پاورپوینت کامل فصل هفتم; پیشنهادها و سوژه های برنامه سازی (سیره، داستان، حکایت و…) ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل فصل هفتم; پیشنهادها و سوژه های برنامه سازی (سیره، داستان، حکایت و…) ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۲۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل فصل هفتم; پیشنهادها و سوژه های برنامه سازی (سیره، داستان، حکایت و…) ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل فصل هفتم; پیشنهادها و سوژه های برنامه سازی (سیره، داستان، حکایت و…) ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint :
۱۰۷
۱. هفت نمونه از احیای مردگان در کلام قرآن (داستان)
الف)ابراهیم(ع) و احیای مردگان
وَ إِذْ قالَ إِبْراهیمُ رَبّ ِ أَرِنی کَیْفَ تُحْیِ الْمَوْتی قالَ أَ وَ لَمْ تُؤْمِنْ قالَ بَلی وَ لکِنْ لِیَطْمَئِنّ قَلْبی قالَ فَخُذْ أَرْبَعَهً مِنَ الطّیْرِ فَصُرْهُنّ إِلَیْکَ ثُمّ اجْعَلْ عَلی کُلّ ِ جَبَلٍ مِنْهُنّ جُزْءً ثُمّ ادْعُهُنّ یَأْتینَکَ سَعْیًا وَ اعْلَمْ أَنّ اللّهَ عَزیزٌ حَکیمٌ. (بقره: ۲۶۰)
و ]یاد کن[ آن گاه که ابراهیم گفت: پروردگارا! به من نشان ده، چگونه مردگان را زنده می کنی؟ فرمود: «مگر ایمان نیاورده ای؟» گفت: چرا، ولی تا دلم آرامش یابد. فرمود: «پس چهار پرنده برگیر و آنها را پیش خود ریزریز گردان. سپس بر هر کوهی پاره ای از آنها را قرار بده. آن گاه آنها را فراخوان، شتابان به سوی تو می آیند و بدان که خداوند توانا و حکیم است».
در شأن نزول این آیه، یکی از مفسران چنین می گوید:
ابراهیم از کنار دریایی می گذشت، مرداری را دید که در کنار دریا افتاده، قسمتی از آن در دریا و قسمت دیگر در بیرون از آن است و حیوانات دریایی و خشکی از دو طرف، به آن هجوم آورده اند و آن را می خورند و اجزای بدن او متفرق می گردد. دیدن این منظره، او را به فکر مسئله رستاخیز انداخت که چگونه انسان مرده که اجزای آن به سان این مردار در جهان متلاشی می گردد، بار دیگر زنده می شود؟! از این رو، از خداوند درخواست کرد کیفیت احیای مردگان را پس از متلاشی شدن اجزای آنها برای او بنمایاند.[۱]
بدون شک، ابراهیم خلیل از طریق عقل و وحی از وجود رستاخیز آگاه بود و ایمان و اعتقاد کامل به آن داشت، ولی برای رفع خطورهای ذهنی که گاهی سراغ اصحاب یقین نیز می آید، از خدا خواست که منظره احیای مردگان را با دیدگان خود مشاهده کند تا «علم الیقین» او به «عین الیقین» تبدیل شود.
خداوند در پاسخ حضرت ابراهیم(ع) فرمود که چهار پرنده را انتخاب و ذبح کند و پس از قطعه قطعه کردن، در هم بیامیزد و هر بخش را بر روی کوهی بگذارد و سپس آنها را به سوی خود بخواند. ابراهیم(ع) نیز چنین کرد و در مقابل دیدگان حضرت ابراهیم، هر چهار پرنده مثل روز اول زنده شدند و پروازکنان به سوی وی آمدند.[۲]
ب احیای عُزَیر
أَوْ کَالّذی مَرّ عَلی قَرْیَهٍ وَ هِیَ خاوِیَهٌ عَلی عُرُوشِها قالَ أَنّی یُحْیی هذِهِ اللّهُ بَعْدَ مَوْتِها فَأَماتَهُ اللّهُ مِائَهَ عامٍ ثُمّ بَعَثَهُ قالَ کَمْ لَبِثْتَ قالَ لَبِثْتُ یَوْمًا أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ قالَ بَلْ لَبِثْتَ مِائَهَ عامٍ فَانْظُرْ إِلی طَعامِکَ وَ شَرابِکَ لَمْ یَتَسَنّهْ وَ انْظُرْ إِلی حِمارِکَ وَ لِنَجْعَلَکَ آیَهً لِلنّاسِ وَ انْظُرْ إِلَی الْعِظامِ کَیْفَ نُنْشِزُها ثُمّ نَکْسُوها لَحْمًا فَلَمّا تَبَیّنَ لَهُ قالَ أَعْلَمُ أَنّ اللّهَ عَلی کُلّ ِ شَیْ ءٍ قَدیرٌ. (بقره: ۲۵۹)
یا چون آن کس که به شهری که بام هایش یکسر فرو ریخته بود، عبور کرد ]و با خود[ گفت: چگونه خداوند ]اهل[ این ]ویرانکده[ را پس از مرگشان زنده می کند؟ پس خداوند او را ]به مدت[ صد سال میراند، آن گاه او را برانگیخت ]و به او[ گفت: چقدر درنگ کردی؟ گفت: یک روز یا پاره ای از روز را درنگ کردم. گفت: ]نه[، بلکه صد سال درنگ کردی. به خوراک و نوشیدنی خود بنگر، ]که طعم و رنگ آن[ تغییر نکرده و به درازگوش خود نگاه کن ]که چگونه متلاشی شده و این ماجرا برای آن است که هم به تو پاسخ گوییم[ و هم تو را ]در مورد معاد[ نشانه ای برای مردم قرار دهیم و به ]این[ استخوان ها بنگر چگونه آنها را برمی داریم و به هم پیوند می دهیم. سپس گوشت بر آن می پوشانیم. پس هنگامی که ]چگونگی زنده ساختن مرده[ بر او آشکار شد، گفت: ]اکنون[ می دانم که خداوند بر هر چیزی تواناست.
یکی از بزرگان برگزیده خدا که در بعضی روایات نام او عزیر و در برخی دیگر ارمیاء وارد شده است، با حادثه مشابه با حادثه ابراهیم(ع) روبه رو شد و از قلب او خطور کرد که چگونه خداوند این مردگان متلاشی شده را زنده خواهد کرد؟
او در طول سفر خود در حالی که بر مرکبی سوار بود و مقداری غذا و آشامیدنی همراه داشت، از کنار یک آبادی عبور کرد که دیوارهای آن به روی سقف های آن فروریخته بود و جسدها و استخوان های اهل آنجا به این سو و آن سو پراکنده شده بود. وقتی این منظره وحشت زا را دید، گفت: چگونه خداوند این مردگان را زنده می کند؟
خداوند برای رفع استبعاد و تعجب او سه کار انجام داد که هرکدام به نوبه خود می تواند گواهی بر امکان معاد و احیای دوباره انسان ها باشد:
۱. او را صد سال میراند، سپس او را زنده کرد و از او پرسید: چقدر در اینجا درنگ کرده ای؟ گفت: یک روز یا نیم روز. اینکه او در مقام پاسخ میان یک روز و نیم روز مردد شد، معلوم می شود که موقع مرگ او پیش از ظهر و موقع زنده شدن او بعد از ظهر بوده است. از این رو، به شک افتاد که آیا یک شبانه روز درنگ کرده یا نیم روز و چند ساعتی!
در این موقع به او خطاب شد: بلکه صد سال درنگ کرده ای. خدایی که قادر است مرده ای را پس از صد سال زنده کند، می تواند در مدت بیشتر از آن احیا کند؛ زیرا کوتاهی مدت مرگ و یا درازی آن، در این مطلب تأثیری ندارد.
۲. با اینکه یک صد سال گذشته بود، غذا و نوشیدنی او فاسد نشده بود و خدایی که می تواند غذا و نوشیدنی او را در این مدت طولانی از فساد و آلودگی حفظ کند، می تواند مردگان را نیز احیا کند؛ زیرا نگه داری آنها از فساد و آلودگی، نوعی حیات بخشی به آنهاست و یک چنین حیات بخشی، کمتر از احیای مرده و حیات نوبخشیدن به او نیست.
۳. مرکب و الاغ سواری او که در این مدت به کلی متلاشی شده و زندگی اش را از دست داده بود، در برابر دیدگان او اجزای آن جابه جا شد و به هم پیوست و گوشت و پوست پیدا کرد و زندگی خود را بازیافت و نمونه ای از احیای مرده گردید.[۳]
ج) خفتگانِ افسوس
إِذْ أَوَی الْفِتْیَهُ إِلَی الْکَهْفِ فَقالُوا رَبّنا آتِنا مِنْ لَدُنْکَ رَحْمَهً وَ هَیّیءْ لَنا مِنْ أَمْرِنا رَشَداً فَضَرَبْنا عَلَی آذانِهِمْ فِی الْکَهْفِ سِنینَ عَدَداً ثُمّ بَعَثْناهُمْ لِنَعْلَمَ أَیّ الْحِزْبَیْنِ أَحْصی لِما لَبِثُوا أَمَداً. (کهف: ۱۰ ۱۲)
آن گاه که جوانان به سوی غار پناه جستند و گفتند: پروردگارا از جانب خود به ما رحمتی بخش وکار ما را برای ما به سامان برسان، پس در آن غار، سالیانی چند بر گوش هایشان پرده زدیم. آن گاه آنان را بیدار کردیم تا بدانیم کدام یک از آن دو دسته مدت درنگشان را بهتر حساب کرده اند.
وَ کَذلِکَ بَعَثْناهُمْ لِیَتَسائَلُوا بَیْنَهُمْ قالَ قائِلٌ مِنْهُمْ کَمْ لَبِثْتُمْ قالُوا لَبِثْنا یَوْماً أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ قالُوا رَبّکُمْ أَعْلَمُ بِما لَبِثْتُمْ فَابْعَثُوا أَحَدَکُمْ بِوَرَقِکُمْ هذِهِ إِلَی الْمَدینَهِ فَلْیَنْظُرْ أَیّها أَزْکی طَعاماً فَلْیَأْتِکُمْ بِرِزْقٍ مِنْهُ وَلْیَتَلَطّفْ وَ لایُشْعِرَنّ بِکُمْ أَحَدًا. (کهف: ۱۹)
و این چنین بیدارشان کردیم تا میان خود از یکدیگر پرسش کنند. گوینده ای از آنان گفت: چقدر مانده اید؟ گفتند: روزی یا پاره ای از روز را مانده ایم. ]سرانجام[ گفتند: پروردگارتان به آنچه مانده اید، داناتر است. اینک یکی از خودتان را با این پول خود به شهر بفرستید تا ببینید کدام یک از غذاهای آن پاکیزه تر است و از آن، غذایی برایتان بیاورد و باید زیرکی به خرج دهد و هیچ کس را از ]حال[ شما آگاه نگرداند.
وَ لَبِثُوا فی کَهْفِهِمْ ثَلاثَ مِائَهٍ سِنینَ وَ ازْدَادُوا تِسْعًا. (کهف: ۲۵)
سیصد سال در غارشان درنگ کردند و نه سال نیز به آن افزودند.
خفتگان افسوس یا «اصحاب کهف» بنا بر گواهی تاریخ، گروهی از جوانان پاک دامن بودند که برای فرار از دست حاکم جبّار دَقیانوس، شهر را به قصد «شکار» ترک کردند و سگی را نیز همراه داشتند. پس از آنکه مقداری از مسیر را پیمودند، به غاری رسیدند و به آن پناه بردند. در حالی که آنان از فرط خستگی، به استراحت و خواب رو آوردند، مشیت الهی بر این شد که آنها به مدتی معین و دراز، در غار به حالت خواب بمانند و بعد از خوابی طولانی، بیدار شوند.
بدیهی است خوابی چنین طولانی در گوشه غار، بدون آنکه آب و غذایی به آنان برسد، شبیه مرگ و از حدود خواب طبیعی بیرون بود. خوابی که همه فعالیت های طبیعی بدن به جز نفس کشیدن و جابه جا شدن محدود جسم، متوقف بود و بدین ترتیب، تنها شعله بسیار کم فروغی در کانون وجود آنان روشن بود.
چنین خوابی دست کمی از مرگ ندارد و نگه داری چنین گروهی در گوشه غار با توجه به قدرت بی پایان خدا، کار بس آسانی است.
آنان پس از بیدار شدن تصور می کردند که یک روز یا نیم روز بیشتر درنگ نکرده اند. پس قرار شد یکی از آنان به شهر برود تا غذای پاکیزه ای بخرد. او پس از ورود به شهر، همه چیز را تغییریافته دید، چهره و اوضاع شهر و مردم به کلی دگرگون شده بود. فرستاده، با سکه ای که در دست داشت و می خواست با آن غذا بخرد، کاملاً جلب توجه می کرد. مردم از ظاهر و نوع سخن گفتن او و سکه ای که می خواست با آن مواد ضروری و خوراکی بخرد، فهمیدند که او یکی از آن افرادی است که در چند صد سال پیش ناپدید شده اند؛ زیرا حادثه ناپدید شدن آنها سینه به سینه نقل و حتی در تواریخ نیز ضبط شده بود.
مردم این شهر با دیدن این جریان تکانی خوردند و درس بزرگی از مسئله روز رستاخیز آموختند؛ زیرا فهمیدند که زنده شدن مردگان در روز رستاخیز حقیقتی آسان و تحقق پذیر است.[۴]
د) زنده شدن مقتولی از بنی اسرائیل
فَقُلْنا اضْرِبُوهُ بِبَعْضِها کَذلِکَ یُحْیِ اللّهُ الْمَوْتی وَ یُریکُمْ آیاتِهِ لَعَلّکُمْ تَعْقِلُونَ. (بقره: ۷۳)
پس فرمودیم: پاره ای از آن ]گاو سربریده را[ به آن ]مقتول[ بزنید ]تا زنده شود[. این گونه، خداوند مردگان را زنده می کند و آیات خود را به شما می نمایاند، باشد که بیندیشید.
یکی از ثروتمندان بنی اسرائیل که مال و دارایی فراوان داشت و وارثی جز پسرعموی خویش نداشت، عمر طولانی کرد. پسر عموی او هر چه انتظار کشید تا او از دنیا برود و اموال او را از راه ارث تصاحب کند، انتظار او مفید واقع نشد، ازاین رو تصمیم گرفت که او را بکشد.
سرانجام، به طور پنهانی او را کشت و جسد او را در جاده افکند. سپس بنای ناله و فریاد گذاشت و به محضر موسی(ع) شکایت برد که پسر عموی مرا کشته اند.
در این موقع، از طرف خدا دستور آمد که به بنی اسرائیل فرمان دهد گاوی را سر ببرند و یکی از اعضای آن را به پیکر مقتول بزنند تا زنده شود و با زبان خویش، قاتل را معرفی کند. موسی(ع) دستور خدا را ابلاغ کرد. بنی اسرائیل دستور موسی را شوخی و استهزا پنداشتند. پس از گفت وگوهای زیادی که همه آنها در قرآن وارد شده،[۵] سرانجام گاوی را خریدند و سر آن را بریدند و جزئی از آن را بر بدن مرده زدند و او زنده شد و قاتل خود را معرفی کرد.
هدف از احیای این مرده، دو چیز بود: یکی اینکه قاتل شناخته شود، دوم اینکه آنان با دیدن چنین منظره ای ایمان بیشتری به مسئله قیامت و رستاخیز پیدا کنند. پس در این آیه نیز یکی از هدف ها و نتایج ماجرا، روشن ساختن مسئله معاد است که در آن می خوانیم «خداوند این چنین مردگان را زنده می کند».
ه) مردگانی که به وسیله حضرت مسیح(ع) زنده می شوند
«… أُبْرِیُ اْلأَکْمَهَ وَ اْلأَبْرَصَ وَ أُحْیِ الْمَوْتی؛ به اذن خدا، نابینای مادرزاد و پیسی را بهبود می بخشم و مرده را زنده می کنم». (آل عمران: ۴۹)
«… وَ إِذْ تُخْرِجُ الْمَوْتی؛ و آن گاه که مردگان را به اذن من ]زنده از قبر[ بیرون می آوری». (مائده: ۱۱۰)
به تصریح آیات قرآنی، حضرت مسیح(ع) مردگان را زنده می کرد.
و) زنده شدن گروهی از بنی اسرائیل
وَ إِذْ قُلْتُمْ یا مُوسی لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتّی نَرَی اللّهَ جَهْرَهً فَأَخَذَتْکُمُ الصّاعِقَهُ وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُونَ * ثُمّ بَعَثْناکُمْ مِنْ بَعْدِ مَوْتِکُمْ لَعَلّکُمْ تَشْکُرُونَ. (بقره: ۵۵ و ۵۶)
و چون گفتید: ای موسی! تا خدا را آشکارا نبینیم، هرگز به تو ایمان نخواهیم آورد. پس در حالی که می نگریستید، صاعقه شما را فرو گرفت، سپس شما را پس از مرگتان برانگیختیم، باشد که شکرگزاری کنید.
در تفسیری از این آیه آمده است:
حضرت موسی(ع) هفتاد نفر از قوم خود را که به اصرار خواهان دیدار خداوند بودند، برگزید و همراه خود به سرزمین طور برد تا نحوه سخن گفتن خدا با موسی را ببینند. آنان وقتی به طور رسیدند، به شنیدن صدا بسنده نکردند و درخواست کردند که با دیدگان خود، خدا را ببینند. دراین موقع، صاعقه ای آمد، همه را کشت. سپس همگی به دعا و درخواست موسی(ع) زنده شدند. زنده کردن این گروه، نمونه بارزی از احیای موتی است.[۶]
ز) زنده شدن گروهی از پیروان حزقیل
أَ لَمْ تَرَ إِلَی الّذینَ خَرَجُوا مِنْ دِیارِهِمْ وَ هُمْ أُلُوفٌ حَذَرَ الْمَوْتِ فَقالَ لَهُمُ اللّهُ مُوتُوا ثُمّ أَحْیاهُمْ إِنّ اللّهَ لَذُو فَضْلٍ عَلَی النّاسِ وَ لکِنّ أَکْثَرَ النّاسِ لا یَشْکُرُونَ. (بقره: ۲۴۳)
آیا از ]حال[ کسانی که از بیم مرگ از خانه های خود خارج شدند و هزاران تن بودند، خبر نیافتی؟ پس خداوند به آنان گفت: «تن به مرگ بسپارید.» آن گاه آنان را زنده ساخت. آری، خداوند نسبت به مردم، صاحب بخشش است، ولی بیشتر مردم سپاس گزاری نمی کنند.
گروهی از بنی اسرائیل بر اثر شیوع بیماری در سرزمین آنان، دیار خود را ترک گفتند. خداوند در نیمه راه جان آنان را گرفت. سپس به برکت دعای پیامبری به نام حزقیل زنده شدند.[۷]
۲. لحظه های احتضار پیامبران الهی(ع) (سیره عملی)
مرگ، دروازه ای برای ورود فاسقان و ستم کاران و مشرکان به دوزخ و نردبانی برای رسیدن مؤمنان و موحدان و پرهیزکاران به نعمت های جاودانه الهی است. یقین پیامبران و ائمه اطهار(ع) و فرزندان و رهپویان آن بزرگواران به معاد، به اندازه ای است که همواره در انتظار دیدار با خداوند سبحان بوده اند.
بیان احوال پیامبران الهی و ائمه اطهار(ع) و مؤمنان و عالمان در لحظه های آخر عمر، پیش از آنکه بیان کننده یقین آنان به این راه بی بازگشت باشد، برای فرار از هراس مرگ و انس گرفتن با آن و تقویت «معادباوری» در جامعه، درسی است پندآموز. از این رو، به بیان احوال این بزرگان در لحظه های آخر عمر می پردازیم.
الف) پیامبر اکرم(ص)
رسول خدا(ص) در بستر بیماری بود و لحظه های آخر عمرش را سپری می کرد. ناگهان صدای در شنیده شد. فاطمه(س) فرمود: کیستی؟ کوبنده در گفت: من مرد غریبی هستم، به دیدار رسول خدا(ص) آمده ام، آیا به من اجازه ورود می دهد؟ فاطمه(س) فرمود: «خدا تو را بیامرزد، بازگرد! رسول خدا(ص) در بستر بیماری است.» مرد غریب رفت و پس از ساعتی دوباره بازگشت و درِ خانه پیامبر را کوبید و گفت: «غریبی هستم که از محضر رسول خدا(ص) اجازه می خواهم تا به خدمتش برسم! آیا به غریبان اجازه می دهید؟ در این هنگام پیامبر به هوش آمد و به فاطمه(س) فرمود: «فاطمه جان! آیا می دانی این غریب کیست؟» فاطمه(س) گفت: «نه، ای رسول خدا!» پیامبر فرمود: «این کسی است که جمعیت ها را پراکنده می سازد و لذت ها را از هم می پاشد. این فرشته مرگ است و سوگند به خدا، برای قبض روح هیچ کس پیش تر از من و پس از من اجازه نمی گیرد، ولی به خاطر مقام والایی که من نزد خدا دارم، از من اجازه می خواهد. به او اجازه ورود بده!» آن گاه فاطمه(س) به عزراییل فرمود: «خدا تو را رحمت کند، وارد خانه شو!» عزراییل مانند نسیم ملایم و آرام بخشی وارد خانه شد و گفت: «سلام بر اهل خانه رسول خدا(ص)» و لحظاتی بعد روح گران قدر پیامبر اعظم(ص) را به ملکوت اعلی برد.
پس از رحلت پیامبرخدا، امیر مؤمنان علی(ع)، وصی و جانشین آن حضرت، این اشعار را در سوگ جان سوز پیامبر خواند:
مرگ، نه پدر و نه فرزند را باقی نمی گذارد و برنامه مرگ همچنان ادامه دارد تا همه بمیرند. مرگ حتی پیامبر اسلام را برای امتش باقی نگذاشت. اگر خداوند کسی را پیش از پیامبر باقی می گذاشت، او را نیز باقی می گذاشت. ناگزیر ما آماج تیرهای مرگ واقع می شویم که خطا نمی روند؛ و اگر امروز تیر مرگ به ما اصابت نکرد، فردا او ما را از یاد نمی برد.[۸]
ب) حضرت سلیمان(ع)
آن گاه که مرگ حضرت سلیمان(ع) فرا رسید، به اصحاب خود فرمود: «خداوند مرا مُلکی بخشیده که تاکنون به هیچ کس نبخشیده است. برای من باد و آدمیان و جنیان و مرغان و حیوانات وحشی را مسخر گردانیده، به من زبان مرغان را آموخته و از هرچیزی به من عطا کرده است. می خواهم به بام قصر خود بروم و مملکتم را ببینم. به کسی اجازه ندهید نزد من آید. آن گاه عصایش را به دست گرفت، به بلندترین نقطه از قصرش رفت، به عصای خود تکیه زد و به مملکت خود نگریست، درحالی که به آنچه حق تعالی به او عطا فرموده بود، شاد بود. ناگاه نگاهش به جوان خوش رو و پاکیزه جامه ای افتاد. به او گفت: چه کسی تو را به این قصر راه داده است؟ امروز می خواستم تنها باشم. آن جوان در پاسخ گفت: «پروردگار این قصر، مرا داخل کرد! سلیمان فرمود: پروردگار قصر احق است به آن از من. تو کیستی؟ گفت: من ملک الموتم. سلیمان پرسید: برای چه کاری آمده ای؟ گفت: آمده ام روح تو را قبض کنم. سلیمان گفت: «بیا و آنچه را مأمور شده ای، انجام بده که امروز می خواستم شاد باشم و خدا نخواست شادی من در غیر لقای فرح افزای او باشد. آن گاه ملک الموت در همان حال، روح مطهر حضرت سلیمان را قبض کرد. چند روز بعد به امر خدا، موریانه ای عصای حضرت سلیمان را خورد و وی به زمین افتاد و دیگران متوجه مرگ او شدند».[۹]
ج) حضرت ابراهیم(ع)
چون خداوند اراده کرد حضرت ابراهیم خلیل(ع) را قبض روح کند، ملک الموت را به سوی او فرستاد. ملک الموت چون به ابراهیم(ع) رسید، عرض کرد: سلام بر تو باد ای ابراهیم!
ابراهیم(ع) گفت: سلام بر تو باد ای فرشته مرگ! آمدی مرا به سوی پروردگارم بخوانی که به اختیار اجابت کنم یا خبر مرگ مرا آورده ای و باید به اضطرار شربت مرگ را بنوشم! عزراییل گفت: ای ابراهیم! آمده ام تو را به اختیار به سوی خدایت ببرم. ابراهیم(ع) در پاسخ گفت: آیا دیده ای دوست و یار مهربانی، یار مهربان و دوست خود را بکشد؟ عزراییل سخن ابراهیم(ع) را به خداوند رساند و پروردگار این گونه پاسخ داد: «ای عزراییل! به سوی ابراهیم(ع) رهسپار شو و به او بگو: آیا هیچ دیده ای که یار مهربانی از دیدار محبوبش گریزان باشد و لقای او را مکروه دارد و از برخورد با او ناخرسند گردد؟» ابراهیم(ع) گفت: به حق که حبیب دوست دارد محبوب خود را دیدار کند و سپس جان به محبوب تسلیم کرد.[۱۰]
د) ادریس(ع) و آمادگی مرگ
حضرت ادریس(ع) در روزگار خویش عابدترین فرد بود، به دنیا التفاتی نمیکرد و پیوسته روزه بود و در آرزوی بهشت به سر میبرد و یک ساعت از عبادت نمی آسود و هر روز عمل وی را به آسمان میبردند و فرشتگان از آن تعجب می کردند. سرانجام ملک الموت مشتاق دیدار وی شد، از خداوند اجازه خواست تا وی را زیارت کند. خداوند به او اجازه داد و ملک الموت به صورت آدمی درآمد. ادریس او را به طعام فراخواند، ولی او نپذیرفت. ادریس گفت: دوست دارم بدانم تو کیستی؟ وی گفت: من عزراییل هستم و به زیارت تو آمدهام. ادریس گفت: مرا قبض روح کن! عزراییل گفت: این کار را باید به فرمان خدا انجام دهم. همان هنگام از خداوند فرمان آمد، روح او را بگیر! عزراییل جان ادریس را گرفت و رب العالمین همان لحظه او را زنده کرد. عزراییل گفت: ای ادریس! مرگ را چگونه دیدی؟ ادریس گفت: بسیار سخت و هولناک! مرگ، کاری دشوار و عقبهای بسیار سخت است. عزراییل گفت: پس چرا چنین خواستهای داشتی؟ ادریس گفت: از آن رو که سختی جان دادن را بچشم و خود را برای آن آماده کنم.[۱۱]
ه) حضرت موسی(ع)
هنگامی که عمر حضرت موسی(ع) به پایان رسید، عزراییل نزد او آمد و گفت: سلام بر تو ای هم سخن خدا! موسی(ع) پاسخ سلام او را داد و پرسید: تو کیستی؟ او گفت: من فرشته مرگم. موسی(ع) فرمود: برای چه به اینجا آمده ای؟ عزراییل گفت: آمده ام تا روحت را قبض کنم. موسی(ع) پرسید: روحم را از کدام اندام بدنم خارج می سازی؟ عزراییل گفت: از دهانت. موسی(ع) پرسید: چرا از دهانم، با اینکه من با همین دهان با خدا گفت وگو کرده ام؟! عزراییل پاسخ داد: از دست هایت. موسی(ع) گفت: چرا از دست هایم، با اینکه تورات را با این دست ها گرفته ام؟! عزراییل گفت: از چشم هایت. موسی(ع) پرسید: چرا از چشم هایم با اینکه همواره چشم هایم را به امید پروردگار می دوختم؟! عزراییل به او پاسخ داد: از پاهایت. موسی(ع) گفت: چرا از پاهایم، با اینکه با همین پاها به کوه طور [برای مناجات] رفته ام؟! عزراییل گفت: از گوش هایت. موسی(ع) پرسید: چرا از گوش هایم، با اینکه سخن خداوند متعال را با گوش هایم شنیده ام؟ آن گاه خداوند به عزراییل وحی کرد: روح موسی(ع) را قبض نکن تا هر وقت که خودش بخواهد و به این ترتیب عزراییل از آنجا رفت تا اینکه روزی حضرت موسی(ع) مردی را در حال کندن قبر دید. نزد او رفت و گفت: آیا می خواهی تو را کمک کنم؟ مرد گفت: آری! موسی(ع) به او کمک کرد. وقتی کار کندن قبر تمام شد، موسی(ع) وارد قبر شد و در میان آن خوابید تا ببیند اندازه قبر درست است یا نه. در همان لحظه خداوند پرده را از جلوی چشم او برداشت. موسی(ع) مقام خود را در بهشت دید و عرض کرد: خدایا، روحم را به سویت ببر! همان دم عزراییل روح او را قبض کرد و همان قبر را مرقد موسی قرار داد و آن را پوشانید. در حقیقت، آن مرد قبرکن، عزراییل بود که به آن صورت درآمده بود.[۱۲]
۳. گلچینی از سخنان معصومان(ع) (سیره گفتاری)
هیچ کس چون پیامبر اکرم(ص) و ائمه اطهار(ع) نتوانسته و نمی تواند تصویر روشنی از حقیقت مرگ و جهان عقبی را برای انسان ترسیم کند.
استفاده از کلام نغز و کوتاه و صادق معصومین(ع) در دیالوگ های شخصیت های داستانی یا نریشن ها یا زیرنویس برنامه های مستند و ترکیبی به ویژه در برنامه های مذهبی و مناسبتی، می تواند گامی در ترویج «معادباوری» به شمار آید. در این بخش، برخی سخنان این بزرگواران درباره مرگ و معاد را بیان می کنیم.
الف ) پیامبر اکرم(ص)
مرکب آسایش
«بدانید از مرگ گریزی نیست! مرگ آنچه دارد، با خود می آورد؛ برای اهل سرای جاودانی، خوشی و آسایش و رستاخیزی خجسته به سوی بهشتی برین و برای طالبان سرای فریب، بدبختی و پشیمانی و رستاخیزی زیان بار به سوی آتشی سوزان را می آورد».[۱۳]
روزنه روشنایی
«بیرون رفتن مؤمن از دنیا را مانند نکنم مگر به بیرون آمدن کودک از رنج و تاریکی شکم مادرش به خوشی و روشنایی دنیا».[۱۴]
دسته گل خوش بو
«مرگ برای مؤمن مانند بوییدن دسته گلی خوش بوست».[۱۵]
آسایش انسان
«آدمیزاد، با مرگش یا آسوده می شود یا از دستش آسوده می شوند. بنده مؤمن از رنج و مشقت دنیا در جوار رحمت خدای متعال می آساید و با مرگ بنده بدکار، بندگان و شهرها و درختان و جنبندگان از دستش آسوده می شوند».[۱۶]
یاد مرگ، عبادت
«بهترین زهد به دنیا، یاد مرگ و برترین عبادت، اندیشیدن است. پس هر که یاد مرگ وجودش را پر کند، گور خود را باغی از باغ های بهشت بیابد».[۱۷]
مرگ آگاهی و زندگی آفرینی
«دنیا را بسازید و برای آخرتتان نیز چنان کار کنید که گویی فردا می میرید».[۱۸]
انس با مرگ
«کسی که فردا را از عمر خود به شمار آورد، با مرگ، بد همراهی کرده است».[۱۹]
مرگ آسان
«از خواهش ها کم کن تا تحمل ناداری بر تو آسان شود و از گناهان بکاه تا مرگ بر تو آسان شود».[۲۰]
ب ) حضرت علی(ع)
از دست رفتن فرصت
«مرگ، از دست دادن فرصت هاست. ازاین رو، باید پیش از آن زاد و توشه تهیه کرد».[۲۱]
بانگ رحیل
«کوچیدن، شتابان است پس باید هر چه زودتر مهیا گردید!»[۲۲]
دروازه آخرت
«مرگ، دروازه آخرت است».[۲۳]
مسیر خانه بقا
«مرگ، ترک خانه فنا و کوچیدن به سوی خانه بقاست».[۲۴]
خوارکننده دنیا
«یاد مرگ اسباب دنیا را خوار و سبک می گرداند».[۲۵]
دوستی با مرگ
«نَفْس های خود را به نعمت های بهشت مشتاق کنید تا مرگ را دوست و زندگانی را دشمن دارید».[۲۶]
غفلت از مرگ
«عجب دارم از کسی که می بیند هر روز در نفس و عمرش نقصی وارد می شود و برای مرگ آماده نمی شود».[۲۷]
کالای غیرقابل فروش
«اگر مرگ خریده می شد، ثروتمندان آن را می خریدند تا همیشه در دنیا خوش باشند».[۲۸]
همسایه انسان
«هر که مرگ را به دیده یقین بنگرد، آن را نزدیک خواهد دید».[۲۹]
زیان کار حقیقی
«چه زیان کار است آن که در آخرت بهره ای ندارد».[۳۰]
توشه آخرت
«توشه آخرت، پارسایی و پرهیزکاری است».[۳۱]
روز پاسخ گویی
«تلاش خود را برای روز سؤال و حساب قرار ده!»[۳۲]
دل کندن از دنیا
«آن که به آخرت یقین دارد، به دنیا طمع نمی ورزد».[۳۳]
اعتدال در عمل
«برای دنیا چنان عمل کن که گویی همیشه در آن باقی می مانی و برای آخرتت چنان عمل کن که گویی فردا خواهی مرد».[۳۴]
انسان، آفریده آخرت
«همانا تو برای آخرت آفریده شده ای، پس برای آن عمل کن و همانا تو برای دنیا آفریده نشده ای، پس از آن کناره گیر!»[۳۵]
آخرت سرای جاودان
«آخرت، سرای همیشگی شماست، پس به وسیله آنچه برای شما جاودان است، خود را برای آخرت آماده سازید».[۳۶]
اقامتگاه شایستگان
«سرای جاودانگی(آخرت)، جایگاه راستان و اقامتگاه نیکان و شایستگان است».[۳۷]
یاد آخرت
سفارش حضرت علی(ع) به فرزندش امام حسن(ع): «فرزندم! بسیار به یاد مرگ باش و یاد آنچه با آن پنجه درافکندی و آنچه پس از مرگ روی بدان نمایی و همه را پیش چشم قرار ده تا چون بر تو درآید، خود را آماده کرده باشی تا غافلگیرت نکند و بسیار آخرت را یاد کن و نیز نعمت ها و عذاب های دردناکش را در نظر آر؛ زیرا این [کار] دلت را از دنیا برگیرد و در نظرت بی مقدار سازد!»[۳۸]
دنیای فریبنده
«دنیا، فریبنده ای است بی دوام و متغیر و نوری است در حال غروب و سایه ای است در حال برچیده شدن و تکیه گاهی است در حال افتادن».[۳۹]
فرسوده شدن بدن ها
«روزگار، بدن ها را کهنه و فرسوده و هوس ها را تازه و نو می کند و با گردش روزها، مرگ را نزدیک و آرزوها را دور می سازد. آن که را به او رسید و به چنگش آورد، خسته و درمانده می سازد و آن که را به آن نرسید، ملول و رنجور می سازد».[۴۰]
نزدیک شدن به مرگ
«هر نَفَس آدمی، گام های اوست به سوی مرگش».[۴۱]
دشمنی دنیا و آخرت
«همانا دنیا و آخرت دو دشمن یکدیگرند و دو راه جداگانه، پس آن که دوستی دنیا را در دل گیرد و بدان عشق ورزد، آخرت را دشمن داشته و بدان دشمنی ورزیده است».[۴۲]
دنیا و آخرت جمع نمی شوند
«دنیا و آخرت در مثل، چون مشرق و مغربند و رونده میان این دو، هرچه به یکی نزدیک شود، از دیگری دور می شود».[۴۳]
ندای فرشته مرگ
«خداوند را فرشته ای است که هر روز ندا می دهد: بزایید برای مردن و گرد آورید برای از بین رفتن و بسازید برای ویران شدن!»[۴۴]
انسان در تیررس مرگ
«انسان، در دنیا هدفی است که تیرهای مرگ همواره به سوی او نشانه می روند و کالای بادآورده ای است که بلاها و مصائب در نابودی او می شتابند. همراه هر جرعه آبی، گلوگیر شدنی و با هر لقمه طعامی، بار اندوه و ماندن استخوانی در گلو همراه است».[۴۵]
یاران مرگ
«ما آدمیان، یاران و یاوران مرگ هستیم و جان هامان در تیررس مرگ های ناگهانی است. پس از چه رو به هستی و بقای خود امید بندیم که این شب و روز چیزی را به شرف و برتری نرسانده اند مگر آنکه به ویرانی آنچه ساخته، یورش برده و جمع ها را پراکنده کرده اند».[۴۶]
تلخی دنیا، شیرینی آخرت
«تلخی دنیا شیرینی آخرت را به دنبال دارد و شیرینی دنیا، تلخ کامی آخرت را در پی می آورد».[۴۷]
ج) امام حسن(ع)
بزرگ ترین شادی مؤمن
«مرگ، بزرگ ترین شادی است که به مؤمنان می رسد؛ زیرا از سرای رنج و بدبختی به نعمت جاویدان منتقل می شوند و بزرگ ترین هلاکتی است که بر کافران می رسد».[۴۸]
د) امام سجاد(ع)
سخت ترین لحظه
«سخت ترین لحظه های آدمیزاد سه لحظه است: لحظه ای که ملک الموت را می بیند و لحظه ای که از آرامگاهش برمی خیزد و لحظه ای که در برابر پروردگار خود می ایستد و سپس یا به سوی بهشت می رود یا به سوی دوزخ».[۴۹]
راهوارترین مرکب ها
«مرگ برای مؤمن چون برکندن جامه هایی چرکین از تن است و ازهم گسستن غُل و زنجیرهای گران بار و جای گزین کردن فاخرترین و خوش بوترین جامه ها و راهوارترین مرکب ها و امن ترین منزل هاست و برای کافر به منزله برکندن جامه هایی فاخر از تن و منتقل شدن از منزل هایی امن و جای گزین کردن آنها به کثیف ترین و خشن ترین جامه ها و وحشتناک ترین منزل ها و بزرگ ترین عذاب است».[۵۰]
بهترین مرگ
«بهترین مرگ این است که آدمی از ساختمان ها و خانه ها و کاخ هایش فارغ شده باشد؛ یعنی از گناهانش توبه کند و به کارهای نیک بپردازد و با چنین حالی بر خداوند وارد شود».[۵۱]
ه ) امام صادق(ع)
سبک کردن سکرات مرگ
«هرکه دوست دارد خدای عزوجل سکرات مرگ را بر او سبک گرداند، باید به خویشانش رسیدگی و به پدر و مادرش نیکی کند. اگر چنین کند، خداوند عزوجل سختی های مرگ را بر او آسان می گرداند و در زندگی اش هرگز به ناداری نمی افتد».[۵۲]
دنیای آباد، آخرت ویران
«ای مردم! چون شما دنیا را آباد کرده اید و آخرت را ویران، ازاین رو، خوش ندارید که از آبادی به ویرانه منتقل شوید».[۵۳]
آمادگی برای مرگ
«مرگ، هول و هراسی است که نمی دانی چه وقت تو را فرا می گیرد. چرا پیش از آنکه ناگهان به سراغت آید، برایش آماده نمی شوی».[۵۴]
فراوانی یاد مرگ
«مرگ را فراوان یاد کنید؛ زیرا هیچ انسانی مرگ را بسیار یاد نکرد، مگر اینکه به دنیا بی رغبت شد».[۵۵]
خشک کننده ریشه غفلت
«یاد مرگ، خواهش های نفس را می میراند و کشتزارهای غفلت را ریشه کن می کند و دل را با وعده های خدا نیرو می بخشد و طبع را نازک می سازد و پرچم های هوس را در هم می شکند و آتش آزمندی را فرد می نشاند و دنیا را در نظر کوچک می کند».[۵۶]
خوش بوترین بو
«مرگ برای مؤمن مانند خوش ترین بویی است که استشمام می کند و از بوی خوش آن خوابش می برد و رنج و درد، به کلی از او برطرف می شود و برای کافر چون گزش مارها و نیش عقرب هاست و بلکه دردناک تر».[۵۷]
پاداش کامل مؤمن
«نعمت دنیا امنیت و سلامتی است و کمال نعمت در آخرت؛ ورود به بهشت است و نعمت برای کسی که هنوز به بهشت وارد نشده، کامل نشده است».[۵۸]
و) امام کاظم(ع)
صافی گناهان
«مرگ، یک صافی است که مؤمنان را از گناهانشان پاک می کند و آخرین دردی است که به عنوان کفاره آخرین گناهی که در وجودشان است، به آنها می رسد و کافران را نیز از حسناتشان پاک می سازد و آخرین خوشی یا آسایشی است که به عنوان آخرین پاداش حسنه ای که دارند، به ایشان می رسد».[۵۹]
۴. سیره معصومان(ع) در یادآوری معاد (سیره عملی)
الف) سیره پیامبر اعظم(ص)
هیچ انسانی به مرتبه و منزله خاتم پیامبران، حضرت محمد(ص) در نزدیکی به خدا و شناخت پروردگار و گستره قدرت آن ذات مقدس نرسید و معرفتی به اندازه معرفت آن حضرت به مبدأ و معاد نداشت و ندارد. ازاین رو، هیچ سیره و روشی به اندازه سیره آن حضرت در برخورد با مقوله مرگ و معاد، آموزنده نخواهد بود. نکته های برجسته در سیره و روش آن حضرت در یادآوری معاد عبارتند از:
یک طرح مسئله معاد در همه جا و همه شرایط، چه در مسجد و چه در مکان های دیگر، چه هنگام جنگ و چه زمان صلح… .
دو تلاوت آیه مبارکه «إِنّا لِلّهِ وَ إِنّا إِلَیْهِ راجِعُونَ». (بقره: ۱۵۶) در برخورد با هر رخداد بزرگ یا کوچکی که نشانه زوال بود.
سه توجه به مبدأ و معاد و توجه و تکرار این معنا که محروم ماندن از توحید، سبب عذاب در قیامت خواهد شد.
چهار آن حضرت برای بیان حقانیت معاد، گاه دو انگشت سبّابه دو دست خود را کنار هم می گذاشت و می فرمود: «انا و السّاعه کهاتَیْن؛ من و قیامت مانند این دو انگشتیم»؛[۶۰] یعنی من از قیامت دور نیستم و همیشه به یاد آن هستم. رسول اکرم(ص) با چنین توجهی به معاد، در همه صحنه های زندگی و همراهی و هم قدمی با آن حتی یک لحظه از جامعه و خدمت به خلق خدا و رهبری آنان غفلت نورزید و همواره بر این نکته تأکید داشت: «اگر نهالی در دست یکی از شماست و اجل شما در آستانه فرارسیدن است و می توانید آن را بکارید و بمیرید، حتماً بکارید که پاداش خواهید برد.»[۶۱]و به گفته آیت الله جوادی آملی: «نباید حتی در لحظات پایانی عمر بگوییم چرا درخت بکاریم و دست از عمران و آبادانی زمین بکشیم. در این روایت غرس درخت، مثال است و هر کار سودمند به حال خلق و جامعه را دربرمی گیرد».[۶۲]
ب) امامان معصوم(ع)
یک امام علی(ع)
حضرت علی(ع) مشتاق ترین افراد به مرگ بود. آن حضرت می فرمود: «سوگند به خدا که فرزند ابوطالب اُنسش به مرگ بیشتر است، از انس کودک به سینه مادرش!»
علاقه و شوق حضرت علی(ع) به مرگ چنان است که وقتی شمشیر ابن ملجم مرادی به فرقش می نشیند، خود را رستگار می داند.
اصبغ بن نباته می گوید:
پس از ضربت خوردن حضرت علی(ع) که به خدمتش مشرف شدم، خود را روی پای مبارکش انداختم و گریستم. حضرت فرمود: «ای اصبغ برخیز! برای چه گریه می کنی؟ من راه بهشت در پیش دارم.» عرض کردم. می دانم تو عاشق لقای خدا هستی و راه بهشت را در پیش داری. من بر فقدان و مهاجرت تو می گریم، من بر خود می نالم![۶۳]
مرگ اگر مرد است گو نزد من آی
تا در آغوشش بگیرم تنگ تنگ
من ز او جانی ستانم پُربها
او زمن دلقی ستاند رنگ رنگ
دو امام حسین(ع)
امام سجاد(ع) در وصف شوق و اشتیاق پدر بزرگوارش، امام حسین(ع) به مرگ در راه خدا در روز عاشورا چنین می فرماید:
چون روز عاشورا کار بر حسین بن علی(ع) بسیار سخت شد، برخی افرادی که با آن حضرت بودند، چون بر آن حضرت نظر کردند، دیدند آن حضرت در حالات به خلاف آنهاست؛ چون حال آنها چنین بود که هر چه امر شدت می یافت، رنگ چهره ها متغیر می شد و بدن ها به لرزش در می آمد و دل ها به تپش می افتاد، ولی حال سیدالشهدا(ع) و بعضی از خواص آن حضرت که با او بودند، چنین بود که رنگ های صورت هایشان می درخشید و اعضایشان آرام می گرفت و نفس ها در سینه ها آرامش بیشتری می یافت. در این حال بعضی به یکدیگر می گفتند: ببینید! گویی این مرد هرگز باکی از مرگ ندارد!
حضرت سیدالشهدا(ع) نیز به آنها فرمود: «ای فرزندان عزیز و بزرگوار من، قدری آرام بگیرید، صبر و تحمل پیشه کنید! چون مرگ نیست مگر پلی که عبور می دهد شما را از گرفتاری ها و سختی ها به سوی بهشت های گسترده و نعمت های جاودانی. کدام یک از شما مکروه و ناپسند می دارید که از زندانی به قصری مجلل انتقال یابید؟[۶۴]
ترجمه بخشی از اشعار حسین بن علی(ع) نیز درباره مرگ چنین است:
سوگند به خدا! اگر هرآینه زیبایی ها و چیزهای نفیس دنیا به حساب و شمارش درآید، پس خانه ثواب خدا بلند مرتبه تر و پرفیض تر خواهد بود و اگر بدن های افراد بشر برای مرگ آفریده شده است، پس کشته شدن با شمشیر در راه خدا افضل است و اگر برای روزهای مردم چیز معینی مقدر شده است، پس کمتر کوشیدن برای جلب روزی زیبا تر است و اگر جمع آوری اموال برای گذاردن و رفتن است، پس چرا انسان در انفاق چیزی که باید بگذارد، بخل ورزد.[۶۵]
سه امام سجاد(ع)
امام سجاد(ع) در مواردی به صراحت از مرگ خود خبر داده بود. شبی که ایشان از دنیا می رفت، به فرزند خود فرمود:
پسرم! امشب شبی است که باید به جدم رسول خدا(ص) ملحق گردم و نیز به جدم علی و به جده ام فاطمه و عمویم حسن و پدرم حسین که صلوات و رحمت خدا بر همه آنان باد، بپیوندم.[۶۶]
آن حضرت در شب آخر عمرش فرمود:
سپاس خداوندی را که به ما وعده ای صادق داد. زمین را میراث ما گردانید، وارد بهشت می شویم و در آن قرار می گیریم و به هرگونه ای که خواستیم، در آن به سر می بریم. راستی پاداش عاملان چه نیکوست![۶۷]
۵. معاد در آیینه توحید (ادعیه)
گرچه پیامبران الهی و ائمه اطهار(ع) همواره خود را در محضر ذات ربوبیت الهی می دیدند، گذشته از لذت بردن از خلوت گزینی و مناجات عاشقانه با باری تعالی، وظیفه ای دیگر نیز بر عهده داشتند و آن نشر آموزه های الهی و تربیت الهی در قالب ادعیه و مناجات است. ازاین رو، بسیاری از آموزه ها چون چگونگی ارتباط انسان با خدا، با مردم و جامعه، چگونگی زیستن، عبودیت، معاد و تصویر صحیحی از روزهای پس از حیات انسان را به خوبی می توان از این ارتباط عاشقانه و عارفانه استخراج کرد. توجه برنامه سازان به معاد در ادعیه می تواند افق های جدیدی را به روی برنامه سازان بگشاید که در این بخش به برخی از این دعاها و فرازهایی از آن اشاره می کنیم.
الف) دعای ابوحمزه ثمالی
«الهی! عمرم را به تسویف و آرزوهای باطل از دست دادم و اینک به جایی رسیده ام که از خوبی و اصلاح نفس خود به کلی ناامیدم. وای اگر من با چنین حال منتقل شوم به جانب قبری که برای خوابگاه خود مهیا نکردم و با عمل صالح، فرشی در آن بستر نگستردم و چرا نگریم، در صورتی که نمی دانم مسیرم تا کجاست و به کجا می روم و اکنون می بینم که نَفْس با من خدعه می کند و روزگار با من مکر می ورزد، درحالی که عقاب مرگ برسرم پر و بال گشوده است. پس چرا نگریم، می گریم بر آن حالتی که از قبر برهنه و خوار بیرون آمده و بار سنگین اعمالم را بر پشت گرفته ام، گاهی به جانب راست خود می نگرم و گاهی به جانب چپ، در آن حال که خلایق، هر کسی به کاری غیر کار من مشغولند و هر شخص در آن روز نیازمند کار خویش است و از توجه به غیر بی نیاز. در آن روز گروهی روسفید و خندان لب و دل شادند و گروهی رخسارشان گردآلود و عصیان و در غبار خواری پنهان است. ای سید من! همه اطمینان و اعتماد من و تمام امید و توکلم به تو و علاقه ام به رحمت و لطف توست، تویی که هرکه را بخواهی، به رحمتت نائل می سازی».[۶۸]
ب) فرازی از زیارت آل یاسین
«… و مرگ حق است و فرشته نکیر و منکر حق است و روز قیامت، روز نشر و برانگیختن مردگان و روز حساب حق است و صراط و میزان حق است و نعمت بهشت و آتش دوزخ حق است و وعده نعیم الهی و وعید قهر و عذابش در بهشت و دوزخ همه حق است».[۶۹]
ج) مناجات حضرت امیرالمؤمنین علی (ع)
«پروردگارا! من از تو درخواست ایمنی می کنم، آن روز سختی که مال و فرزند هیچ سودی نبخشد و چیزی سود ندهد جز آنکه با قلب پاک و سالم [از شرک و کبر و کینه و حسد] به حضور خدا آید. ای خدای من! از تو درخواست ایمنی می کنم آن روز سختی که ستم کار از پشیمانی و حسرت انگشت به دندان می گزد و می گوید: ای کاش من با رسول حق راه طاعت پیش می گرفتم و از تو درخواست ایمنی می کنم، آن روز سختی که گنه کاران به سیمایشان شناخته می شوند که [سیه رو و ارزق چشمند] پس موی پیشانی آنها را با پاهایشان بگیرند و در آتش دوزخ افکنند و از تو درخواست ایمنی می کنم، در روز سختی که نه پدری به جای فرزند و نه فرزندی به جای پدر جزا و کیفر شود و البته آن روز وعده خدا (بهشت و دوزخ) حق و حقیقت است و از تو درخواست ایمنی می کنم، در روز سختی که مردم ستمگر را عذرخواهی سود نبخشد و بر آنان لعن خدا و منزلگاه بد [در آتش دوزخ] است و از تو درخواست ایمنی می کنم، در روز سختی که هیچ کس را قدرت هر کس دیگر نیست و فرمان، در آن روز، خاص خداست و از تو درخواست ایمنی می کنم، در روز سختی که [از شدت هول و عذاب] هر شخص از برادر و مادر و پدر و زن و فرزندانش می گریزد که هر کس [از اهل قیامت] در آن روز توجه به کار خویش، از غیرش بی نیاز می سازد و از تو درخواست ایمنی می کنم، در روزی که کافر بدکار آرزو کند ای کاش! می توانست فرزندانش را خدای خود سازد و از عذاب برهد…». [۷۰]
د) فرازی از دعای کمیل
«چگونه شعله های دوزخ بر او [انسان] احاطه کند، با آنکه ضعف و بی طاقتی اش را می دانی یا چگونه در طبقات آتش به خود بپیچد و مضطرب بماند، با آنکه تو به صدق دعای او آگاهی».[۷۱]
ه ) دعای امام سجاد(ع) در شب ۲۷ رمضان
«بار خدایا! دوری گزیدن از خانه غرور و فریب دنیا را روزی من فرما و هم بازگشت به سوی خانه جاویدان آخرت و هم آمادگی برای مرگ را پیش از فرا رسیدنش روزی من گردان!» [۷۲]
و) دعای حضرت زهرا(س) هنگام وفات
«بارالها! هنگام فرا رسیدن مرگ و آن گاه که مرا در خود فرو می برد و زمانی که جانم در میان استخوان های سینه ام قرار دارد و آن هنگام که به زیر گلویم می رسد و در آن حال که از دنیا بیرون می روم و در ساعتی که هیچ اختیاری از خود ندارم و هیچ سود و ضرر و نیز سختی و آسایشی را نمی توانم برای خود فراهم سازم، نسیمی از رحمت خود و بهره ای از خشنودی ات را به من عطا فرما. و پیش از آنکه جانم را بگیری و روحم را قبض کنی و فرشته مرگ را بر خارج ساختن جانم مسلط کنی، بشارتی از کرامت خود را به من ارزانی دار؛ بشارتی که تنها از جانب تو باشد تا قلبم را مطمئن گرداند و جانم را خشنود و دیدگانم را نورانی و چهره ام را مسرور سازد و رنگ رخسارم را درخشندگی عطا کند و جانم را آرامش بخشد. بشارتی که موجب آسودگی تمام اعضای بدنم گردد. تا هر مخلوقی از مخلوقاتت که مرا می بیند و هر بنده ای از بندگانت که توصیف مرا می شنود، بر آن غبطه خورد [؛بشارتی که] شدائد مرگ را بر من آسان گرداند و رنج آن را از من برطرف سازد و شدت آن را از من دور گرداند و بیماری آن را از من برطرف و هم و غم آن را از من دور سازد و مرا از بلاهای آن باز دارد و از شرّ آن و کسانی که در آن هنگام حضور دارند پناه دهد و از خیر آن و خیر کسانی که در آن زمان حاضر هستند و خیر آنچه پس از آن واقع می گردد، بهره مند کند.
و آن گاه که جانم گرفته شد و روحم از کالبدم خارج گردید، روحم را در میان ارواح پاک و جانم را در میان جان های صالح و جسدم را در میان جسدهای پاکیزه و عملم را در میان اعمال مقبول قرار ده و از جایگاه قبرم و محل پوشانده شدن بدنم، آنجا که گوشت هایم کوبیده شده و استخوان هایم دفن می گردد و تنها و بی کس رها شده ام و هیچ قدرتی بر خود ندارم…».[۷۳]
۶. گنج کلام (سخن بزرگان)
انسان از آغاز با فطرت درونی اش که او را همواره به جاودانگی فرا خوانده، درگیر بوده و همین امر موجب شده است به مرگ و معاد نگاهی ویژه داشته باشد. این نگاه را می توان در مقبره ها و گورها و نقش برجسته ها و توتم ها جست وجو کرد. همین امر موجب شده است رسانه های جمعی جهان، تصویری از مرگ و معاد ارائه دهند که ریشه در فطرت های به انحراف کشیده یا مکاتب مشرکانه و نیهلیستی داشته باشد.
به تصویر کشیدن مرگ و معاد از دیدگاه اسلام و دانشمندان و دیگر افرادی که دیدگاه آنان به باور توحیدی نزدیک است، می تواند حرکتی باشد در برابر کوشش کسانی که مرگ و حیات پس از مرگ را به گونه ای دیگر به تصویر می کشند. در این بخش به برخی از این دیدگاه ها اشاره می کنیم.
الف) امام خمینی (ره)
زندگی دنیا، مقدمه زندگی آخرت
«عقل هر باشعوری می گوید غیر از این زندگی کودکانه، یک جهان بزرگی است که خدا کودکان طبیعت را برای زندگی آنجا آفریده و راهنمایان را برای راهنمایی ساز و برگ آن جهان فرستاده و قانون های خدایی، برای تهیه سازمان زندگی آن جهان است، گرچه برای این جهان و زندگی آن نیز قانون هایی گذاشته، لکن مقصود اصلی، تأمین زندگی بی پایان آن جهان است».[۷۴]
تأثیر اعتقاد به معاد در زندگی
«اگر انسان باورش آمد که یک مبدئی است برای این عالم و یک بازخواستی برای انسان هست، در یک مرحله بعد مردن فنا نیست، مردن انتقال از یک نقص به کمال است، اگر انسان این را باور کند، این انسان را نگه می دارد از همه چیزها، از همه لغزش ها».[۷۵]
مرگ سرخ شهادت، بهترین مرگ ها
«شهادت، موت نیست؛ یک حیات جاوید است و شهدا زنده هستند و در درگاه خدای تبارک و تعالی به روزی های معنوی نایل شده اند؛ چراکه آنچه از خدا بود، تقدیم کردند و آنچه داشتند و آن جان خودشان بود، تسلیم کردند… .شهادت در راه خداوند چیزی نیست که بتوان آن را با سنجش های بشری و انگیزه های مادی ارزیابی کرد؛ چراکه فهم ارزش عظیم آن معیاری الهی و دیدی ربوبی لازم دارد و نه تنها دست ما خاک نشینان از آن کوتاه است که افلاکیان نیز از راه یافتن به کنه آن عاجزند.»[۷۶] و «بهترین نوع مردن ها، شهادت در راه خداست. در مکتب اسلام چنان ارزشی به شهید و شهادت داده شده که در هیچ مکتبی این گونه نبوده است».[۷۷]
اعتقاد به معاد، مانع از گناه
«آیا ممکن است کسی وجود جهنم و خلود در نار را احتمال دهد، مع الوصف مرتکب خلاف شود؟ آیا می توان گفت کسی خداوند متعال را حاضر و ناظر دانسته، خود را در محضر ربوبی مشاهده کند و احتمال دهد که برای گفتار و کردار او جزایی باشد، حساب و عقابی باشد و در این دنیا هر کلمه ای که می گوید، هر قدمی که برمی دارد، هر عملی که مرتکب می شود، ثبت و ضبط گردیده، ملائکهالله مراقب او هستند و تمام اقوال و اعمال او را ثبت می کنند؛ در عین حال از ارتکاب اعمال خلاف باکی نداشته باشد؟»[۷۸]
دلایل فراموشی سفر آخرت
«بدان که سفر، خیلی پرخطر است و این نسیان و فراموشی که در ماست، از مکاید نفس و شیطان است و این امیدها و آمال طولانی و دراز از دام های بزرگ ابلیس و از مکاید نفس است. پس از این خواب برخیز و بیدار شو! بدان که مسافری دارای مقصدی!» [۷۹]
عشق به بقای ابدی
«انسان، می خواهد به حق مطلق برسد تا فانی در خدا شود. اصولاً اشتیاق به زندگی ابدی در نهاد هر انسانی، نشانه وجود جهان جاوید و مصون از مرگ است».[۸۰]
سعادت در پرتو گذر از دنیا
«این دنیا، دنیایی است که باید از آن عبور کنیم؛ دنیایی نیست که در آنجا زیست کنیم. این راه است، این صراط است که اگر توانستیم مستقیماً این صراط را طی کنیم؛ همان طوری که اولیای خدا طی کردند، اگر توانستیم که از این صراط عبور کنیم، سعادتمندیم و اگر خدای نخواسته در اینجا، در این راه، لغزش داشته باشیم در آنجا هم همین لغزش ظهور پیدا می کند، در اینجا هم موجب لغزش ها می شود، موجب گرفتاری ها می شود».[۸۱]
تفاوت عذاب های دنیا و آخرت
«اساس عذاب الهی بر اعمال ماست. هر عملی که از ما صادر می شود، در آن عالم یک صورت دارد که ردّ بر انسان می شود. این طور نیست که عذاب آخرت شبیه عذاب های دنیایی باشد که مأمورینش بیایند و او را کشان کشان ببرند. از باطن ذات انسان، آتش طلوع می کند. اساس جهنم، انسان است و هر عملی که از انسان صادر می شود، شدت و مدت عمل، بر شدت و مدت عذاب می افزاید». [۸۲]
روز ندامت
«در آن روز، راهی برای جبران و حیله ای برای انسان نیست و فقط چیزی که می ماند، حسرت ها و ندامت هاست؛ ندامت هایی که آخر ندارد و حسرت هایی که بی پایان است».[۸۳]
ب) مقام معظّم رهبری
تلاش برای روسفید شدن نزد خداوند
«فاصله بین مرگ و زندگی، فاصله بسیار کوتاهی است؛ یک لحظه است. ما سرگرم زندگی هستیم و غافلیم از حرکتی که همه به سمت لقاءالله دارند. هر کس به یک نحوی خدا را ملاقات می کند. بعضی ها واقعاً روسفید خدا را ملاقات می کنند… . اصلاً نمی دانیم که ما از این مرز عبور خواهیم کرد یا نه، احتمال دارد همین یک ساعت دیگر یا یک روز دیگر نوبت به ما برسد که از این مرز عبور کنیم. از خدا بخواهیم که مرگ ما مرگی باشد که خود آن مرگ هم ان شاءالله، مایه روسفیدی ما باشد».[۸۴]
لزوم دخیل شدن آخرت در موضع گیری های دنیوی
«باید آخرت را در همه تصمیم گیری ها و اقدامات خود تأثیر بدهیم و برای آن نقش قائل شویم… . ما در هر سنی، لب مرز هستی و نیستی هستیم. آن طرف مرز مرگ، محاسبه الهی و مؤاخذه حساب کش های دقیق الهی است. باید به فکر باشیم!…حیات و ابدیت و سرنوشت حقیقی آنجاست. ما این چند صباح را به دنیا آمده ایم تا آخرت را آباد کنیم. در نطقی که می کنیم، در امضایی که می کنیم، در مشورتی که می دهیم در تصمیمی که می گیریم و در امور، به آخرت و رضای الهی و محاسبه اخروی نقش و تأثیر دهیم. عزیزان من! اگر من و شما در موقعیت هایی که هستیم، بتوانیم نیت های خود را به این جهت هدایت کنیم، دستاوردهای بزرگی خواهیم داشت. در چنین حالتی، انسان در مقابل حوادث دنیا و در برابر مرگ، امنیت روانی پیدا می کند و دیگر از مرگ هراس و واهمه ای ندارد».[۸۵]
هدف حیات، سعادت در آخرت
«در مبنای تفکر اسلامی، هدف از حیات انسان، رسیدن به رستگاری و سعادت در دنیا و آخرت است. بنابراین، با تکیه بر تفکر اسلامی می توان یک جامعه عادلانه و صالح و یک کشور پیشرو معنوی و در عین حال دارای قدرت های والای مادی را ایجاد کرد و این همان چشم انداز و هدف والا و زیبایی است که غربی ها از آن محروم هستند».[۸۶]
جمع میان دنیا و آخرت
«دنیا و آخرت، برای زندگی انسان لازم است. اگر با هم جمع شدند، «سَعَد الدّنیا و الاخِرَه، حَصَل الدُّنیا وَ الاخِرَه» می شود؛ یعنی یک انسان خوش بخت؛ یعنی همانی که انبیا آن را خواسته اند. لذا می بینید پیغمبر اکرم(ص) دین آورد، همان جهت گیری را آورد، بر معنویات تکیه کرد، اما پی درپی، ابزار مادی را هم به دست مردم داد».[۸۷]
«آن کسانی که دنبال ارزش ها هستند و دنیای ارزشی را که همان آخرت است و آخرت الهی را که همان ثواب الهی است، می خواهند، آنها هم همین طورند؛ «وَ مَنْ أَرَادَ الآخِرَهَ وَ سَعَی لَهَا سَعْیَهَا وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولَئِکَ کَانَ سَعْیُهُمْ مَشْکُورًا.» (اسراء: ) بعد می فرماید: «کُلا نُمِدُّ هَؤُلاءِ وَهَؤُلاءِ؛ هر دو دسته؛ اینان و آنان را از عطای پروردگارت مدد می بخشیم، و عطای پروردگارت از کسی منع نشده است».(اسراء: ۲۰)[۸۸]
ترکیب دنی و آخرت با هم
«در چنین جامعه ای، معنویت و اخلاق هم باید به قدر حرکت پیش رونده مادی پیشرفت کند. دل های مردم با خدا و معنویات آشنا بشود. انس با خدا، انس با عالم معنا، ذکر الهی و توجه به آخرت، در یک چنین جامعه ای بایستی رایج شود. اینجاست که آن خصوصیت استثنایی جامعه و تمدن اسلامی، خود را نشان می دهد؛ ترکیب و آمیختگی دنیا و آخرت با هم».[۸۹]
مرگ، وعده الهی
«آیا ممکن است کسی از مرگ بگریزد، وقتی انسان به لحظه مرگ رسید؟ آیا فرق می کند که پشت سر خودش نود سال را گذرانده یا بیست سال؟ آیا بزرگ ترین دغدغه هر انسانی از مرگ، به خاطر این نیست که از بعد از آغاز سفر مرگ بی خبر است و نمی داند چه بر سر او خواهد آمد؟ اینها را در کنار هم بگذارید و ببینید انسانی، همین مرگ و همین حادثه قطعی و ناگزیر و همین آینده مبهم و نگرانی آور را تبدیل کند به یک حادثه پرافتخار، به یک واقعه نامدار در دنیا و آخرت، به یک وسیله عزت پیش خدا و پیش کروبیان، به یک اطمینان و سکینه قلبی و یک آرامش؛ هیچ خوف و اندوهی برای آنان نیست. آن گاه انسان باید همین مرگ ناگزیر را به خدا بفروشد، به قیمت بهشت و سعادت ابدی، این وعده الهی است».[۹۰]
ج) سخن عارفان در کنار جنازه ها و در قبرستان[۹۱]
عبرت از مرگ دیگران
«بدان که جنازه، وسیله عبرتی برای اهل بینش و باعث هشدار و یادآوری است، اما اهل غفلت با دیدن آنها جز بر قساوت قلبشان چیزی افزوده نشود؛ زیرا آنان گمان می برند که همیشه ناظر جنازه دیگرانند و گمان نمی کنند که خود نیز ناگزیر به صورت جنازه ها حمل می شوند و یا این را قبول دارند، اما آن را نزدیک نمی دانند و فکر نمی کنند که همه اینهایی که روی جنازه ها حمل می شوند، این چنین تصور داشتند و تمام تصور آنها باطل درآمد و خیلی زود روزگارشان سر آمد. پس سزاوار نیست که بنده ای بر جنازه ای نگاه کند مگر اینکه خود را به جای آن ببیند و دیری نخواهد پایید که مانند آن جنازه حمل می شود و شاید رفتنش فردا یا پس فردا باشد!»
ما نیز به دنبال شما می آییم
آورده اند که بزرگی هرگاه جنازه ای را می دید، می گفت: «بروید که من در پی شما خواهم آمد!» و دیگری وقتی مرده ای را می دید، می گفت: «شما بامدادان بروید که ما شامگاه خواهیم رسید. رفتن شما پندی رساست و ما در غفلتی زشت و ناپسندیم. پیشین می رود و پسین در بی خردی و نادانی است».
قبر، سرای تاریکی
گویند نخستین چیزی که پس از مرگ با فرزند آدم سخن می گوید، قبر اوست که می گوید: من خانه کرم ها و خانه تنهایی و غربت و سرای تاریکی و ظلمتم. این است آنچه خود آماده کرده ای و من اینها را مهیّا نساخته ام.
انس با عمل در قبر
نقل است یکی از بزرگان هر بار که به قبری می رسید می گفت: «ای خفته در دل خاک و تنها مانده در قبر وای که در زیر زمین با اعمال خود انس گرفته ای، کاش می دانستم که به کدام عملت خوشحال و از کدام دوستت شادمانی!» آن گاه گریه می کرد، به حدی که دستارش را با اشک چشم تر می کرد و می گفت: «به خدا سوگند که به اعمال شایسته اش شاد و از دوستانی که در راه اطاعت خدا او را یاری کردند، شادمان است».
دعا برای اهل قبور
یکی از بزرگان می گوید: «هر کس به قبرستان گذر کند و در اندیشه خود نباشد و برای اهل قبور دعا نکند، هم به خود و هم به ایشان خیانت کرده است».
گرفتاری در قبر
بعضی از بزرگان وقتی وارد قبرستان می شدند، می گفتند: «ای قبرستان! چه ظاهر خوبی داری، ولی گرفتاری ها در دل توست».
وای بر عمل
نقل است بزرگی آن گاه که شب پرده تاریکی خود را می افکند، به قبرستان می رفت و می گفت: «ای اهل قبور! شما مردید، وای از مردن! و شما نتیجه اعمالتان را دیدید، وای بر عمل!»
یاد مرگ
یکی از بزرگان بارها می گفت: «هر کس بسیار به یاد مرگ باشد، آنجا را باغی از باغ های بهشت خواهد یافت و هر کس از یاد مرگ غافل باشد، آن را گودالی از آتش دوزخ خواهد دید».
درخواست بازگشت به دنیا
نقل است یکی از بزرگان گودالی به صورت قبر در خانه اش کنده بود و هرگاه در دل خود گناه و قساوتی می دید، وارد آنجا می شد و می خوابید و مقداری درنگ می کرد و می گفت: «بار خدایا! مرا بازگردان تا شاید کار نیکی در آنچه واگذاشتم، انجام دهم!» سپس با خود می گفت: «فلانی! اکنون تو را بازگرداندند، پس کار نیک کن!»
هشدار زمین
دیگری گفت: «زمین از آن که جای خوابش را آماده و بسترش را درست می کند، در شگفت است و می گوید: «ای فرزند آدم! آیا گرفتاری طولانی خود را به خاطر نمی آوری و میان من و تو چندان فاصله ای نیست؟!»
اجل، مهلت نداد
کسی گفت: «دیدم بر سنگ گوری نوشته اند: قبرها در عین خاموشی با تو به آرامی سخن می گویند. ساکنان قبور نیز در زیر خاک خاموشند و بر سر قبری دیگر این نوشته را دیدم: ای مردم! من هم آرزویی داشتم، ولی اجل دست مرا از آن کوتاه کرد. من تنها نیستم که امروز تنها به سر می برم، همه به چنین جایی منتقل می شوند».
سختی جان کندن
گویند: یکی از پارسایان به وقت احتضار، مرگ و جان کندنش سخت شد. پرسیدند: گویا تو به زندگی بسیار علاقه مندی؟ گفت: «نه، بلکه ورود بر خدا دشوار است!»
به یکی از بزرگان در وقت مردن گفتند: ای بنده خدا! در چه حالی؟ گفت: در حالی از دنیا می روم که از دوستانم جدا و با اعمال بدم روبه رویم!»
د) نصایح لقمان حکیم به فرزندش در اهتمام به آخرت
خانه آخرت به تو نزدیک است
«من از زمانی که چشم به دنیا گشودم، به آن پشت کردم و به آخرت روی آوردم. پس منزلی که تو به سوی آن در حرکت هستی، به تو نزدیک تر از منزلی است که به آن پشت کرده ای و در حال دور شدن از آن هستی».[۹۲]
این کارها را بکن تا به بهشت بروی!
«فرزندم! من هفت هزار حکمت یاد گرفتم و تو چهار حکمت از آنها را حفظ کن تا همراه من به بهشت آیی: کشتی خودت را محکم ساز که دریای تو بسیار عمیق است؛ بار خودت را سبک ساز که گردنه سختی در پیش رو داری؛ توشه بسیاری همراه خود داشته باش؛ زیرا مسافرت دور و درازی در پیش داری و عمل خود را خالص گردان؛ زیرا آن که اعمالت را می سنجد، به همه چیز آگاه و بیناست».[۹۳]
مرگ مانند خواب است
«فرزندم! همان گونه که می خوابی، می میری و همچنان که از خواب برمی خیزی، روز قیامت زنده خواهی شد».[۹۴]
اگر در مرگ و معاد شک داری
«فرزندم! اگر در مرگ شک داری، پس خواب را از خود دور گردان، درحالی که بر چنین کاری قادر نیستی و اگر در معاد و رستاخیز شک داری، مانع بیداری خود از خواب شو، درحالی که هرگز به چنین کاری توان نداری و اگر درباره این مسائل بیندیشی، خواهی دانست که جان تو به دست دیگری است و همانا خواب تو به منزله مرگ و بیداری پس از خواب، به مثابه زنده شدن پس از مرگ است».[۹۵]
از آخرت غافل مشو!
«فرزندم! در این دنیا مانند گوسفندی مباش که در میان مزرعه ای سبز و پرآب و علف رها شده است و چنان با حرص و ولع می خورد تا فربه شود، غافل از آنکه مرگش به هنگام فربهی اوست، بلکه دنیا را مانند پلی بدان که بر روی نهری قرار دارد و از آن می گذری و آن را وامی گذاری و تا پایان روزگار به سویش برنمی گردی. پس آن را ویران کن و آبادش مساز که به ساختنش مأمور نیستی».[۹۶]
در قیامت از تو سؤال می شود
«دلبندم! بدان که چون فردای قیامت در برابر خدای عزوجل بایستی، از چهار چیز از تو می پرسند:
یک جوانی ات را در چه راهی فرسودی؟ دو عمرت را در چه راهی نابود ساختی؟ سه دارایی ات را از کجا فراهم آوردی؟ چهار دارایی ات را در چه راهی صرف کردی؟»[۹۷]
پیش از مرگ، توشه سفر برگیر
«فرزندم! به سوی عمل بشتاب، پیش از آنکه مرگت فرا رسد و پیش از آنکه کوه ها به حرکت درآید و خورشید و ماه جمع گردد».[۹۸]
ه ) اندیشمندان خارجی[۹۹]
شاتو بریان: (نویسنده فرانسوی)
«اگر مرگ در کار نبود، هرگز اخلاق در زندگی وارد نمی شد».
گاندی: (سیاست مدار و نخست وزیر هند)
«اگر نتوانیم آزاد زندگی کنیم، بهتر است از مرگ با آغوش باز استقبال کنیم».
سانتایانا: (فیلسوف و شاعر امریکایی)
«تولد و مرگ، اجتناب ناپذیر است و یگانه چاره این است که از فاصله موجود میان حیات و ممات استفاده کنیم».
نیکول: (طبیب و میکروب شناس فرانسوی)
«زندگی، راه پیمایی به سوی مرگ است و مردن، دخول در حیات جاودانی».
میلتون: (شاعر انگلیسی)
«مرگ کلید زرینی است که دروازه ابدیت را می گشاید».
سقراط: (فیلسوف یونانی)
«نزدیک ترین چیزها مرگ و دورترین چیزها آرزوست».
ویلیام جیمز: (روان شناس امریکایی)
«آدمی به این اعتقاد نیاز دارد که در ورای این عالم محسوس، عالم دیگری وجود دارد که غرق در معنویت است و همین اعتقاد است که سبب می گردد به افرادی که بدان پای بند هستند، در برابر حوادث، نیرو و قدرتی عظیم ارزانی دارد».
یک استاد روان شناس می گوید:
«دو سوم بیمارانی که از سراسر جهان به من مراجعه کرده اند؛ افراد تحصیل کرده و موفقی هستند که دردی بزرگ؛ یعنی پوچی و نامفهومی زندگی آنها را رنج می دهد. مطلب آن است که بر اثر تکنولوژی و جمود تعالیم، بشر قرن بیستم لامذهب و سرگشته در جست وجوی روح خود است و تا مذهبی نیابد، آسایش ندارد و بی مذهبی، پوچی و بی معنا بودن زندگی را موجب می شود».[۱۰۰]
نورمن ونسن: (دکتر و محقق اروپایی)
«کوچک ترین شک و تردیدی، یقین مرا به زندگی جاوید متزلزل نساخته است. من بدان ایمان دارم و آن را رد نشدنی می دانم».[۱۰۱]
۷. معاد در حکایات
مقابله با رسانه های غربی و مبارزه با ترویج و تبلیغ فلسفه لذت، تجمل گرایی، دنیاگرایی و تحریف حقیقت معاد و نیز تلاش برای ترویج معادباوری براساس آموزه های دینی به خلق داستان هایی بر مبنای تعریف معاد و معادباوری براساس قرآن و روایات اهل بیت(ع) نیازمند است. همچنین پژوهش و استناد به داستان های قرآنی و نیز تجربه های شخصی بزرگان دین که منافاتی با آموزه های قرآنی ندارد، می تواند برنامه سازان و به تبع آن جامعه را به سوی معادباوری سوق دهد.
آنچه از نظر می گذرد نمونه هایی از داستان های بی شمار در کتاب های گوناگون است که امید است به فیلم نامه نویسان و کارگردانان در خلق ایده های جدید درباره ترویج معادباوری در جامعه کمک کند.
الف) حکایت های شنیدنی
قومی که عمر جاوید خواستند
در روزگاران گذشته، قومی نزد پیامبر خود آمدند و گفتند: از خداوند بخواه مرگ را از میان ما بردارد. آن پیامبر دعا کرد و خداوند استجابت فرمود و مرگ را از میان آنان برداشت. با گذشت ایام، به تدریج جمعیت آنها زیاد شد، به طوری که ظرفیت خانه ها گنجایش افراد را نداشت. کم کم کار به جایی رسید که سرپرست یک خانواده صبح زود از خانه بیرون می رفت تا برای پدر و مادر، پدربزرگ و مادربزرگ و دیگر افراد تحت تکلفش، نان و غذا تهیه و به ایشان رسیدگی کند. این مسئله موجب شد که افراد فعال، از کار و کسب و طلب معاش زندگی باز بماندند. ازاین رو، ناچار نزد پیامبر خویش رفتند و از وی خواستند آنها را به وضع سابقشان باز گرداند و مرگ را میان آنان برقرار کند. پیامبر دعا کرد و خداوند دعای او را اجابت فرمود و مرگ و اجل را در میان ایشان برقرار کرد. [۱۰۲]
عمر طولانی
روزی ساره، همسر حضرت ابراهیم(ع)، به آن حضرت گفت: ای ابراهیم! چه خوب است از خداوند بخواهی عمرت را طولانی کند. ابراهیم(ع) از خدا چنین خواست و خداوند نیز خواسته او را اجابت کرد. پس از مدتی عده بسیاری به دعوت حضرت ابراهیم(ع) به خانه او آمدند و برای صرف غذا کنار سفره حاضر شدند. در میان آنها پیرمردی ضعیف و نابینا بود که شخصی به عنوان عصاکش، دست او را گرفته و بر سر سفره آورده بود.
هنگام صرف غذا، پیرمرد لقمه ای برداشت و خواست آن را به طرف دهان ببرد، ولی از شدت ضعف و لرزش، دستش به این طرف و آن طرف رفت و نتوانست لقمه غذا را به دهان خود بگذارد. آن گاه همان عصاکش لقمه را به دهان او گذاشت. حضرت ابراهیم(ع) که این صحنه را دید، با خود گفت: اگر من هم بمانم و زیاد عمر کنم، پیر می شوم و به درد او مبتلا می گردم. بهتر است از خواسته خود صرف نظر کنم. پس از خداوند خواست اجل و مرگ وی را هر زمان که مقدر است، برساند.[۱۰۳]
تجسم اموال، اعمال و فرزندان
امیرمؤمنان، علی(ع) فرمود: «آنگاه که انسان در آخرین روز از دنیا و نخستین روز از آخرت (در لحظه مرگ) قرار می گیرد، مال و فرزندان و اعمال او در برابرش مجسم می گردند. در آن هنگام، وی متوجه مالش می شود و می گوید: به خدا سوگند! من در جمع آوری تو کوشش فراوان کردم و بسیار حریص بودم. اکنون در نزد تو چه پاداشی دارم؟ مال در پاسخ او می گوید: کفن خود را از من بگیر [و به همین مقدار بهره مند باش]!
سپس متوجه فرزندان خود می شود و می گوید: به خدا سوگند! من شما را دوست داشتم و از شما حمایت می کردم. اکنون در نزد شما چه مزدی دارم؟ فرزندانش می گویند: تو را با احترام برمی داریم و در قبرستان دفن می کنیم. سپس به عمل خود نظر می کند و می گوید: به خدا سوگند! من به تو بی اعتنا بودم و تو برایم سنگین و سخت بودی. اکنون با من چه می کنی؟ عمل در پاسخ می گوید: من هم نشین تو در قبر و عالم برزخ و هنگام حشر و نشر و محشور شدنت در قیامت هستم تا من و تو را در معرض عدل الهی قرار دهند و خداوند بین ما قضاوت کند».[۱۰۴]
قبرستان و ندای اهل قبور
روزی امیرمؤمنان، علی(ع)، با جمعی از اصحاب خویش از کنار گورستان می گذشت. ناگهان حضرت ایستاد و با صدای بلند خطاب به مردگان فرمود: «سلام و درود خداوند بر شما باد ای اهل قبور!» هاتفی از میان قبرستان که صدایش شنیده می شد، ولی دیده نمی شد، پاسخ داد: «درود و رحمت و برکات خداوند بر تو باد ای امیرمؤمنان!» آن گاه حضرت فرمود: «ای اهل قبور! آیا ما شما را از اخبار اینجا (این دنیا) باخبر سازیم یا شما ما را از آنجا (عالم قبر و برزخ) خبر می دهید؟» پاسخ آمد: «شما ما را خبر دهید ای امیرمؤمنان!» حضرت فرمود: «بدانید خانه های شما پس از مرگتان کاشانه دیگران شده و اموال و دارایی تان پس از مرگتان تقسیم شده است و فرزندانتان یتیم شده اند و همسرانتان پس از مرگ شما به نکاح دیگران درآمده اند. این اخبار ماست. حال خبر شما چیست؟
پاسخ آمد: «بدن های ما پوسیده و پاره پاره، موهای ما پراکنده و پوست های ما از هم جدا شد و چشم هامان از حدقه بیرون آمد و بر صورت ها آویزان شد؛ اضطراب و ناراحتی بر ما فرود آمد و دهان های ما پر از چرک و خون شد؛ آنچه از اعمال نیک و بد را که در دنیا انجام دادیم، یافتیم و آنچه را پیش از مرگ فرستادیم، از آن سودمند شدیم و از آنچه از خود باقی گذاشتیم، خسارت دیدیم. پس ما به درستی که در گرو اعمال و کردارمان هستیم.» آن گاه حضرت علی(ع) به اصحاب و یاران خود رو کرد و فرمود: «اکنون زاد و توشه بردارید و برای مرگ و عالم برزخ و آخرت مهیا و آماده شوید و بدانید به درستی که بهترین زاد و توشه، تقوای الهی است».[۱۰۵]
محاسبه نفس
شخصی به نام توبه، بیشتر اوقات شب و روز از نَفَس خود حساب می کشید. روزی وی عمر خود را حساب کرد و دید شصت سال از عمرش گذشته است. آن را به روز حساب کرد و دریافت مدت ۲۱۵۰۰ روز از عمرش گذشته است. سپس با خود گفت: «وای بر من! اگر روزی یک گناه بیشتر نکرده باشم، خدای خود را در حالی دیدار می کنم که بیش از ۲۱۰۰۰ گناه مرتکب شده ام.» این سخن را با خود گفت و آه و فغانی از دل برکشید و بی هوش بر زمین افتاد و از دنیا رفت.[۱۰۶]
سخنان ابوذر بر بالای قبر فرزندش
هنگامی که ذر، پسر ابوذر غفاری از دنیا رفت، ابوذر کنار قبرش نشست و با چشمی گریان و دلی سوزان چنین گفت: «ای فرزندم! خدا تو را بیامرزد که تو نیکو فرزندی بودی. من از تو خشنود بودم، ولی سوگند به خدا! مرگ تو مرا در هم نشکست؛ زیرا به کسی غیر خدا دل نبسته ام و به کسی نیاز ندارم. اگر ترس و وحشت قبر نبود، دوست داشتم به جای تو بخوابم. ای فرزندم! بدان که فراق تو مرا به گریه نینداخته است و سوگند به خدا! برای جدایی تو گریه نمی کنم، بلکه گریه ام برای این است که هنگام مرگ و پس از آن به تو چه گذشت. ای پسرم! در پاسخ پرسش بازخواست کنندگان چه گفتی و آنها با تو چه گفتند؟
خدایا! آنچه از حقوق پدری بر پسرم واجب کرده ای، آن را به او بخشیدم! تو هم از حقوق خود بر او بگذر».[۱۰۷]
جایگاه عبادت کنندگان
ملا مهدی نراقی که از شدت پرهیزکاری و پاکی و ایمان بسیار چشم برزخی پیدا کرده بود، می فرماید: «روز عیدی به قبرستان به زیارت اموات رفتم. بر سر قبر مرده ای ایستادم و گفتم: « عیدی من کو؟» شب هنگام چهره ای باصفا و نورانی را در عالم خواب مشاهده کردم، به من گفت: فردا کنار قبر من بیا تا تو را عیدی دهم!» صبح از پی آن خواب به قبرستان رفتم. چون بر سر آن قبر رسیدم، عالم برزخ برای من کشف شد. در این هنگام باغی عجیب با دار و درختی که هرگز چشمم نظیرش را ندیده بود، مشاهده کردم. وسط باغ قصری بسیار باعظمت قرار داشت. مرا به درون قصر دعوت کردند. چون وارد شدم شخصی باعظمت را بر تختی مرصع دیدم. گفتم: از کدام طایفه ای؟ پاسخ داد: از گروه عبادت کنندگان. گفتم: کیستی؟ جواب داد: از قصابان منطقه نراق. پرسیدم: از کجا به این مقام رسیدی؟ گفت: به جهت سلامت در کسب و نماز جماعت اول وقت؟!»[۱۰۸]
همچنین، وی نقل می کند: «سالی در نجف اشرف قحطی فوق العاده ای پیش آمد. من دارای عائله ای سنگین بودم و امر معاش بر من خیلی سخت شد. روزی از برای رفع همّ و غمّ خود، برای زیارت قبور مؤمنین به وادی السلام رفتم. در این اثنا دیدم جنازه ای را آوردند و دفن نمودند. در این هنگام ناگاه باغ باعظمتی که وصف آن به زبان ممکن نیست، به نظرم آمد. در آن باغ مشغول گردش شدم، باغی بود از هر جهت آراسته و نهرهای آب زلال زیر درختان پرمیوه آن جاری بود. در این هنگام تختی مرصع به جواهرات دیدم و جوانی در کمال حسن صورت، بر روی آن تخت مشاهده کردم. چون مرا دید، از من استقبال نمود و بسیار احترام کرد و به من گفت: مرا نمی شناسی؟ گفتم: نه. فرمود: من صاحب آن جنازه می باشم که الان دفن کردند. از او گذشتم، مشغول گردش بودم، ناگاه شنیدم مرا به اسم صدا می زنند. چون نظر کردم، دیدم پدر و مادرم با بعضی از اقوام و ارحامم که از دنیا رفته بودند، در کمال خشنودی و مسرت کنار هم نشسته اند. احوال مرا پرسیدند، گفتم: از فقر و بیچارگی به ما بسیار سخت می گذرد. پدرم اشاره به اتاقی کرد و گفت: هرچه می خواهی از آن برنج ها بردار و برای عیال خود ببر! چون وارد اتاق شدم، در آن برنج های خوب دیدم. عبای خود را پهن کردم و از برنج هر چه خواستم، برداشتم و از شدت شوق از باغ بیرون آمدم. خود را در وادی السلام دیدم، درحالی که عبایم پر برنج بود. آن را به خانه آوردم و مدت زیادی از آن استفاده می کردیم و تمام نمی شد تا اینکه همسر من اصرار کرد این برنج را از کجا آوردی که هر چه مصرف می کنیم، تمام نمی شود؟ پس از اصرار زیاد قصه عجیب کشف شدن برزخ برای خود را گفتم، ولی پس از نقل داستان دانه ای از آن برنج باقی نماند!»[۱۰۹]
هدیه برای مرده ها
برخی از صحابه رسول خدا(ص) از آن حضرت نقل کرده اند که فرمود: «هدیه بفرستید برای مردگان خود!» پرسیدند: هدیه مرده ها چیست؟ پیامبر فرمود: «صدقه و دعا» و افزود: «ارواح مؤمنان هر جمعه به آسمان دنیا و به مقابل خانه های خود می آیند و به آواز حزین و با گریه فریاد می کنند: «ای اهل من و ای پدر من و مادر من و خویشان من! بر ما به آنچه بود و در دست ما بود، مهربانی کنید، از آنچه عذاب و حساب آن بر ماست و سودش برای غیر ما و هر یک فریاد می کنند خویشان خود را که بر ما به درهمی یا قرص نانی یا جامه ای مهربانی کنید که خداوند بپوشاند شما را از جامه بهشت!» پس پیامبر گریست و اصحاب گریستند و آن حضرت از شدت گریه قدرت سخن گفتن نداشت. سپس فرمود: «اینها برادران دینی شمایند که پس از سرور و نعمت، در خاک پوسیده شدند. پس ندا می کنند بر خود و می گویند: «وای بر ما! اگر انفاق می کردیم آنچه را که در دست ما بود، در طاعت و رضای خداوند، به شما محتاج نبودیم.» پس با حسرت و پشیمانی فریاد می کنند: «زود بفرستید صدقه مردگان را».[۱۱۰]
گوشه ای از حساب و کتاب در قیامت
پیرمرد مسنی از اهالی شهرضا، گذشته خود را این گونه تعریف می کند: در جوانی با شخصی مشغول کسب و کار و تجارت بودم و پس از مدتی از هم جدا شدیم. روزی در راه اصفهان در یکی از کاروان سراها شب را به صبح می رساندم که در عالم خواب، صحرای محشر را دیدم که سرا پا آتش ب
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 