تلافی، هدیهای به شما داده باشم.
پس طبقی خرمای تازه برایت فرستادم تا دهانت را شیرین کنی. امیدوارم مرا ببخشایی از
اینکه نتوانستم محبتت را به صورت کامل جبران کنم.[۳۷]
ـ روزی عدهای در حضور عبدالله مبارک با یکدیگر گفتوگو میکردند. تا اینکه بحث
غیبت شد. عبدالله مبارک که تا آن زمان، ساکت و خاموش نشسته بود وقتی این مسئله مطرح
شد، در مقام پند و حکمت گفت: «اگر من میخواستم از کسی غیبت کنم، از پدر و مادرم
غیبت میکردم؛ زیرا ایشان بیش از هر کس سزاوار و شایسته بودند به اینکه صاحب
نیکیهای من بشوند».[۳۸]
* فرجام غیبت
بزرگی میگفت: در نزدیکی ما جوانی از اهل بلخ زندگی میکرد که بسیار عابد و زاهد
بود و در مبارزه با نفس و اطاعت از خداوند بسیار میکوشید، ولی زیاد غیبت میکرد.
روزی او را دیدم که به مرض جذام مبتلا شده و با جذامیان زندگی میکرد.
به او گفتم: «این چه حال و وضعی است که در تو میبینم؟» گفت: «آن غیبتها که کردم
آسیبها که بر آبرو و ناموس مردم زدم و فساد و فتنه و آشوبها که در میان دوستان و
آشنایان به پا کردم، عاقبت کارم را به اینجا کشید و به مرض جذام مبتلا شدم. این
عذاب و کیفر غیبت از مردم است، و بلایی است از جانب خداوند که مرا بدان مبتلا کرده
است. اکنون برای جبران آن گناه زشت، در میان این جذامیان زندگی و به ایشان خدمت
میکنم، و آن مجاهده و زهد و پارسایی و عبادت و اطاعت از خداوند که تو پیش از این
در من میدیدی، همه بر اثر غیبت کردن تباه و نابود شد. حال دعا کن تا خداوند مرا
ببخشاید و از گناه من درگذرد».[۳۹]
ج) غیبت نکنید
* حمایت شیخ مرتضی انصاری از ملا علی کنی
دختر شیخ مرتضی انصاری نقل فرموده است:
روزی دختر ناصرالدین شاه برای زیارت و دیدار با شیخ، وارد منزل ایشان در نجف اشرف
شد. آثار زهد عیسوی و ورع یحیوی را در پیشانی شیخ یافت. در اتاق او منقلی گلی مشتعل
بود و یک سفره حصیری به دیوار آویزان. در کنار منقل گلی یک پیرسوز سفالی اتاق را
نیمه روشن کرده بود. اینها بود اسباب اتاق آن قطب دایره فقاهت!
شاهزاده چون وضع اتاق را برانداز کرد نتوانست از اظهار مطلب درونی خود خودداری کند
و گفت: «اگر ملا و مجتهد این است پس حاج ملاعلی کنی[۴۰] چه میگوید؟!»
سخنش هنوز تمام نشده بود که شیخ انصاری از جا برخاست و با ناراحتی فرمود: «چه گفتی؟
این کلام کفرآمیز چه بود؟! بدان که خود را به سبب این غیبت جهنمی کردی، برخیز و از
نزد من دور شو و حتی یک لحظه هم در اینجا نمان، زیرا میترسم عقوبت تو مرا هم بگیرد
و …»
شاهزاده از تهدیدات شیخ به گریه افتاد و گفت: «آقا! توبه کردم، نفهمیدم، مرا عفو
کنید، دیگر از این غلطها نمیکنم!»
شیخ از خطای او گذشت و فرمود: «تو کجا و اظهار نظر درباره ملا علی کنی کجا…؟»[۴۱]
* پرهیز از شرکت در مجلس غیبت
روزی ابراهیم ادهم[۴۲] را به یک مهمانی دعوت کردند. وقتی به مهمانی رفت و در مجلس
نشست، شنید که بعضی از حاضران در مجلس درباره شخصی که به مهمانی نیامده بود بدگویی
میکنند و میگویند: «چون فلانی خود را از دیگران برتر میداند، به این مجلس
نیامد»! ابراهیم با شنیدن این سخن بسیار ناراحت شد و با خود گفت: «این نفس خودخواه
و راحتطلب و خوشگذران من است که مرا مجبور کرد به جایی روم که در آنجا از مردم
غیبت میکنند، زیرا اگر نفسم دوست نداشت همیشه از این مهمانی به آن مهمانی، و از
این مجلس به آن مجلس برود غیبت مردم را نمیشنیدم و در نتیجه به گناه شنیدن غیبت و
کیفر آن گرفتار نمیشدم.
ابراهیم، بعد از این اندیشه بیدرنگ از جا برخاست و به منزل رفت و به کفاره حضور در
آن مهمانی و شنیدن غیبت، تا سه روز روزه گرفت و هیچ غذا و طعامی نخورد».[۴۳]
* عادت به غیبت، سبب بی ایمانی
ابراهیم ادهم نقل کرده است که روزی عدهای مهمان از عارفان برگزیده بر من وارد
شدند. به آنها گفتم: سفارشی به من بکنید و پندی دهید تا من نیز چون شما همواره از
خداوند پروا کنم.
گفتند: شش نصیحت به تو میکنیم، به گوش جان بسپار و مراقب باش:
۱. هر کس زیاد سخن بگوید، به نرمی دل او امیدی نیست؛
۲. هرکس زیاد بخوابد، از شبزندهداری برای راز و نیاز و مناجات با خدا بهرهای
نمیبرد.
۳. هر کس با مردم زیاد رفت و آمد کند، از شیرینی عبادت با خدا بیبهره میماند.
۴. هرکس ستمگران را برگزیند و با آنها رابطه داشته باشد، در دین و ایمان پایدار
نخواهد بود.
۵. هر کس به دروغ و غیبت عادت کند، امیدی نیست با ایمان از دنیا برود.
۶. و هر کس خشنودی مردم را بطلبد، در پی رضایت و خشنودی خداوند نخواهد بود.[۴۴]
* گریه بر گناهان خود به جای غیبت
خداوند تبارک و تعالی به حضرت داوود(ع)وحی فرستاد و فرمود: «ای داوود، برای
گناهانت (به ویژه گناهانی چون غیبت، تهمت، دروغ، ناسزا، بدگویی و … که از زبان سر
میزند) مثل مادری که فرزندش مرده و در ماتم او سوگوار است ناله و گریه کن، که اگر
بدانی و ببینی عذاب کسانی را که با زبانشان گوشت مردم را میخورند از این گونه
گناهان دوری میکنی؛ زیرا من در روز قیامت زبان آنها را همچون سفرهای بسیار پهن،
باز میکنم و اطراف آن را با سرپوشهای آتشین میپوشانم و با گرزهای آتشینی بر آنها
میکوبم. سپس توبیخ کنندهای برایشان میگمارم که درباره آنها به دوزخیان میگوید:
«ای اهل دوزخ، ایشان را به خوبی بشناسید، اینها کسانی هستند که زبان بدگو و زشتشان
بر آنها چیره بوده است.[۴۵] آنها در دنیا اختیار زبان خود را نداشتند و هر چه دلشان
میخواست درباره مردم میگفتند.
* خفتن، بهتر از بیداری و غیبت
شیخ اجل سعدی در کتاب گلستان حکایتی از دوران نوجوانی خود نقل کرده است و میگوید:
به یاد دارم در ایام جوانی علاقه شدیدی به عبادت و شب زندهداری داشتم و در زهد،
تقوا و پرهیزکاری بسیار کوشا بودم.
شبی در خدمت پدر نشسته بودم در تمام آن شب چشم بر هم ننهادم و به تلاوت قرآن کریم
مشغول بودم. در همین احوال برخی از افراد در اطراف ما خفته بودند.
من با مشاهده این وضع با غرور و تأسف به پدر گفتم:
ای پدر! چرا هیچ یک از اینها بیدار نمیشوند، تا نیایش و مناجات کنند و دو رکعت
نماز به درگاه خداوند به جا آورند؟ چنان خفتهاند که گویا مردهاند!
پدر در پاسخ من گفت:
فرزندم، تو نیز اگر بخفتی بهتر که در پوستین خلق اُفتی. [۴۶]
]یعنی اگر تو هم مثل ایشان به خواب روی بهتر از این است که شب زندهدار باشی و در
این حال به غیبت، طعنه و عیبجویی از مردم مشغول شوی.[
* نیش زبان
شیخ ابوالحسن نوری نقل کرده است: روزی نزد ایاس بن م
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 