پاورپوینت کامل شهادت هنرمند بسیجی سیدمرتضی آوینی ۳۸ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل شهادت هنرمند بسیجی سیدمرتضی آوینی ۳۸ اسلاید در PowerPoint دارای ۳۸ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل شهادت هنرمند بسیجی سیدمرتضی آوینی ۳۸ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل شهادت هنرمند بسیجی سیدمرتضی آوینی ۳۸ اسلاید در PowerPoint :

۹۲

چهارشنبه

۲۰ فروردین ۱۳۸۲

۶ صفر ۱۴۲۴

۲۰۰۳ .Apr. 9

(راوی قصه های فتح)

علی خیری

«شاید جنگ پایان یافته باشد، اما مبارزه پایان نخواهد یافت و زنهار! این غفلتی که من و تو را در
خود گرفته است، ظلمات قیامت است».

«هنر آن است که بمیری، پیش از آن که بمیرانندت».

ای شقایق های آتش گرفته! دل خونین ما شقایقی است که داغ شهادت شما را بر خود دارد. آیا آن
روز نیز خواهد رسید که بلبلی دیگر در وصف ما سرود شهادت بسراید؟

این ها دست نوشته نیست؛ راز و نیازهای مردی است که سال ها از شهیدان گفت و با آنان زیست و
سرانجام، چون شقایق های آتش گرفته، آن گونه که آرزو می کرد، سوخت و خاکستر شد.

مردی که مثل هیچ کس نبود. آرام بود و متفکر؛ با این همه، در نگاهش هیجانی شگفت،موج
می زد. وقتی سیدمرتضی، روایت فتح را زمزمه می کرد، از لرزش طنین صدایش، می شد بی قراری را
حس کرد؛ می شد فهمید که سید، اهل این جا نیست و ماندن چقدر برایش سخت می نماید.

او که تمام زندگی اش، عرصه هنر نمایی عشق بود، آن قدر در دلش شور و شعور جاری بود که انگار
از قید زمان و مکان رها شده بود. وقتی دوربین فیلم برداری اش را به دوش می گرفت، گمان می کردی
اهل آسمان را می بیند و تنها از آنان تصویر می گیرد.

او که پس از سال های جنگ، از قافله عاشوراییان تنها و جدا افتاده بود، هر روز عاشق تر می شد، تا
آن گاه که کربلا را به چشم خود دید؛ و کیست که پای در کربلا بگذارد و بار تن را بر دوش تاب
آورد؟ … و برای سیدمرتضی، فکه، میعادگاه عشق قرار گرفت و این چنین شد که خدای عشق،
حسین علیه السلام ، او را به خود خواند و سید، خود، منزلگه عشق شد. عجب دارم از این دل سنگ که سال ها با
عشق زیست و هنوز پای بر خاک می ساید.

آن روز، راوی قصه های فتح، حال و هوای دیگری داشت؛ از آن لبخندهای همیشگی اش خبری
نبود؛ نگاهش، دور دست آسمان را می کاوید؛ گاه نگاهش را به زمین می دوخت و تو گمان می کردی
در جستجوی چیزی است تا هر چه زودتر او را به آسمان برساند.

ناگهان انفجاری سهمگین، خبر از فتحی بزرگ داد؛ این بار سیدمرتضی، خود، فاتح قله های
بی کرانه فتح شد؛ قله هایی که سال ها روایت گر آن بود.

شاهکار عرصه هنر

نزهت بادی

مرتضی جان!

وقتی تو مخاطب باشی، چشم ها هم نمی توانند دروغ بگویند، چه رسد به قلم دل که آهنگ عشق را
می نوازد. با هم غریبه نیستیم تا بتوان حقیقت خویش را در سایه سار «حدیث نفس» پنهان کرد. نیِ قلمم
از سر سوز دل است که می نوازد تا شاید بهانه ای شود برای درد دلی با تو، وگرنه آن بلبلی که باید در
وصف تو سرود شهادت بسراید، من نیستم!

سیدجان! من کوچک تر از آنم که داغ عشق تو را بر دل داشته باشم. قلمزنی هایم، روایت عجز و
تسلیم است. چه بگویم از چشم هایی که گویاتر از هر قلمی، «حقیقت عشق» را بر صفحه تصویر
نگاهش رقم می زد.

تو خود چنگ رسوایی دل را بنواز که صدای عشق را جز از حلقوم بریده نتوان شنید.

«مرتضی»! نامت، حتی می تواند توبه سکوت مرا بشکند و حنجره بیمار دلم را وادار به نغمه سرایی
نماید. عهد کرده بودم که درباره تو هیچ نگویم تا آن گاه که دل، آیینه ای شود با هزار تصویر از
چشم های تو، اما گویی تقدیر چنین بود که با یک غمزه نگاهت، آیینه دل بشکند و من تصویر خویشتن
را در زلالی چشم های تو ببینم و حقیقت وجودم را کشف نمایم. عجب مکاشفه شگفتی!

مهربانم! آن گاه که ترنم عاشقانه سر دادی که «هنر تجلی شیدایی است و شیدایی هر چه هست در
عشق است»، مسیحای عشقی شدی که روح شیدایی را در پیکر مرده من دمیدی و من تا ابد در وادی
هنر هر چه مستی کنم، از زمزمه های عاشقانه تو خواهد بود.

آیا این دل بی سر و پا را راهی برای خلسه ای در عمق کلام تو هست تا دریابد «هنر آن است که
بمیری پیش از آن که بمیرانندت و مبدأ و منشأ حیات آنانند که چنین مرده اند»؟

تو هنرمندی بودی که خود، بزرگ ترین شاهکار عرصه عاشقی خدا گشتی! ـ فتبارک اللّه اَحْسَنُ
الخالِقین ـ

سردار بسیجی غریبم!

برای همه شهدا آهنگ عشق نواختی و سرود وصل خواندی! سال ها می گذرد، اما هنوز کسی نیامده
است که بتواند پرده از راز تغزل های شبانه ات بردارد و راهی به خلوت جزیره مجنونِ قلبت بگشاید و
تو جز خاک های «فکه» مَحرمی دیگر نیافتی تا سر بر دامانش، دلتنگی های غریبانه ات را واگویه کنی،
اما مرتضای من! جای پای خلوص تو بر خاک های طریق عشق بازی همواره ماندگار خواهد بود و هر
شهیدی که از کربلاهای ایران، بر دست های ما به خداوند تقدیم گردد، نشانه ای از نیستان تنهایی تو را
دارد که با نیِ قلمت، گشمده های دل های غربت زده را باز می یافتی!

سید خوبم!

خوشا به حالت که شهردار «شهری در آسمان» شدی و تو را دیگر با اهل زمین کاری نیست!
راستی، تو در مناجات هایت چه گفتی که خداوند در عصر قحطی شهادت تو را به حضور طلبید؟

عزیز! «ای آن که بر کرانه ازلی و ابدی وجود نشسته ای، دستی برآر و ما قبرستان نشینان عادات
روزمرگی ها را از این منجلاب بیرون کش».

من جز کلام تو هیچ ندارم برای تمنای شهادت، هر چند که میان من و تو، به اندازه «اربعینت در
اخلاص» فاصله است! آیا برای دلخسته ای چون من در دارالقرار تو جایی هست؟

و تو که قلمت را کمانه کردی

حمیده رضایی

قلمت را برای همیشه در خاک فرو کن؛ بگذار جوانه بزند، بگذار ریشه هایش خاک را تسخیر کند،
بگذار سرشاری کلماتش، تشنگی خاک را سیراب کند.

هفت آسمان را زیر بال و پر بگیر؛ بنویس، بخوان و در خون جاری خویش، تا ابد ایستاده بمان که
مرد، ایستاده می میرد و شهادت، ایستادگی ست.

و تو که با بیرقِ قلمت تاریخ را فتح خواهد کرد، چگونه از ذهن تقویم ها پاک خواهی شد؟ چفیه ات
را بر دوش بادها بینداز و دهانت را رو به پنجره های بسته باز کن تا فریادت گوشِ تاریخ را کر کند.
دست هایت را مشت کن و اعتقادت را ضجّه بزن.

تو بزرگ تر از آنی که در کلمات خلاصه شوی؛ بنویس و در واژه واژه آفرینشت حل شو. تو بوی
عر

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.