پاورپوینت کامل یاس ارغوانی ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
3 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل یاس ارغوانی ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۲۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل یاس ارغوانی ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل یاس ارغوانی ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint :

۱۲۷

بیت الاحزان

سید علی اصغر موسوی

«آه برخاست بر افلاک که آیینه شکست»

قامت صبر ز دلواپسی سینه، شکست

گویی نمی دانستند که او، کیست!

گویی هرگز او را ندیده بودند!

گویی همه آنها گنگ و کور بودند!

آیا کسی شعله های آتش را نمی دید؟

آیا کسی فریاد تازیانه را که حرمت فضا را می شکست، نمی شنید؟

آیا کسی عطر بهشت را از آن خانه استشمام نمی کرد؟ چرا! چرا!

امّا دست های ابوجهلی و ابولهبی، همیشه به سوزاندن و شکستن، عادت داشتند؛ خواه سوزاندن
«در» باشد، خواه شکستن «حرمت»!

آه! آن روز، کسی پرتو عصمت زهرایی علیهاالسلام را نمی دید.

نامی که تکرارش، آسمان را به گریه می اندازد؛ بس که در زمین، غربت خود را با آسمان تقسیم
کرد! بس که در زمین، وجود آسمانی اش را آزردند!

بس که در زمین، حرمت بیت الاحزانش را ـ دلش را ـ شکستند!

از همان روز به دنبال غروبی غمگین

اشک در پلک به خون خفته آدینه شکست!

از همان روز، فقط هیزم دل ها غم شد

کعبه را آتش شکّ، حرمت دیرینه شکست

انگار نمی دانستند که او کیست! بانویی که جوهره خلقت، آیینه عصمت، دختر نور، مادر عشق و
ترجمه عطوفت الهی بود.

حیا، از چادر نمازش آبرو می گرفت و عصمت، حکایتی از حجاب آسمانی اش بود.

صداقت دست هایش را نه تنها «دستاس»ها، که عرش نشینان، می ستودند و خاک قدمش، کلید
درهای آسمان بود.

آه! چاره ای نداشت؛ نمی توانست سکوت کند.

بیت الاحزان بود و گریه های فاطمه علیهاالسلام ! بیت الاحزان بود و شکوه های غریبانه زهرا علیهاالسلام !

بیت الاحزان بود و شام غریبانی که در انتظار سپیده بود؛ سپیده موعود و لحظه ظهور خورشید!

بیت الاحزان بود و… آن شب، علی علیه السلام بود و غمی به وسعت گیتی

غمی به وسعت اندوه زهرا علیهاالسلام

غمی که هیچ گاه نتوانست پایان خویش را در دل و چهره مولا علیه السلام ، ببیند و سال های سال، مولا علیه السلام
همراهش بود؛ تا آن سحرگاهِ خونین شهادت!

آن سحرگاهی که به شهادت لبخند زد و به همجواری با حضرت زهرا علیهاالسلام چشم دوخت…

فریاد کن بغض فرو خورده ات را، بقیع!

ابراهیم قبله آرباطان

تاریک، مثل غربت زهرایی ای بقیع!

وقتی که مثل فاطمه تنهایی، ای بقیع!

دارالسلام نه…، که تو دارالملائکی

یاس کبود را تو پذیرایی ای بقیع!…

سلام بر دارالسلام!

سلام بر دارالملائک!

سلام بر ارواح مطهّری که هم ناله همیشگی مظلومیت بقیع هستند و سلام بر تربت مقدّس بقیع!

چقدر غریب،

چقدر مظلوم،

چقدر تنها،

چقدر تاریک و چقدر دلگیر و همیشه مِه گرفته ای، ای بقیع! به زخم زخمِ آغوشت قسم و به شعله،
شعله توفان رنج هایت! تنها صدفی هستی که استحقاق گوهری چون خاتون غم ها را داری که در
آغوش مهربانت آرام بگیرد.

با بغض های در گلو مانده ات، با فریادهای همیشه خاموشت و با خونْ گریه هایی که دل شب های
مدینه را می سوزاند، فقط تو لیاقت مهمان نوازی گلواژه آفرینش را داری، که تصویری از دردهای
ناگفته بضعه طاهایی.

هان ای بقیع! کاش می دانستیم چه ناگفته ها در دل غمینت می گذرد و چه غوغایی است، در حَنجره
پر از شکایتت؟

کاش به سخن می آمدی از همنشینی هایت با پهلو شکسته بی یار و یاور!

ـ کاش مردم می دانستند که قطره، قطره اشک فاطمه علیهاالسلام ، لکّه ننگی بر چهره تاریخ بشریت است
بریده باد دست هایی که به صورت آبروی هر دو گیتی سیلی زدند و دل بتول را خون کردند.

مگر نه این که پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرموده اند «فاطِمَهُ بِضْعَه مِنّی، مَن سَرَّها فَقَدْ سَرَّنِی وَ مَنْ ساءَها، فَقَدْ
ساءَنِی، فاطِمَهُ أَعَزُّ النّاسِ عَلَیَّ» یعنی: فاطمه علیهاالسلام پاره تن من است، هر کس که او را شاد کند، به راستی
مرا شاد کرده و هرکس او را اذیت کند، مرا اذیت کرده است، فاطمه علیهاالسلام عزیزترین مردم برای من
است».

ای کاش صفحه روزگار در هم می پیچید و شعله های آتش دوزخ، طومار زندگی شان را در
می نوردید؛ آنهایی که با بی شرمیِ تمام، آتش بر آشیانه سیمرغ قاف مظلومیت زدند و بهار
آرزوهایش را به خزان ترین فصل تبدیل کردند!

مگر نه این که فاطمه، مایه مباهات عالم و آدم است؟ گوهر بی مثالی که از ازل تا ابد، برایش
همتایی نیامده و نخواهد آمد. در عبادت، همصدا با شب های مدینه، ملایکه مقرب الهی را به تعجب
وا می داشت.

بانویی که دست های پینه بسته اش، اشک را میهمان چشم هر عاشق دِلداده می کرد. «لَقَد طحَنَت
فاطمه بنت رسول اللّه صلی الله علیه و آله وسلم حتّی مجَلت یَدُها وَرَبا و أثّر قطب الرّحی فی یدها» «فاطمه دختر رسول
اللّه صلی الله علیه و آله وسلم آن قدر آسیاب کرد که دستش تاول زد و ورم کرد و چون آسیاب در دستش اثر گذاشت و
پینه بست». فدای مزار پنهانت، ای مادر غم ها!

بیرق غربت

عاطفه خرمی

کوچه هایی که بوی دلواپسی می دهند

عابرانی که از درد بی دردی به خود می پیچند

شهری خاموش و ماتم زده… صدایش را هیچ کس نمی شنود، او میراث دار خاطرات محمّد صلی الله علیه و آله وسلم
است.

… دست های بسته یک قهرمان!

کوچه ای که بغض تمام تاریخ را در سینه اش می شکند و کودکانی که رنج سال های بی مادری، بر
شانه های کوچکشان سنگینی می کند.

… إنّی تَارِکٌ فِیکُمُ الثَّقَلیْن؛ کِتاب اللّه َ و عِترتِی

این ها عترت آخرین برگزیده خداوندند

این خانه قدمگاه امین وحی الهی است.

… فَاطِمَهُ بَضْعَهٌ مِنّی

فریاد لبیک یا ولایت، از سینه سوخته اش زبانه می کشد.

چادر خاکی اش، بیرق جاودان غربت دین خدا می شود. او پاره تن محمّد صلی الله علیه و آله وسلم است.

… إنَّ اللّه لَیَغضَبُ لِغَضَبِ فاطِمَه وَ یَرْضی لِرِضاها

از خشم او نمی ترسند؟

دستی بلند می شود

شعله های آتش از چشمان نجیبش شرم نمی کنند؟!

وامحمّدا صلی الله علیه و آله وسلم !… تمام دردهای عالم، در سینه مجروحش جا گرفته است.

… فاطِمَهُ أَعَزُّ النّاسِ عَلَیَّ

فاطمه عزیزترین فرد در نزد رسول خدا بود

و امروز…

ای مردنمایان نامرد! پاره های جان محمّد صلی الله علیه و آله وسلم رامیان شعله ها رها کردید؟

پهلوی شکسته و بازوان کبود… آه!…

لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْرا إِلاّ الْمَوَدَّهَ فِی الْقُرْبی.

«یا زهرا» کلید درهای بسته

سید علی اصغر موسوی

شبانه، غریبانه هایم را بهانه می کنم و با نجوای «یا زهرا علیهاالسلام »، دل به غربت دیرینه بقیع می سپارم.
ای دامن شب! ببین که دل خونم

دل خون از این فریادهای مانده در بیداد

ای دامن شب… دلم، این تنهاترین، مثل شب های جبهه، عادت به گفتن «یا زهرا علیهاالسلام » دارد و من،
ایّام فاطمیه که می رسد، به یاد مظلومیّت روزهایی می افتم که حتی آسمان، پیراهن مشکی خود را به
تن کرده بود!

انگار تنها آسمان می فهمد، درد را.

تنها آسمان می فهمد، فاطمه علیهاالسلام را. تنها آسمان می داند که زخم دل تاریخ، با کدامین مرهم التیام
خواهد یافت! شبانه، تنها بهانه غریبانه هایم، یا زهراست.

«یا زهرا»، وِرد معجزه سازی است که دوای تمام دردهاست، کلید تمام درهای بسته است و
مشکل گشای تمام رنج ها!

یا زهرا علیهاالسلام یعنی: ای آسمان! تو را گواه می گیرم که من به ولایت عشق می ورزم و از غاصبان حق
ولایت بیزارم!

یا زهرا علیهاالسلام یعنی: ای زمین! تو را گواه می گیرم که به حجت خداوند در زمین ایمان دارم و در سایه
عنایتش و در آرزوی سپیده موعود، غرق در ندبه صبحگاهان جمعه می شوم! یا زهرا علیهاالسلام یعنی: ای
بقیع! تو را گواه می گیرم که دلم سرشار از محبت فاطمه علیهاالسلام است؛ محبتی که از علی علیه السلام تا مهدی(عج)،
از مدینه تا کربلا، از کربلا تا جمکران و از ازل تا ابد، در دلم ریشه کرده و هیچ گاه از آن بیرون
نخواهد رفت!

یا زهرا علیهاالسلام یعنی…

یا زهرا، ای آیینه دردمندی، ای مظلومه آل یس، ای اُمّ اَبیها، ای شرافت زن در قاموس هستی، ای
عصمت محض، ای مفهوم زلالی و ای کوثر بی بدیل نجابت!

بگو!

بگو چه کرد با تو، این عالَم خاک؟!

بانوی آفتاب

مریم حسینی

بانوی آفتاب!

زمان، روی رفتن تو از حرکت ایستاده است و لحظه ها، نای شمردن ندارند.

ساعت، نبودن تو را زنگ می زند.

طعم تلخ فراق تو، بر در و دیوار شهر بوسه می زند. دریا، سر بر سنگ می زند و هر روز، هزار بار
می آید و بر ساحل تکرار می شود تا مگر از اندوه خویش بکاهد.

پرنده، طاقت پرواز ندارد که می بیند تو، به نقطه اوج رسیده ای و خود، بر صفحه سیاه روزگار، در
قفس مانده است.

آسمان، خود را به زمین رسانده تا در تدفین تو حضور داشته باشد و کهکشان ها، جز حقارت
خویش، در برابر تو چیزی نمی بینند.

شب، چشمان خودش را بسته است و نگاه ماه و ستاره را می پوشاند که نکند از این اندوه بزرگ،
سیاه تر شوند.

دنیا بر خویش لعنت می فرستد؛ مگر تو چه کرده ای که این چنین ناجوانمردانه تو را کشتند.

بانوی آفتاب! جهان در فراق تو به تنگ آمده است و دنیا، ناباورانه از این هجوم مکدر در خشم
است که نوبهار که نه! حتی شکوفه ها، جز این که این همه می آیند و تو را نمی بینند و می سوزند از آتش
و به خزان تبدیل می شوند، بر خویش افسوس می خورد که حالا که دیر شده، ای کاش نمی آمدم و جای
خالی یادگار چاه و نخلستان را نمی دیدم!

کبودی تن تو، جهان را سیاه کرده است و چشم ها را بارانی.

پس از رفتن تو، توفان در گرفت و تا قیام قیامت، این گونه در فراقت جریان دارد. چشم هامان
چون سیلی خروشان به سوی مرگ می روند تا تو را بر حوض کوثر ببینند و از بارانی نگاه تو سیراب
شوند.

داغ تو، آتش بر دلمان انداخته است و هر روز، این آتش، شعله ورتر خواهد شد تا روزی که از ما
خاکستری بماند تا در باد رها شود و زمان آن را به سوی تو بیاورد.

آری! از رفتن و نبودن تو هزار سال نوری هم که بگذرد، هنوز تقویم قلبمان، روز واقعه ای
دردناک را ورق می زند و در سالنمای دراز عمرش یادداشت می کند این داغ تا قیامت بر دلمان خواهد
ماند، بانو…!

فاطمه، تمام مهربانی

محمد کامرانی اقدام

فاطمه علیهاالسلام ، تفکری است عمیق و بزرگ تر از واژه، که به ذهن هیچ کس و هیچ اندیشه ای خطور
نکرده است و هیچ کس، قادر به درک آن نیست.

فاطمه علیهاالسلام ، تفاوت پیوسته ای است با تمام تاریخ ها.

فاطمه علیهاالسلام ، طلوع طراوت است در حرارت دل ها.

فاطمه علیهاالسلام ، نور نیایش است، در شب نشینیِ تیره گی ها.

فاطمه علیهاالسلام ، تمام مهربانی است که در یک جا جمع شده است.

فاطمه علیهاالسلام ، فریاد فزاینده علی علیه السلام است با زبان عاشورایی حسین علیه السلام .

فاطمه علیهاالسلام ، فضیلت بالفعل است، که بی حد و مرز در تمام حدود در جریان است.

فاطمه علیهاالسلام ، منحصر به فردترین تجلّی تکرار نشدنی تاریخ است.

فاطمه علیهاالسلام ، واژه نیست که آن را تلفظ کنیم.

خط نیست که آن را بخوانیم.

سلام بر تو، که مظهر نوری و سرچشمه ظهور!

سلام بر تو، که بی نظیرتر از تو را، هیچ آشنایی نمی تواند مدّ نظر داشته باشد!

در هیچ کجا نیست که ذرّات، نامت را نبرند و تو را به خاطر نیاورند.

در هر ترانه، تو موج می زنی و در هر کرانه، تویی ترانه ساز آبی های نامحدود.

غروب ها به تو وابسته اند و تمام جاده های منتهی به پرواز، پیوسته و پیاپی به پای تو می افتند که
دامان تو، از ذره ای مهر، کوتاهی نمی کند، ای بی کران مهربان پرور!

هنوز کوچه های مدینه، سرشار از جرأت ایستادگی یک تنه تو، در مقابل شمشیرها و
شلاق هاست! کوچه های مدینه سرد است؛ سردتر از فولاد آب دیده تیغ ها

بازار خیانت، گرم از نفس آتش افروزان بی فروغ است.

کوچه های مدینه،کوچ تو را به خاطر دارد و از در و دیوار بیت الاحزان، حزن می بارد. کوچه های
مدینه، تمامی حجم داغ را در خویش جای داده است؛ داغی که می تواند فراگیرترین چشمه ها را در
زیر گام اشک هایش به آتش کشد، داغی که به جا مانده است و می ماند؛ تا همیشه تاریخ، تا همیشه
فریاد.

زیارتنامه گل یاس

مریم سقلاطونی

بخوان بلال!

به نیّت چهارده قرن اندوه

چهارده قرن مصیبت

چهارده قرن بی کسی و دلتنگی

از بلندای این مرتفع موزون

از بلندای این گنبد همگون

از ارتفاع این پهناور نیلی

تا بیفتند از پا این دیوارهای روبروی حریص

تا بسوزند این درهای نامطمئن

تا کنار برود حجاب های دروغین

تا دنیا از حرکت بایستد

تا چشمان اشباح زده تاریخ، شعله بگیرد

«ای فقط شبیه خودت»

ای فقط شبیه فاطمه

شبیه نور

شبیه باران

ای بهشت بی نشان!

که تمام گل های جهان بعد از تو کبودند و سرخ

که تمام پنجره های جهان بعد از تو کورند و کر

که تمام آینه های جهان بعد از تو شکسته اند و غبار گرفته

که تمام فروردین های جهان بعد از تو زمستان اند

که تمام پروانه های جهان بعد از تو از مرگ پروا ندارند

بگذار پنجره های روبرو بسته باشند

بگذار باران های بعد از تو بایستند

کوچه های بعد از تو یتیم شوند

آشیانه های بعد از تو را جغدها بگیرند

مناره های بعد از تو را خاموش کنند

بگذار چشم های بعد از تو مچاله شوند

دست های بعد از تو نیازمند شوند

دل های بعد از تو یخ بزنند

که بشکند دست دیوار

که ویران شود بنیان جهان

که بریزد آسمان؛ بِاَی ذَنبٍ قُتلِتْ

بگذار آسمان بعد از تو را قطعه قطعه کنند

ای بانوی کبوتران غمگین

بانوی مزارهای بی شمع

بانوی خیابان های غریب

بانوی پنجره های غبار گرفته

بانوی سلام های عقیق

نام تو

هزار مجنون را بقیعستانی کرده است

هزار لیلا را نی نوایی کرده است

هزار یوسف را جمکرانی کرده است

هزار زینب را کربلایی کرده است

نام تو

از حوا گذشته است و به آسیه رسیده است

از آسیه گذشته است و به مریم رسیده است

از مریم گذشته و در خدیجه آغاز شده است

نام تو سنگ صبور همه زینبی هاست

سنگ صبور همه حسینی هاست

سنگ صبور همه عشق است

سنگ صبور همه آینه های باوضوست

سنگ صبور همه پنجره های محرّمی است

ای فقط نور

فقط آینه

فقط آفتاب

فقط باران

ای حوریه زمین، انسیه آسمان

که تمام آب های جهان را آبرو دادی

تمام پنجره های کور را شفاعت کردی

تمام رودهای تهیدست را دریا ساختی

روشن است که تمام داغ های جهان را در سینه پروراندی

روشن است که رنج تمام پیامبران را بر شانه کشیدی

پنهانی مزار تو دلیل روشن هزار زخم دیروز است

هزار زخم از سقیفه

هزار زخم از فدک

هزار زخم از صفین

هزار زخم از کوچه های بی آبرو

کوچه های مرگبار دروغ

پنهانی مزار تو دلیل روشن روزهای سیاه و گمراه است

دلیل روشن چشم های آلوده است

گواه روشن رنج هایی است که از جاهلیت مانده بود

دلیل روشن چشم های آلوده است

گواه روشن رنج هایی است که از جاهلیت مانده بود

که باور می کند:

فاطمه و آتش؟

فاطمه و سیلی؟

پناه بر خدا از این فراگیری ظلم؟!

از این همه عصیان؟!

از این همه سرکشی و دریدگی؟!

پناه بر خدا از این همه بی حرمتی؟!

سیلی ات زدند، پیش چشمه خیبر شکنانه علی

تازیانه ات زدند، پیش چشمان حسن و حسین

پهلویت را شکستند، پیش چشمان صبورانه زینب

با تو که تمام ثروت قبیله قریش بودی

با تو که مادرت پای روزگار تنهایی یتیم مکه تمام دارایی اش را تقدیم کرد

و ثروتی چون تو را صاحب شد

با تو که مادرت، سرزنش های قبایل جاهلی را به جان خرید تا دوازده ستاره را در آغوش بگیری.

ای مادر آب های جهان!

دختر کوه نور!

تو را که دختر آینه خدا بودی در زمین

تو را که جان پیام آور نور بودی

تو را که خاتون غریبستان های مدینه بودی

کوچه های مدینه سراغ تو را از کدام ستاره بگیرند؟

پنجره های بقیع سراغ تو را از کدام چشمه بگیرند؟

مناره های مسجدالنبی سراغ تو را از کدام گلوی مقدس بگیرند؟

کبوتران غریب سراغ تو را از کدام گلدسته بگیرند؟

دل های عاشق از کدام سو تو را صدا بزنند؟

کجاست مزارت خاتون؟!

کجاست بهشت گمشده ات؟

کجاست آسمان بی پرنده ات؟

خاتون نور و آینه

مریم سقلاطونی

تو را با غروب چه نسبت است؟

با ستاره و کبوتر چه نسبت است؟

تو را با داغ و اندوه چه نسبت است؟

با گریه و شب و تازیانه؟

با صیحه و فریاد؟

تو را با فشار در و دیوار چه نسبت است؟

با گوشواره شکستن؟

با سرخی و کبودی و زخم؟

به راستی کدام روز برای علی سخت تر بوده است

روز سقیفه؟

روز به آتش کشیدن درِ خانه نبوت؟

روز سیلی و تازیانه؟

روز کبودی کتف و بازو؟

هنگام غسل و جاری شدن خون از پهلوی تو؟

ای مادر اولین شهید ولایت

ای مادر مصیبت های بی شمار!

ای مادر کودکی که پیش از تولدش شهید شد!

کجاست محسن؟!

کجاست مزار نوزاد تازیانه خورده!

آه!

میخ های داغ

چوب های ناهموار

شعله های کبود

چگونه در برت گرفتند؟

کجاست طالب خونت؟!

آن که درِ نیم سوخته را هر غروب در بر می گیرد و اشک می ریزد

و هر جمعه کنار مزار گمشده ات خون می گرید.

کجاست؟

نفرین باد بر دستانی که تو را نشانه گرفتند

نفرین باد بر چشم هایی که از آتش دوزخ لبریز شدند

نفرین باد بر تازیانه های بی شرم

نفرین باد بر پنجره های قبیح آتش گردان

نفرین باد بر زبان های برخاسته از خاکستر

نفرین باد بر دامان ناپاک افسار گسیخته

نفرین باد بر سینه های سیاه برآمده از مرگ

نفرین باد بر هیزم آوران آتش گستر

نفرین باد بر روشن کنندگان داغ خاندان نبوت

اَیْنَ النّار الْحاطِمَهِ لِقاصِدِ اِحْراقِ بَیْتِ الْفاطِمَهِ؟

چگونه نسوزیم از این داغ که لهیب آتش خانه ات، کوثر اشک

چشمه خون و دریای اندوه را از دل هامان سرازیر می کند؟

چگونه سوگوارت نباشیم که داغ تو داغ تمام فاطمه های زمین است؟

داغ تمام زینب های مصیبت دیده است

داغ تمام روزهای بی کسی است

چگونه بر پنجره های بقیعت خیره نباشیم؟

چگونه سراغت را از کبوترها نگیریم؟

که تمام خاک، آفتاب نگاهت را باران است

که تمام دشت، گل های ارغوانی پهلویت را شکوفاست

که تمام ستاره گان، دامن مهربانت را آرزو می کنند

چگونه نگرییم که تو را تمام آب ها در یک شب گریستند

که تو را تمام پنجره ها در یک آن صیحه کشیدند

که تو را تمام مناره ها؛ به ناله درآمدند

چگونه بی شکیب نباشیم که تو را تمام حنجره ها، تمام اشک ها زمزمه کردند.

سلام بر تو ای نور جاری از بهشت!

سلام بر تو ای روشنی سپیده دمان آرزو!

سلام بر تو ای شیرزن شیرزاد

سلام بر تو ای پرنده های غریب، عاشق ناپیدایی ات

سلام بر تو ای دل های عاشق، گرفتار غریبی ات

سلام بر تو ای بانوی آفتاب!

سلام بر تو ای اذان ها، یادآور لحظه های حزن آورت

خاتون هجده بهار دلتنگی!

خاتون دوازده بهار نور!

خاتون ستاره های قطعه قطعه شده

خاتون چشم های زخم دیده

خاتون کوچه های عزادار بنی هاشم!

خاتون خاک های پهناور سنگ و آفتاب و کبوتر!

خاتون پنجره های غبار گرفته از غم

خاتون دقیقه های باران ریز اشک و دلتنگی

خاتون نور و آینه و فانوس

به کدام گناه، نگاه مهربانت را از مدینه دزدیدند؟

به کدام گناه، بازوانت را زخم زدند؟

به کدام گناه، صورتت را سیلی زدند؟

به کدام گناه، پهلویت را شکستند؟

به کدام گناه، حُرمتت را شکستند؟

حَرَمت را آتش زدند

بای ذنبٍ قتلت؟!

ای بهاری که در دامانت زخم هزار اقیانوس داری!

ای گُلِ دست پرورده آفتاب!

بگذر مزارت بی شمع بماند!

بگذار غریب بمانی!

بگذار دور باشی از چشم های خسیس این خاک نفرین شده

بگذار دور باشی از روزگار حیله و نیرنگ

بگذار تو را فقط علی بداند و زینب

حسن بداند و حسین

بگذار پرنده ها تو را بخوانند

مناره ها تو را صدا بزنند

بگذار حنجره های سوخته تو را ناله سر دهند

بگذار تو را خدا بداند و خدا بداند و خدا…

آیا می رسد روزی که بر آستانت سر بگذاریم؟!

بهشت عشق

مهنازالسادات حکیمیان

او هیچ نشانی از خاک بر تن نداشت تا مزار او را در خاک جستجو کنم؛ آسمان، در ذهن زمان هم
نمی گنجد، چه رسد به اینکه ورق های کهنه زمین را زیر و رو کنم؛ امّا تکامل فصل های نهج البلاغه، مرا
بزرگ می کند و آن هنگام که بهاری ترین عطر یاس، در حرارت تکلّم جان می گیرد، او را در ژرفنای
قلب مولا می جویم.

بر این باورم که لاله های آتشی

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.