پاورپوینت کامل دختر خورشید ۳۰ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل دختر خورشید ۳۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۳۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل دختر خورشید ۳۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل دختر خورشید ۳۰ اسلاید در PowerPoint :

۲۰۹

مهتاب شب های الفت پدر

معصومه کلایی

ستاره های آسمان، به جمال چون ماهت سلام می کنند.

رقیه… رقیه ی نجیب! ای اسطوره ی صبر و مقاومت و ای مهتاب فروزانِ شب های الفتِ حسین!
عشق، نام تو را با واژه ی گذشت و فداکاری معنا کرد و نبضِ ایمان، با یاد تو تپید.

آن گاه که سر مبارک پدر را به روی زانو نشاندی، حصارِ دلتنگی ات فرو شکست و شکوفه هایِ
اشکت، تمامِ غزلِ خداحافظی را سرود.

با شانه های مهربانت، تکیه گاهش شدی و با نوازش گرمِ دست هایت، انجمادِ گلویش را زدودی؛
اما با عطش لب هایش چه…؟!

کودکانه، اشک هایت را در جرعه جرعه ی کلامت، به کامِ تشنه ی پدر نوشاندی. رقیه جان! لحظه ها،
بی قرارانه، تو را احاطه کردند تا ببینند امشب، تو با سر پدر چه نجوا می کنی.

مگر می شود در پیشگاه دریای عشق توفانی نشوی!؟ با اولین ندایِ تو، بغض ابرها در چشمانِ آبی
آسمان نشست و با اولین گریه ات، ناله و فریاد از دلِ کودکانِ یتیمِ شام، برخاست و دلِ زینب، از صدای
جانگدازت لبریز شد؛ حتی قلب زمین، زیر پایِ بغض های تو شکست.

رقیه جان!

آرام گریه می کنی تا بابا، صدای فرو شکستن غرورِ دوست داشتنی ات را نبیند.

بلند می خوانیش تا حسرت بابا گفتن در دلت نماند.

فریاد بزن…. و زخم های بر گلو نشسته ی بابا را مرهم باش.

مگذار تازیانه ی دشمن خاموشت کند. امشب که تویی و سرِ بابا، ثانیه ها را رنگِ خدایی بزن و
دلتنگی هایت را بر شوره زار نینوا ببار!

بخواب بر سر زانوی خسته ام، سرِ بابا!

بخواب، زیبای خفته!

خدیجه پنجی

زیبای کوچکم! بخواب؛ تا دنیا برای همیشه، شرمسار نگاه مهربانت باشد.

چشم هایت را ببند که دیگر از این لحظه به بعد، هیچ چیز قشنگی برای تماشا نیست.

شاهزاده ی غمگینم! سرت را بر دامنم بگذار و آسوده بخواب؛ هرچند یقین دارم که زبری دامنم،
بدن نازک تر از گلت را خواهد آزرد، هرچند که من ـ این ویرانه ی خانه خراب ـ شایسته ی حضورت
نیستم.

پلک بر هم بگذار و به سوزناک ترین قصّه ی عالم دل بسپار! بگذار امشب، من به جای مادر برایت
غم انگیزترین لالایی تاریخ را بخوانم! این داستان اندوه توست که ضجّه می زنم! یکی بود، یکی نبود…
خدا بود و تو؛ تو بودی و تنهایی و شب و خیمه ها در اندوه می سوختند. خیمه ها، گدازه های دلشان را به
سمت آسمان پرتاب می کردند. بیابان، وسعت بی نهایت غم آلودش را در سکوتی تلخ، مچاله می کرد.
لحظه ها بوی غربت می دادند و از هوا درد می بارید.

تا چشم کار می کرد، سیاهی بود و خون، خون بود و سیاهی و اندوهی که بر قلب زنان و کودکان،
بی رحمانه، چنگ می انداخت.

تو، هراسان به این سو و آن سو می دویدی، نگاه مضطربت را به سمت گودال دوخته بودی و انتظار
طلوع دوباره ی آفتاب را می کشیدی! بارها با لحنِ کودکانه ات زمزمه می کردی:

تاریک شد هوا پدرم بر نگشته است

عمه بگو چرا پدرم برنگشته است؟!

خورشید از شرم، پشت کوه ها پنهان شده بود و چشم های آسمان، از شدّت گریه، سرخِ سرخ.

لالا، لایی لالایی، لالالایی لالایی.

مدام بهانه ی بابا را می گرفتی و عمّه تو را در آغوش گرفت. تو نباید غمگین می شدی؛ چرا که از غم
تو، یک باغ دیگر می شد؛ آخر تو، گل سرسبد بابا بودی، سوگلی عمو و نازدانه ی برادرم.

همه می دانند که بابا چقدر تو را دوست می داشت؛ تا آن جا که حتّی نخواست لحظه ی وداع را تجربه
کنی؛ نخواست که چشم های قشنگت، پروازی سرخ را به تماشا بنشیند و تا آخر عمر، تصویر غروب
خورشید در گودال را به خاطر بسپارد.

هنوز طعم نوازش های بابا را از یاد نبرده ای؛ گرمای آغوش برادرت علی اکبر را و بازی های
کودکانه ی عمو را.

بخواب، زهرای کوچک! بگذار دیگر نگویم؛ بگذار قصّه را همین جا تمام کنم و نگویم که وقتی
بابا رفت، عمّه و تو، تو و تمام بچّه ها، چه تنهایی تلخی را تجربه کردید!

خیمه ها آتش گرفته بودند و بیابان، در سکوت و تاریکی می سوخت.

پاییز به جان باغ افتاده بود و با تازیانه، گل های محمّدی را کتک می زد.

شانه و بازوهای کوچکت، چقدر کبود شده اند؟! تو، عمه را به یاد مادر می اندازی!

لالایی لالالایی، لالالایی لالایی! …

زیبای خفته، بخواب! دیگر توان گفتن ندارم. چشم هایت را ببند، که هنوز لحظه های تلخی پیش
روست. چشم هایت را ببند تا سر بریده ی بابا را نبینی!

این قدر با ناله هایت، آتش به جان عمه نزن، مرثیه خوان خرابه نشینان!

تا چند لحظه ی دیگر، بابا به میهمانی ات می آید.

بخواب زیبای خفته! هر چند که من ـ این خرابه ی تنگ و تاریک ـ ، لایق تو نیستم؛ امّا بعد از این
قصر، بزرگ تو خواهم شد؛ هرچند که چهارسویت را، خارها احاطه کرده اند، ولی مطمئن باش که
پادشاه آرزوهایت ـ بابا ـ خواهد آمد و تو را از این جا خواهد برد. ب

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.