پاورپوینت کامل روز تجلیل از مفقودین و اسیران ۳۱ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل روز تجلیل از مفقودین و اسیران ۳۱ اسلاید در PowerPoint دارای ۳۱ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل روز تجلیل از مفقودین و اسیران ۳۱ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل روز تجلیل از مفقودین و اسیران ۳۱ اسلاید در PowerPoint :

۸۵

(روزهای شکنجه و ایمان)

سیدعلی اصغر موسوی

زخمی و خسته، نگاهش را از لوله تفنگ ها بر می گرداند و ناجوانمردان روبرو با لوله تفنگ به
زخمش می کوبند.

از شدت درد، سرخ و سیاه می شود، امّا جوانمردی اش اجازه فریاد به او نمی دهد! باز می کوبند …
باز …؛ عاقبت خون جاری می شود و آرام آرام، نگاه بسته اش، او را به تماشای باغ های سرخ سیب
می برد.

سیم های خاردار، نگهبانان تنومند، باتوم های سیاه و کلمات خشنِ «قاطع» «قادسیه» «قائد ـ
صدّام» و بدتر از کلمه «صدام»، دو حرف انگلیسی پشت لباس ها، دل هر بیننده ای را به درد می آورد!
چه رسد به «اسیر»، آن هم در جایی که «شیعه»، بودن گناه است!

گاهی برای زلال معرفت، حتی باید از کویر اسارت عبور کرد و برای چشیدن جرعه ای محبت،
ضربه های سنگین «باتوم» را تحمل!

حتی زخم هاشان سبب نشد تا صداقت ناله هاشان را به خیانت دارو بفروشند؛ هر جا حلقه ارادتشان
به «مولا» علیه السلام تشکیل می شد، سفیان تباران از وفور حسادت به خود می پیچیدند و ضمیر
«صدامی شان» به وسوسه های اهریمن می پیوست. از زیارت عاشورا تا دعای کمیل، از یک تسبیح ربنّا
تا ختم قرآن، مزدوران «بعثی» را به عکس العمل وا می داشت.

اردوگاه های بسیاری بود که بوی دژخیمان «اموی» می داد و فرهیختگان امتِ خمینی رحمه الله با
استعانت از پرتو انوار حسینی علیه السلام ترفندهای دشمن را خنثی می کردند. درود بر استقامتشان، که در
پیشگاه خدا و قهرمان کربلا ـ حضرت زینب کبری علیهاالسلام ـ سرافراز شدند!

درود بر نامشان، که سروهای عالم را به تواضع وا می دارد!

درود بر کردارشان، که عظمتِ معرفت جویانِ «تشیّع» را به جهانیان نمایاندند! درود بر
زخم هاشان، که مایه شفاعت است و آبروی مردانِ خوب خدا! درود بر تنهایی شان، که یک جهان فریاد
بود، امّا در سکوت گذشت!

چگونه می شود قامت افلاکی شان را ستود!

چگونه می شود از شور این همه عشق تجلیل کرد!

دریا، همیشه به نام، دریاست!

دل دریایی آزادگان در هیچ مقیاسی نخواهد گنجید و ذکر یادشان ـ به ویژه آنان که چشم
لاهوتی شان، در دارالسلام غربت جا گرفت ـ جاودانه ترین زمزمه یاران است.

یادشان ستوده ترین و نامشان پایدارترین خاطره روزگار باد!

مردی که بوده، هست و خواهد بود

مهدی میچانی فراهانی

با من بگو عزیز! کدام خاک را به جستجوی تو بشکافم؟ پشتِ کدام اَبر ایستاده ای که نمایان نیستی؟
کدام آسمان را ذرّه ذره بکاوم؟ تمامِ جاده های زمین، مفروشِ نگاهِ مَنَند، تا تو از کدام راه، از راه
می رسی!

آن گاه که می رفتی، گفتی که بازخواهی گشت؛ تو هرگز بدقول نبوده ای، پس می آیی. حتّی پس از
تمامِ این سال ها، من معتقد به بازگشتِ توام و ایمان، تردید را نمی شناسد.

هر پنجشنبه می آیم و نگاه می کنم به سنگِ مزاری که نامِ تو را بر آن حک کرده اند، امّا سرِ این خاک
نمی گریم و سرِ این خاک، با تو سخن نمی گویم؛ آخر یقین دارم که تو اینجا نیستی. این خاک، تهی است.
تو وسیع تر از آنی که این مزارِ یاد بود، بتواند تو را در خویش بگنجاند. هر وقت که هوای تو را دارم، به
رفیع ترین قلّه اطراف می روم و به دورترین و وسیع ترین افق ها چشم می دوزم. آن گاه تو خود در نظرم
هویدا می شوی،

پیروز و مسرور،

مغرور و فاتح.

آنگاه با من سخن می گویی و باز هم می گویی که دیداری دوباره خواهد بود، امّا این بار، تو بر
نخواهی گشت، که من خواهم آمد.

بی شک، ایمان به حضورِ، عینِ حضور است و قلبِ من، مؤمن به حضورِ توست. چشمِ من تو را
می بیند؛ خیال نیست، رؤیا نیست. تو هر روز با من و کنارِ من، هر روز زنده تر و حاضرتر، نَفَس می کشی،
زندگی می کنی و سخن می گویی. به ظاهر نیستی، امّا من بیش از این همه حاضر، به تو فکر می کنم. پس
حضورِ غایب تو، پر رنگ تر از بودنِ بسیاری چیزهاست.

رازهای نگفته ای هست؛ انباشته در سینه کبوتری که دیر زمانی است پر گشوده. با من بگو که عشق،
تو را به کدام گلستان کشانده که دل کندن نتوانی عاشق! حسرتِ بازگشتِ تو را به کدام افق فریاد کشم که
بادها به گوشِ تو برسانند؟ دیدارِ دوباره ای که قولش را داده بودی، پس کجاست؟ دیری ست که دیر
شده. به چه نامی بخوانمت مرد! دلاور! عاشق! کبوتر!

مزارِ روشن تو را کدام بیابان در خویش پنهان کرده است؟ ای گنجِ در خویش خفته! نقشه ای برای
یافتنِ تو نیست؛ خود چهره ای بنما!

اینک هر آینه عطشِ اشتیاق، بی تاب ترم کرده است. مزارهای یاد بود، تسکینِ قلب های آتش
گرفته نیستند. شعله ور بر می خیزم. رفیع ترین قلّه ها مرا به خویش می خوانند. و بار دیگر، افق، آبستنِ
حضور تو خواهد شد و من که باز زمزمه می کنم: مردی که بوده است …

مردی که هست …

مردی که خواهد بود …

با کدام دسته از پرستوها کوچ می کنی؟

حمیده رضایی

دردهای ناگفته و ناسروده ات را فریاد بِزن، دست هایت را مشت کن و به جر

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.