پاورپوینت کامل فصل چهارم; رهنمون (دست مایه ها) ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل فصل چهارم; رهنمون (دست مایه ها) ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۲۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل فصل چهارم; رهنمون (دست مایه ها) ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل فصل چهارم; رهنمون (دست مایه ها) ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint :

۶۶

۱. روشن­ترین حقیقت (اندیشمندان و خداباوری)

آنچه بیان می­کنیم، قطره­ای از دریای اعتراف ها و یافته های دانشمندان و بزرگان دانش و فلسفه دنیای غرب است. البته مجموع برهان­ها و استدلال­های ایشان، خود، دائره المعارفی را تشکیل می­دهد و مقصود از بیان این نمونه­ها، اشاره به این حقیقت است که مراتب دانش و سطح اکتشاف­ها، به هر نسبت که بالا رود، ضرورت وجود آفریدگار را روشن تر و قطعی­تر می­سازد و دانشمندان به حکم آنکه بیش از دیگران به مطالعه آفرینش می پردازند، معرفت و فروتنی­شان نسبت به خدا بیشتر است.

هربرت اسپنسر، فیلسوف برجسته انگلیسی، در این باره، بر این باور است:

ما از میان این همه اسرار که هر چه بیشتر تحقیق می کنیم، بر غموض و ابهام آن می افزاید، یک حقیقت واضح و قطعی را درک می کنیم و آن حقیقت این است که فوق انسان، یک نیروی ازلی و ابدی وجود دارد که همگی اشیا از او پدید آمده­اند. [۱]

انیشتین، دانشمند فیزیک نظری و ریاضی، می گوید:

چگونه انسان متحیر نشود وقتی می­بیند در حرکت هر یک از اعضای بدنش دقتی به کار رفته که بی­نهایت است و به مراتب از دقت صنعت در حرکت بمب اتمی که ساخته عقل انسانی از لطف پروردگار در طی ۲۵۰۰ سال است، بیشتر می­باشد. [۲]

جان ـ ر ـ ایورث نیز بر این باور است:

اگر تاریخ یکی از راهنماهای ما باشد، از گذشته و تاریخ بشر می­توان گفت که بشر همیشه لزوم تواضع و کرنش و سر فرود آوردن در مقابل قوه­ای که مافوق اوست، یعنی آن چیزی که همه درستی ها و حقیقت­ها را می­سازد، در خود حس می­کند.[۳]

سیسیل بویس هامان، دکتر فلسفه و استاد زیست شناسی می گوید:

در قلمرو علم به هر سو که می­نگرم، نشانه­های مشیت و اراده و قانون و نظم یک وجود عالی را مشاهده می­کنم. اگر به طرف آسمان­­ها نگاه کنیم، از مشاهده نظم و ترتیب گسترش ستارگان، بی­اختیار از تعجب فریاد خواهیم کشید. شب­ها، فصل­ها و قرن­های متوالی، اجرام سماوی در آسمان، روی خطوط معیّن در حرکتند و به قدری منظم در مدارهای خود می­گردند که ممکن است خسوف و کسوف را از چندین قرن قبل پیش­بینی کرد… اگر حرکت ستارگان، منظم و مدارشان معیّن نبود، چگونه مردم می­توانستند در وسط دریاها و صحراهای خشک زمین و جاده­های بی­نام و نشان آسمان، جهت­یابی کنند و با اطمینان، راه­های خود را پیدا کنند؟ در همه جا قدرت خدایی مشهود است و هر قانون طبیعی که کشف می­شود با صدای بلند می­گوید: خدا واضع من است و بشر کاشف من.[۴]

بهلر، استاد متخصص علم شیمی می­گوید:

بشر، تنها می­تواند مجهول­های طبیعت را کشف کند، ولی هرگز نمی­تواند قوانین طبیعت را وضع کند؛ زیرا تنها خداوند است که قوانین طبیعت را وضع می­کند و هر قانونی که بشر کشف می­کند، او را یک گام به خدا نزدیک­تر می­سازد.[۵]

پاسکال، فیلسوف معروف، بر این باور است:

هیچ چیز جز عقیده به خدا، سوز درون و تشنگی روح ما را فرو نمی نشاند.[۶]

یرودن، فیلسوف برجسته می­گوید:

خدا آن حقیقتی است که با ادراک و وصف در نمی گنجد، ولی با وجود این، وجودش ضروری و انکارناپذیر است.

وی در جای دیگر می­گوید: «پیش از آنکه عقول ما وجود خدا را کشف کند، دل­های ما به وجود او گواهی داده است».[۷]

ویلیام جیمز، فیلسوف و روان­شناس نامدار امریکایی، معتقد است:

ایمان، یکی از نیروهایی است که بشر به مدد آن زندگی می­کند و فقدان کامل آن در حکم سقوط بشریت است. مؤثرترین داروی شفابخش نگرانی، همان ایمان و اعتقاد مذهبی است.[۸]

وی در جایی دیگر می­گوید:

کسی که می­گوید تا خدا را نبیند، او را باور نمی­کند، مانند کسی است که می­گوید تا صدا را با چشم نبیند و تا مزه غذا را با گوش نشنود، آنها را باور نمی­کند.[۹]

ادوین فست، فیزیک­دان و دکتر فلسفه می­گوید:

با دقت و بررسی در قوانین طبیعی به این نتیجه می­رسیم که یک مقنن عالی وجود دارد که قوانین ثابت طبیعت را وضع کرده است… حال، عالی­ترین حیوانات را در نظر بگیریم؛ یعنی حیوانی که می­خواهد قوانین طبیعی را عوض کند و یا در آنها مداخله نماید (یعنی انسان). آیا ممکن است که این موجود، تصادفاً از ترکیب خود به خود عناصر به وجود آمده باشد؟ چرا نگوییم که صانع این موجودات عجیب، چنین اراده کرده است؟ چرا ما در مبحث پیدایش، از یک کلمه ساده یعنی «خدا» اجتناب کنیم؟ آری، این کلمه گرچه ساده است ولی شکوه و عظمت آسمانی دارد.[۱۰]

فونتتل، در دائره المعارف خود چنین می­نویسد:

اهمیت علوم طبیعت تنها در آن نیست که سوز اشتیاق، عقل­های ما را فرو می نشاند. بزرگ­ترین اهمیت آن علوم، این است که عقول ما را به خالق عالم متوجه می­سازد و روحمان را به احساس جلال و عظمت به ذات مقدس او می­آراید.[۱۱]

فیو نیز می گوید:

خدا دانای همه چیز و متصرف در همه چیز است و به عنوان پروردگار مطلق، همه چیز را تدبیر و اداره می­کند.[۱۲]

الکسیس کارل دانشمند و طبیعی دان فرانسوی می­گوید:

انسان همچنان که به آب و اکسیژن نیازمند است، به خدا نیز محتاج است.[۱۳]

وی در جایی دیگر می­گوید:

خداوند همان­گونه که خود را از برابر چشم کسی که جز فهمیدن نمی­فهمد، پنهان می­دارد، به همان اندازه خود را در برابر کسی که جز دوست داشتن نمی­فهمد، آشکار می­کند… کسانی که معنای دوست داشتن، عشق و ایثار را می­فهمند، خدا را به آسانی می­شناسند و به آن آسانی که بوی یک گل را استشمام می­کنند، می­توانند حضور خداوند را احساس کنند که همه جا پر از اوست.[۱۴]

وی همچنین بر این باور است:

وقتی در جامعه ای آثار نیایش و سنت و رسم پرستش رو به ضعف و فراموشی می گذارد، مقدمات انحطاط و بی­مقاومت ماندن فراهم می­شود. روم باشکوه و متمدن قدیم را دوری مردمش از سنت دیرین بشری در پرستیدن، رو به ضعف و ذلت برد.[۱۵]

گاندی، رهبر آزادی­خواه و استعمارستیز هند، معتقد است:

اگر بتوانیم صادقانه بگوییم که ما به خاطر خدا و هدف­های الهی کار می­کنیم، در این موقع هیچ چیز به نظر ما فناپذیر نیست.[۱۶]

لامارتین، شاعر و نویسنده بزرگ فرانسه می­گوید:

دلی که از خدا تهی باشد، مانند محکمه­ای است که از قاضی تهی باشد.[۱۷]

لامنه نیز معتقد است:

کلمه­ای که در انکار خالق گفته شود، لب گوینده خود را می­سوزاند.[۱۸]

وی در جایی دیگر می­گوید:

جست وجو از چیزی غیر از خدا و بیرون از ذات او، جست­وجو از عدم محض است.[۱۹]

لوکوردیز می­گوید:

خدا همان خورشید یگانه­ای است که اشعه جاودانی­اش موجودات را مدد و حیات می­بخشد.[۲۰]

لینه، دانشمند فیزیولوژی فرانسوی می­گوید:[۲۱]

همانا که خدای ازلی بزرگ که همه چیز می­داند و همه کار می­تواند، به وسیله بدایع صنع خود بر من چنان تجلی کرد که مدهوش و سرگشته شدم؛ زیرا چه قدرت­ها و چه حکمت­ها و چه ابداع­ها که او در مصنوعات خود، از کوچک­ترین تا بزرگ­ترین آنها به ودیعت نهاده است.

میکائیل فارادی، فیلسوف پژوهش­گر علوم طبیعی و فیزیک و شیمی که جهان را جز ترکیب های اتفاقی از مواد، چیز دیگر نمی­پنداشت و به خدا باور نداشت، در یکی از روزهای سال ۱۸۶۷ میلادی، که در بستر بیماری افتاده بود، در پاسخ یکی از دوستانش که از او پرسید: فارادی! به چه پژوهش و نظریه­ای می­اندیشی؟ چنین گفت:

خدا را شکر به هیچ نظریه­ای فکر نمی­کنم. من به پیشگاه خداوند بزرگ پیشانی مسکنت می­سایم. تنها به او که فطرت من و احساس و شعور باطنم و همه نظامات علوم و قوانین به وجود او شهادت می­دهند، می­اندیشم. من خدای خود را می­شناسم و اطمینان دارم که تقصیرات و حرف­های بیهوده مرا به عجز و توبه­ام خواهد بخشید.[۲۲]

مکس مولر معتقد است:

اسلاف ما از آن موقع به درگاه خدا سر فرود آورده بودند که حتی برای خدا نام هم نتوانسته بودند بگذارند.[۲۳]

ایزاک نیوتن، (دانشمند و پژوهش­گر قرن­های هفده و هجده میلادی، در پاسخ این پرسش که خدا را چگونه باید شناخت؟ می­گوید:

من خدا را به سه دلیل شناخته و به اثبات وجودش اعتقاد آورده­ام.

او سه دلیل خود را بدین گونه بیان می­کند:

نخستین دلیل بر اثبات وجود صانع، آن است که کرات آسمانی که به تعداد بی­شمار در فضای بی کران وجود دارند، همواره در حال حرکت هستند و با این حال، هیچ­گاه با یکدیگر برخورد نمی­­کنند. این کرات، میلیون­ها سال است که در مدار و مسیری معیّن به حرکت­های بدون توقف خود ادامه می­دهند و در طول تمام این مدت، هرگز از مدار خود خارج نشده­اند و نظم شگفت­انگیزشان به هم نخورده است. وجود چنین نظم دقیق و حیرت­آوری، دلیلی محکم و تردیدناپذیر است، بر اینکه آفریننده­ای دانا و توانا و حکیم و مدبر، تمامی این کرات را با محاسبه دقیق آفریده و مدار و مسیر هر یک را با نظمی شگفت تعیین کرده است؛ زیرا جز آنکه به راهنمایی عقل و منطق خود، به وجود آفریننده­ای قادر و بی­همانند معتقد باشیم، هیچ قدرت دیگری را نمی­توانیم پیدا کنیم که قادر به ایجاد چنین نظم عظیم و چنین عظمت منظمی باشد.

دومین دلیل نیوتن مربوط به ساختمان چشم و دستگاه پیچیده و شگفت بینایی و مسئله قوانین نور در این دستگاه است. او در این باره می­گوید:

دستگاه بینایی بر اساس قوانین منظمی ساخته شده است، طوری که تمام اجزای ساختمان آن به طور کامل با قوانین نور تطبیق می­کند.

دستگاه بینایی انسان می­تواند اشیا و جسم­های گوناگون را ببیند و از هر یک تصویرهای روشنی تهیه کند و به مغز بفرستد. اینها نشان می­دهد که سازنده چشم، از دانشی بی نهایت برخوردار است و پیچیده­ترین جزئیات مربوط به قوانین نور را به طور دقیق و کامل و با احاطه­ای بی­مانند می­شناسد و بر اساس دانش و شناخت خویش، دستگاه شگفت­آور بینایی را ساخته است.

وقتی دستگاهی، چنان ساختمان پیچیده­ای دارد که پی بردن به طرز کار و درک اسرارش، به علم و آگاهی احتیاج دارد، آیا ممکن است ساختن آن بدون علم و آگاهی صورت گرفته باشد و آیا وجود همین دستگاه حیرت­آور، انسان خردمند و منطقی را به وجود آفریننده دانا و توانا رهبری نمی­کند؟

نیوتن، سومین دلیل خود را با تکیه بر اسرار شگفت­انگیز دستگاه شنوایی انسان مطرح می­سازد و می­گوید:

سازنده دستگاه گوش، بی­تردید به قوانین امواج صوت، علم و آگاهی و احاطه­ای بی مانند داشته است و به دقت می­دانسته است که چگونه ارتعاش هوا ایجاد می­شود و طبق چه فرمول­ها و محاسباتی امواج صوت پدید می­آید و چه دستگاه گیرنده­ای باید ساخته شود تا این ارتعاشات را ضبط کند؛ هم جهت صدا را تشخیص دهد، هم انواع صداها را از یکدیگر تفکیک کند. چنین دستگاه عجیب و دقیقی، ممکن نیست بدون برخورداری از علمی بی­پایان و قدرت بیکران، ساخته شده باشد و صانع آن هیچ نیرویی جز آفریدگار دانا و توانای عالم هستی و جهان طبیعت نیست. پس، از دیدگاه عقل و منطق، ساختمان دستگاه گوش دلیلی محکم و قاطع بر وجود خالق عالم و حکیم و مدبر است.[۲۴]

ولتر، فیلسوف و نویسنده فرانسوی می­گوید:

من چون در ساعتی می­نگرم که عقربک آن، اوقات مختلف را نشان می­دهد، ناچار به این نتیجه می­رسم که قطعاً عقل و فکری چرخ­های این دستگاه را مرتب ساخته که بر اثر آن نظم و ترتیب، عقربک می­تواند از روی دقت، اوقات و ساعت را معین کند. همچنین وقتی در اعضای بدن می­نگرم، چنین نتیجه می­گیرم که مسلماً عقلی این اعضا و اجزا و جهازها را منظم ساخته و برای زندگی آماده کرده است.[۲۵]

هرشل، یکی دیگر از دانشمندان نام­آور دانش هیئت و ریاضیات می­گوید:

به هر نسبت که دامنه علوم گسترش می­یابد، بر قدرت و کاربرد براهین تابناک و نیرومندی که بر وجود خالق ازلی و صاحب قدرت بی­پایان وجود دارد، افزوده می­شود؛ زیرا دانشمندان مختلف در رشته­های گوناگون علوم، همچون زمین­شناسی، ریاضیات، پزشکی و علوم طبیعی و فلکی و بیولوژیکی، دست به دست هم داده­اند تا کاخ علم، یعنی کاخ عظمت خداوند را با استحکام تمام بر پا سازند.[۲۶]

یلوتارک، مورخ مشهور می­گوید:

اگر شما به صفحه گیتی نظری بیندازید، بسیاری از محل­ها و مکان ها را خواهید یافت که در آنجا نه آبادی است و نه سیاست، نه علم است و نه صنعت، نه حرفه­ است و نه دولت، اما جایی که خدا نباشد نمی­توان پیدا کرد.[۲۷]

۲. خدای آسمان (سخن بزرگان)[۲۸]

با یاد خدا بنای ایمان محکم­تر می­شود.

ابوریحان بیرونی

بشر محتاج ایمان است و ایمان به خدا، در رأس همه ایمان­هاست.

علی اکبر دهخدا

وقتی بنای ایمان فرومی­ریزد، ساختمان کفر آغاز می­شود.

مونتسکیو

به آسمان و خدای آسمان فکر کنید تا بتوانید با زمینی­ها زندگی کنید.

یوهان برامس

بالاترین درجه ایمان (خداباوری)، ایثار و نثار جان است.

ابن بطوطه

اول، اعتقاد به خداوند یکتا و بعد، اعتقاد به آنچه خدا فرمان داده است.

لوئی لومیر

کسی که به چیزی اعتقاد ندارد، زندگی را در یک خلأ بی­پایان می­گذراند.

پل بروکا

انکار وجود خدا، به منزله انکار وجود انسان است.

مترلینگ

هر چه دانش ما بالاتر برود، به همان نسبت خداوند را بزرگ­تر از آنچه هست خواهیم شناخت، خدایی که پیشینیان می­پرستیدند، غیر از خدایی است که ما شناخته­ایم، ما که در علوم پیشرفته، عجایب بسیاری را کشف کرده­ایم، خداوند را میلیون­ها بار بزرگ­تر خواهیم شناخت.

مترلینگ

محققی که در جست­وجوی خداست، ایمانش صد برابر محکم­تر از آنهایی است که به خدایی ندیده و نشناخته و تحقیق نکرده ایمان دارند. خدای آنها خدا نیست، اسباب دلگرمی است.

مترلینگ

هر کس به مطالعه و کالبدشناسی بپردازد، به باور من هرگز منکر خدا نخواهد شد. قالب بدن انسان و سازگاری اجزای آن با یکدیگر، چنان شگفت­انگیز و معمایی است که به نظر من آن را باید بزرگ­ترین معجزه طبیعت دانست.

لرد هربوت

یک پرنده کوچک که زیر برگ­ها نغمه­سرایی می­کند، برای اثبات خدا کافی است.

ویکتور هوگو

۳. فقط به خاطر خدا (حکایت­ها)

یکی از امور سازنده و جذاب و تحول­بخش در زندگی انسان، خواندن سرگذشت­های پیشینیان، با دقت و تأمل و پندگیری از آن است.

خداوند در آیه ۱۷۶ سوره اعراف به پیامبر اکرم(ص) می فرماید:

این سرگذشت ها را برای انسان ها بازگو کن، شاید بیندیشند و بیدار شوند.

بنابراین، از کنار این حکایت ها نباید ساده و بی­اعتنا گذشت، بلکه باید با درنگی عمیق، پندی شایسته آموخت. پس بخوانیم و بیندیشیم و در زندگی به کار گیریم.

الف) مصادیق خداباوران

محبوب ترین خلق خدا

موسی بن عمران(ع) در نیایش خود عرض کرد: «خدایا! محبوب­ترین انسان­ها را به من نشان بده که از همه بیشتر تو را عبادت می­کند.» خداوند به موسی(ع) فرمان داد برو به فلان قریه و در فلان مکان او را می­یابی. موسی(ع) به آنجا رفت و دید مردی به بیماری جذام و برص مبتلاست و زمین­گیر شده و در عین حال خدا را تسبیح می گوید.

موسی(ع) به جبرئیل گفت: «من پیش خود فکر می کردم او بسیار روزه گیر و بسیار شب زنده دار باشد.» جبرئیل گفت: «این مرد در پیشگاه خدا محبوب تر و عابدتر از بسیاری از شب زنده داران و روزه گیران است. من هم اکنون فرمان می دهم چشم هایش کور شود. آن گاه بشنو ببین چه می گوید؟»

مرد هنگامی که دو چشم خود را از دست داد، بی درنگ گفت: «خداوندا! مرا به دو­چشم تا آنجا که خواست و رضای تو بود، بهره مند ساختی و اکنون طبق خواست خود آن را از من گرفتی!»

موسی(ع) به آن مرد گفت: «من کسی هستم که دعایم مستجاب می شود. اگر دوست داری، دعا کنم تا خدا آنچه را از تو گرفته، به تو برگرداند؟»

او در پاسخ گفت: «هیچ یک از آنها را نمی خواهم. آنچه خدا بخواهد، برای من بهتر از آن است که خودم می خواهم».[۲۹]

آسیه و معبود واقعی

هنگامی که ساحران فرعون سحر خود را در برابر موسی(ع) به نمایش گذاشتند و موسی(ع) عصایش را انداخت و اژدها شد و سحر ساحران را بلعید، آسیه ایمان آورد و مدتی ایمان خود را از فرعون پنهان می داشت. چون فرعون از آگاه شد، به او گفت: از دین موسی برگرد. آسیه نپذیرفت. فرعون امر کرد او را چهار میخ کردند و در آفتاب انداختند و دستور داد سنگی بزرگ آوردند تا بر سینه وی نهند. آسیه چون آن سنگ را دید، از خداوند رهایی از فرعون و ورود در جنت را خواست:

إِذْ قَالَتْ رَبِّ ابْنِ لِی عِندَکَ بَیْتًا فِی الْجَنَّهِ وَ نَجِّنِی مِن فِرْعَوْنَ وَعَمَلِهِ وَ نَجِّنِی مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ. (تحریم: ۱۱)

آن­گاه که گفت: پروردگارا! پیش خود در بهشت خانه­ای برایم بساز، و مرا از فرعون و کردارش نجات ده، و مرا از دست مردم ستمگر برهان.

خداوند دعای وی را مستجاب کرد و پیش از آنکه سنگ بر او واقع شود، او را قبض روح کرد.[۳۰]

کار خود به خدا واگذار کردم

در روزگار حضرت عیسی(ع) زنی صالح و عابد بود. چون وقت نماز می شد، هر کاری که بود می گذاشت و به نماز و طاعت مشغول می شد. روزی در حالی که نان می پخت، وقت نماز شد. زن نان پختن را رها کرد و مشغول نماز شد. در این هنگام شیطان در او وسوسه کرد که تا تو از نماز فارغ شوی، همه نان ها می سوزند. زن در دل پاسخ داد: همه نان ها بسوزد، بهتر است که روز قیامت تنم به آتش دوزخ بسوزد. بار دیگر شیطان وسوسه کرد که پسرت در تنور افتاد و سوخت. زن در دل جواب داد: اگر خداوند اراده کرده که من نماز بخوانم و پسرم در آتش دنیا بسوزد، من به خواست خدا راضی هستم و نمازم را نمی شکنم؛ چرا که خداوند فرزندم را از آتش نگه می دارد. در این هنگام شوهر زن وارد خانه شد و دید زن مشغول نماز است و در تنور هیچ نانی نسوخته و پسرش را دید که در آتش بازی می کند و یک تار موی او آسیب ندیده است. پس از اینکه زن از نماز فارغ شد و این صحنه را دید، سجده شکر به جا آورد و همراه با شوهرش نزد حضرت عیسی(ع) رفتند. عیسی(ع) از وی پرسید که با خدا چگونه معامله کرده است؟ زن پاسخ داد: همواره آخرت را مدنظر داشتم. هیچ گاه بی­طهارت نبودم. اگر هزار کار در دست داشتم، چون هنگام نماز می شد، همه کارها را رها می کردم و به نماز مشغول می شدم و هر کس با من جفا کرد، جواب او را ندادم و کار خویش را به خدا واگذار کردم. به قضای خدا راضی شدم و بر خلق وی رحمت کردم و سائل را هرگز باز نگردانیدم ولو به اندکی. عیسی(ع) گفت: اگر این زن مرد بود، پیامبر می شد.[۳۱]

خداشناسی پیرزن

روزی رسول اکرم(ص) به پیرزنی برخورد کرد که سرگرم نخ­ریسی بود. چرخ چوبین را می­گرداند و مقداری پشم یا پنبه را به صورت نخ در می­آورد. پیامبر خدا(ص) پس از سلام و احوال­پرسی، به پیرزن فرمود: «تو که خداپرستی، دلیلی هم بر وجود خدا داری؟»

پیرزن دستش را از چرخه برداشت و چرخ از حرکت و دور زدن باز ماند. او گفت: «یا رسول الله! به این دلیل که وقتی چرخ را می­گردانم، می­گردد و وقتی رها می­کنم، متوقف می­شود».[۳۲]

پسندم آنچه را خدا پسندد

جابر بن عبدالله انصاری که از یاران خاص پیامبر خدا(ص) بود، تا زمان امام باقر(ع) زنده ماند، ولی در این هنگام ضعف پیری او را ناتوان کرده بود. روزی امام باقر(ع) به او فرمود: «حالت چطور است؟» جابر عرض کرد: «من در حالی هستم که پیری را نسبت به جوانی دوست دارم و بیماری را نسبت به سلامتی دوست دارم و مرگ را نسبت به زندگی دوست دارم».

امام باقر(ع) فرمود: «اما من آنچه را خدا بخواهد، دوست دارم. اگر پیری را بخواهد همان را دوست دارم و اگر جوانی را بخواهد، همان را دوست دارم. اگر بیماری یا سلامتی و شفا هر کدام را بخواهد، همان را دوست دارم».[۳۳]

فقط به خاطر خدا

روزی رسول اکرم(ص) فرمود: مردی دوستش را برای خدا ملاقات کرد. خدا فرشته ای را در راه او قرار داد و از او پرسید: کجا بودی؟ گفت: به زیارت برادرم رفته بودم. پرسید: به خاطر حاجتی؟ گفت: نه. گفت: قوم و خویش بودی؟ گفت: نه. گفت: چیزی نزد او داشتی؟ گفت: نه. گفت: پس برای چه به دیدار او شتافتی؟ گفت: فقط به خاطر خدا. گفت: ای مرد! خداوند مرا فرستاده که به تو بگویم خداوند تو را دوست دارد و بهشت را برای تو واجب کرد.[۳۴]

شیخ رجبعلی خیاط و آیت الله بروجردی

شیخ می­فرمود: «در تشییع جنازه آیت الله بروجردی، جمعیت بسیاری آمدند و تشییع بسیار باشکوهی شد. در عالم معنا از ایشان پرسیدم که چطور این اندازه از شما تجلیل کردند؟» فرمود: «تمام طلبه ها را برای خدا درس می دادم».[۳۵]

بالاترین درجه ایمان به خدا

یکی از مشایخ حکایت می کند که در بیابانی به گله گوسفندان رسیدم. شبان گله را دیدم. به نماز ایستاده و گرگی در میان گله می گردید و گوسفندان از او دوری نمی کردند و او نیز آسیبی به گوسفندان نمی رسانید. تعجب و توقف کردم تا شبان از نماز فارغ شد. به او گفتم: میان گرگ و گوسفندان از کِی صلح برقرار شده؟ گفت: از وقتی که من با خدای خود صلح کرده ام، خدای من گرگ را با گوسفندان صلح داده است. گفتم: مرا وصیتی کن. گفت: با خدا باش تا خدا با تو باشد.[۳۶]

می ترسم لذت آب، مرا از لذت ذکر بازدارد

روزی حضرت موسی(ع) عرض کرد: خداوندا! می خواهم آن مخلوق تو را که خودش را برای ذکر تو خالص کرده است، ببینم. خطاب رسید: «ای موسی! کنار فلان دریا برو تا آن که را که می خواهی به تو بنمایانم.» حضرت موسی(ع) بیرون رفت تا به کنار آن دریا رسید. درختی در کنار دریا دید که مرغی بر شاخه ای از آن درخت نشسته. در حالی که آن شاخه به طرف دریا میل کرده، کج شده و آن مرغ مشغول به ذکر خداست، پس آن حضرت از آن مرغ، حالاتش را سؤال کرد.

آن مرغ عرض کرد: «ای موسی! از وقتی خداوند مرا آفریده، من روی این شاخه مشغول عبادت او هستم و ذکر او می گویم و قوت و غذای من لذت ذکر خداوند است.» حضرت­موسی(ع) از او سؤال کرد: «آیا از آنچه در دنیا یافت می شود، چیزی را آرزو داری؟» مرغ گفت: «نه، ولی در قلب خود یک آرزو دارم.» حضرت­موسی(ع) فرمود: «آن آرزو چیست؟» مرغ گفت: «آن این است که یک قطره از آب این دریا را بیاشامم.» حضرت موسی(ع) تعجب کرد و گفت: «ای مرغ! میان منقار تو و آب این دریا که چندان فاصله ای نیست، چرا منقار خود را به آب نمی رسانی؟» مرغ عرض کرد: «می ترسم لذت آن آب، مرا از لذت ذکر پروردگارم بازدارد و مرا از ذکر او در این لحظه که آب بیاشامم بازدارد».[۳۷]

روزی رسان خداست

در زمان های قدیم، مردی عازم مسافرت بود. همسایگانش به همسرش گفتند: «چرا راضی شدی که او به مسافرت برود، در حالی که خرجی برای تو نمی گذارد؟»

زن گفت: «من از وقتی شوهرم را شناخته ام، او را خورنده روزی یافتم، نه روزی­رسان! و من خدایی روزی رسان دارم. اکنون خورنده روزی به مسافرت می رود، اما روزی رسان باقی است».[۳۸]

سنگ از خوف خدا گریه می کرد

یکی از پیامبران خدا، در سر راه سنگ کوچکی را دید که آب بسیاری از آن بیرون می آید، تعجب کرد و از خدا درخواست کرد که آن را به سخن آورد.

پیامبر از سنگ پرسید: «با این حجم کم چگونه این همه آب از تو بیرون می آید؟»

سنگ گفت: بر اثر گریه از خوف خداست؛ زیرا شنیدم که خداوند فرمود: «قُو أنْفُسَکم وَ أهلِیکُم نَارًا وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجَارَهُ؛ خودتان و کسانتان را از آتشی که هیزم آن، انسان ها و سنگ هاست حفظ کنید.» (تحریم: ۶) ازاین رو، می ترسم از جمله آن سنگ ها باشم.

آن پیامبر از خدا درخواست کرد که آن سنگ از سنگ های جهنم نباشد و خدا نیز درخواستش را پذیرفت و پیامبر آن سنگ را مژده داد و از آنجا گذشت.

پس از مدتی که از آن راه بازگشت، دید آن سنگ باز هم گریه می کند. پرسید: «چرا باز گریه می کنی، در صورتی که خدا تو را امان داد؟»

پاسخ داد: «آن گریه خوف بود و این گریه شوق است».[۳۹]

با منِ دل شده، گر یار نـسازد، چـه کنم؟

دل غمگین مرا گر ننوازد، چه کنم؟

بر من آن است که با فرقت او می سازم

وصلش ار با من بیچاره نسازد، چه کنم؟

جانم از آتش غم سوخت، نگویید آخر

تا غمش یک نفسم جان نگذارد، چه کنم؟

من بدان فخر کنم کز غم او کشته شوم

گر عراقی به چنین فخر ننازد، چه کنم؟

عراقی

پرنده ذاکر

یکی از یاران پیامبر می گوید: روزی همراه پیامبر خدا(ص) به بیابان رفتیم. پرنده ای را در آنجا دیدیم که آوازی مخصوص از او شنیده می شد. پیامبر به من فرمود: «آیا می دانی این پرنده چه می گوید؟» عرض کردم: «خدا و رسولش آگاه تر است.» فرمود: «می گوید خداوندا! نور چشمم را از من گرفتی و مرا کور آفریدی. روزی مرا به من برسان که من گرسنه ام».

ناگهان دیدم ملخی پروازکنان آمد و در دهان او نشست و آن پرنده کور، ملخ را بلعید. در این هنگام آواز پرنده بلند شد. پیامبر به من فرمود: «آیا می دانی این پرنده چه می گوید؟!»

عرض کردم: «خدا و رسولش آگاه تر است.» فرمود: «می گوید حمد و سپاس خداوندی را که یادآورنده اش را فراموش نمی کند».[۴۰]

خداوندا! این عمل برای رضای توست

پهلوانی به نام پوریا به تمام شهرها رفته و با پهلوانان دست و پنجه نرم کرده و بر همه غالب شده بود. آینه ای سر زانو بسته بود که نشان آن بود که هنوز به زمین نخورده است.

وقتی به اصفهان وارد شد، با همه پهلوانان کشتی گرفت و آنان را به زمین زد. همگان بازوبند او را مهر کردند و نوبت به پهلوان دربار رسید. اعلام عمومی صادر شد. تمام مردم شهر برای دیدن قهرمانان، روز جمعه در میدان شاه اصفهان حاضر شدند. شب جمعه فرا رسید.

پوریا که در یکی از اتاق های میدان منزل داشت، کنار اتاق نشست. پیرزنی را دید که یک ظرف حلوا در دست گرفته به مردم می داد و می گفت: «حاجتی دارم دعا کنید.» آن گاه مقابل پوریا رسید. پوریا از پیرزن سؤال کرد: «پیرزن چه حاجت داری؟» پیرزن گفت: «پسرم پهلوان پایتخت است. قرار شده فردا با پهلوانی که تمام پهلوانان را به زمین زده کشتی بگیرد. چون اداره زندگی چند نفر زن و بچه با اوست، نذر کردم پسرم از دست او زمین نخورد که در نتیجه حقوقش قطع شود».

پوریا قدری حلوا خورد، سپس پیرزن رفت. روز موعود رسید. سلطان برای مشاهده زورآزمایی قهرمانان در جایگاه مخصوص قرار گرفت و مردم ازدحام کردند. پهلوانان در وسط میدان ایستادند. پوریا دست پهلوان پایتخت را گرفت و حرکتی داد. دید متأسفانه هیچ تاب و مقاومت ندارد و برای به زمین کوبیدن او احتیاج به زور نیست. آن گاه پیرزن یادش آمد و اینکه زمین خوردن این پهلوان باعث بریدن نان چندین نفر خواهد شد. با خود گفت: پوریا! تو قهرمانان را به زمین زدی، امروز برای خدا از دست این پهلوان به زمین بخور. چنانچه او را به زمین بزنی، با ناله آن پیرزن چه می کنی؟ شروع کرد کشتی گرفتن که یک مرتبه خود را به زمین انداخت. پهلوان پایتخت روی سینه اش نشست و با زانو به سینه او می زد. در آن هنگام گفت: خداوندا! این عمل برای رضای توست، از من بپذیر. این کار او سبب شد نام پوریای ولی برای همیشه بماند.[۴۱]

منزل خداپسندانه

یکی از ثروتمندان هنگام سفر به مکه، مبلغی پول به مرحوم شیخ انصاری، یکی از علمای بزرگ و پارسا داد که خانه ای برای خود تهیه کند. شیخ پول را گرفت، ولی بر اثر بلندهمتی و آزادگی از آن پول استفاده نکرد و با آن مسجدی در نجف ساخت. وقتی آن تاجر از مکه برگشت، شیخ او را به مسجد برد و گفت: «این است منزل خداپسندانه.» آن شخص بسیار خرسند و ارادتش به شیخ بیشتر شد.[۴۲]

ذکر خدا بگو

امام صادق(ع) فرمود: «پدرم حضرت باقر(ع) کثیرالذکر بود. من با او در راه رفتن همراه می شدم، درحالی که او ذکر می گفت و با او طعام می خوردم، درحالی که او در ذکر بود. هرگاه مردم در حضور آن جناب گفت وگو می کردند، گفتار مردم آن حضرت را از یاد خدا بازنمی داشت.

می دیدم که زبان مبارکش به سقف دهانش متصل بود و می گفت: «لااله الاالله.» آن حضرت پس از نماز صبح همه ما را جمع می کرد و تا بیرون آمدن آفتاب، ما را به ذکر خدا امر می فرمود و هر یک از ما می توانست قرآن بخواند، می فرمود: «قرآن بخوان» و هر کس نمی توانست، به او می فرمود: «ذکر خدا بگو».[۴۳]

سخا چیست؟

زنی عارفه و آگاه از جماعتی پرسید: «سخا نزد شما چیست؟» گفتند: «بذل مال.» گفت: «این کار اهل دنیاست، سخای خواص کدام است؟» گفتند: «بذل طاقت در طاعت.» گفت: «به امید ثواب؟» گفتند: «آری.» گفت: «این معامله یک برده است، سخا کجاست؟» گفتند: «عقیده تو چیست؟» گفت: «معامله با خدا، نه برای بهشت، نه جهنم، نه برای ثواب، نه خوف از عقاب!»[۴۴]

شوریده دل

سعدی گوید: یک شب از آغاز تا انجام، همراه کاروانی حرکت می کردم. سحرگاه کنار جنگلی رسیدیم و در آنجا خوابیدیم. در این سفر شوریده دلی همراه ما بود. نعره از دل بر کشید و سر به بیابان زد و یک نفس به راز و نیاز پرداخت.

هنگامی که روز شد، به او گفتم: این چه حالتی بود که دیشب پیدا کردی؟ در پاسخ گفت: بلبلان را بر روی درخت و کبک ها را بر روی کوه و قورباغه ها را میان آب و حیوانات مختلف را میان جنگل دیدم، همه می نالیدند. فکر کردم که از جوان­مردی دور است که همه در تسبیح باشند و من در خواب غفلت.[۴۵]

ب) چگونه خدا را بشناسم؟

قلبت را برای من نرم کن

خداوند به حضرت عیسی(ع) فرمود: «ای عیسی! در پنهان مرا یاد کن تا تو را یاد کنم، آشکارا مرا یاد کن تا آشکارا، تو را یاد کنم. عیسی! قلبت را برای من نرم کن. در خلوت ها زیاد مرا یاد کن. خوش حالی من به این است که مشتاقانه به سویم آیی. در این زمینه زنده باش و از مردگی و پژمردگی بپرهیز».[۴۶]

ارزش ذکر

روزی حضرت موسی(ع) از خداوند پرسید: «ای پروردگار من! به من نزدیکی تا با تو مناجات کنم یا دوری تا صدایت بزنم؟» وحی شد: «من هم نشین کسی هستم که در ذکر من است.» موسی گفت: «در روزی که امانی نیست، کدام بنده در امان توست؟» فرمود: «آنان که یاد من هستند و من یاد آنانم و به خاطر من با هم در محبتند و من عاشق آنهایم. اینان کسانی هستند که هرگاه اراده کنم عذابی به اهل زمین بدهم، از آنان یاد می کنم تا عذاب از آنان دفع شود».[۴۷]

گذشت از خود

از عارفی پرسیدند: «راه به سوی خدا کدام است؟» جواب داد: «دو قدم، قدمی بر سر نفس و قدمی بر سر دنیا.» چون این پاسخ به عارفی با معرفت تر و عاشق تر رسید، فرمود: «آنچه را خدا کوتاه کرده، طولانی کردند. راه رسیدن به خدا یک قدم است و آن هم گذشت از خود، که دنیا به واسطه نفس، حجاب بین عبد و حق می شود».[۴۸]

موعظه استاد

یکی از علمای بزرگ پس از پایان تحصیلات خود در حوزه علمیه نجف اشرف، هنگامی که می خواست به زادگاهش برگردد، برای خداحافظی به حضور استادش رسید. هنگام جدا شدن، به استاد عرض کرد: «پند و موعظه ای به من بیاموز».

استاد به او گفت: «بعد از تمام این زحمت ها، آخرین اندرز کلام خداست. این آیه را هرگز فراموش نکن: آیا انسان نمی دانست که خدا همه چیز را می بیند».[۴۹]

بندگی یعنی …

بزرگی را پرسیدند: «بندگی چیست؟»

گفت: «بندگی آن است که خداوند را در همه حال، خداوند خود بدانی و خود را در همه حال و به همه وجوه، بنده خدا خوانی و بدان ای برادر! بنده بودن، چیزی است و بندگی کردن چیز دیگر! اگر بنده بودن و بندگی کردن یکی بود، هرگز ابلیس را روسیاه نمی کردند و به خنجر لعنت مجروح نکرده بودند».[۵۰]

از باغ های بهشتی بخرید

از پیامبراعظم(ص) پرسیدند: «باغ های بهشتی چیست؟» حضرت فرمود: «هر صبح و شام به یاد و ذکر خدا مشغول بودن. پس تا می توانید ذکر بگویید و کسی که دوست دارد مقام خود را نزد خدا بداند، ببیند مقام خدا نزد او چه قدر است و به چه میزان به ذکر خدا مشغول است؛ زیرا خداوند، آن اندازه به بنده اش مقام می دهد، که او به خداوند داده است. بدانید که بهترین اعمال و ذکرها نزد خدا و بهتر از آنچه آفتاب بر آن می تابد، یاد خداست و خودش خبر داده که من، هم نشین کسی هستم که مرا یاد کرده باشد و چه مقامی بالاتر از اینکه خدا هم نشین کسی باشد».[۵۱]

جانا نظری که ناتوانم

بخشا، که به لب رسید جانم

دریاب، که نیک دردمندم

بشتاب، که سخت ناتوانم

من خسته که روی تو نبینم

آخر به چه روی زنده مانم؟

گفتی که: بمردی از غم

تعجیل مکن که اندر آنم

اینک به در تو آمدم باز

تا بر سر کویت جان فشانم

افسوس بُود که بهر جانی

از خاک در تو باز مانم

عر

عراقی

معرفی خدا در یک دقیقه

فردی خداشناس از کوچه ای عبور می کرد. شخصی با عجله خود را به او رساند و گفت: در یک دقیقه خداوند را به من معرفی کن. مرد خداشناس گفت: «آیا تو هستی یا نیستی؟» آن مرد جواب داد: من هستم و در بودنم شک ندارم. شخص خداپرست گفت: «آیا تو خودت، خودت را ساخته ای؟» او گفت: «نه! هم بلد نیستم، هم وسیله ای ندارم!»

آن گاه مرد خداشناس با لبخند گفت: «پس تو باید سازنده ای داشته باشی که بداند چه بسازد و بتواند بسازد. ما نام او را خدا می گذاریم»![۵۲]

ج) مهربانی خدا

لطف خدا در حق بندگان

روزی مرد آتش پرستی به منزل حضرت ابراهیم(ع) آمد. حضرت هنگام غذا خوردن به او فرمود: «اگر مسلمان شوی، در غذا مهمان من خواهی بود.» آن مرد از جا برخاست و از خانه ابراهیم بیرون رفت. خطاب آمد: «ابراهیم! غذایش ندادی، مگر به شرط تغییر مذهبش؟ من هفتاد سال است او را با کفرش روزی می دهم.» ابراهیم به دنبال او رفت و وی را به خانه آورد و برایش سفره طعام حاضر کرد. آن مرد به ابراهیم گفت: «چرا از طرد من پشیمان شدی؟» ابراهیم داستان حضرت حق را برای او گفت. آتش پرست فریاد کرد: «این گونه خداوند مهربان با من معامله می کند؟ ابراهیم، دین حق را به من تعلیم کن!» او پیش از خوردن غذا، به خاطر لطف و عنایت حق مسلمان شد.[۵۳]

ای موسی! به خدا بگو روزی تو را نمی­خواهم و …

کافری در بنی­اسرائیل بود که مدت طولانی کافر بود. روزی حضرت موسی(ع) به کوه طور، به منظور مناجات با رب غفور می­رفت. این کافر او را ملاقات کرد و به موسی گفت: «ای موسی! اراده کجا داری؟»

حضرت موسی(ع) فرمود: «اراده مناجات با خدای سبحان را دارم.» آن کافر گفت: «مرا به خدای تو پیغامی است. این پیغام را به خدای خودت بازگو کن. به خدای خودت بگو که از خدایی تو ننگ و عار دارم و اگر تو روزی دهنده من هستی، مرا احتیاج به روزی تو نیست».

حضرت موسی(ع) از گفته او پریشان شده و به جانب کوه طور روانه شد. بعد از مناجات، موسی(ع) خجالت کشید کلماتی را که آن کافر گفته بود، به خداوند عرض کند. از جانب حق تعالی خطاب رسید: «ای موسی! چرا پیغام بنده مرا نرسانیدی. آن بنده­ای که با ما بیگانگی می­کند و از خدایی ما اعراض کرده است».

موسی(ع) عرض کرد: «خداوندا! خودت بهتر می­دانی که وی چه گفت».

خطاب رسید: «ای موسی! به او بگو اگر تو از خدایی من ننگ و عار داری، من از اینکه تو بنده ما هستی ننگ و عار ندارم و اگر تو روزی من را نمی­خواهی، من بی خواست تو روزی تو را به تو می­رسانم».

حضرت موسی(ع) از کوه طور برگشت و پیغام خداوند را به آن کافر عاصی رسانید. چون آن مرد پیغام خداوند عالم را شنید، ساعتی سر خود را پایین انداخت و در فکر فرو رفت، پس سر خود را بلند کرد و گفت: «ای موسی! خدا، بزرگ پادشاهی است. ای دریغا که من عمرم را ضایع کردم و به بطالت و گنه­کاری گذرانیدم. ای موسی! دین حق را به من عرضه کن.» حضرت موسی(ع) آن را به وی عرضه داشت و آن کافر، کلمه توحید و شهادت بر زبان جاری کرد و پس از آن به سجده رفت و در همان حالت، جان به جان آفرین تسلیم کرد.[۵۴]

خدا اینها را می­داند

هارون الرشید به بهلول گفت: «می­خواهم روزی تو را مقرر کنم تا فکرت آسوده باشد.» بهلول گفت: «مانعی ندارد، ولی سه عیب دارد: اول اینکه نمی­دانی به چه چیزی محتاجم تا مهیّا کنی. دوم نمی­دانی چه وقت می­خواهم. سوم اینکه نمی­دانی چه­قدر می­خواهم، ولی خداوند اینها را می­داند، با این تفاوت که اگرخطایی از من سر بزند، تو حقوقم را قطع خواهی کرد، ولی خداوند، هرگز روزی بندگانش را قطع نخواهد کرد».[۵۵]

د) اسمای خدا

همه حروف، اسماء الله است

مردی یهودی، خدمت پیامبر خدا(ص) رسید و عرض کرد: «فایده این حروف الفبا چیست؟» نبی اکرم(ص) به علی(ع) فرمود: «جواب او را بده.» و چنین دعا کرد: «اَلّلهُمَّ وَقِّفْهُ و سَدِّدْهُ؛ خداوندا! او را توفیق ده و استوار دار».

امام علی(ع) فرمود: «هیچ حرفی نیست، مگر اسمی از اسماء الله تعالی عزّ و جلّ باشد.»

الف: اسم الله که خدایی جز او نیست، او همیشه زنده و قائم و تواناست.

ب: باقی پس از فنای خلق.

ت: تواب و قبول­کننده توبه­کنندگان.

ث: ثابت نگاه دارنده ایمان بندگان ثابت قدم.

ج: جلّ ثنای جلالت قدر او.

ح: حق، حی و حلیم.

خ: خبیر و واقف و بینا و علیم.

د: دیّان یوم الدین.

ذ: ذوالجلال و الاکرام.

ر: رئوف و مهربان.

ز: زین المعبودین.

س: سمیع و بصیر، شنوا و بینا.

ش: شکرپذیر بندگان مؤمن.

ص: صادق در وعده و وعید.

ض: ضار و نافع.

ط: طاهر و مطهر است، به طهارت ذاتی و راستین.

ظ: ظاهر و مظهر آیات الهی.

ع: عالم به بندگان.

غ: غیاث مستغیثین و پناهگاه پناه­آورندگان در هر زمان و مکان.

ک: کافی برای همه در همه وقت و همه زمان.

ل: لطیف بر بندگان به لطف خاص و الطاف خفیه.

م: مالک دنیا و آخرت.

ن: نور آسمان­ها و نور زمین و نور دل بندگان مؤمن.

و: واحد صمد.

هـ : هادی خلق و مخلوق.

ی: یدالله باسطٌ علی الخلق که قدرت و قوّت او به همه جا و همه کس، در هر زمان و مکان احاطه دارد».[۵۶]

۴. انس با یاد محبوب (پیام کوتاه)

· تنها در جهان­بینی الهی است که هستی، عمق و معنا پیدا می کند و زندگی، مفهوم می یابد.

· باور به خدا، بزرگ ترین نقطه اتکا در زندگی است؛ نقطه اتکایی که به وسیله آن، می توان مصایب زندگی را درست تفسیر کرد.

· برقراری عدل و داد در جامعه، تنها با ایمان داشتن به خدا امکان دارد.

· تنها در سایه ارتباط با خداست که می توان دلیل موجهی برای پذیرش امور اخلاقی به دست آورد.

· اگر خدا نباشد، به گفته داستایوفسکی هر کاری مجاز است.

· کسی که خود را فراموش کند، چگونه انتظار رشد و رستگاری و تزکیه می تواند داشته باشد؟

· فطرت خداجو و خدایاب را همه داریم، به شرطی که آن را زیر گرد و غبار نفس پرستی دفن نکنیم.

· اگر «باور به خدا» آسیب ببیند، رفتارها آسیب دیده است؛ چون هر کس به ­گونه­ای عمل می­کند که باور کرده است.

· خداباوری، خداترسی می­آورد.

· زیربنای همه افکار و معتقدات و اخلاقیات و دستورهای دینی، خداشناسی است.

· برای پی بردن به بزرگ­ترین رازهای جهان و مهم­ترین مسئله­ای که در فکر بشر مطرح است، خدای خود را بشناس.

· برای حل این مسئله که «من چگونه باید باشم و چگونه باید رفتار کنم؟» ابتدا خودت را بشناس و بعد خدا را بشناس.

· برخی همیشه می­خواهند خدا را در میان مجهولات خود جست­وجو کنند، نه در میان معلومات خود. خطری بزرگ­تر از این برای توحید وجود ندارد.

· اول دین، آغاز دین، پایه دین و ریشه دین؛ خداشناسی است.

· خداشناسی، روی شخصیت و روحیه اخلاق و کردار بشر اثر می­گذارد و اندازه این اثر، به درجه ایمان بستگی دارد.

· بشر کوچک­تر از آن است که خدای خود باشد و مطلوبش را بشناسد. ازاین­رو، خواه ناخواه باید به چیزی پای بند شود.

· خدایا! به هر سو برویم، روی تو را می­بینیم. از گذشته­ها و کرده­ها و راه­های نادرست خود پشیمانیم!

· خدایا! چرا رو به تو نیاوریم، در حالی که به هر سو جز راه تو رفتیم، برای خود نکبت و رنج خریدیم.

· یاد خدا، مایه حیات دل، غذای جان، کلید انس و سبب پیدایش کیمیای عشق است.

· رمز دیدار خدا، عشق به او و کلید این رمز، یاد اوست.

· مقصود از یاد خدا در نخستین گام، خود نگه­داری از هوس­رانی و در گام دوم، اجرای قوانین الهی است.

· به دنبال خدا فراموشی، خود فراموشی است و در پی خود فراموشی، باختن زندگی است و سوختن جاودانه در دوزخ عقوبت.

· آخرتْ فراموشی، خدا فراموشی و خود فراموشی چه ریشه­ای دارد، جز دل­مردگی؟! آیا مرگ دل، پی­آمدی جز بی­تقوایی دارد؟

قلبی که سرگرم است، ولی نه در بند محبت پروردگار، طبیعی است که نتواند جلوه گاه معرفت و آیینه حق­نما باشد.

· اگر باور به خدای دانا، بینا، شنوا ما را به دوری از گناه و پرهیز از پستی وادار نکند، پس چه فرقی است میان خداباور و خدانشناس؟

· اگر ظرف دل­ با ایمان و یقین پر شود، محل نزول برکات الهی است و اگر با تردیدها و هواها و بی­قیدی­ها انباشته شود، پایگاه و جایگاه شیطان خواهد شد.

· مربی خداباور، بهتر می­تواند خداباوری را در مزرعه دل­ها بکارد و آموزگار خداترس، در ایجاد پرهیزکاری موفق­تر است.

۵. خدا را باور کنیم (متن مجری)

· انسانی که به خدا ایمان ندارد ، به پوچ­گرایی می­رسد و خود را در جهان، موجودی زیادی می­پندارد که هیچ­گونه دلیلی نه برای بودن خود سراغ دارد و نه برای زیستن خویش، اگر هم زندگی کند، زندگی او یک زندگی بی­معنا و مفهوم و تهی از ارزش است.

· انسانی که برای زیستن خود هیچ انگیزه و دلیل منطقی ندارد، بودن یا نبودن، زیستن یا مردن برای او یکسان است و در واقع زیستن او بستگی به خواسته­ها و تمایل­های او دارد. اصولاً باید پشتوانه­ای منطقی و مستدل برای توجیه بودن آدمی وجود داشته باشد تا انسان، پذیرای یک زندگی با ارزش شود.

· داشتن هدف و آرمان، به زندگی مفهوم و معنا می­بخشد و آن کس که با شجاعت گام در راه خودشناسی گذاشت، به خداشناسی می­رسد و در مرحله آخر به تکامل نفس راه می­یابد.

· پرسش از فلسفه زندگی و اینکه آیا زندگی ارزش زیستن دارد یا نه، تنها در نظام اعتقادی که خدا سرلوحه آن است، به پاسخ می­رسد.

· اگر انسان خدا را کنار بگذارد، سر از بن­بست­هایی در خواهد آورد که زندگی را بر وی تلخ خواهد کرد و بن­بست غربت و تنهایی و واماندگی، انسان را در زندگی به بیهودگی و تباهی می­کشاند.

· اگر انسان در جهانی بدون خدا بخواهد با انتخاب هدفی زمینی به زندگی­اش معنا بدهد، دامنه این معنا بخشی تا حدی است که فقط بتواند زندگی کند، ولی اینکه چرا باید زندگی کرد و چگونه باید زیست، دیگر از عهده هدف­های زمینی ساخته نیست.

· ای کاش به جای همه پند و اندرزهایی که متفکرنمایان در طول تاریخ، به­ویژه در دو سه قرن اخیر سر دادند، زندگی انسان­ها را درست تفسیر می­کردند و طعم زندگی در ارتباط با خدا را به آنها می­چشاندند تا دیگر از نوحه­سرایی­های پوچ­گرایان که چون جغد شوم ناله سر داده­اند، اثری نمی­ماند و دیگر از این همه خودکشی و بیماری­های روحی و جنایت خبری نبود.

· اگر انسان از پرستش خدا سرباز زند، به پرستش بت­ها دچار خواهد شد. البته بت هایی متناسب با عصر و زمان خود! اگر بت­های دوران مصر و یونان باستان، رب النوع­ها یا بت­هایی از چوب و سنگ بودند، بت­های قرن بیستم، علم­پرستی، انسان پرستی و لذت­گرایی هستند.

· انسان الهی به قدرتی فراتر از همه قدرت­ها متکی است و در زندگی، تنها از او مدد می­گیرد و یگانه امید او در زندگی، خداست. او معتقد است که همه ناراحتی­ها و مشکلات به سرپنجه او حل شدنی هستند. همین اندیشه سبب کاهش ناراحتی و نگرانی­های انسان می­شود.

· انسانی که به خدا ایمان دارد، با اعتقاد به اینکه خداوند به او کمک خواهد کرد، در رفع نگرانی­های خویش می­کوشد. چنین فردی بر اثر همین اعتقاد، اعتماد به نفس دارد و با پشت­گرمی، بیشتر می­کوشد تا از پس مشکلات برآید.

· انسان در پرتو رابطه با خدا و عشق به او به آرامش و نشاطی می رسد که بدون آن عشق، چنان سرور و وجدی فراهم نیست. این عشق الهی به انسان، قدرت و توانایی تحمل مصیبت ها و مشکلات را می­دهد.

· آن روحانیت و لذت معنوی که از ارتباط با خدا در انسان به وجود می­آید، وصف ناشدنی است، تنها، کسانی که در این راه حرکت می­کنند، می­توانند به چنین شور و توفیقی دست یابند.

· هم­دل و هم­سخن حقیقی انسان، تنها خداست. فقط با خداست که می­توان از همه دردها و نیازها و جدایی­ها سخن گفت، تنها خداست که می­تواند غم و اندوه تنهایی آدمی را برطرف سازد، تنها خداست که درد زندانی بودن آدمی در این دنیا را می­داند و می­تواند او را از این خاکدان به سوی عالم بالا بکشاند.

· بسیاری از متفکران زمان ما به نوعی به وجود اضطراب انسان پی برده­اند و می­دانند که این جهان کفایت انسان را نمی­کند و انسان به چیزی فراتر و برتر این جهان نیازمند است، ولی بر اثر شناخت محدودشان یا بت­های ذهنی حاکم بر اندیشه­شان نتوانسته­اند پاسخ­گوی اضطراب­های درونی و دغدغه خاطر انسان باشند.

· اخلاقی که از اراده الهی سرچشمه می­گیرد و دستورهای آن همه از ناحیه خداست، همواره دارای ارزش و اعتبار است؛ زیرا وابسته به میل و اراده افراد نیست تا تغییر کند.

· اشکال بزرگ دورکیم[۵۷] که احساس مشترک جامعه و شعور اجتماعی مردم را مبنای بایدها و ارزش­ها می­داند و اشکال بزرگ هگل[۵۸] که اخلاق را اطاعت از دولت و قوانین اجتماعی می­داند، این است که اصالت امور اخلاقی را از بین می­برند و غافل از اینند که اخلاقی که از منشائی بالاتر از خواست­ها و اراده­های افراد ناشی شده، قداست و نفوذ بیشتری دارد و همواره اصیل خواهد بود.

· انسان الهی چون مبنای ارزش­ها را خدایی دانا و آگاه می­داند که از علم و آگاهی بی نهایت و مطلق برخوردار است، دیگر در وجود ارزش­ها و بایدها شک نخواهد کرد؛ چراکه تشخیص آنها به عقل محدود و ناقص بشر گذاشته نشده است.

· کسی که ایمان حقیقی به خدا داشته باشد، یا هرگز مرتکب زشتی­ها و مفاسد اخلاقی نمی­شود یا کمتر مرتکب می­شود؛ چرا که لحظه­ای که می­خواهد مرتکب خطا شود، خدا را ناظر بر خویش، می­بیند.

· اخلاق بشری از آن جا که نه راه و جهتی درست در پیش دارد و نه منزل و مقصدی متعالی، انسان را به سوی کمال نمی­کشاند و وجود افسرده آدمی را شور و حرارت نمی­بخشد.

· باید منشأ و مبدئی برای فرمان­ها و بایدهای اخلاقی یافت که آن منشأ، خود، نه هیچ­گونه بایدی را به دنبال داشته باشد و نه هیچ زمانی بالاتر از فرمان او فرمانی باشد؛ یعنی خداوندی که والاترین فرمانده­هاست و هر آنچه را او به آن فرمان دهد، باید پذیرفت و اطاعت کرد.

· تنها خداست که می­تواند ضامن اجرای قوانین در جامعه باشد و هیچ یک از سازمان ها و نهادهای بشری نمی­توانند ابزار خوبی برای اجرای قوانین باشند.

· مسئله ارزش­ها و معیار بایدهای اخلاقی؛ یعنی اینکه چه عملی اخلاقی است و باید آن را انجام داد و چه عملی غیر اخلاقی است و باید از آن دوری کرد، تنها به وسیله ایمان به خدا حل­شدنی است.

· زندگی بدون اعتقاد به خدا و معاد، جهنمی است که انسان در آن می­سوزد و زندانی است که انسان، گرفتار عذاب پیوسته است و مرگی است به نام زندگی.

· اگر فطرت را بشناسی و بیابی و آن را باور کنی و بارور سازی، به خدا می­رسی و به مقام «قرب» دست می یابی، وگرنه وقتی با دو دست طغیان و عصیان، آن فطرت نورانی را به گِل و لای فساد بیالایی، اگر بالا هم بروی، پایینی! اگر پیش هم بروی، به سوی دوزخ است و اگر قدرت هم بیابی، قدرت بر گناه و فساد است و خدا نکند که چنین شود!

· وقتی انسان­ها، در انجام یک خلاف، از یک ناظر بی­طرف و حتی از حضور یک کودک شرم می­کنند و حساب می­برند، چگونه از خدا شرم نمی­کنند. آیا اگر خدا بداند و بفهمد و ببیند (که می­داند و می­بیند) مایه شرم نیست؟

· هرگز مباد، که خدا تو را در حال انجام حرام ببیند، خدایی که دیده نمی­شود، ولی می­بیند، خدایی که هیچ جا به چشم سر نمی بینیم، ولی همه جا حضور دارد، خدایی که حتی نگاه­های تو را می­بیند و نیت­های تو را می­فهمد و از انگیزه و محرک نگاه­هایت هم خبر دارد.

· بسته شدن دریچه دل به روی خدا، آدمی را به سنگ دلی، دنیازدگی، بی­خیالی، بی­تعهدی، بی­دردی ، خودآرایی و خودنمایی، خودمحوری و خودخواهی و حسادت می­کشاند.

· ریشه بسیاری از افسردگی­ها و غصه­­ها، کمبود یا نبود ایمان و یقین و عشق به حیات و حیات­آفرین است. این کاستی، سبب می­شود آدمی خود را از کاینات، طلبکار بداند و چون چرخش روزگار به کام دل و بر وفق مرادش نباشد، زبان به گله و شکوه بگشاید.

· مشکل جوانان ما، ضعف اطلاعات دینی و معلومات مذهبی نیست؛ چون از جهت معلومات چندان کمبود نیست. آنچه کم داریم، ایمان مذهبی است.

· نفس، انسان را به گناه و پیروی از هوس­ها و عمل به خواسته دل فرا می­خواند و خدا، به ترک هوای نفس و تمایل­های حیوانی. از هر کدام پیروی کنی، باید دیگری را نافرمانی کنی و به هر یک نزدیک شوی، از دیگری دور می­شوی. مقتضای بندگی، اطاعت از خداست و تسلیم امر و اراده مولا بودن.

· اگر ریشه درخت معصیت را نسوزانیم و نخشکانیم، پیوسته جوانه می­زند و شاخ و برگ می­افزاید. ریشه عصیان، غفلت است و ریشه طاعت، ذکر. کسی که در ظلمتکده دل، چراغ ایمان برمی افروزد و قلب را با شعله یاد و یقین روشن و گرم می­سازد، به راستی از آفت غفلت رسته و به میوه خداباوری رسیده است.

· ایمان در سایه پیوند با خدا و اُنس با آفریدگار تقویت می­شود. سری که در آستان رفیع خدا بر خاک سجده­گاه فرود آید، در برابر بزرگ­ترین قدرت­های غیر الهی، کوچک­ترین احساس ضعف و ترس نمی­کند. این منبع نیرو و قدرت را نباید دست کم گرفت.

· چه عیبی دارد شبستان جانمان را همیشه چراغ «یاد خدا» روشن سازد و چه می­شود فضای خانه و خوابگاه و آسایشگاه و پادگان و اداره و مدرسه و محل کار و سنگر مقاومت، از یاد خدا و عطر نماز و تلاوت آیات قرآن، معطر و خوش­بو باشد؟

· وقتی به نماز قامت می­­بندی، چنین تصور کن که در پیشگاه و محضر آن رب جلیل و خدای هستی­آفرین ایستاده­ای و نیازت را با آن بی­نیاز در میان می­گذاری، و وقتی به تلاوت مشغولی، تصور کن جبرئیل امین، از سوی خدا، این واژه­ها را هم اینک بر تو نازل می­کند و تو شنونده سروش آسمانی و وحی خدایی هستی.

· انس با یاد محبوب، میزان بردباری و ظرفیت انسان را در برابر بی­خوابی و بیدار ماندن و نیایش شب و استغفار سحر و بهره­گیری از لحظه­های ملکوتی سحر می­افزاید. عشق به خدا، لحظه­های خلوت نیمه شب و صبح­دم را برای شب زنده­داری، دوست داشتنی و لذت­بخش می­سازد.

· همان­گونه که خداوند سر سلسله موجودات است و همه موجودات، قائم و متکی به ذات او هستند، معرفت و ایمان به خدا هم سر سلسله همه معنویات و فضایل اخلاقی و معنوی است.

· هر اندازه ایمان انسان قوی­تر و شدیدتر باشد، نفوذ خداشناسی در وجود انسان بیشتر می­شود و شخصیت آدمی بیشتر تحت سیطره آن قرار می­گیرد.[۵۹]

۶. زمزم عشق (مناجات­نامه)

الف) گلچینی از نیایش­های خواجه عبدالله انصاری

خدایا!

نه شناخت تو را توان

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.