پاورپوینت کامل جلای جان(توبه) ۸۰ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل جلای جان(توبه) ۸۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۸۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل جلای جان(توبه) ۸۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل جلای جان(توبه) ۸۰ اسلاید در PowerPoint :

۴۳

شب های پشیمان

عاطفه خرمی

امشب فقط برای تو می شکنم؛ کنار سجّاده ای که راز خاموش این شب های پشیمان را در تار و پود
سبز مخملی اش حفظ خواهد کرد.

التهاب سینه ام، خبر از آتش زخمی می دهد که می دانم مرهمی جز اشک روان برایش نخواهد
بود.

ساده و خسته، با تنی غبارآلود، رو به روی تو، چشم در چشم تو ـ بی کران مطلق ـ زانو زده ام؛
خاطرات تیره گناه، روزهایی که در آتش معصیت، صفای دلم را سوزاندم، لحظه هایی که طعم دوزخ
گرفتند، چشم هایی که هوس را جان دادند، دست هایی که به ابلیس امید می دادند، پاهایی که راه بهشت
را گم کردند، زبانی که به جای شمشیر می جنگید، افکاری که بالاتر از «ماده» نمی رفتند، سینه ای که
تنگ شده بود، دلی که سخت شده بود و…

… اینک تمام ذرّات «من»؛ زیر لگدهای معصیت له شده اند. پاهایم توان رفتن ندارند.

دلم می لرزد

دست هایم حایل چشم ها شده اند.

چشم هایم سخت باران زده اند.

زبانم گنگ شده است.

این لحظه های پشیمان، بوی عطوفت تو را می دهد

این لحظه های پشیمان، توفانی از ندبه می شود

این لحظه های پشیمان، آتش خشمت را می بلعد

اشک قافیه تمام شعرهایم، «العفو» می شود؛ در دریای «الغوث»، جانی تازه می کنم و با امید
«خلّصنا من النّار»، تمام خستگی هایم را به دوش زمان می سپارم.

امشب نذر کرده ام تا سحر، توبه ببارم

نذر کرده ام نمازهایم را سر به زیر بخوانم؛ به علامت شرمساری! نذر کرده ام تمام رکعت هایم را در
سجده باشم و تمام سجده هایم را زیر باران خیس کنم…

در میان امواج رحمتت دست و پا می زنم؛ جسم نحیفم، دوباره جان می گیرد، جانم گرم می شود و
گرمای روح، دلم را تسلّی می دهد.

بر کرانه های خواهش نشسته ام و نام تو را با تمام نیاز خود، فریاد می کنم.

بر کرانه های خواهش نشسته ام و دست های التماسم را به هزار نام بزرگت، گره می زنم

بر کرانه های خواهش نشسته ام و نجوای «العفو»، کابوس عذابم را بی تعبیر می گذارد.

بوی یاس سپید، سجّاده ای از تار و پود سبز مخملی، آسمانی که بر آن راهی هست، دست هایی که
پل شده اند، چشم هایی که ستاره امید می پرورند و «مهربانی» که اشک هایم را می خرد.

قنوت شرمندگی

سید علی اصغر موسوی

سجاده را باز می کند، می ایستد و پیش او، اقیانوس بی کرانه قبله پدیدار می شود.

دست ها را موازی گوش ها قرار می دهد: اللّه اکبر!

با عظمت تکبیر، نماز شروع و پایان می یابد، امّا حسّی غریب، تمام سلول ها را مضطرب کرده
است!

شرم؛ چهره اش را با عرق ریزانِ پشیمانی می پوشاند و در دل پر آشوبش، تصاویر نازیبای گناه، به
نمایش در می آیند!

سنگینی گناه، شانه هایش را می آزارد و بغض ابرآلود نگاهش، نیاز به بارانی شدن دارد! نم نم
باران پر عاطفه نیایش شروع می شود:

اللهم اِنی اَسئَلک الْاَمانَ یَوْمَ لا یَنْفَعُ مالٌ و لا بَنون… .

مولایَ یا مولایَ اَنْتَ الْخالِقُ و اَنَا المَخْلُوقُ و هَلْ یَرْحَمُ المَخْلُوقَ الاَّ الْخالِقُ مولایَ یا مولایَ انت الْغَفُورُ و
اَنَا المُذنِبُ و هَلْ یَرْحَمُ المُذْنِبَ الاّ الْغَفُورُ

عمر می آید به پایان، بازگرد

کاین، علاج رنج بی پایان ماست!

تَرْکُ الذَّنْبِ أَهْوَنُ مِن طَلَبِ الْمَعُونَهِ: ترک گناه، آسان تر از درخواست توبه است!

چه زیباست حکمت های آسمانی مولا علیه السلام ؛ مولایی که در مسجد کوفه می نشست و با آن همه
عظمت ایمان و الخاص، در حجم گریه های شبانه غرق می شد و از خدا، امان می خواست! وای بر ما!
اگر علی علیه السلام ، آن گونه، عفو خویش از خداوند می خواست، پس ما چه کنیم با این دفتر سیاه!

چه زیبا می فرمایند، مولای اندیشمندان عالَم، پدرِ فصاحت و بلاغت: فَبادِرُوا الْمَعَادَ و سابِقُوا
الْآجَالَ، فَإِنَّ النَّاسَ یُوشِکُ أَنْ یَنْقَطِعَ بِهِمُ الْأَمَلُ و یَرْهَقَهُمُ الْأَجَلُ، وَ یسَدَّ عَنهُمْ بَابُ التَّوْبَهِ: «پس به سوی
قیامت بشتابید و پیش از آن که مرگ فرا رسد، آماده باشید؛ زیرا ناگهان، آرزوهای مردم قطع شده و
مرگ آنها را در کام خود می کشد و در توبه بسته می شود».

الهی، مولای من! ای مهربان ترین مهربانان!:

«شنیده ام که تو، کوهی به کاه، می بخشی

چرا جهان نتوانی، به ناله ای بخشود؟!

هماره دفتر عمرم به پیش چشمم دار!

مگر به اشک توان، آن سطورِ زشت زدود

اینک، در ماه ضیافت، ماهی که بندگان خویش را به ضیافتِ «روزه» فرا خوانده ای، تا از بهشت
یادت لبریز شوند، مرا هم لیاقت توبه نصیب گردان!

شبانه های ستایش، با حمد و ثنای تو آغاز می گردد: «اللهم اِنی اَفَتیحُ الثَّناءَ بِحَمْدِک»… .

الهی، ای مهربان ترین که چشم های بارانی و دل های شکسته را خریداری!

ای تواناترین که غرور شیطانی ما را نادیده می گیری!

نقصان اعمال ما را به کمال ذاتت ببخش؛ که جسم ضعیفان را طاقت قهر تو نیست!

«یا رَبِّ اِرْحَمْ ضَعْفَ بَدنی وَ رِقَّهَ جِلْدی و دِقَّهَ عَظْمِی… .

الهی! به شرمناکیِ اشک هایم، مرا ببخش که ناتوانم ای مهربان! آن گاه، درِ آمرزشت باز است که
در توبه به روی بندگان گشوده باشد؛

پس ما را به قنوت های شرمندگی مان ببخش!

به لحظه هایی از زندگی ببخش که با تمام توان، فقط تو را می خوانیم؛ فقط تو را با آن همه
بزرگواری ات، وقتی طالب توبه من می شوی و هماره مهلتم می دهی، چگونه مقابل عظمتت
خاکساری نکنم؟!

چگونه چشم هایم را به زمزمه های گرم گریه ها نسپارم؟!

الهی!

اگر «توبه» را، مهلت «آشتی» را فرا راه بندگانت قرار نمی دادی، چگونه می توانستم به فردایی
امیدوار باشم؟!

خدای من! ای مولای مهربانی که خاطر بندگان را بیش از خودتان می خواهی! نعمت «توبه» را به
سینه های غبار گرفته ما عطا کن

الهی!

دل هامان را با نور یادت طراوت بخش، تا تجلّی حضرتت را در آیینه تک تک سلول ها، به تماشا
بنشینیم.

الهی، ای پذیرنده توبه گنه کاران!

در این ماهِ عشق و شهادت، ضیافت و نور و آیینه و قرآن، ما را از فضیلت توبه محروم مگردان و
از بخشیده شدگان عنایات حضرتت قرار ده!

پرونده توبه ام را بیند، اما در توبه را نبند!

محمد کامرانی اقدام

الهی! چشم هایم از پشت «تپه های توبه» طلوع می کند، به امید غوطه ور شدن در آهنگ طلایی
مهر آفتابی ات.

الهی! آلوده هوای نَفْسَم و هوای آلوده نَفَسَم، اعتقاد قلبی تعفّن من است که مرا از خود متنفّر کرده
است و گریزان.

الهی! در حریم تو شکفتن است و شگفتی، نور است و نوازش، ندامت است و نیایش و زمزمه
جاری جاودانگی، و این دست های من است که در آسمان اجابت، وصله ای است، ناجور.

«نه گرد اندر آن بقعه دیدم نه خاک

من آلوده بودم در آن جای پاک»

الهی! تو، به من توبه را عنایت نمودی و من تو را و توبه تو را از خود دریغ نمودم؛ نه سزاوار
محبّت تو هستم و نه لایق توبه نمودن.

آلوده دامانم و آکنده از آلایش. استخوان هایم زیر بار سرکشی خرد شده است؛ تو بر استخوان
خرد شده ام خرده مگیر که من دیر بازی است از دست رفته ام و از پای فتاده ام

من آلوده دامان ره بدان درگاه کی یابم

مقام محرمان است آن، من آن جا راه کی یابم»

الهی! اگرچه زشت رویم و زشت خوی، زشت کارم و زشت کیش، زشت نامم و زشت مرام، امّا تو
همه زیبایی هستی و فریبایی و برای حسن بی پایان تو، هیچ غروبی، طلوع نکرده و نتواند کرد.

«گر من آلوده دامنم چه عجب

همه عالم گواه عصمت اوست»

الهی! توبه کردم تا اجازه دهی کلماتم در هوای نیایش تو تنفس کنند، تا در فضای فرح ناک و
فرخنده تو، فوج فوج کبوتران شوق و احساس را در آسمان اجابت به پرواز درآورم که سخت محتاج
پروازم و سخت زمین گیر بی بال و پری خویشم

«اگر کردم جفا و زشت کاری

تو با من کن وفا و مهر و یاری»

الهی! شعله شقاوت و آتش تیرگی و طاغوت و عصیان، صورت ایمان مرا سوزانده است و زشتی
اعمالم، وجود مرا آکنده از آلایش نموده است؛ «نه در زشت روئی ام جای تأمل است و نه در زشت
خوئی ام جای شک

الهی! در تب و تاب توبه کردن سوختم، امّا توفیق توبه کردن، فرصتی است که تنها با اشک
می آید و بی اشک بر باد می رود؛ چشمه های جوشان اشک را در ایمان خشک و ترک خورده ام
برویان و باران توبه را بر عطش گداخته ام ببار!

الهی! به گریبان گناه آویخته ام و دست در آغوش شرمناکی فرو برده ام؛ نه مرا باری هست و نه
غباری، نه روزگاری و نه دیاری، نه امیدی و نه آرزویی؛ جز آن که به من فرصت دهی بعد از آخرین
واژه بارانی ام، محو بی مقداری و بی چیزی خویش شوم و چون گیاهی، در سرزمین مهر گستر تو جوانه
زنم و بی برگی خویش را سرشار از شکوفه های توبه نمایم؛ که تمام امید من همین لحظه کوتاه شکفتن
و پایانی است.

الهی! چشم گوشه گیرم را گوشه چشمی نیاز است و قلب متروکم را منّت نهادن و قدم رنجه نمودنِ
مهربانی تو، که من منّت پذیر مهر توأم و منّت گذار احتیاج خویش.

الهی! توبه ام را بپذیر و از من بگذر؛ که سخت به گذشت تو محتاجم و به بخشش تو نیازمند.

الهی! بدگویم و بدگوهرم، بدمهرم و بدمنش؛ مرا نیکو اختر کن و نیکو منظر، نیکو نهاد کن و نیکو
نیاز

الهی! توبه کردم از سیاهی و ظلمات، از تاریکی و عصیان؛ امّا مورچه های وسوسه و موریانه های
شک، تکّه های ایمانم را از برابر چشمانم عبور می دهند و در لانه ناله و زاری، به خاک می سپارند.

الهی! ای کاش می توانستم در یک چشم بر هم زدن، تمام خویش را فراموش کنم و تنها لحظه ای را
که تو به من تبسمّت را هدیه می دهی، به خاطر داشته باشم.

الهی! کیست که توبه نکرده باشد و کیست که توبه نشکسته باشد؟ سرم را بشکن، امّا مگذار توبه ام
را بشکنم که سر شکستگی بهتر است از سرخوردگی.

الهی! به سوی تو باز می گردم؛ با اشتیاقی وصف ناپذیر و آغوشی آشوب آشنا.

الهی! بگذار هرچند بار که به تو پناه می آورم، به تو محتاج تر شوم؛ که تو احتیاج همیشه منی و نیاز
مبرم لحظه به لحظه من.

الهی! اگرچه از تو دورم، امّا نزدیک ترین پنجره ها را به اشک ها دارم

الهی! توبه را از من مگیر که تا توبه را دارم و تا تو را دارم از همه چیز و همه کس بی نیازم.

الهی! پرونده توبه های مرا ببند، امّا در توبه را برای لحظه ای به رویم مبند که این خانه، همیشه خانه
امید من بوده و هست.

طعم توبه

حسین هدایتی

باز می گردم؛ با دست هایی از گناه، با چشم های حسرت.

باز می گردم؛ در دست هایم باد است، در صدایم غم هزار ساله پدرانم، بی هیچ بهره ای از خویش،
فرزند دوزخی زمین. چگونه آفریده شدم؟!

جایی برای گریستن نیست؛ باید بروم.

چشم هایم را بر دوش می گیرم، کسی صدایم می زند.

در آن سوی آسمان ها، کسی دوستم دارد؛ در جایی آن قدر دور که حتّی خیالم را نمی توانم به
سویش پرتاب کنم. در جایی فراتر از همه گلدسته ها، فراتر از همه ناقوس ها، همه فریادها، همه
خلقت.

باید بروم؛ کسی صدایم می زند.

گناهانم در دستان بزرگش مچاله شده است، آه، خدایا! چقدر لبانم تشنه است، کجاست؟ بهاران
ملکوت کجاست؟…

کوله بار من از هیچ نیست؛ کوله بارم از نگاه تو سرشار است، از لبخندهای بی دریغت، به پهنای
بی کران ها.

نَصوح وار، بر در و دیوار می کوبم، کوهوارِ شانه هایم می لرزد. زانوان بی رمقم، بر پلّه های نخستین
آسمانی ایستاده است.

از نردبان نور، از ریسمان ماه بالا می روم ـ خودم را بالا می کشم ـ آن قدر بالا که حسّ اقاقی شدن
در گیسوانم می پیچد؛ آن قدر بالا که طعم هلهله ملائک را به طارمی های تنم حس می کنم.

جادوی کائنات، جادوی باغ های بلند، جادوی وصل. ای بلند! هوای تو آرامم می کند

«ألا بِذِکْرِ اللّه ِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ»…

توبه شکستی؟ بیا!

سید عبدالحمید کریمی

این جامه های سیاه سرکشی که لباس پستی به تن رنجور از معصیتم پوشانده، این فرسنگ های
دوری که ژنده پوش تونل های درماندگی ام نموده و این گنداب گناه که سپیدی گوهر وجودم را تیره
کرده، فریاد می کند و حیات می طلبد تا به توبه ای، جان دوباره گیرم و به آرزوی فطرت خویش،
دست یابم، تا ریه های بودنم، در هوای آمرزش نفس بکشند و تازه شوند.

خدایا!

هزاران بار به سوی تو بازگشتم و آغوش مهرت را طلبیدم و تو مرا ناامید نکردی؛ اما دریغا که
ثابت قدم بمانم و ابلیس هرزه گی، از اوج عزت بندگی به حضیض ذلت سرکشی دچارم نکند!

این منم؛ بنده ضعیف تو که به هوس های زودگذر، دامن آلوده است و به بار سنگین طغیان
خویش، سنگین بار افزوده.

الهی!

این منم؛ توبه شکنِ هر از چندگاه؛ اما هر که هستم و هر چه هستم، پایان دلم، مهر و امضای توست
و تو را همواره می خواهم و با بند بند وجودم، مهر تو را فریاد می کنم و به عظمت و شکوه تو عشق
می ورزم.

عزیزا!

این که می بینی گناه می کنم، از سر لجاجت نیست، از غفلت و نادانی است؛ چه می شود سروش
رحمانی تو مرا خُرسند کند و دل درمانده ای را شاد نماید؟

اینک آمده ام به سوی تو؛ در شط توبه غلتیده، تا خیس زلالِ آمرزشت شوم؛ پس به توبه ام پاکم
کن ای همه پاکی ها.

زلال توبه

ملیحه عابدینی

دستانی سرشار از عطر تمنّا، رخساره ای خاک آلود از تیرگی گناه و چشمانی لبریز از زلال توبه،
ملتمسانه، ضریح آسمان را می طلبند و امید اجابت

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.