پاورپوینت کامل شهادت شهید آوینی ۳۸ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل شهادت شهید آوینی ۳۸ اسلاید در PowerPoint دارای ۳۸ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل شهادت شهید آوینی ۳۸ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل شهادت شهید آوینی ۳۸ اسلاید در PowerPoint :
۹۲
پنج شنبه
۲۰ فروردین ۱۳۸۳
۱۷ صفر ۱۴۲۵
۲۰۰۴ .Apr. 8
«روشن ترین کلمات گریه»
محمدسعید میرزایی
تو مرثیه خوان آنهایی بودی که بامدادان پیش از این در مه گم شده بودند.
تو ردّ پای روشن آن سفر کردگان را در سرزمین رؤیاهایت جستجو می کردی.
در صدای محزون تو، یک دسته پروانه آواره بود که در تمام جنگل ها، کوهپایه ها، دشت ها و
کویرها سرگردان، ردّ عِطرِ گل های قتل عام شده را می گرفتند.
نگرانی تو از رفتن آنان نبود ـ که آنان را ماندگارترین می دانستی ـ که از ماندن بود، آری، تو این
را گفته بودی و هرکس که معنای حزنِ صدای تو را می دانست، می فهمید که دلت نیز از جنس
همان پروانه هاست، که می روند و در مه گم می شوند… حالا که تو نیستی، چه کسی صدای آن همه
غربت «تنهایی» خواهد شد؟ چه کسی دلِ آن همه داغ و تحمّل آن همه غربت و صبوری آن همه
مصیبت خواهد شد؟
امروز صدای تو غایب است، اما سکوت تو حقیقتی است که رساترین فریاد زمانه است. حالا
سکوت توست که همچنان قصه می گوید. تو راز سوگند خداوند به «قلم» را با جان دریافته
بودی. عطر کلماتِ تو همچنان در کوچه های شهر شهیدان جاری است.
شب ها که شهر به خواب می رفت، تو بیدار بودی و روایت «عشق» را می نوشتی. تو کلمه به
کلمه، پلک پلک می گریستی. گفتم سکوت توست که همچنان قصه می گوید، حالا می گویم
صدای تو هرگز از نوار حافظه مردمان این دیار، پاک نخواهد شد. همه ما وقتی که به احترام
شهیدانمان سکوت می کنیم. صدای تو در اعماق وجدانمان می شنویم.
حالا صدای توست که همچنان در ما روایتگر عشق است.
چه سال ها که با کوله باری از یاد شهیدان، از درّه های اندوه می گذشتی و از عظمت قلّه ها
می نوشتی.
تو عقاب وار به کوتاهی آسمان خراش های شهری نگاه می کردی که دامانش بلندای عشق را
نمی دیدند ـ و تو می نوشتی تا پنجره ها گشوده شوند و حقیقت مثل آفتاب در مقابل چشمان بهت
زده شهر، قد بکشد. و چه دل هایی که در اندوه صدایت می گریستند. وقتی که روشن ترین کلماتِ
گریه را زمزمه می کردی و حالا ماییم و رودخانه روشنِ صدایت همچنان جاری است.
چشم هایت هست
مهدی میچانی فراهانی
چشمان شیشه دوربین، حرمت پاهایت را نگاه نداشتند. دوربین های کنجکاو بر شانه اشتیاق
تو، آن قدر بی حواس تو را با خود در پی حقیقتی می کشانند که دیگر برایت مهم نیست که
قدم هایت کدام تکه از زمین را لمس می کنند و می اندیشی وقتی در جستجوی حقیقت باشی،
دیگر چه فرق می کند که پاها کدام قسمت جاده را برای رفتن انتخاب می کنند و بدین گونه زنجیر
حرکت به دست پاها سپردی و خود، سراسر چشم شدی برای دیدن و سراسر، گوش شدی برای
شنیدن صداها و ناله هایی که هنوز از بقایای خاکریزها برمی آمد. از لابلای خاطرات به پایان
رسیده ای که تو را هرگز رها نکرده اند.
زنجیر به پاها سپردی و امّا، خود غافل که پاهای تو مشتاق قدم زدن در آسمان ها هستند و این
خاک آلودگی زمین، نفس هایشان را بریده است. پس لحظه ای را غنیمت شمردند و به ناگاه به
آسمان گریختند و تو را نیز…
چشمانت اگر چه از شیشه، امّا قلب بزرگت سید! چندان زنده بود و گرم و تپنده که عمیق ترین
حس ها و رفیع ترین شهامت ها، چونان خوش رنگ ترین خون ها، هر لحظه در آن جاری بوده
است. قلبی که هر لحظه، عشق از دریچه ای وارد و از دریچه ای به سلّول سلّول پیکرت جریان
پیدا می کرد. عطر اخلاص، شریان هایت را آغشته بود سید! حالا گیرم که چشم هایت شیشه ای
باشد، امّا باید دانست که این شیشه ها پیغامبرانی هستند که صادقانه، حقیقت حادثه را با تو در میان
می گذارند و تو نیز با میلیون ها کسانی که خاطرات خود را زنده می خواهند. میلیون ها کسانی که
می خواهند بدانند، باید بدانند که آن بالاها چه خبر بوده است.
مین های بعثی، تلاش های مقدس را نمی شناسند، حتی اگر جنگ، سال ها پیش تمام شده
باشد. مین های کینه توز منفجر می شوند و نمی فهمند که پاره کردن قلب عاشق یعنی چه. و
نمی فهمند که شهامت یعنی چه. و چشمان شیشه ای را می شکنند، بی آن که برای یک بار حتی آن
را دیده باشند. مین ها فقط شروع جنگ را می شناسند و در ذهن های فلزی سراسر باروت آنها،
واژه صلح، واژه بی مفهومی است. مین ها فقط می دانند که باید منفجر شوند، به محض این که
پیکری برای تکه تکه کردن یافتند. پیکر مردان بزرگ در ذهن مین ها ناشناخته اند. مین هایی که
حرمتِ پاهای آسمانی را نگاه نمی دارند.
تو نیستی مرد! امّا عاقبت، چشمان شیشه ای آن چه را که از تو دید، به یادگار نهاد. پس چگونه
می شود گفت که تو نیستی. تو زنده ای، لابلای تصویر تصویری که آفریده ای. لابلای همه
واژه هایی که از فتح، روایت می کرد. واژه هایی که تو نوشته بودی. تصویر خاکریزها از صفحه
تلویزیون ها، بوی تو را در فضای تنفس بینندگانت پخش می کند. پس تو زنده ای و زنده خواهی
ماند تا وقتی که خاکریزها همچنان حرفی برای گفتن داشته باشند.
«روایت فتح خورشید»
حمیده رضایی
هزاران کلمه از سرشاری ذهنت فوران می کند آن گاه که فانوس های قلم را بر جاده های
پیچیده کاغذ به سوسو وا می داری. دست هایت جوانه های یقین زده اند با پنج انگشت روشن تر از
ماه. بعد از این قلمت جوانه های خاطره خواهد زد آن گاه که در خاک های در هم پیچیده جبهه
ریشه بدواند. این خاک سال های درازی ست عروج ستاره ها را تا افلاک نظاره می کند، این خاک با
بوی خون همرزمانت شقایق می رویاند و از مین های منتظر سراغ تو را می گیرد. سراغ بال های
گسترده است را.
قلمت را در فرو رفتگی خاک جا مگذار، بگذار بنویسد از هوای آن روزها از خاطراتت، از
جبهه، جنگ، خاکریز، شب های منوّر و باروت، بگذار بنویسد ایمانت را، اعتقادت را. دهانت را
به سقف آسمان بدوز و آفرینشت را از بند بند تنت فریاد بزن، چفیه ات را به دوش بادها بینداز و
دفترت را به تاریخ بسپار. یادت از خاطر تاریخ فراموش نخواهد شد.
هیچ کلمه ای بزرگواری ات را شرح نخواهد داد، هیچ پنجره ای قدرت بال در بال تو پریدن را
نخواهد داشت. خورشید بر پیش
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 