پاورپوینت کامل فصل چهارم; رهنمون ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل فصل چهارم; رهنمون ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۲۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل فصل چهارم; رهنمون ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل فصل چهارم; رهنمون ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint :
۲۴
۱. راستی، گنج بی پایان، (سخن بزرگان)
آن که با خود صداقت ندارد، با هیچ کس ندارد.[۱]
زکریای رازی
حقشناسی و وفاداری آن است که پاسخ صداقت را با صداقت داد.[۲]
پاسکال
اگر میخواهی مورد اعتماد باشی، راستگو و درستکار باش.[۳]
کانت
راستگویی اساس تمام فضیلت هاست.[۴]
اسمایلز
بزرگترین نتیجه صداقت، راحتی وجدان است.[۵]
تنسی ویلیامز
نخستین درسی که والدین باید به فرزندان خود بیاموزند، صداقت است.[۶]
شوپنهاور
مبادا ظواهر فریبنده زندگی، شما را از جاده صداقت منحرف کند.[۷]
امام محمد غزالی
صداقت برای همه زیبنده است و برای بزرگترها و قدرتمندان زیبندهتر.[۸]
طه حسینی
آمیختن سخن راست با دروغ، مانند عیاری است که به سکههای نقره و زر مینهند.[۹]
فرانسیس بایگون
صداقت، به سن و شغل و ثروت نیست؛ به وجدان بیدار است.[۱۰]
هرمان هسه
خداوند، صادقان را دوست دارد.[۱۱]
ابوسعید ابوالخیر
کسی که خود را از صداقت بینیاز بداند، مانند آن است که به آفتاب بگوید غروب کن و
نور و ظلمت را یکی بداند.[۱۲]
سیسرون
راستگویی مثل گنج است؛ هر قدر ظاهر شود، طرفدارانش بیشتر میشوند و دروغ مثل شعله
پنهان آتش است که وقتی ظاهر شود، سوزش و تباهی بیشتری به همراه دارد.[۱۳]
ارسطو
ناتوانان نمیتوانند راستگو باشند.[۱۴]
لارشفوکولد
صداقت تنها به زبان نیست، به عمل هم هست.[۱۵]
اسوالد اشپنگلر
آن که صداقت دارد، از هیچ چیز و هیچ کس باک ندارد.[۱۶]
میشل سروانتس
صداقت ذاتی و موروثی نیست، بلکه اکتسابی است.[۱۷]
آندره موروا
بالاترین درجه صداقت را در مادران جستوجو کنید.[۱۸]
لوئی پاستور
اجتماعی که صداقت میان افراد آن نیست، محکوم به فناست.[۱۹]
سقراط
راست و درستگوی؛ گرچه تلخ باشد.[۲۰]
انوشیروان
بزرگی می گوید: نیمی از بدبختیهای جهان از آنجا میآید که ما شجاعت آن را نداریم
که آشکارا راست بگوییم و راست بشنویم.[۲۱]
آن که صداقت در پیش گیرد، از استغنای روحی برخوردار است.[۲۲]
ابن بطوطه
هیچ کس مجبور و موظف نیست که در دنیا، بزرگ و ثروتمند یا عالم و عاقل بشود، ولی
بر همه واجب است که راستگو و درستکار باشند.[۲۳]
اسمایلز
کمترین فایده صداقت، راحتی وجدان است.[۲۴]
سنت اگزوپری
حکیمی گفت: کمترین درجه راستگویی، یکسان بودن ظاهر و باطن است.[۲۵]
دروغ مظهری از شیطان است؛ زیرا شیطان دو نام دارد: یکی شیطان و دیگری دروغ.[۲۶]
ویکتور هوگو
اساساً دروغ خود شر است و اگر شری با دروغ رفع شد رفع فاسد به فاسد شده است و
چندان حسنی ندارد.[۲۷]
علی دشتی
اگر می خواهی مردم تو را دوست بدارند دروغ نگو و با زبان، کسی را مرنجان.[۲۸]
بوذرجمهر
دروغگو از دروغگوی دیگر در حذر است.[۲۹]
افلاطون
دروغ مثل برف است که هرچه آن را بغلتانند، بزرگتر میشود.[۳۰]
مارتین لوتر
در جهان هیچ عیبی آدمی را شرمگینتر از آن نمیسازد که دیگران دروغ وی را کشف
کنند.[۳۱]
فرانسیس بیکن
دروغگو همیشه در قسم خوردن افراط میکند.[۳۲]
کورین
کسی که دروغ میگوید در مقابل خدا جسور و در برابر مردم ترسوست؛ زیرا دروغگو از
خدا شرم نمیکند، ولی از مردم هراسان است.[۳۳]
مونتنی
دروغ مانند سنگ است و نمیتواند بدون تکیه بر دروغ دیگر سرپا بایستد، یک بار دروغ
گفتن کار بسیار آسانی است، ولی بسیار دشوار است که کسی فقط یک بار دروغ بگوید.[۳۴]
فوللر
در بین مردمان کوچک، دروغگویی فراوان است.[۳۵]
نیچه
بزرگترین دروغها هرچند بسیار زیرکانه باشد، در برابر ناچیزترین حقایق دیر یا
زود رنگ خواهد باخت و خاصیت اولیه خود را از دست خواهد داد.[۳۶]
موریس مترلینگ
بزرگی می گوید: به خودمان دروغ نگوییم تا بتوانیم به دیگران راست بگوییم.[۳۷]
کسی که به خودش دروغ میگوید و به دروغ خود گوش میدهد، کارش به جایی خواهد رسید
که سخن راست را تشخیص نخواهد داد، نه سخن راست خودش را و نه سخن راست دیگران
را.[۳۸]
داستایوسکی
آن که میتواند در برابر نیکی دیگران ناسپاس باشد، از دروغ گفتن باک ندارد.[۳۹]
شیللر
دروغ، بدترین وسیله برای نگاهبانی از خود و ادامه حیات است.[۴۰]
ژان پل سارتر
یک دروغ به آسانی آثار هزار صداقت را از میان میبرد.[۴۱]
امیل زولا
بدی دروغ از دو جهت است: یکی آنکه خود دروغ ذاتاً خلاف فضیلت و شرافت طبع انسانی
است؛ دیگر آنکه مایه گمراهی مردم و رسیدن ضرر به آنها میشود. پس هر اندازه این دو
ملاک قویتر باشد، آن دروغ زشتتر و مجازات گناهش سختتر است.[۴۲]
حسین علی راشد
۲. لطایف و ظرایف
از شیخ ابوالحسن خرقانی پرسیدند: راستی چیست؟ گفت: آنچه که دل قبل از زبان
گوید.[۴۳]
از دانشمندی پرسیدند: خلاصه علم چیست؟ گفت: آنکه تا راست به اتمام نرسد، دروغ
نگوییم.[۴۴]
ایرانیان به پیش انوشیروان رفتند و گفتند که پادشاه چیزی بر عهده ما بگذارد که
بتوانیم آن را حفظ کنیم و آن چیز، پرمنفعت باشد. انوشیروان گفت: راستی نگه دارید که
راستی، راهنمایی نیک است و هیچ کاری پایندهتر از راستی و عبادت نیست و راستی در دو
چیز است: یکی در گفتار و یکی در کردار.[۴۵]
از لقمان پرسیدند که چگونه به این مرتبه رسیدی؟ گفت: از راست گفتن، امانت به جا
آوردن و خاموشی.[۴۶]
پیری را گفتند: صدق چیست؟ گفت: آنچه گویی کنی و آنچه نمایی داری و آنجا که آواز
دهی باشی![۴۷]
(آنچه درباره خود بگویی، درست باشد و آنچه وعده دادهای، انجام دهی)
بزرگی را پرسیدند که کمال دین چیست؟ گفت: گفتار به حق و کردار به صدق.[۴۸]
شاگردی از استادش پرسید: در این جهان چه کسی نیک بختتر است؟ گفت: آن که کردارش
را به سخاوت بیاراید و گفتارش را به راستی![۴۹]
بزرگی گوید: راستی اگر نقش شود، صورت شیری دارد و دروغ اگر نقش گردد، صورت
روباهی.[۵۰]
حکیمی در بیانی نغز و دل نشین گوید: راست همیشه رهاننده است.[۵۱]
حکیمی گوید: دروغ را رها کن؛ زیرا زمانی که تصور میکنی به سود توست، تو را زیان
رساند و راستی پیشه کن؛ زیرا زمانی هم که پنداری زیانت رساند، سودت رساند.[۵۲]
عالم مجاهد، شیخ محمدتقی بهلول که از او به عنوان بهلول قرن چهاردهم و اعجوبه عصر
یاد کردهاند، میگوید: من در تمام عمرم یک عمل را ترک کردهام و اصلاً انجام
ندادهام و یک عمل را اصلاً ترک نکردهام و در هر شرایطی آن را به جا آوردهام و از
این دو کار هم برکت زیادی دیدهام و آن را به همه شما سفارش میکنم: آنچه ترک
کردهام دروغ است و آنچه ترک نکردهام نماز شب است.[۵۳]
شاگردی از استادش پرسید: کدام خوی است که مانع ریاست است؟ گفت: کبر [ورزیدن] و
دروغ گفتن و هیچ خصلتی بدتر از دروغ گفتن نیست![۵۴]
شیطان را پرسیدند: کدام طایفه را دوست داری. گفت: دلالان را. گفتند: چرا؟ گفت: از
بهرِ آنکه من به سخن دروغ از ایشان خرسند بودم، ایشان سوگند دروغ نیز به آن
افزودند.[۵۵]
بزرگی در کلامی نغز و نیکو گوید: دروغ مایه همه تهمتهاست.[۵۶]
بزرگی را گفتند: از جورها کدام بزرگتر است؟ گفت: زبان دروغ.[۵۷]
حکیمی گفته است: صدیق کسی است که در همه افعال و اقوال و احوال صادق بود.[۵۸]
از دروغگویی پرسیدند: هرگز راست گفتهای؟ گفت: اگر بگویم آری، دروغ گفته
باشم![۵۹]
گفتهاند: صادق را سه چیز بود: حلاوت، هیبت و نیکویی.[۶۰]
عالمی از دروغگویی پرسید که امروز چند دروغ گفتهای؟ گفت: یازده دروغ. عالم گفت:
به خدا که این هم دوازدهمی آن بود![۶۱]
دو ظریف و نکتهگو در مجلس پادشاهی در کنار هم نشسته بودند. پادشاه گفت: باز هم
نشسته اید و با یکدیگر چه دروغی میگویید؟ گفتند: مدح پادشاه را میگوییم![۶۲]
طاووس یمانی گوید: از امام محمد باقر(ع)پرسیدم: اولین دروغ را چه کسی گفت؟
فرمود: ابلیس، آنجا که گفت: «… أَنَاْ خَیْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِی مِن نَّارٍ
وَخَلَقْتَهُ مِن طِینٍ؛ من از آدم برترم، مرا از آتش آفریدی و او را از گِل».[۶۳]
(اعراف: ۱۲)
مردی به حضور رسول خدا(ص)شرفیاب شد و از کار اهل دوزخ پرسید. پیامبر(ص)فرمود:
دروغ گفتن.[۶۴]
از بزرگی پرسیدند: چه چیز مروت را تباه میکند. گفت: مردمان را دروغ گفتن![۶۵]
حکیمی در بیانی مختصر گفته است: دروغ گفتن، دشمن راست گفتن است.[۶۶]
۳. یکی بود، یکی نبود (حکایات)
الف) سرانجام راستگویی
جاسوس راستگو
هنگامی که مأمون خلیفه عباسی، طاهر بن حسین را به جنگ علی بن عیسی فرستاد، چون
لشکرها به هم نزدیک شدند، طاهر پیوسته جستوجو میکرد و هرگاه جاسوسی میگرفت،
بیدرنگ او را میکشت و بر او رحم نمیکرد و میگفت: «یک جاسوس به تنهایی لشکری را
زیر و زبر میکند».
روزی در جستوجوهای خود، زید شجاع را دید که با غلامی بر شتری تیزرو نشسته بود و
میآمد. او را خواست و از او پرسید: تو کیستی؟
زید گفت: من جاسوسم!
طاهر خندید و گفت: این مرد دیوانه است!
زید گفت: نه دیوانه نیستم، جاسوسم.
طاهر پرسید: برای جاسوسی چه کسی آمدهای؟
زید گفت: طاهر بن حسین.
طاهر پرسید: تو را چه کسی فرستاده است؟
زید گفت: علی بن عیسی.
طاهر پرسید: چرا این راز را پنهان نمیکنی؟
زید گفت: بدان جهت که من در همه عمر خود دروغ نگفتهام.
طاهر گفت: پس چرا به علی بن عیسی نگفتی؟
زید گفت: زیرا علی اخلاق مرا میداند و مرا فرستاده است تا هر چه ببینم، راست
بگویم.
طاهر دستور داد او را به لشکرگاه بردند و در جایی نیک فرود آوردند. سپس به او گفت:
راست بگو، چه قصدی داری؟ آیا میخواهی بگریزی؟
زید گفت: اگر فرصت یابم، این کار را میکنم.
به دستور طاهر، او را گرد لشکرگاه گردانیدند و یک یک سرهنگان را به او نشان دادند.
پس از آن پرسید: لشکر مرا دیدی؟ زید گفت: دیدم.
طاهر پرسید: لشکر من بیشتر است یا لشکر علی بن عیسی؟
زید پاسخ داد: هر دو بسیارند.
سرانجام، طاهر به او جایزهای گرانبها داد و اجازه داد تا برگردد و گفت: من به
خاطر راست گوییات، جانت را بخشیدم. پس زید به سبب راستی در گفتار نجات یافت و به
لشکرگاه خود بازگشت».[۶۷]
پیمان راستی
«مردی به حضور رسول خدا(ص)شرفیاب شد و اسلام آورد. سپس عرض کرد: یارسول الله! من
به گناهانی آلودهام که نمیتوانم از آنه دست بردارم. چه کنم؟ رسول خدا(ص)فرمود:
آیا با من پیمان میبندی که دروغ نگویی؟
عرض کرد: آری. پس با آن حضرت پیمان بست که دروغ نگوید و سپس به دیار خود بازگشت.
در راه با خود میگفت: پیامبر چه چیز آسانی از من خواست. پس از آن چون پیمان بسته
بود که در میان همه گناهان تنها دروغ نگوید، وقتی خواست دزدی کند، با خود گفت: اگر
من دزدی کردم و رسول خدا(ص)درباره آن از من پرسید، چه پاسخی بدهم. اگر بگویم دزدی
کردهام، سزاوار کیفر خواهم بود و اگر بگویم نکردهام، دروغ گفتهام، در حالی که
پیمان بستهام دروغ نگویم و باید به پیمان خود وفادار بمانم. پس بهتر آن است که
دزدی نکنم. با این اندیشه، دزدی را ترک کرد. پس از آن نیز به هر گناهی که نزدیک
میشد، پیمانش را با رسول خدا(ص)به یاد میآورد و از آن گناه خودداری میکرد. به
این ترتیب، کمکم از آلودگی به گناهان پاک شد و از نیکان روزگار گشت».[۶۸]
گشایش در راستی است
«روزی نجاری بر لب رودخانه نشسته بود که تیشهاش در آب افتاد. بنای تضرّع و زاری به
درگاه حضرت باری بنهاد. فرشتهای تیشهای طلایی از آب برآورد و به دست او داد. نجار
راستگو گفت: این از آن من نیست! تیشه نقرهای آورد، باز قبول ننمود. بالاخره تیشه
او را از آب برآورد و تسلیم او کرد و آن دو دیگر را هم به او بخشید و نجار به این
واسطه دولتمند و آوازه این حکایت در شهر بلند گردید! نجار دیگر در همان محل رفته
تیشه خود را در آب انداخت و به دعا پرداخت. فرشته تیشه طلا برآورد و از او سؤال کرد
که آیا تیشه او این است؟ گفت: آری همین تیشه است! فرشته گفت: ای بیخرد آیا
میتوانی بفریبی آن که اسرار قلب تو را میداند و مستورات ضمیرت را میخواند؟ و
تیشه را در آب انداخت و از نظر غایب شد و نجار دانست که اگر راست گفته بود، مثل آن
دیگر غنی و متمول میگشت».[۶۹]
راستگویی و هدایت راهزن
«گویند جوانی آرزوی رفتن به خانه کعبه را در سر داشت، اما به سبب عشق و محبت زیادی
که به مادرش داشت، نمیتوانست او را ترک کند. تا اینکه پس از مرگ ِمادر پولی فراهم
آورد و راهی سفر حج شد. هنوز راه زیادی نرفته بود که راهزنی به او رسید و گفت: چقدر
سکه همراه خود داری. جوان که بسیار ساده و پاک نهاد بود، گفت: درست پنجاه دینار با
خود دارم که توشه سفر من است. راهزن گفت: هر چه داری بر زمین بگذار. مرد جوان تمام
پنجاه دینار را به او داد. راهزن سکهها را برداشت و شمرد و همه آن را به جوان پس
داد و گفت: راستگویی تو باعث شد که من از کار ناپسند خود شرمنده شوم و از این پس
دست به راهزنی نزنم. اکنون حاضرم اسب خود را در اختیار تو قرار دهم تا با آن به سفر
حج بروی. مرد جوان پذیرفت که با او همسفر شود و پس از آن، سالهای سال مانند دو
دوستِ صمیمی و یکدل، همراه و هم نشین بودند».[۷۰]
راستگویی و نجات از مرگ
«آوردهاند زمانی حجاج بن یوسف که در بی رحمی و خونریزی کمنظیر بود، قصد کرد عارف
و زاهد مشهور، حسن بصری را بگیرد. افرادی را برای دستگیری او فرستاد. حسن بصری از
بصره بیرون رفت و سر به صحرا گذاشت. رفت تا به صومعه عابدی رسید و داخل شد و گفت:
از دست حجاج گریختهام و آمدهام که در امان تو باشم. عابد به او گفت: در صومعه
بنشین و خود بر درِ صومعه سجاده انداخت و به نماز ایستاد. ساعتی گذشت مأموران حجاج
رسیدند و گفتند: حسن بصری را دیدی؟ گفت: دیدم. گفتند: کجاست؟ گفت: در صومعه.
مأموران داخل شدند و خداوند حسن را از چشم آنها پوشیده داشت و او را ندیدند. بیرون
آمدند و گفتند: مرد زاهد! چرا دروغ میگویی؟ این را گفتند و رفتند. حسن بصری به
عابد گفت: چرا میخواستی مرا به کشتن دهی؟ عابد گفت: اگر من دروغ میگفتم، شومی
دروغ، دامن تو را هم میگرفت و آنان بدون اجازه من وارد صومعه میشدند و تو را
بیرون میآوردند، اما به برکت صدق و راستی من، آفریدگار عالم پردهای پیش چشم ایشان
افکند که تو در سلامت ماندی و دروغی هم بر زبان من نرفت».[۷۱]
ب) الگوی راستگویان
راستگویی پیامبر(ص)
هنگامی که آیه انذار بر پیامبر(ص)نازل شد، آن حضرت بر فراز کوه صفا رفت و فریاد
برآورد: «مردم! دشمنان به ما حمله کردهاند. پس چون مردم اطرافش گرد آمدند، حضرت
فرمود: اگر بگویم اسبانی با سواران خویش در دره قصد هجوم به شما را دارند، حرفم را
میپذیرید؟
گفتند: آری ما جز سخن راست از تو نشنیدیم. پس فرمود: همانا من هشداردهنده شمایم در
برابر عذابی سخت».[۷۲]
اعتراف دشمن به راستگویی پیامبر(ص)
«روزی یکی از کفار در جنگ بدر، ابوجهل را دید و گفت: در اینجا جز من و تو کسی نیست
که سخن ما را بشنود. به من بگو آیا محمد در ادعایی که میکند، راست میگوید یا
دروغ؟ ابوجهل گفت: به خدا سوگند، محمد راستگو است و هرگز دروغ نگفته است».[۷۳]
راستی با طفل
«عبدالله بن عامر گوید: پیامبر خدا به خانه ما آمد، در حالی که من طفلی خردسال
بودم. پس برای بازی رفتم. مادرم گفت: عبدالله! بیا تا به تو چیزی بدهم.
پیامبر(ص)فرمود: چه میخواهی به او بدهی؟ مادرم عرض کرد: خرما! پیامبر(ص)فرمود:
اگر به او خرما ندهی، گناه یک دروغ بر تو نوشته میشود».[۷۴]
واکنش پیامبر(ص)در برابر دروغ
«یکی از همسران پیامبر میگوید: هیچ خُلقی در نزد اصحاب پیامبر بدتر از دروغ نبود.
پیامبر هرگاه اطلاع مییافت که مردی از اصحابش دروغ گفته است، تا از توبه او آگاه
نمیشد، سینه مبارکش صاف نمیشد».[۷۵]
پرهیز از دروغ در کسب و کار
«آوردهاند یکی از دوستان امام صادق(ع)به وی گفت: من میخواهم مشغول تجارت و کاسبی
بشوم، خواهش میکنم در حق من دعا کنید. امام(ع)فرمود: تو را به راستگویی سفارش
میکنم. هرگز دروغ مگو و عیب کالای خود را از مشتری پنهان مدار و مردم را مغبون نکن
و راضی مباش بر مردم، مگر به آن چیزهایی که برای خود راضی هستی. حق بده و حق بگیر؛
زیرا تاجرِ راستگو در قیامت روسفید خواهد بود و دعا زیاد بخوان که خداوند به کار تو
برکت میدهد».[۷۶]
علت سکوت
«آوردهاند در مجلس معاویه یکی از بزرگان خاموش بود و هیچ نمیگفت. معاویه گفت: چرا
سخن نمیگویی؟ آن مرد فاضل گفت: چه گویم؟! اگر راست گویم از تو بترسم و اگر دروغ
بگویم، از خدا بترسم. پس در این مقام، سکوت بهتر است».[۷۷]
قرآن، این دروغگو را رسوا کرد
«رسول خدا(ص)در سال نهم هجرت، ولید را به سوی «قبیله بنی المصطلق» فرستاد تا زکات
مال آنها را معیّن کند و آن را بگیرد و بیاورد. مصطلقیان با آگاهی از آمدن ولید،
همگی سوار اسب شدند و به پیشواز او شتافتند. ولید که از آنان کینهای در دل داشت،
وقت را غنیمت شمرد و شتابان به سوی رسول خدا(ص)بازگشت و گزارشی دروغین داد که
قبیله بنی المصطلق از دین برگشتهاند. ازاین رو، از دادن زکات خودداری ورزیدند و
آهنگ کشتن مرا کردند. هدف ولید این بود که رسول خدا(ص)را تحریک کند تا سپاهی برای
سرکوبی بنی المصطلق گسیل دارد و در نتیجه انتقام خود را از آنها بگیرد.
پیامبر اسلام گزارش دروغ ولید را تصدیق نفرمود، ولی تعدادی از مسلمانان سستایمان
که مطیع پیامبر نبودند، گزارش او را باور کردند و به رسول خدا(ص)فشار آوردند که
برای سرکوبی قبیله مصطلق اقدام کند. در این هنگام، آیهای نازل شد که خداوند در آن
ولید را فاسق نامید و او را رسوا کرد:
ای کسانی که ایمان آوردهاید، اگر فاسقی برایتان خبری آورد، نیک وارسی کنید، مبادا
از روی نادانی، گروهی را آسیب برسانید [و بعد]، از آنچه کردهاید پشیمان شوید.
(حجرات: ۶)
به این ترتیب قرآن، مسلمانان را از باور کردن هر گزارشی و بدون تحقیق اقدام کردن
بازداشت».[۷۸]
ج) فرجام دروغگویان
سزای دروغگویی
«در میان یونانیان چنین مرسوم بود که هرگاه به سفر دریایی میرفتند، بوزینهای
تعلیم دیده به همراه میبردند. روزی در یک سفر دریایی سفینه بشکست و مسافران بر روی
دریا ریخته شدند. خوکان دریایی کمر به رهایی مسافران بربستند و بوزینه نیز که در
صورت، مانند آدمیان بود خود را به خوکان رساند و خوکی وی را بر پشت سر خود سوار کرد
و حرکت نمود. در بین راه خوک به بوزینه گفت: تو نیز از اهالی شهر بزرگ آتنی؟ گفت:
آری از شهر آتنم و در آنجا شهرت و معروفیتی به سزا دارم. اگر تو را حاجتی در آن شهر
باشد، پیش من آی؛ چون در آنجا مشاغل بزرگ همه در دست کسان و خویشان من است و یکی از
عموزادگانم قاضی بزرگ شهر آتن است. خوک خوشحال شد و ضمن سپاس گزاری پرسید: بگو
بدانم آیا به «پیره» هم گذر میکنی و از حالش جویا میشوی؟ پیره نام یکی از بندرهای
آتن بود و بوزینه پنداشت اسم یکی از بزرگان دولتی است. گفت: او را به خوبی میشناسم
و هر روز در دفتر کارش با وی دیدار میکنم. پیره، یگانه دوست من است و از کوچکی با
هم آشنا هستیم. خوک با تعجب و خندهکنان سر بلند کرد دید آن کسی که در پشتش سوار
است، حیوانی بیش نیست. با خشم تمام، بوزینه را به دریا افکند و با شتاب برگشت تا
انسانی را از غرق شدن برهاند».[۷۹]
دروغ امیر حسین ابیوردی
«سلطان حسین بایقرا، پادشاه خراسان و زابلستان، امیرحسین ابیوردی را نزد سلطان
یعقوب، پادشاه عراق و آذربایجان به سفارت فرستاد. سفیر، حامل تحف و هدایای بسیاری
از طرف این پادشاه بود، از جمله کلیات دیوان جامی که در آن زمان بسیار ارزش داشت.
سلطان حسین بایقرا امر کرده بود که آن را از کتاب خانه سلطنتی خارج کند و در زمره
هدایا قرار دهند. ملا عبدالکریم، کتاب دار مخصوص کتابخانه، در موقع برداشتن کتاب
اشتباه کرد و به جای کلیات جامی، فتوحات مکی را که از نظر جلد و حجم بدان بسیار
شبیه بود، به امیرحسین تسلیم کرد. امیر بدون آنکه کتاب را باز کند، بگرفت و روانه
تبریز شد. هنگامی که نزد سلطان یعقوب رسید، سلطان او را بسیار مورد تفقد و نوازش
قرار داد و گفت: در این سفر طولانی، قطعاً بسیار ناراحتی کشیدهاید. امیرحسین چون
شدت شوق سلطان را به کلیات جامی شنیده بود، جواب داد: در راه هم سفری داشتم که در
هر منزل، سر و کارم با آن بود و از این جهت رنج سفر را احساس نمیکردم. سلطان از
همسفر پرسید. امیر کلیات جامی را نام برد و گفت این، در زمره هدایایی است که موظف
است به حضور سلطان تقدیم دارد. سلطان یعقوب گفت: بگو بروند و کلیات جامی را
بیاورند. امیر کس فرستاد و کتاب را آوردند. چون گشودند، معلوم شد که فتوحات مکی است
و دروغ سفیر آشکار شد.
سلطان گفت: آیا از گفتن چنین دروغی خجالت نکشیدی؟
ابیوردی خجالت زده نتوانست جواب بگوید و با شرمندگی از بارگاه خارج شد و بدون توقف
به سمت خراسان حرکت کرد و برای گرفتن جواب نامه سلطان نتوانست صبر کند و میگفت: در
آن وقت که دروغم فاش شد، میل داشتم مرده بودم و آن پیشآمد را نمیدیدم».[۸۰]
فالگیر دروغگو
«فالگیری در بازار نشسته بود و بازار پر رونقی داشت. ناگهان مردی پیش آمد و به او
گفت که درِ خانه اش را شکستهاند و هر چه داشته بردهاند. مرد از جا پرید و با
فریاد حیرتانگیزی کشید و به سوی خانه دوید تا ببیند چه رخ داده است. تماشاگری که
چشم به او دوخته بود گفت: تو ادعا میکنی که هر آنچه برای دیگران رخ میدهد پیشگویی
میکنی، ولی چگونه نمیتوانی بدبختی خود را پیشگویی کنی».[۸۱]
ظریف و منجم
«ظریفی به منجمی گفت: چقدر از من میستانی که از گذشته و آینده ام خبر بدهی؟ گفت:
دو شاهی. پول را به وی داد. منجم کتابش را باز کرد و پس از اندکی تأمل گفت: از
اثرات کواکب چنین مینماید که مختصر کدورت و ناسازگاری بین تو و زوجهات جاری است.
ظریف گفت: من هنوز زن نگرفتهام! گفت: منظور از زوجه، همصحبت و مصاحب است. شاید با
دوستانت رنجی در میان باشد؟ گفت: چنین نیست. منجم گفت: دستت بگشا تا از خطوط کف دست
مطلبی درک کنم. ظریف دست خود را باز کرد و کف دست به او نشان داد. منجم بعد از نگاه
کردن گفت: باید در این روزها مالی از دست داده باشی؟ ظریف گفت: این مطلب کاملاً
صحیح است و آن همین پولی است که امروز به شما دادم!»[۸۲]
عذاب دروغگو
«رسول خدا(ص)میفرماید:
در شب معراج دیدم مردی را که بر پشت خوابانیده شده و دیگری بر سرش ایستاده و در
دستش مانند عصایی از آهن که سرش کج باشد بود. پس بر یک طرفش میآمد و با آنچه در
دستش بود بر رویش میزد. از طرف دهان تا قفایش را قطعه قطعه میکرد و همچنین به
بینی و چشمش میزد تا قفای آن. آن گاه به طرف دیگر میآمد و همین کار را تکرار
میکرد و هنوز از این طرف فارغ نشده، طرف دیگر صحیح و به حال اول برمیگشت و با او
همان کار اول را میکرد.
پرسیدم علت عذاب این شخص چیست؟ به من گفتند: این مردی است که صبح که از خانهاش
بیرون میرود ، دروغ میگوید و زیانش به آفاق میرسد و تا روز قیامت با او چنین
عذابی میکنند».[۸۳]
۶. چند سوژه پیشنهادی برای موضوع برنامه
ـ روزی چند دفعه دروغ میگی؟
ـ وقتی دروغت فاش میشه …. !
ـ دروغ نگو تا دروغ نشنوی.
ـ چرا دروغ؟
ـ چقدر دروغ؟
ـ دروغ برای خنده!
ـ دروغ، راه فرار؟ یا افتادن از چاله به چاه؟
ـ انواع دروغ و دروغگو!
دروغ در عشق!
دروغهای ملی!
دروغ روزنامهای!
سیاست و دروغ!
شهادت دروغ!
گزارشگر دروغگو!
گدای دروغگو!
کاسب دروغگو!
پزشک دروغگو!
خواستگار دروغگو!
رئیس دروغگو
دروغ به همسر و فرزند!
دروغ در کسب و کار!
ـ دستگاه دروغ سنج!
ـ اعتیاد به دروغ!
ـ خواهی نشوی همرنگ، رسوایی جماعت شو! (همیشه دروغ بگو)
۷. دروغگو، دشمن خداست[۸۴] (ضرب المثل)
* در مرداب دروغ غیر از ماهیهای مرده چیز دیگری شناور نیست.
مثل روسی
* دروغ شکوفه میآورد، اما میوه ندارد.
مثل آفریقایی
* دروغ میدود تا به دست حقیقت گرفتار نشود.
مثل شیلی
* دروغ مثل دست سیاه است که آن را در دستکش سفید پنهان میدارند.
مثل اسپانیایی
* راستی، یگانه سکهای است که همه جا قیمت دارد.
مثل چینی
* گاهی دروغ همان کاری را میکند که یک چوب کبریت با انبار با
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 