پاورپوینت کامل از دریچه زمان عید نوروز ۵۲ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل از دریچه زمان عید نوروز ۵۲ اسلاید در PowerPoint دارای ۵۲ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل از دریچه زمان عید نوروز ۵۲ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل از دریچه زمان عید نوروز ۵۲ اسلاید در PowerPoint :
۳۷
شنبه
۱ فروردین ۱۳۸۳
۲۸ محرم ۱۴۲۵
۲۰۰۴ .Mar. 20
«سینِ سلام»
محمدسعید میرزایی
مادر به بازار می رود تا سین ها را بخرد.
مادر با زنبیلی از «سین»های کوچک به خانه می آید.
سیب ها در آیینه، رنگ می گیرند. سبزه ها قد می کشند.
به مادر می گویم: این قدر دنبال «سین»ها نگرد. سینی را بیاور، «سلام»هایمان را در سینی
بگذاریم. «سلام»های ما «سین»ها را زیاد می کنند.
«سلام»، عطرِ سیب دارد. مادر سیب ها را در آیینه می چیند.
سیب ها جوانند. چیزی نمانده که یک سال دیگر به سنّشان اضافه شود.
خواهر کوچکم می خواهد یکی از سیب ها را گاز بزند. می گویم صبر کن، بگذار سال جدید
بیاید، سیب ها سرخ می شوند.
سال، تحویل می شود. سیب ها به سال جدید می غلتند.
خودم را در آینه می بینم؛ هنوز جوانم.
پدرم قرآن می خواند.
مادرم آهسته گریه می کند. سوره الرحمن، سوره مهربانی است.
سوره الرحمن، دو باغ خیلی سبز است که ما در آن راه می رویم و سیب می چینیم.
«فبایّ الاء ربّکما تکذّبان…»
حالا عید است.
درخت ها، یکی یکی خرقه سبز بهار را می پوشند.
لباس های ما جوانند. ما لبخند می زنیم. پدر، عیدی های ما را می دهد. همه ما ثروتمند
می شویم. خاکِ فقیر را از یاد می بریم.
زمین ثروتمند می شود. هنوز کمی «زمستان» پشت در خانه است. با او خداحافظی می کنیم.
زمستان پشت در سال جدید جا می ماند. پنجره را باز می کنیم. در حیاط، غلیان چلچله و شکوفه
است. توحیدِ بهار، خاک را تسخیر کرده است.
بهار! ای رستاخیز سبز! ای رحمتِ معطّر!
دیروز، آخرین برگ زرد از شاخ های درختان افتاد و امروز، تو تمام سبزی ها را نقاشی می کنی.
دیروز باغ از بی پرندگی پُر بود و امروز پرنده می چکد از تن درختان.
بگذار تا با تو سبزترین کلمات توحید را بسراییم!
بهار با صدای سنج
مریم سقلاطونی
بهار آمده است
با همان شال گردن سبز
با همان قطیفه های رنگی
با همان دستان لطیف
با همان سر انگشتان مهربان
با همان سبدهای لبریز
با بویی از نیستان های تشنه
با رد پایی از کوچه باغ های مصیبت
با عطر دل انگیز نی نوا
بهار آمده است
سبز، امّا سرخ…
سپید، امّا سیاه…
درختان هنوز سیاه پوشند
دریاها هنوز متلاطمند
خورشید هنوز از تب تشنگی می سوزد
پنجره ها هنوز پریشانند
نسیم به استقبال سنج زنان رفته است
باد زوزه کشان
چراغ شادی شهر را خاموش کرده است
کوهپایه ها شقایق در آغوش، آمده اند
چلچله ها
شمع در منقار
فروردین را به چله نشینی اشک و اندوه نشسته اند
قاصدک ها
پای خاکستری زمین بال می سایند
چشمه ها می سوزند
با صدایِ آب آب
بیابان ها در تفِ تشنگی، پا برهنه می دوند
فروردین
چله نشین گنجشک های کربلاست
چله نشین کبوتران مسجد النبی است
چله نشین پرنده های غریب دمشق است
فروردین
آمده است با پیراهنی از اندوه بر تن
و با شال سبزی بر گردن
و با قطیفه هایی سرخ و سبز… نیلی و کبود…
صدای پای بهار
امیر مرزبان
از صدای پای عطر گل هایی که می آیند، شاید طراوتی در روح خسته زمین پیچیده که
لباس های میهمانی بر تن می کند. چادر گلدار، شکوفه می پوشد و میهمانی خورشید را آغاز
می کند. بهار، جوشش خون فصل هاست در رگ جویبارها و رودها، گویی که در صور دمیده
باشند. جانی تازه در همه جهان می پیچد و رخوت زمستان را، مرگی را که برف سپید پوش این
کفن سرد بر اندام های کوه و دشت و جلگه و درخت پیچیده، ناگهان از بین می برد و از زیر جامه
برف، زندگی جوانه می زند،
و نوروز آغاز بهار است. میراث گذشتگانی که حرمت این میلاد دوباره را پاس می دارند.
نوروز و بهار یعنی تو باشی و رُستن، و تو باشی و رفتن و تو باشی و جوشش، یعنی که یاد بگیری
مثل برگ های تازه درختان، جوانه باید زد، یعنی که آموخته باشی، شکوفه های سیب که
درمی آیند، رسالتی دارند. یعنی تو وجودت را راهی تابستانی سرشار از میوه های زیبا خواهی کرد.
بهار یعنی حرکت از نوزایی به بارآوری و از بارآوری به اعجاز آن چه که آن را مهر می نامند.
بهار، محبت را در جان های بهاری افزون می کند. مگر در اسطوره ها نخوانده ای که روزهای اول
سال نو، گذشتگان نیز به کنار خانواده هایشان می آیند و تقاضای اکرام و دعا دارند؟
مگر این همه آیین مهربانی و عشق، جز برای این روح تازه است که حتی مردگان خاک را
می انگیزاند.
شاید از پس قرن ها و سال ها، خورشید، همان جوری بتابد که هزار سال پیشتر، در آسمان
می رقصید و پرتو گیسوان زرافشانش را به زمین می فرستاد. امّا هر بهار، رجعتی تازه می کند و
حرفی تازه می زند.
خورشید هم در این تولد تازه شریک است. و تو باید بیاندیشی که بهار یعنی نوروز و نوروز
یعنی روز نو، روز جدید، روز آغازی جدید، روزی تازه، روزی روزتر از روزهایی که پشت
سرت بودند و روزی که منشأ روزهایی می شود که خواهد آمد. یک نقطه آغاز، یک مبدأ حرکت.
جایی که تو از او طلب حرکت می کنی… یا مقلب… ای تغییر دهنده قلب های ما و چشم های ما، ما
را به آن چه می خواهی، راهنما باش. اگر می پذیری که راهنمای ما در این حرکت، آن سرچشمه
جوشان ازلی است.
«یا مُدبّر لیل»: ای آن که تدبیر کننده روزها و شب هایی! در این روزهای ما از سرچشمه فیض
جوشانت اندیشه ای کن تا به تو نزدیک تر شویم. اگر یافته ای که نزدیکی او عشق است… یا
مُحَوِّل… ! حالا نوبت حل شدن می شود در آن که از او خواسته ای تو را به بهترین حال ببرد.
می خواهی مثل بهار که در رگ زمین حلول می کند، تو هم آغازی نو داشته باشی و در عظمت
بی انتهای او حل شوی و می خواهی هیچ شوی در همه او. می خواهی مثل برگ های تازه
جوانه زده درخت ها، از نو، راه رسیدن به او، به نور مطلق و جاودانی عشق را تجربه کنی،
می خواهی در کوله بارت از اندوخته های او برگیری و مسیری را که او فرمان می دهد
بپیمایی،
می خواهی بارآور باشی و بارده، می خواهی طاعت و اطاعت و عبادتت با خدمت و خشوع،
رنگی تازه بگیرد. می خواهی جوانه بزنی، ببالی، میوه بدهی و می خواهی بروی، می خواهی حتّی
برای او بمیری، می خواهی بمیری در پایان راه تا به او برسی. تا دوباره زنده ات کند. تا دوباره آغاز
شوی… تا دوباره بهاری باشی و… تا دوباره بیایی و اوست که از لب هایت می خواند این آرزو را:
حَوِّلْ حالَنا إِلی أَحْسَنِ الْحالِ
من هنوز پشت پنجره ام
سیده فاطمه موسوی
یک روز دیگر را نیز در کنار پنجره می گذرانم ـ هنوز برف ها آن قدر زیبا هستند که چشمان
مرا از کنار پنجره برندارند ـ روزهای آخر زمستان است، موقع خانه تکانی ـ گنجشک ها نیز روی
شاخه در تکاپویند، شاید آنها هم خانه تکانی می کنند ـ و من از پشت پنجره تصمیم گرفته ام خانه
دلم را رفت و رو کنم ـ آخر بهشت کوچک زمین در راه است ـ بهشت، نوید الهی است و ما هر
سال بهار، آن را تجربه می کنیم. بهار، چند روز دیگر از قطار فصول پیاده خواهد شد ـ مادر برای
همه لباس نو خریده است ـ مادر می گوید امسال عید باید ماهی بخریم، برای سفره هفت سین،
سبزه واجب است؛ همین طور سیب و سنجد و سمنو…
من هنوز پشت پنجره ام و به صدای مبهم پرندگان گوش می دهم ـ من به نوروزهای گذشته
فکر می کنم، بدون این که چیزی یادم برود
ـ به راستی جشن نوروز را بهتر از هر کسی، «درختان» برگزار می کنند. آنها به محض ورود
بهار، سبزپوش می شوند و با شکوفه های قشنگی که بر موهایشان می زنند، زیباتر از همیشه به
نظر می آیند
همین طور پرندگان، وقتی عاشقانه در آسمان آبی بال می سایند. بهار هم مثل همه فصل ها
قشنگ است
ـ بهار، فصل دیگری ست و نوروز، روزی دیگر از روزهای خدا، ولی امسال چگونه باید
بود؟ امسال بیدهای مجنون، چگونه عاشق خواهند شد؟ امسال سپیدارها، سپیده دمان به کجا
خیره می شوند؟
و امسال عید بر سر سفره هفت سین فکر می کنم، به سیب به سرکه، به سنجد به سمنو به سبزه
به سکه و به قرآن به سفره هفت سین فکر می کنم و به قاب عکس پدر که هر سال در سفره هفت
سین حضور دارد و ما را مهربانانه نگاه می کند
من هنوز پشت پنجره ام و به نوروز امسال فکر می کنم…
… بهار غزل عاشقانه خداست
مریم سقلاطونی
و تاریخ های جهان، شعله شعله آب شوند
و تا خبری از برف های سنگین نباشد
و تا کوهپایه ها دامن دامن شقایق وحشی شوند
<
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 