پاورپوینت کامل سالروز فتح خرمشهر ـ روز مقاومت و پیروزی ۸۴ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل سالروز فتح خرمشهر ـ روز مقاومت و پیروزی ۸۴ اسلاید در PowerPoint دارای ۸۴ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل سالروز فتح خرمشهر ـ روز مقاومت و پیروزی ۸۴ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل سالروز فتح خرمشهر ـ روز مقاومت و پیروزی ۸۴ اسلاید در PowerPoint :
۵۰
یک شنبه
۳ خرداد ۱۳۸۳
۳ ربیع الثانی ۱۴۲۵
۲۰۰۴ .may. 23
در پیراهنت دردی است …
حسین هدایتی
این زمین سوخته را بر تمام صخره های جهان بنویس…
این فریاد را بر تمام کتیبه ها بکَن.
ترکش خورده را نای باریدن نیست.
تانک ها می غرّند و شهر آتش گرفته است.
ماره گل آلود را پائین کشیده اند و شب ـ چکیده تر از پیش ـ بر پیشانی ها تاختن گرفته است.
زمزمه ای در گوش نخل هاست.
سرود آتش، آخرین ترانه کودکان شهر، آخرین تکاپوی ماهی ها بر خاک است.
دست هایت را و دهانت را کنار یادهای نافراموش، آویخته ای.
در پیراهنت دردی ست؛ درد آویختن از کلمات، درد فروریختن در گریبان خویش.
در پیراهنت دردی ست که نامت را مچاله کرده است…
خونین شهر! چشم هایت به شهادت رسیده اند و نوای باقیمانده ات را بر شاخه های کهنه، آتش
زده اند.
خانه هایت را در مشت ها فشرده اند و خیابان هایت را.
لهجه بندری ات، در باد نمی رقصد.
این منم که چکّه چکّه از دریچه های غبارینت فرو می چکم. صدایت را از تهِ چاه های نفت
نمی شنوند.
ماهورهایت، زخم های سرباز کرده زمین است.
نامت را بر دیوارها می نویسم، نقطه هایت تاول می شوند.
در رگ هایم جان گرفته ای.
چون خون تازه ای، می دوی بر گونه هایم.
سرخی ملایمی در شروه هایت جریان دارد.
فرزندانت را سخت در آغوش فشرده ای.
ای خاک! رنج بزرگت، آسمان را فلج می کند.
می چرخی بر مدار خاکستر. لباس های خاکی ات را به تن کرده ای و در کنار جوانانت زانو
زده ای.
ای شهر بی آواز! کلمات، مرا در دهان تو دفن کرده اند. تو زانوی بی تاب جهانی.
خرمشهر! حرامیان در کمینت نشسته اند. چشم های دریده شیاطین براندامت می لغزد.
تو را چون خون تازه ای از رگ های خاک بیرون می کشند، امّا تو از قلّه های بلندت قدمی بر زیر
نخواهی گذاشت. ایستاده ای به قامت سپیداران.
لباس خاکی ات خونین، لباس خاکی ات وصله خورده است، امّا ردّ پروازت در بی نهایت هاست.
شهر من! یادت باشد تا هستم، بلند و بشکوه، بر پیشانی دنیا می نویسمت.
شهری با آوازهای خونین باد
مریم سقلاطونی
ایستادی؛ همچنان آفتاب،
بربلندای جهان
همچنان کوه،
بر گرده زمین
زیر باران موشک ها و خمپاره ها
زیر آوار خانه ها و کوچه ها
در حصن «لااله الاالله»
موشک ها، دیوارهایت را تکه تکه کردند
زنانت را آواره بیابان ها نمودند
مردانت را خاکستر کردند
گهواره هایت را سوزاندند
موشک ها،خیابان هایت را ویران کردند
نخل ها را قطعه قطعه بر زمین پاشیدند
ماذنه هایت را فرو ریختند
صدای پوتین های مرگ،در کوچه هایت پیچید
پوتین ها،گلویت را فشردند
پوتین ها خشمگینانه آمدند
چیزی از شهر نمانده بود
نه چراغی و نه پنجره ای و نه درختی
پل هایت فرو پاشیدند
صدای گوش خراش موشک ها
خواب عروسک هایت را برآشفت
ابرهای تیره تو را در برگرفتند
ابرهای شعله ور سرخ
ابرهای غباراندود
خانه هایت بدون سقف شدند
درختانت بی آشیانه
و آشیانه هایت خالی از پرندگان صبح
تو یکجا به آسمان پاشیده شدی
زیر موج های خمپاره و تیر
در بی امان توفان مرگ
تو یکجا درهم شکستی
در زیر لگدکوب تانک ها و پوتین ها
مرگ،تو را در محاصره گرفت
پیش چشمان تو،خیابان ها خمیده شدند
خانه ها خراب شدند
آسمان در خویش افسرد
پوتین ها،بی رحمانه آمدند
پوتین ها،بی رحمانه کشتند
پوتین ها،بی رحمانه شکستند
پامال تانک ها شدی
زیر بارش مرگ
درختانت لرزیدند در هم
کوه هایت پراکنده شدند
باران گرفت
باران تیر و گلوله
صدای خشمگین بمب ها
لانه گنجشکانت را ویران کرد
پرستوهایت را آواره کرد
پیشانی ات را شکافت
رودها را از هم پاشاند
و تو همچنان ایستادی
تا صدای دوباره اذان
از مسجد جامع ات
تا صدای دوباره گنجشکان
از بلندای درختانت
تا وزش نسیم از
پنجره هایت
تو همچنان ایستاده ای
رو به چشم اندازانِ شقایق زارها
با غریو سوگواران
بادها، آوازهای خونین تو را
در گوش نی زارها خواندند
بادها، پیامبران رهایی ات شدند
بادها، ایستادنت را نواختند
در دل کوه های مغرور جهان
پنجه های موج گرفته
محمد کامرانی اقدام
سلام بر تو ای خرمشهر! ای آزاد شده دست خداوند!
ای آرزوی گمشده در لابه لای مویه های موبه مو آشفته عاشقان
«از بارگاه قدر تو هر شب ندا رسد
گردون لاجورد قبا را که خون گری»
سلام بر تو ای طراوت تمنای تمام توفان دلان دریایی!
سلام بر تو ای خرمشهر! یادت می آید که کدامین شب، شب بوها را به رایحه رایج مهربانی ات
دعوت کردی.
یادت می آید که در صدای مهیب مسلسل ها و سوت قطار خمپاره ها، چگونه شقایق های شوریده
را در آرامش ابدی دعوت می کردی؟
سلام به تو خرمشهر! هنوز که هنوز است، چهره آفتاب خورده و گرده زخم خورده تو، یادآور
لهجه غلیظ غیرت و غربت تو و بلندی همت هفت آسمانی توست.
سلام بر تو ای خرمشهر! ای حضور جاودانه فریاد! ای تجلی تماشایی عشق و شعور!
یادش بخیر! آن روزهایی که امواج با شکوهِ شانه هایت به شدت تکان می خورد و هر آشوبی را
همچون خسی به میقات دوردست ترین حادثه ها می برد.
سلام بر تو ای خرمشهر! ای جنوبی ترین انگیزه و پایداری! ای سروترین غرور جاری! ای
ماندگارترین ترانه بهاری! و ای زلال ترین زمزمه خاکساری!
سلام بر تو که از هیچ جسارتی طفره نرفتی و با تمام لحظه های زخم خورده ات، با تمام تنهایی ات
ایستادی تا تمام خطوط در هم را در صف مقدم مقاومتت بر هم زنی. ایستادی تا حنجره های سرخ
عاشورایی را به تشنگی برسانی و به عشق ملحق کنی، ایستادی تا به ترس شبیخون زنی. ایستادی تا …
سلام بر تو ای خرمشهر! که هر وجب از خاکت، سرشار از آغوش های گشوده است و هر لحظه از
حماسه ات، لبریز از تمنای دست های به آفتاب پر کشیده.
سلام، تو ای خرمشهر! ای نزدیک ترین لحظه به عشق! ای تداوم مرثیه! ای همسایه عاشورا! ای
در مجاورت حماسه! سلام به تو که گردان گردان زخم در سینه داری و با عشق نسبتی دیرینه.
خرمشهر! سلام بر تو و درود بر پایداری مسجد جامعه تو که قرارگاه ایثار بود و وعده گاه افتخار
خرمشهر! نامت، هنوزکه هنوز است پر از ترکش است و یادت هنوز که هنوز است پر از حماسه
است. آن شب چه شبی بود که در آن آتشبارهای سنگین و منورهای رنگین از هر آتشی گدازنده تر و
از هر منوری، روشن دل تر بودی و دل آشوب تر، که قرن هاست همسایه حماسه حسینی و
همنشین عشق.
آن شب چه شبی بود که دروازه های سبز دعا گشوده شد و شکوه شرقی آفتاب از سرنیزه های
گلگون مردان بی قرار طلوع کرد؟
آن شب چه شبی بود که ابوالفضل علیه السلام ، دست های خود را به پشتیبانی گردان های عاشورا
می فرستاد، تا علمداران خرمشهر، بیرق بلند آزادی را بر بام عاشورایی دیگر به اهتزاز درآورند.
آن شب چه شبی بود که شط بوی علقمه را می داد و خاک، طعم سلام های مجروح عاشقان را.
«السلام علیک یا ابا عبداللّه و علی الارواح التی حلت بفنائک… »
آن شب چه شبی بودکه عاشقانه ترین حماسه را در روبه رو داشت و صادقانه ترین صبح را در
پرده طلوع؟
آن شب چه شبی بود که تاریکی دچار رخوت همواره هراس شده بود و بیداری، هم صحبت
شکوفایی شکوهمندترین شقایق های از عشق بی دریغ؟
قُطر قطره های اشک در بیشترین حد زلالی رسیده بود و لاله لاله تمنا از ضمیر عاشقان دمیده و
آفتاب دلان در صف های طولانی باران، در انتظار ناگهان ترین حادثه های بی قرار، غزل خداحافظی
می سرودند.
آن شب چه شبی بود که ذهن گردآلود ذرات، زلال تر از بلور مهتاب بود و سرشار از حضور
آفتاب.
خرمشهر در آستانه سلام های سالخورده پیردلال میدان دار ایستاده بود و شاهد خلق جوان ترین
حماسه ها و بالغ ترین رشادت ها بود. رایحه ای عجیب تر از بوی سیب در سرتاسر دشت جاری بود و
رؤیای آزادی به نزدیک ترین فاصله خود با کبوتر رسیده بود. صدای شط بلند می شد و بلندتر، عطر
بال در پس کوچه های خرمشهر موج می زد و تمام لحظه های مفقودالاثر و پنجره های موج گرفته
چشم به راه بازگشت فوج در فوج پرنده های آفتاب پیما بودند.
خرمشهر در خویش نمی گنجید و آفتاب های شناور و روشن، در شط موج می زدند و موج کوچه
باغ ها، مهیای حضورِ حسی فراگیر می شدند تا هزاران هزار بغض وانشده را در جست وخیز قاصدک ها
به دست زمانه و به ذهن خاطرها بسپارند، خرمشهر در جغرافیای خاکی و اندازه زمینی خودش
نمی گنجید، عکس های یادگاری و نور فلاش ها، حیاتی دوباره به باغچه پژمرده خاطره ها و رؤیاها
می بخشید و شط هنوز سرشار از شعشعه شعر بود و شور. شط موج می زند و مسجد جامع شهر، تن
مجروح و خاک خورده خویش را در بارانی از رنگین کمان شستشو می داد. سبزترین لحظه های بی
قراری در خون «محمد جهان آرا» جوانه می زد تا خرمشهر را به خونین شهر پیوند زند.
خرمشهر ببال!
خدیجه پنجی
نَصْرُ مِنَ اللّه وَ فَتْحٌ قَریب…
پیروزی بسیار نزدیک است… غبار محنت از چهره پاک کن! دستان زخمی ات را سایبان دیدگان
منتظر ساز و افق های روشن را به نظاره بایست.
ای زیبای در حصار گرفتار آمده! آن دورها، سایه هایی آشنا، می وزند…
خرمشهر! نفس بکش و بگذار بوی خوش قدم های صمیمی، در ریه هایت جریان بگیرد.
بگذار، حرارت شوق دیدار در شریان هایت بدود… پیروزی بسیار نزدیک است.
راه درازی در پیش داری، شهر به مصیبت نشسته!
شهر مادران غمدیده و داغدار!
شهر پدران نجیب و صبور!
شهر عروسان حجله ندیده!
شهر کودکان برای همیشه خاموش!
یک روز، آزادی را در آغوش خواهی گرفت…
خرمشهر! ای خرّم از لاله های پرپر! ای خرّم از غنچه های نشکفته!
ار خرّم از نخل های سوخته! ای خرّم از جوانه های نارسیده! ای خرّم از پروازهای ناتمام!
ای خرّم از آه های جانسوز! ای خرّم از ضجّه های جان گداز! ای خرّم از خون! ای خونین شهر!
یاری خدا نزدیک است؛ می شنوی؟! این عطر خوش پیروزی است، پلک بگشا! گرمای حضور
دستان خدا را حس نمی کنی؟!… یاری خداوند بسیار نزدیک است
قد راست کن! شانه هایت را محکم نگه دار،ای سرو از بار تعلق آزاد!
تو را به خونْ نشسته می خواستند
تو را ویرانه می پسندیدند
تو را به خاک افتاده آرزو می کردند
تو را به خون تپیده می دیدند،کوچه هایت را بن بست،کبوترهایت را دربند،آسمانت را ابری،
نخل هایت را سربریده، خانه هایت را آوار، کودکانت را یتیم.
تو را این گونه می خواستند.
ببال سرافرازی ات را!
ببال غرورت را!
ببال مردانگی و غیرت جوانانت را!
ببال تولد دوباره ات را، خرمشهر!
انّا فتحنا لک فتحا مبینا
همه خواهند دید
تمام چشم ها به تو خیره شده است
دنیا از تمام زاویه ها،تو را می نگرد.
پیروزی تو بسیار آشکار است، پیروزی تو عالم گیر است، اسارت، اصلاً شایسته تو نیست!
رهایی ات را جار بزن! از این پس، آوای آزادی، از بلندای نخل هایت، طنینی می افکند.
از این پس، نخل های بی سرت، پرچم های آزادی تو خواهند شد، آسمانت پر از پرواز خواهد
شد، دوباره از خاکت، دسته دسته لاله می روید… و تو خرمشهر… برای همیشه سربلند خواهی شد…
خرمشهر آزاد شد
ابراهیم قلبه آرباطان
… اما دوام نیاورد، سایه های سنگین قبرها، بر شانه های زخمی نخل ها، آری، خنده های بی هویت
اجانب پست دوام نیاورد و حنجره شعله ور شده شهر، بعد از آن همه سکوت، ترکید. حجم آوار و تیر
و ترکش و زخم را پشت سرگذاشت و جاده های غریب خود را فراموش نکرد.
ـ سکوت شهر را درهم شکستند و غزل بلند غم و درد را بر دیوارهای شهر نوشتند آتش زدند؛
تمام دلخوشی های اهالی را.
باغچه های اقاقی و اطلسی را زیر سنگینی تانک ها، شکستند.
خمپاره ها، جواب بی گناهی شد و کوچه ها، آواری از فروریختن را باور کردند و مرغ های زندگی،
از شهر بال گشودند و مرگ تلخِ سراپای شهر را، در هم کشید…
و اینچنین، «خرمشهر»، لباسی از خون و ویرانی بر تن کرد و «خونین شهر» شد.
«خرمشهر» به سوگ نشست و تازیانه های هیولاهای آهن، دل دیوارهای شهر را از هم گسست و
این همه سال، در شولای سیاه شب گم شد.
از میان تیغ و باروت، از لابه لای تلّ خاکستر و تنفّر، نسیمی، تل شهر را نوازش می داد. و ستارگان
شب، در خود نمی گنجیدند.
ـ و این چنین شد که سایه های سنگین تبرها دوام نیاورد و شاخه های شهر، بعد از مرگی دردناک،
دوباره نبض زندگی گرفتند.
ما به ققنوس ایمان داریم. به گُر گرفتن ناله های ققنوس از زیر خاکستر و آتش.
به فریادهای هزار آهنگ اش از هزار حنجره زخمی.
به تولّد دوباره ققنوس، ایمان داریم. و شهر، ققنوس شد و از زیر آتش و عصیان، سربرآورد و
زنده بودن خود را به گوش های کر ابلیس ها، فریاد زد.
فریاد زد و پرچین را در خشم خود شکست و قهقه قراولان شب پرست را در دهانش آتش زد؛
آهی دمید و سواران قبیله را به آغوش فراخواند و زمان دوری به سر آمد.
اسب ها، سُم بر سنگ ها کوبیدند و رعد و برق خشم اهالی، آسمان کفتاران را به آتش کشید و بر
سرشان آتشفشان باراند.
هق هق باران شروع شد و کوچه های خاک گرفته شهر را بوسه باران کرد و لاله های سرخ را به
روئیدن دعوت کرد و تمام پنجره ها را، به سمت آسمان گشود.
غیرت مردان عشیره، گرداب شد و مرداب خیال شوم را در خود فرو برد و خرمشهر، بعد از این
همه شکنجه و درد، نفس کشید و
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 