پاورپوینت کامل میلاد حضرت عیسی علیه السلام ۵۱ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل میلاد حضرت عیسی علیه السلام ۵۱ اسلاید در PowerPoint دارای ۵۱ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل میلاد حضرت عیسی علیه السلام ۵۱ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل میلاد حضرت عیسی علیه السلام ۵۱ اسلاید در PowerPoint :
۷۶
می آیی؛ بر بال های نازک پروانه ها
حمیده رضایی
ریسمان آسمان، به زمین دوخته شود،
خاک، بوی بال های شاپرک های بی آشیانه می دهد. شاخه های خرما، دست های مریم را جوانه
می زنند.
بوی ستاره های سوخته می آید
دردی شگفت، صدایت را بال و پر می دهد.
مسیح! گاهواره ات، تلاطم خاطرات از خاطر پاک نشده است،
صدایت، پژواک کوه های عظیم است که در گاهواره می پیچد.
تمام شهر، تو را به اتهام، به سر انگشت می کشند هوای روزهایشان را بهاری می کنی، بال هایت را
می شکنند.
نفس می کشی، خاک جان می گیرد، نفس هایت را می بُرند.
نگاه می کنی، هزار چشم از چشمه چشمانت سیراب می شوند؛ چشمانت را به عطش می کشانند.
صلیب های سوخته از هر سو، به پیش وازت آمده اند.
در گاهواره سخن بگو! لب بگشا؛ این دردها، مادرت را از پا خواهد انداخت! چشم بگشا؛ برق
دیدگانت، شب های تاریک شهر را شهابب باران خواهد کرد!
فرشته ها تو را دست به دست، از کهکشانی به کهکشانی دیگر، همراه خواهند برد. هزار انجیل در
دست هایت سبز می شوند.
هزار انجیل از دریچه های گشاده چشمانت برمی گیرند.
کلمات مقدّس از دهانت سرازیر می شوند و همچنان شاخه های خرما دردهای مادرت را جوانه
می زند.
بر جدار رودخانه ها بکوب صدایت را؛ که رود، طنین آوازت را در همه جا موج بزند.
که مقدس ترین مریم، عطش سال ها انتظارش را جرعه جرعه سیراب کند.
بکوب صدایت را بر سقف آسمان ها، تا شهر، در هوای زمزمه اش، جانی تازه بگیرد.
گاهواره ات، هیجان های عجیبی را خواب می کند. گاهواره ات، بهاری شگفت را به شهر می کشاند.
کلامت، صدای مقدسی ست که تاریکی را خواهد شکافت بخوان؛ تا مادرت، عذاب آورترین
لحظات را پشت سر بگذارد!
بخوان؛ تا انگشت های اتهام شهر؛ مادرت را به اشاره نرود!
آیه های انجیل، در چشمانت پر پر می زنند؛ بخوان!
اینک از راه رسیده است …
مهدی میچانی فراهانی
«نخلِ چندین ساله خشک، بارور شده است.» باغدارانِ بین النّهرین، این جمله را در حیرتی تمام بیان
می کنند و همه نخل ها، با دهان های بازِ متعجّب، به یکدیگر نگاهی می اندازند. حادثه بزرگ، دیر
زمانی است که بر شما فرو نشسته است.
بزرگانِ یهود را بگویید که آن که در انتظارش، قرن ها در معبدهایتان به زاری نشسته اید، اینک بر
شما نازل شده است؛ پس آیا کدام از شما او را خواهد پذیرفت؟ بی شک، اگر چشم شما به صدق،
منتظر و حقیقت بین باشد، شاید حتی نیازی به نزولِ او نبود. لیکن آن گاه که در میانِ مردُمِتان، کاهنامه
به مناجات برمی خیزید و از آسمان، پیامبرِ موعودِ راستین را طلب می کنید، در دل آرزو می کنید که او
پیش از آن که به دنیا بیاید مرده باشد.
و آن گاه که در کنیسه هایتان هدیه می گیرید و دعا می خوانید، در سینه مشتاق هستید که تا ابد هیچ
پیامبری رونقِ این بازار را به هم نریزد.
امّا مسیح، بخواهید یا نه، اینک از راه رسیده است؛ پس خنجرهایتان را صیقل دهید و شبانه در
کمین او بنشینید.
تاجِ خار را از هم اینک به اندازه سرِ او بسازید و شلاّق های خون آلود خویش را دسته کنید و
صلیب های چوبیِ بی شمار را برای فرزندان عیسی علیه السلام ، از هم اینک به درودگران خویش سفارش
دهید؛ چرا که حادثه بزرگ، دیر زمانی است که بر شما فرو نشسته است و بی آن که بخواهید، از
جماعت شما نیست.
اینک او در گهواره سخن می گوید. کلام حق را خواهید شنید، اگر گوشی برایتان مانده باشد.
خاطره ای عمیق در دهلیز احساسات زمین سربرافراشته است و شما، تسمه های تیره پولادین را
در شکنجه گاه ها صیقل می دهید.
آفتاب خسته بیمارتان اینک، عجیب رو به خاموشی نهاده است. این منظومه، خورشید تازه ای
می خواهد.
متروک و مه گرفته خواهید ماند در تراکمِ آنهایی که خورشیدِ تازه را به نظاره خواهند نشست.
تاریخ را دستان دیگری ورق خواهد زد. و شما با شب های دردناکِ خویش، لبریز سکوت و جنون،
تنها خواهید ماند.
مریم، چون همیشه صبور امّا نگران، حضور بکرش را به شهر می آورد، با آغوشی سرشار از
کودکی که حیرت را و عشق را با خویش به سوغات آورده است.
لابلای تهمت ها و نگاه های گستاخ،
لابلای زخم های زهرآگین که از زبان های عفونت زده برمی خیزد.
لابلای تنهایی و عظیم ترین غربت ها، عشق و ایمان.
مریمِ بزرگ، کودکش را در آغوش می فشارد و از کوه ها عبور می کند. و این گونه، داستان آغاز
می شود …
مسیح باز می گردد!
نزهت بادی
من صدای ناقوس هایی را شنیده ام که زمزمه های آیات پیامبرشان را در هیاهوی زنگ زدگی پیام
خویش، گم کرده اند.
من سقف های بلند معابری را دیده ام که در زیر آن، هیچ دست تعبّدی به سوی آسمان بلند نمی شود.
من کتاب مقدسی را خوانده ام که «کلمه الله»، در ترنم آهنگین هجاهای ناخوانده اش، فراموش
شده است.
من با پیامبری سخن گفته ام که یارانش، او را جز در یکشنبه های تعطیل و در پشت میزهای چوبیِ
کلیساهای خالی، فرا نمی خوانند.
مسیح علیه السلام زنده است!
و روحش به ضیافت مقدس فرشتگان پاکدامنی رفته است که تاج طهارت خویش از دستان
مبارک مریم علیهاالسلام ، هِبِه می گیرد.
مسیح علیه السلام باز می گردد!
او رفته است تا برای کوردلی مردمان سرزمین خویش که به کرم های شب تاب وجودشان پناه
برده اند، یک جفت خورشید از نگاه روشن طوبای بهشتی بچیند.
او رفته است تا برای مردگان در قبرستان های بی خبری از مقام انسانیت، دمی از نفس پگاه خدای
آسمان ها را بیاورد تا آن را در آه گناهکاران بخشیده شده قرار دهد و به حیات تازه شان مددی بخشد.
او رفته است تا همه صلیب ها را بشکند تا دیگر هیچ یهودایی نتواند پیام نجات بخش رسولانِ
الهی را به بند بکشند.
شانه های عیسای ناصری علیه السلام برای حمل گناهان اصحاب خویش نیست. شانه های عیسی، حامل
بار رسالتی هستند که از خداوند به امانت گرفته است تا مردمان آیین خویش را به سوی زلالی
آینه های باصفا فرا بخواند.
مسیح علیه السلام باز می گردد!
تا در صف اصحاب آخرالزمانی یگانه منجی بشریت غرق شده در عصر توفان زده بی ایمانی،
اقامه نماز عشق و عدالت کند و با پیام صلح و همدلی، گمگشتگان پراکنده در جزیره های متروک
ناامیدی را به کشتی لطف الهی هدایت کند و بادبان های معرفت را در جهت بادهای موافق باز کند تا
سکاندار جهانی دل های بی پناه، آنان را به وادی ایمن، به سلامت برساند.
«کودکی که در قنداقه حرف می زند»
داود خان احمدی
الواحی غبار گرفته و قومی غبار گرفته تر و سرزمینی که «ده فرمان» را به بازیچه گرفته دور فتنه خو
گرفته بودند قوم موسی، جهالت شان بازگشته بود و گوساله دنیا را به جای خدای موسی پرستش
می کردند؛ قومی که جز سرکشی و خیانت و بهانه، راهی دیگر نمی دانست.
کاهنان، مفهوم خدا را در پستوی فراموشی پنهان کرده بودند و با خدایی مسخ شده ـ مفهومی مسخ
شده از خدا ـ ، به تجارت دل و دین و خون و مال مردم مشغول بودند.
شهر تاریک بود؛ تاریک تاریک. بی هیچ روزنه امیدی و ترنم رستگاری.
الواح غبار گرفته، از آن سوی طور، باز صدایی در گلو شکسته فریاد می زد: «کشتار مکنید» و
مردمان قهقهه می زدند و جام خون برادر به لب می بردند، «فجور نورزید» و چشمان از شهوت
دریده، جز فساد و لذت چیزی نمی دیدند و هر روز، بیش تر از روز پیش، در منجلاب فساد و تباهی
فرو می رفتند و آخرت را افسانه ای می پنداشتند که مردی، سال ها پیش، برای دلخوش کردن مردمان
بر ساخته اش!
دنیا، دنیا و دنیا؛ تنها مفهومی که بنی اسرائیل می فهمید. دین نیز چون بردگان سرِ بازار در
دستان تاجران کنیسه، دست به دست می شد و هر روز به لباسی در می آمد برای کسب پول
بیش تر.
در این هوای مسموم، این شهر غبار گرفته و در میان این مردم تباه شده، ستمدیدگان را، چشمِ
انتظار به بیت المقدس دوخته شده بود که شاید دریچه ای گشوده شود و مسیح، از آن سوی فراموشی ها
بیاید.
مریم ـ معصومه یگانه عمران ـ در التهابی شیرین می سوخت و دلهره ای عجیب، نویدی بزرگ را
در سینه اش نجوا می کرد.
مریم از آن روز که فرشته پاک خدا در برابرش زانو زده و آن بشارت سترگ را در سینه اش جاری
ساخت، اندیشه کج و ریشخ
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 