پاورپوینت کامل سالروز آغاز بازگشت آزادگان به میهن اسلامی ۴۵ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل سالروز آغاز بازگشت آزادگان به میهن اسلامی ۴۵ اسلاید در PowerPoint دارای ۴۵ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل سالروز آغاز بازگشت آزادگان به میهن اسلامی ۴۵ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل سالروز آغاز بازگشت آزادگان به میهن اسلامی ۴۵ اسلاید در PowerPoint :
۷۵
پنج شنبه ۲۶ مرداد ۱۳۸۵ ۲۲ رجب ۱۴۲۷ ۲۰۰۶ .Aug.17
انتظار آمدن
عباس محمدی
«ای که جان ها خاک پایت صورت اندیش آمدی
دست بر درنه، درآ در خانه خویش آمدی»
چونان پرنده های قفس، رها شدی و آسمان را به خانه آوردی.
حلقه در، به شوق در کوفتنت سال ها بیدار بود تا تو به سرانگشتان خویش
بنوازی اش.
از دل سایه های بی پایان، آفتاب را به هدیه آوردی برایمان. آشنا و بیگانه آغوش
گشودند زیارت روزهای غربتت را، روزهای دوری ات را، روزهای صبوری ات را.
«خویش را ذوقی بود بیگانه را ذوق نویی
هم قدیمی هم نویی بیگانه و خویش آمدی»
آشنای روزهای دور بودی و بیگانه روزهای غربت. زخم های کهنه مان از دوری تو
بود و مرهم زخممان، آمدنت.
«بر دل و جان قلندر ریش و مرهم هر دو تو
فقر را ای نور مطلق مرهم و ریش آمدی»
آمدی تا ما را همچون پرنده ها، به مهمانی آفتاب ببری.
لبخندهایتان بوی آوازهای آزادی می داد. آفتابگردان ها، به سمت آزادی چرخیدند و
آفتاب را به سمت رهایی چرخاندند و خانه ها به بهار رو کردند. عطر آمدنتان، زمستان را
از یاد زمین برد.
تمام پاییزها، مثل پرستوها با آمدنتان کوچ کردند. با لبخندهایتان گل های همیشه بهار،
تکثیر شدند و آب ها به اندازه تمامی آبشارها، قد کشیدند. جنگل ها، پرنده هاشان را به
پیشوازتان فرستادند.
آسمان آبی شد و در امتداد آغوش شما، آسمان به دیده بوسی زمین رسید و ماه،
پیش پای شما شناور شد.
«ای که بر خوان فلک با ماه هم کاسه شدی
ماه را یک لقمه کردی کآفتابیش آمدی»
گرمی آغوش هایتان از بوی آواز چلچله های مست، پر شد. خانه، بی صبرانه چشم انتظار
آمدنتان، سراپا شوق ایستاده بود با آغوش هایی گشوده و منتظر. کوچه کوچه انتظار، شهر
را لبریز قدم های مبارکتان کرده بود.
تمام خاک، پر از بوی بی صبری بود و ایران، یک پارچه آغوش بود برای فشردن
مهربانی بی نهایت شما.
ایران، یعقوبی بود که اشک شوق آمدن یوسفش، چشم هایش را با طراوت رودهای
ناتمام می شست.
غربت دیرینه فرزندان سفر رفته، با هیجان بازگشت پر شورشان آمیخته بود.
غربت دیرینه ندیدن فرزندها، نفس ها را در سینه مادران حبس کرده بودند و خانه ها
مثل سینه پدران، لبریز بی حوصلگی بودند.
انتظار آمدنتان، پنجره ها را به دلواپسی کشاند. درخت های بی پرنده، یعقوب هایی
شدند که در انتظار آمدنتان، زمستان های بی پایان متوالی، با برف های سنگین دلواپسی بر
گیسوشان نشست.
با آمدنتان، همه پیرهن ها، بوی یوسف گرفتند و غربت از گریبان های تنهایی رخت بربست.
آمدید، سبک بارتر از تمام موج هایی که بوی دریا را برای ساحل به ارمغان آوردند.
آمدید؛ مثل تمام ابرهایی که بوی آواز ماهیان دریاهای دور را بر ما باریدند. آمدید؛
مثل کبوترهای زایر که پر از عطر حرمند.
خجسته ترین روز
معصومه داوودآبادی
قفس ها شکسته می شود و آسمان، بازگشت پرندگانش را با دستانی از سپیده و نور،
دف می زند. خنیاگران عشق، زیباترین پرده ها را می نوازند و به سماع می آیند رهایی این
همه صدا را.
سیاوشان می آیند؛ لاله رخ و فراخ سینه و آتش هر چه ناامیدی، فرو می نشیند.
لبخندشان پل می بندد عرش و فرش را.
چشمانشان، رستنگاه نسیم و ستاره است و همواره از دهانشان، طنین مقاومتی سرخ
می تراود.
می آیند با بال هایی زخمی، اما سربلند و استوار. خیابان در خیابان، بوی عود و اسپند
است و وفور واژه های روشن آمدن.
کوچه در کوچه، سمفونی بهار است که فرزندان آفتاب را به استقبال آمده است.
می آیند و انتظار کبود مادرانشان، با شوق تغزل به پایان می رسد.
می آیند و برف آن همه دلواپسی، در هرم نفس هایشان ذوب می شود.
شهر قد راست می کند و باد، سرزمین خورشید را بذر حماسه می پاشد؛ به یمن
آمدنشان. عاشقان! برقرار باد بی قراری تان که لحظه های عارفانه ایثار را خوش درخشیدید!
با کوله باری سبز از همت و ایمان، رفتید و بازمی گردید با کفش هایی از غرور و جاودانگی.
شکسته اید قفل های ظلمت و تیرگی را و از چشمان سپیده دمان سر برآورده اید.
خانه های ابری مان در روشنای آمدنتان، پنجره های خویش را می گشایند و وطن،
خجسته ترین سرودها را به پیشوازتان می خواند.
از طواف زخم ها و گلوله ها
علی سعادت شایسته
بوی خاک می آید؛ بوی خاک مقدمتان. دو قدم دیگر مانده است تا ایران شما را در
آغوش بکشد؛ شما را که بازمانده قافله پروانه هایید، شما را که دست هایتان هنوز بوی
جبهه و الله اکبر می دهد.
این خاک، این خاک مقدس، با آغوش باز ایستاده است؛ به انتظار قدم های نستوه، به
انتظار قدم های صبورتان. بوی سال های جنگ می آید. دست هایتان از زخم ها و گلوله ها
پر است؛ دور از این خاک و کوچه های روشن سلام و صلوات هر روزه، چه بر گام های
شما در غربت گذشت؟
خوش آمدید به کوچه های صبح و اذان؛ به کوچه های صبح و سلام، به کوچه های
عصر و خسته نباشید!
خوش آمدید، چشم هایی که در تولد پروانه ها بودید و دیدید آسمان را که میزبان
چقدر پرواز بود!
خوش آمدید، دست های از طواف زخم ها و گلوله ها برگشته! این خاک، این خاک
مقدس، خودش را زیر گام های شما به یاد می آورد. شما، پرچمی دیگر از سربلندی و
عزت، بر تارک این خاک همواره پیروز هستید. چقدر بوی کمیل و عاشورا در شانه های
شما پیچیده است! چقدر بوی پروانه ها و بوی پروازهای بی برگشت می دهید!
این خاک، به دست های شما، به دل های شما که از ایمان پر است، همواره ایمان
داشته است.
پرستوهای مهاجر
خدیجه پنجی
نسیم، یک روز، بی تابانه به خانه آمد و مژده آمدنت را به تمام گل ها رساند.
از آن روز به بعد، تمام شب ها، به یاد تو شب زنده دارند و آمدنت را دعاگو.
هنوز خاطره رفتنت، در حافظه کوچه جریان دارد؛ همان روز که مادرم کاسه ای نور
پاشید پشت سرت. کوله بارت پر بود از «توکل» و «یقین».
چه دیر گذشت دقایق دوری تو!
سال ها شهر هوای بی تو بودن را نفس کشید و امروز، در ناگهان آمدنت، اشک شوق
است که جاری است از گونه دلتنگی شهر.
ایستادی؛ آنچنان نستوه که حتی لرزه به زانوی کوه ها و صخره ها افتاد. درخشیدی،
آنچنان روشن که سیاهی شب و سپیدی روز به هم پیوند خورد.
شهر، آغوش می شود، شادمانی حضورت را. روزگار، با هزار چشم، به تماشا
می نشیند جاودانگی ات را.
تو می آیی و جاده های آشنای وطن، به استقبال می دوند فرسنگ ها جدایی و هجران را.
هوای شهر در عطر دلنواز حضورت شناور می شود.
چه قدر حقیرند کوه ها، در برابر استواری گام هایت!
چقدر ناتوانند پرنده ها برای رسیدن به بلندای شانه هایت. مسافر دیار دوردست!
آمدی و خورشید را دوباره به آسمان شهر برگرداندی. مدت ها بود که جاده ها گوش
خوابانده بودند عبور زمان را؛ برای شنیدن آهنگ قدم هایت. کوله بار غربتت را پشت
دروازه های شهر بگذار! اینجا همه با صدایت که در آن حزن هزار قناری عاشق گرفتار
پنهان است، آشنایند. تو را تمام شهر می شناسند.
جوانان شهر، در خاطره دور تو، همان کودکان کوچک و بازیگوش دیروزند!
شهر، پس از مدت ها کمر راست کرد. پس از مدت ها دوری، دست های تو کوله بار
انتظار را از شانه هایش برداشت. شهر، چقدر بزرگ می شود برای حضور اساطیری ات!
بوی اسپند و صلوات، در هوای حوالی پیچید
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 