پاورپوینت کامل شهادت حضرت مسلم بن عقیل علیه السلام ۴۶ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل شهادت حضرت مسلم بن عقیل علیه السلام ۴۶ اسلاید در PowerPoint دارای ۴۶ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل شهادت حضرت مسلم بن عقیل علیه السلام ۴۶ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل شهادت حضرت مسلم بن عقیل علیه السلام ۴۶ اسلاید در PowerPoint :
۱۲۰
پرواز از بالای برج
عباس محمدی
شب به نامردی کمین کرد مردی را که آمده بود تا بوی وفا را در کوچه های بی وفای کوفه
تقسیم کند. مردی که پاسخ آمده بود نامه های بی صبری کوفیان را. کوفیانی که طاقتشان طاق شده
بود. کاسه صبرشان لبریز. مردانی که گریه هایشان را نامه کردند تا دلتنگی هایشان را از دوری امام
نشان دهند. مردانی که گریه کرده بودند نامه هایشان را؛ نامه هایی که بوی شمشیرهای آخته را
می داد. شمشیرهایی که برق آفتاب را به جنگ ظلمت می خواند. اما دریغ! همین شمشیرها کشیده
شدند به سر بریدن آفتاب. همین گریه ها، پاسخ امام را با خون و خیانت به استقبال آمدند.
دست هایشان را که به امید یاری دراز کرده بودند، در سیاهی شب پنهان کردند تا سفیری که آمده
بود تا دست های گرم یاری را بفشارد، در زنجیر کنند، تا نشان دهند همان قدر که دست هایشان در نوشتن
نامه های سراسر ریا مهارت دارد، در خنجر زدن از پشت هم مهارت دارد؛ خاصه، مهمان های غریب
آشنایی را که زهر غربت، شب های کوچه های تنگ کوفه را در بغضی سرشار قدم زده باشند.
غریب تر از سکوت پر از بهانه کوفه قدم می زد کوچه های تنگ بی پناهی را در پناه سایه
دیوارها، تا نور ماه فریادش نزند؛ در چشم آن همه خفاشی که چشم می چرخاندند هلاکش را.
اُف بر این شب مهمان کُش که غیرت را در چراغ کم سوی پیرزنی بی پناه، خاموش می کند
تا ناامیدی، شعله بکشد در خفقان شب بی پایانی که خانه پیرزنی بی پناه را خاکستر کرد؛ پیش
از آنی که دیوارهای خانه از صدای خرد شدن استخوان های مسلم علیه السلام زانو بزنند، پیش از آنی
که پنجره های خانه پیرزن به تماشا بنشینند پرواز در بی نهایت مسلم علیه السلام را، از بالای برج
دارالخلافه.
خداحافظ کوفه!
حمیده رضایی
خداحافظ کوفه! پیمان شکنی ات را فراموش نخواهم کرد. با جانی خسته و قلبی شکسته، بر
دروازه های شهر، هنوز صدایم را می شنوید و گوش هایتان را می گیرید. فردا که خورشید را بر
نیزه ها خواهید دید، پشت کدام در، پشت کدام پنجره بسته پنهان می شوید؟!
خداحافظ! چشم های بی پناهم را با خود نخواهم برد تا عاقبت ننگینتان را بنگرم و دهان های
گریخته تان را در پیوستگی دروغ و چشم های تاریکتان را در هم پیچیدگی نیرنگ ـ پشت
شمشیرهای آخته تان هیچ سینه ای مردانه نمی تپد.
شما را چه شده است؟ کدام حادثه شوم را انتظار می کشید؟
میهمان نوازی تان را آن گاه که بر دروازه های شهر، آویخته ام می خواهید، فریاد خواهم زد.
رنج پیمان شکنی تان، پشت تاریخ را خواهد شکست.
کدام گوشه ویرانِ جهان را انتخاب کرده اید تا با عذابِ از این پس، عمر خویش را سپری کنید؟
صدایم را نمی شنوید؟ فریادهایم را نمی شنوید؟ صدا بر جداره های دهانم خشک می شود.
فردا شمائید و تاریخ که در معرض انگشت های اتهام، نشانه می روید. خداحافظ، کوفه، شهر
ناسپاسی! صدای گام هایم را خاموش کرده ای. آن سوی دروازه های نامردی این شهر، مردی ست
منتظر و امیدوار، خورشیدی که غروبش را با سکوت خویش انتظار می کشید. غمی در
شریان هایم می دود… رنجی سرشار… .
کوفه! خشمِ فشرده تاریخ را تاب نخواهی آورد.
صدایم را پاسخی نیست؟ طنین توطئه را از پشت پرده های آویخته شهر می شنوم. پنجه های
چیره باد است و دریچه های خفه حنجره تان.
سر بر کدام دیوار، نامردیتان را اشک بریزم؟ هنوز چاه، صدای ناله های مولایمان را موج
می زند که سکوت می کنید تا فرزندش را به قتلگاه بکشانید.
مرا در این شبِ سهمگین، یارای ایستادن نیست. مرا یارای رساندن این پیام نیست. فردا
پیراهن خشن افسوس و حسرت، روحتان را می آزارد. قربانیانِ طغیانِ خویش، خداحافظ!
صدای مرا از کوفه می شنوید!
خدیجه پنجی
اینک که با تو سخن می گویم، بر فراز دارالاماره کوفه، به استقبال مرگ می روم. ای کاش بادها
صدایم را به آستان مقدست برسانند تا حکایت تنهایی و آوارگیِ فرستاده ات را برایت واگویه کنند!
این صدای تنهایی سفیر توست که بر بام های جهان می وزد.
منم؛ مسلم، پسر عقیل، ابن عم تو. من کوفه را چنین دیدم: شهری هزار چهره، فرو رفته در هوایی
مسموم، گرفتار خدعه و نیرنگ. کوفه هنوز هم همان کوفه است که روزگار تنهاییِ علی را نفهمید.
این قوم، به بی وفایی شهره اند و در دروغ و ریا استاد.
نخست، برای ورودت کل می کشند و گل نثارت می کنند. در هجوم بیعت، دست ها احاطه ات
می کنند و با وعده هایی دروغین، پیمان می بندند و آن گاه، در خم کوچه ها، چون شبحی محو
می شوند. نامه هایشان، سطر به سطر و کلمه به کلمه، دروغ و ریایی بیش نیست. عطش باغ های
خرم کوفه، سرخی خون تو را می طلبد. میوه های اینجا طعم خون می دهد.
چشم های شب پرست این قوم، به تاریکی عادت کرده است.
آنها را چه به روشنایی نور خدا؟! آن چنان در ظلماتِ نادانیِ خویش محوند که هیچ نوری را
چشم دیدنشان نیست.
صدای مرا از دارالاماره کوفه می شنوی! مرا که فرستاده آفتابم، در کوچه های کوفه، تنهایی ام
را حصار کشیدند و دستانی که هنوز بوی بیعت می دادند، برای کشتنم از هم سبقت می گیرند.
کوفه، مادر خیانت و توطئه است.
اینجا مردانگی خریدار ندارد، گوش های کوفی جماعت صدای فرستاده ات را نشنیده گرفتند.
نفاق، آشنای همیشه این قوم است، خودت ماجرای تنهایی ام را می دانی. تا دیروز، دوازده
هزار تن، فرستاده ات را چون نگینی در بر داشتند و امروز، مرگم را از فراز دارالاماره، کل
می کشند.
می ترسم از نیرنگ این قوم که روز و شب برایشان یکسان است. به کوفه اعتمادی نیست؛ هر
لحظه ممکن است از پس کوچه ای، از سایه دیواری، شبحی بیرون خزد و در تاریکیِ شب، برق
تیغی، پشتت را نشانه رود؛ این قوم، در غریب کُشی خبره اند.
رهایشان کن! بگذار آن قدر در باتلاق بی خیالی هایشان دست و پا بزنند تا بمیرند!
این قوم، سزاوار حیات طیبه نیستند. نفس هایشان هوا را مسموم می کند.
سایه رحمت و کرامت پسر فاطمه علیهاالسلام کجا و این مردم همیشه ناسپاس کجا؟! بگذار
گوش هایشان از صدای سکّه های اموی، کر شود!
بگذار چوب ظلم ابن زیادها، سایه بیاندازد بر روزها و شب هایشان! تو به کوفه نیا، حسین
جان! اینجا همه نقاب می زنند؛ دوست و دشمن را نمی توان از هم شناخت.
کاش صدایم به آستانت برسد! کوفه مادر خیانت هاست. هنوز در دامن این خاک «ابن
ملجم»ها می بالند. صدای مرا از دارالاماره کوفه می شنوی؛ به کوفه نیا، حسین جان!
به دستِ لحظه های نامردی
محمد کاظم بدرالدین
واژه ای از غربت، با فاصله از حماسه عاشورا در کوفه افتاده است. حالا که میدان نبرد کربلا
برای مسلم رقم نخورد، حاشا که این کوچه هایِ تنگ، حمایت و استقامت را از او بگیرند!
مورخان را بیاورید تا بنگارند یک تنه در مقابل بی وفایی و مهمان کُشیِ کوفیان ایستاد و یکه تازی و
ثابت قدمی اش، تکذیب صادقانه ای بود بر هزاران نامه ای که برای حسین بن علی علیه السلام نوشتند!
مورخان را بگویید از تمامِ شهر، «طوعه» را زن بنویسند و آیندگان او را مردترین بخوانند که
به رویِ تنهایی مسلم، دربِ میزبانی گشود. بیعتگریِ ابتدایِ کوفیان چقدر به لطیفه می ماند که
می خواستند هویتِ اصلیِ خویش را به پشت پرده بکشانند!
شروعِ کوفیان از جوان هایِ به اصطلاح پا در رکابِ مسلم بود. نزاع می کردند اینکه مقدم باشند
و بنشینند و زانو بگیرند برای سوار شدنِ مسلم. اما دیری نپایید که سفیر سرخِ حسینی، نق
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 