پاورپوینت کامل رحلت حضرت امام خمینی رحمه الله انتخاب حضرت آیت اللّه خامنه ای به رهبری ۶۶ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل رحلت حضرت امام خمینی رحمه الله انتخاب حضرت آیت اللّه خامنه ای به رهبری ۶۶ اسلاید در PowerPoint دارای ۶۶ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل رحلت حضرت امام خمینی رحمه الله انتخاب حضرت آیت اللّه خامنه ای به رهبری ۶۶ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل رحلت حضرت امام خمینی رحمه الله انتخاب حضرت آیت اللّه خامنه ای به رهبری ۶۶ اسلاید در PowerPoint :
۸۹
پنج شنبه
۱۴ خرداد ۱۳۸۳
۱۴ ربیع الثانی ۱۴۲۵
۲۰۰۴ .june. 4
جماران یتیم شد
مریم سقلاطونی
زمستان بود.
که آمدی
به استقبالت آمدیم
با شاخه های گل محمدی
در حجمی از شادمانی و غرور
تا فرودگاه مهرآباد
و در بهشت زهرا
پیمان برادری بستیم
پیمان مهربانی بستیم
پیمان بستیم که باشیم و بمانیم.
سوز سرما بود و گرمی محبت پدرانه ات
بهار بود
نه، زمستان بود
که به بدرقه ات آمدیم
از مصلی تا بهشت زهرا
فرشتگان، دسته دسته فرود آمدند
فرشتگان لباس عزا پوشیدند
فرشتگان تابوت تو را به آسمان بردند
فرشتگان، نوحه سردادند.
باران گریستیم
باران گریستیم
بهار بود؛
نه زمستان بود
سرد بود زمین
یخ بسته بود زمین
روح تو آرام آرام به آسمان ها رفت
روح تو به پیشواز خدا رفت
هیچ کس باور نمی کرد برای تو لباس سیاه بپوشد
هیچ کس باور نمی کرد برای تو عزاداری کند
هیچ کس باور نمی کرد برای تو نوحه بخواند
هیچ کس باور نمی کرد تو را دیگر نبیند؛
تو را و آن صندلی سفید و آن چهره خندانت را
تو را و آن صدای گرم دلنشینت را
هیچ کس… هیچ کس
خبر ساعت ۷ صبح، داغ بود
مصیبت بود، اشک بود
خبر ساعت ۷ صبح، بغض آلود بود
خبر ساعت ۷ صبح، سیاه بود
کشنده بود.
خبر ساعت ۷ صبح، ناگوار بود
قلب تهران ایستاد
قلب ایران ایستاد
قلب جهان ایستاد
«اِنّا لِلّه و اِنّا اِلَیْهِ راجِعُون»
زمین، یکپارچه تاریک شد
چراغ های جهان خاموش شدند
پابرهنه های جهان، خاک یتیمی بر سر ریختند.
رستاخیز شد.
مردان از خانه بیرون آمدند.
زنان سراسیمه بر سر زدند
کودکان زانوی غم گرفتند.
پدر پیر جهان، به آسمان رفت
جماران یتیم شد
قلب جهان ایستاد
داغ بی تسلّی
نزهت بادی
آن دستی که بر سر ما سایه انداخته، یَد بیضایی است که از آستین خدا بیرون آمده است و ما که در
معجزه حضور تو، صدق قصص انبیاء را باور کردیم، چون ساحران فرعون، در برابر انقلاب تو سربه
سجده نهادیم که «آمنَّا بِربّ موسی و هارون».
اما اکنون چگونه باور کنیم که سایه دست خدا از سرمان پرکشیده است و رخ آفتاب در نقاب کفنی
سفید، پنهان شده است.
اماما! تو نیز به سنّت آن حجت موثق که مهربانی را در رگ های سادات به ارث گذاشته است،
دست از میان کفن بگشا و ما یتیمان غربت نشینت را در آغوش بگیر! شاید که این وداع، کمی از
تلخی هجرانت بکاهد و نوشداروی حبس بر پیاله وجودمان سرازیر کند.
پدر مهربانمان!
ببین که تن هایمان به مثابه قبرهای از پیش کنده ای شده اند که جان از دست رفته مان را در خود
دفن می کنند. فاتحه ای بر ما بخوان ای زنده تر از دم مسیح!
شاید که در گورستان سینه هایمان با عطر دل انگیز نفس تو، رستاخیزی بپا شود و حیات به رگ و
خون خشکیده مان باز گردد.
اما نه! ما جان را می خواستیم که به پای تو بریزیم. وقتی تو نباشی، جان بلای خانمانسوز
زندگی مان می شود، پس همان بهتر که ما را پیش از آن تن عزیز تو، به خاک بسپارند و جسدمان همنوا
با ذرات خاک، در استقبال از جسم نازنینت، سوره الرحمن سردهند و بر آن پیشانی هزار بار خاک
خورده ات، بوسه بزنند.
جانا! پیش از آن که تو نباشی، ما نیز نبودیم! ما از نسل خون و آتش ایم! از نسل آن ابراهیم
خلیل علیه السلام که چون قدم بر آتش نمرودیان نهاد، زمین زیر پایش گلستان شد. ما فرزندان آخرالزمان
همان پیامبری هستیم که به اذن او، گردن به تیغ عشق می سپاریم و خود را فدای مأموریت عظیم
رسول حق می کنیم.
ما را نیاموخته اند که بی خمینی زندگی کنیم. ما چشم در چشم روح اللّه به دنیا آمدیم و به جای شهد
شیرین شیر مادرانمان، اشک شورشان را مکیدیم و بجای بازی های کودکانه، راه و رسم مبارزه با
باطل را آموختیم که اماممان ما را سربازان خویش در گهواره نامیده بود.
پس از ما نخواهید که بی رهبر و مقتدایمان زنده بمانیم وقتی که مایه زندگی ما پارچه وفات بر سر
کشیده است.
ما همه بلاها را آزموده ایم و خم به ابرو نیاورده ایم! اما به جان نازنین امام سوگند! بر این بلای
جانسوز قوتی در ما نمانده که بخواهیم صبوری کنیم.
پس بگذارید مانیز در این توفان مصیبت زدگی، از دست برویم تا جای خالی سکاندار کشتی
وجودمان را نبینیم.
سروجان ما فدای پیر و مرادمان
بی تو باید بر خویش آوار شد
داوود خان احمدی
دلم نمی گیرد که سربگذارم بر آرزوی روزی که فردا خواهد رویاند. (هر روز نزدیک تر می شوند
سینه ها به سوختن)
بی تو باید چه کرد؟ بی تو چه می توان کرد؟ به چه باید پناه برد یا به که؟
بی تو باید نشست،کز کرد و بر خویش آوار شد؛همچون تمام این لحظه های بی امتداد که بر تن و
جان شکسته من آوار می شوند؛می چرخد و می چرخد و پیش نمی رود.
بی تو باید شکست در خود و باز هم شکست.و خواب ساعت های مرده را بر هم زد،تا کمی از
سنگینی این غم جان گداز،بکاهد و… آیا ساعت ها به روفتن این شب از روی شانه های شکسته شهر
بر خواهد خاست؟
نیش سرخ خورشید هنوز در چشمانم می سوزد و آتشی را که از تو در سینه دارم، شعله ورتر می کند.
اشکم خشک شده و ناله هایم دیگر مرا یاری نمی کند… آه! بی تو چگونه خواهم صبح کرد. ای
همه زندگی من؟
حسن می کنم عمق تاریکی نمور را. با تمام استخوان هایم، پوسیدگی روحم را لمس می کنم و به
انتظار قطره صبری، چشمانم را می جویم، اما دریغ از قطره ای صبر!
دلم نمی گیرد که سربگذارم بر آرامش دروغین بی تو که آرامشی هرگز نیست بی تو در این
تنهایی بی تنفس، هرگز! بی تو باید این جا نشست و بر همیشه آوار شد.
گوشه ها همه تاریک؛ لحظه ها، مردارهای آوار شده بر صفحات دل.
نمی دانم حال، رختم را به کجای جهان بکشم که بتوان بی تو زیست؛ جای خالی تو، همه جا را
پرکرده است و جایی را نمی یابی که اندوه تو، فرشی نگسترانده باشد و نه جایی که نتوان نشانی از
مصیبت بزرگ رفتن تو یافت.
حس می کنم نیش خورشیدهای سوزان را در چشم و عمق نمور تاریکی در جانم فریاد می زند.
کوچه به کوچه می گردم. شهر به شهر و دیار به دیار، نامت را فریاد می زنم و از ذهن ورم کرده
آسمان، نشان تو را می جویم. از هر پنجره و از هر دریچه که رو به تنهایی باز می شود.
بی تو در کجای جهان می توان آرام یافت. در کجای جهان، در کجای زمان؟
تو به عشق رسیدی
اکرم السادات هاشمی پور
انقلاب کردیم و انفجار نور آفریدیم. نگا همان همیشه شرمنده دستان تنها و غریبت شد، آن زمان
که آرامش خویش را با تبعیدها و نامردمی های نامردان روزگار، تنها به خاطر آسایش، معامله کردی.
مهربان من! دیری نپایید که آسمان ایران، در غربتی دیرینه فرورفت و تو به پرواز بلند عشق
رسیدی پرواز کردی و ما یتیمی زمان خویش را به حس ادراک نور پیوند داریم.
پرواز کردی و ما داغدار آینه ای زلال گشتیم.
پرواز کردی و روح بلند سبزترین نخل استقامت و شجاعت را به آسمان رساندی تا غم
تنهایی ات، قامت مقام نو سروده هامان را تا قیامت خم کرد.
ای دریای بی کران بردباری و ایستادگی! وسعت سبز نگاهت با ضمیر ایران آشناست و نامت در
سینه تاریخ، حلاج وار، فریاد اناالحق می زند.
با روحی مطمئن به پرواز درآمدی؛ آن سان که شکوه و عظمت صدایت، مشت بر دهان کفر زد و
ایران رازنده نگه داشت.
به وسعت نجابتت سوگند که تا امروز، آمدنت نوازشگر لحظات تنهاییمان بود، اما تو پرگشودی
و چون روشنای یک صبح بلورین، به پرواز درآمدی تا ظهر انقلابمان را با یادت تجربه کنیم و
غروب ستاره هامان را باز هم چون همیشه، با یاد تو صبور باشیم.
پرواز کردی، ای روح همیشه ماندگار خداوندی؛ به بلندای نامت سوگند که در پروازت دل هامان
چون غروبی مه آلود، خون گریه کرد.
ای بزرگ مرد اندیشه و عرفان، که نامت در تاریخ، چون ستاره ای روشن، معنای تکامل و بیداری
است.
غم پرواز تو را کدام دیده بینا بر سفره ای از اشک و خون میهمان نشد؟
با دلی آرام
مهنازالسادات حکیمیان
ستاره دیده فروبست و ماه چهره نهفت
که روشنان جهان، جمله سوگوار تواند
خمیده قامت شعر و شکافت فرق قلم
ردیف و قافیه بی تاب و بی قرار تواند
تو رفتی با دلی آرام و امانت را بر شانه های شرافت نهادی تا به قیمت روز، معامله نشود.
رفتی، با قلبی مطمئن.
رفتی، با ضمیری امیدوار به اندیشه های جوان؛ اندیشه هایی که سپردی به تجربه های کهنسال.
… و گذشتی از فراز تابوتی روان و مرواریدهای معطر گلاب و دریای توفان زده ای از جامه های
عزا
گذشتی از فراز بی شمار جانِ به تشییع آمده.
آیا امروز، در قحطی التفات، نسلِ وحشت و سرعت، آرامش را در تکاپویی «برای رضای خدا»
درک می کنند!؟
کودک دهساله آن روز، هنوز هم که هنوز است، یتیمی را رنج می برد.
نگاهت همیشه با ماست
حمزه کریم خانی
ای آشنای پس کوچه های دل! حضور بارانی ات هنوز التیام بخش وسعت باورهاست. بگو
چگونه ترنم عشقت را بر صفحه کوچک دل ترسیم سازیم؟
آبشار دست های مهربانت، هنوز از ورای زمان بر ما جاری است.
روزگار، خاطرات تو را بر تارک هستی نشانده است. اکنون که رفته ای، بگذار بگویم، مهربانا!
حجم اندوه فراقت را در کدامین کوه فریاد زنم؟
هنوز دست های ملتمسانه عاشقانت، در نور بی رمق ماه، در جستجوی خاطره های آسمانی ات
هستند.
ای محبوب دل ها! روزی که رفتی، پرندگان، پرواز را فراموش کردند و گوش آسمان از صدای
بال پرنده ها خالی شد.
روزی که رفتی، ماهیان هم، دیگر تحمل آرامش آبی دریاهای بی کران را نداشتند و رودهای
پرخروش، آهنگ خشم بی قراری شان را بر سینه ساحل، فریاد می کردند.
ای کوثر آسمانی! روزی که رفتی، «شکیبایی» هم بی قراری می کرد.
آری! چه زود زمین تو را در تن سردش جای داد. ای مرد! آفتاب نگاهت را هرگز از دل هایمان
نخواهیم نشست.
بی تو لحظه ها چه خالی اند!
معصومه حیدری
سحر، در ذکر تو وضو می گرفت، آن گاه که تو را به روی سجاده ای از نور می دید و گلدسته های
تکبیر، در تو قامت می بستند.
آن گاه که تو در بلندترین محراب ابدیت، حمد را جاری می کردی.
تو آفتاب را به کهکشان قنوت پیوند دادی.
تو رسالت رویش را به وسعت زاویه های سبز، شناساندی و آشنا کردی اندیشه را با خاک، تپیدن
را در قلب قرن، نفس کشیدن را در دشت آزادی، آزاد زیستن را در واژه های سرخ فریاد و گام
برداشتن را در عصر احتضار انسانیّت.
… و بی تو لحظه ها چه خالی اند!
حتی در امتداد دشت شقایق. و سطح روشن آب، در سکوتی اندهبار، دفن می شود.
با غروب تو
سید امیرحسین فاطمی
درختان سبز رویاهام، با غروب تو به زردی گرائید.
اماما!
آن گاه که از پس دیوارهای بلند کودکی ام
گرمای دستانت را احساس کردم
آن گاه که بر بال فرشتگان نشستم
و به دور قاب عکست طواف کردم
آن گاه که با فهم کمم
کلام پرمهرت را درک کردم
آن گاه که می خواستم از بهشت سخن بگویم
تو را در آن می دیدم
آن گاه که عکس تو را بزرگ ترین گنج دنیا می دانستم
آن گاه که نمی دانستم و نمی فهمیدم که تو کیستی، ولی با این حال، عاشقت بودم
و آن گاه که دیدار تو، بزرگ ترین آرزویم بود،
شنیدم که می گفت: «روح خدا به خدا پی
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 