پاورپوینت کامل درگذشت حضرت رقیه علیهاالسلام ۳۰ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
1 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل درگذشت حضرت رقیه علیهاالسلام ۳۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۳۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل درگذشت حضرت رقیه علیهاالسلام ۳۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل درگذشت حضرت رقیه علیهاالسلام ۳۰ اسلاید در PowerPoint :

۱۲۲

جمعه

۲۹ فروردین ۱۳۸۲

۱۵ صفر ۱۴۲۴

۲۰۰۳ .Apr. 18

(تو خرابه نشین نیستی)

مهدی میچانی فراهانی

جاده های بیابانی، حرمتِ پاهای زخمی را نگاه نداشته اند. تازیانه ها پیکرِ سه ساله را خوب
می شناسند و خورشیدی که آتش می گرید و عطش را در حنجره ها سنگین تر می کند.

و اینک، شبِ شام، سنگین بر شهر لمیده است؛ چنان که سقفِ ویرانه را توانِ تحمّل نیست. لهیبِ
ماتمی که از خرابه می ترواند، قصرِ ابلیسِ علیه السلام را به آتش کشیده است. بادها زوزه می کشند و ابرها، سیاه
اشک می ریزند. امّا میان این همه غوغا، ضجّه ای کودکانه، ستون های متزلزل شام را به لرزه نشانده
است. کسی پیش تر اگر رفت، خواهد شنید و خواهد دید، دخترکی سیاه پوش که هر لحظه، نامِ پدر
بردنش، عطوفت را در دلِ حتّی سنگ ها، به آتشفشانی بدل می کند.

پیش تر باید رفت؛ باید دید. اینک این فرزندِ سه ساله حسین علیه السلام است که چنین خسته و عطشناک،
زانو به آغوش کشیده است. باید شنید این دخترِ تازه زادِ حسین علیه السلام است که هنوز کامی به شیرینی از دنیا
نگرفته، به ماتمی سوزاننده، جراحتِ فراغِ پدر را در حنجره مزمزه می کند.

بی شک، زمین هرگز امانتداری درست کردار نبوده است. پس ای همه کهکشان ها! گواه باشید که
خاک، با عاریت افلاک چه کرده است؟ امانتی آنچنان بزرگ که زمین، بیش از سه سال، در خود
نگاهداریش نتوانست.

اینک رقیّه است و ظرفِ سرپوشیده ای که گشودنش، شهامتی عظیم طلب می کند. و رقیّه سینیِ
خونین را سر می گشاید. غریبه نیست؛ چهره آشنای پدر، لبخند می زند. بگیر رقیّه! اینک این همان
است که آن را طلب می کردی. همان که در هجرش اشک ها ریخته ای. اینک در آغوش بگیر و تنگ
بفشار. این سَرِ حسین علیه السلام است؛ اگرچه بر پیکر همیشگی نیست، اگرچه خون آلود و گرچه مجروحِ
نیزه ای چندروزه که محملش بوده است. عشق و شهامت، دستانِ رقیّه را به سمتِ پدر می گشاید.
اندوهی غریب، جانش را چنگ می زند که آخر، اینک جانش را ـ پدرش را ـ سر بریده یافته است. بگو
رقیّه! گلایه چندروزه را ـ چند صد ساله را ـ برای پدر اشک بریز.

پدر، دردِ بزرگِ مانده در سینه ات را گوش خواهد سپرد؛ حتّی با سرِ بریده. تمامِ ماتمت را بیرون
بریز رقیّه!

سه ساله ای، امّا خوب می دانی که پدر، محصورِ این سینیِ خونین نیست. خوب به یاد داری که پدر،
خود گفته بود که خواهد رفت. پدر هجرتی عظیم کرده است؛ شاید به آسمان ها و اینک تو را به خویش
می خواند که تابِ دوری ات را ندارد رقیّه! و تابِ تازیانه خوردنت را. پدر، تو را می خواهد و تو نیز پدر
را. پس بال بگشا که اینک دروازه آسمان، به صدایی که تنها تو می شنوی برایت گشوده می شود.

به آسمان نگاه می کنی. پدر، آنجا به انتظار و لبخند تو را طلب می کند: «برخیز رقیّه! دخترکِ
اندوهگین من! برخیز…» چشم از آسمان بر می گیری و به اطراف نگاهی می کنی. عمّه وفادار ـ زینب ـ
تو را می نگرد؛ آنچنان که گویی همه چیز را می داند. چنان که گویی خود را برای مصیبت دیگری آماده
کرده است. هر دو نگاه با هم وداع می کنند و ناگاه، تو… بال می گشایی.

هان ای دختر خورشید! تو خرابه نشین نیستی. اینک عرش را به پاس قدوم تو مفروش کرده اند. پای
بگذار! بالِ تمامِ ملایک برای گام گذاشتنت در خویش نمی گنجند. منقّش ترین و گسترده ترینِ ایشان را
برگزین تا محملِ تو در عروجِ بزرگ و منوّرت باشند. و تو چون رودی زلال و موّاج که عمود ایستاده
باشد قد می کشی و سر به آن سوی ابرها می بَری و به نا گاه از زمین بریده می شودی و در بیکرانگیِ
لاجورد، در عمیقِ کهکشانی دور، از زمینیان پنهان خواهی شد.

نامت و خاطره ات، جاودان و در صحیفه استوارِ تاریخ، ماندگار!

و این ویرانه های اندوه در باد

مریم سقلاطونی

دقایق سنگینی بود.

سنگ بود که می بارید.

نیزه بود که خون می چکاند.

و شلاق ها که می چرخیدند و زخم می شدند .

و ناله ها که می روییدند و خون می شکفتند

و چشم ها که آوار می شدند و شعله می زاییدند

خدا نخواست از این بیشتر، بی پناهی ات را ببیند

آسمان نتوانست بیش از این حوصله کند.

زمین نتوانست از این بیشتر، شاهد رنج تو باشد.

باران خون، کوچه ها را درنوردید.

سیل اشک، پنجره ها را در هم کوبید.

توفان، پنجه بر گیسوان شام انداخت.

تاریکی از در و دیوار بالا رفت.

مصیبت، زمین را مچاله کرد.

شام غریبی بود.

شام سنگدلی ها و شقاوت ها

شام دربدری ها و مصیبت ها

شام دل آزاری ها

شلاق ها، احترام تورا نگه نداشتند

کوچه های شقی، انگشتان به خار خلیده ات را نادیده گرفتند

خرابه ها، کفش های سه سالگی ات را طعنه زدند.

تازیانه ها، پیش پایت سر خم نکردند

دهان های تهمت، از چشم های معصومت شرم نکردند.

دندان های تیز و گرسنه، روشنان گیسوانت را دریدند

رگبارهای شب و تازیانه، کوتاه نیامدند.

مردان شقاوت، کودکی ات را رحم نکر

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.