پاورپوینت کامل سالروز فتح خرمشهر، روز مقاومت و پیروزی ۷۳ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل سالروز فتح خرمشهر، روز مقاومت و پیروزی ۷۳ اسلاید در PowerPoint دارای ۷۳ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل سالروز فتح خرمشهر، روز مقاومت و پیروزی ۷۳ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل سالروز فتح خرمشهر، روز مقاومت و پیروزی ۷۳ اسلاید در PowerPoint :
۷۰
سه شنبه
۳ خرداد ۱۳۸۴
۱۵ ربیع الثانی ۱۴۲۶
۲۰۰۵.May.24
از خونین شهر تا خرم شهر
امید مهدی نژاد
قدّاره بندها آمده بودند تا قرق کوچه های عشق را بشکنند.
خنجرهای زنگار گرفته شان را از نیام بیرون کشیده بودند تا طفل تازه پای عدالت را که تازه از
گهواره برخاسته بود، به خاک و خون بکشند.
ابلیس؛ کوفیان خیانتکار را اجیر کرده بود تا بر سر راه سر سپردگان سالار شهیدان کمین کنند،
تا راه بر آنان ببندند، تا حقیقتی که راهیان کرب و بلا آمده بودند که در گوش های یخ بسته جهانیان
خواب زده فریاد کنند، در مذبح سرب و خاکستر مُثله شود.
حرامیان، پشت گردنه های مِه گرفته تاریخ، در پناه صخره های خود فروشی، با شمشیرهای
آخته در دست کمین کرده بودند تا قافله عشق را غارت کنند.
ابلیس، فرمان حمله داد و خفّاش ها بر سر و روی خورشید ریختند…
ارزش خاک را آسمان معلوم می کند؛ و گر نه، مرزها خط هایی فرضی اند که با خط کش کودکیِ
آدمیان کوچک ترسیم شده اند.
خاک، خاک است… امّا خاک این تکّه از زمین، خاک دیگری است؛ چرا که آسمان دیگری دارد.
این خاک، خاکی است که پرچم بلند بالای حقیقت و عدالت را بر خود استوار داشته است.
این خاک، خاکی است که لاله زاران غرب و جنوبش، نه از آب رودها و باران ها، که از خون
رگ های جوانانی برومند سیراب شده است.
این خاک، خاکی است که هوایش بوی سلام و صلوات می دهد و ستارگان آسمانش هنوز با
خاطرات شب هایی سوسو می زنند که در آنها مردانی از جنس صبح، در پی پیک شهادت
می دویدند.
و آسمان حکم می کرد که این خاک تکّه تکّه نشود.
خرّمشهر، خونین شهر شد تا «المعمّره» نشود.
خوزستان برای ابد، مزار عاشقان بی نام و نشان ماند تا ایالتی از ایالات ظالمان نگردد.
خرمشهر، خونین شهر شد تا خرّم بماند؛ با باغ های لاله و شقایق و نخل هایی که خرمای
شهادت می دهند.
و سبزی امروز خرّمشهر، از سرخی خون مردانی است که خونین شهر را از دستان ابلیس پس
گرفتند.
خونین شهر من
امیر مرزبان
پرنده ها آمده بودند و شهر تازه به لبخند رسید.
روزی روزگاری، درخت، خاطره ازلی کودکان باغ شد و نسلی سبز، بر منابر نور، از آخرین
انبساط شعور و شیدایی سخن می گفتند.
هوای قریه های بالادست آفتابی بود و حنجره ها از شورانگیزترین آواز سال، لبریز.
تازه شب رفته بود و قناری قناری فصل خواندن بود.
صبح با پر چلچله ها پیوند داشت و آفتاب هر روز با پرستوها به خانه ها می آمد.
دل ها شاد، چشم ها لبخند… لب ها آواز آرامش و عشق، تازه ترین خبر سال بود.
حسادت، همیشه هست و شهر ما نیز غبطه برانگیزترین خیال بود.
حالا گروه خفاش ها و روباه ها، گرد هم نشسته بودند و طرح تهاجمی سیاه می زدند…
هوا از حوالی تابستان رد شد که گرگ ها به سبزترین دشت آفرینش، شبیخون زدند.
شهر سبز، استقامت سُرخ تاریخ را به نمایش ازلی گذاشت…
۳۸ روز اسطوره، ۳۸ روز شهید، ۳۸ روز پایداری، ۳۸ روز خون و اشک و باران، شهید در
شهید، کوچه ها لبریز می شد و…
شهر، خونین شده بود؛ خونین شهر بود.
صدای ضجه نخل ها به هوای مه گرفته می رسید.
دیوارها، از فراق کودکان می گریستند و فصل، فصل شروه بود.
هر روز تشییع شهیدی تازه؛ هر روز، کوچ پرستویی دیگر؛ هر روز، انتهای سلوک قناری.
امّا آن پایداری سبز، مگر از یاد باغ می رفت؟
شهر مانده بود تا درخت ها و پرنده های بیشتری متحد آسمانی شوند.
شهر مانده بود و ایستاده با خون در رگ هایش، تا وطن بوی آگاهی بگیرد.
حالا هوای شهر، پر از قفس بود و سیم خاردار؛ پر از شغال بود و خفاش.
روی تمام خانه ها، تار عنکبوت بود و مین و هیچ پرستویی به آشیانه نمی رسید.
فرمان آفتاب که رسید، یک دشت پرنده، شقایق پوش شدند با عزمی به بلندای خورشید، دلی
استوار همچون کوه، زبانی پر از ذکر و تسبیح و دیدگانی سرشار از غرور و عشق.
از دور دیوارهای خونینِ شهر پیدا بود… یادگار زخم و سیاهی.
جنگ بود و شیر مردانی از تبار توفان، به عمق سیاهی زدند.
جمع پهلوان های کاغذی پریشان شد و لانه عنکبوت ها به یک باره گسست.
سه روز حماسه، شهر را به آغوش درختان وطن بازگرداند.
بر مأذنه سبزآبی، حکایت معراج را خواندند و بهار، دوباره به کوچه ها دعوت شد.
حالا شهر، بهانه ای برای زیستن داشت؛ بهانه ای برای سبز شدن، برای شکوه، برای بیداری.
حالا شهر، دوباره سبز و خُرم بود؛ خُرمشهر بود.
ایستادی
حمیده رضایی
بندهای پوتینت محکم، روبرویت خون و خاکستر، چشم هایت را به شهادت رساندند.
پاره هایت را در آغوش کشیدی، تمام توانت در پاهایت دوید.
روز، روبرویت آغوش گشود و از لابلای ردّ قدم هایت، هزار بال پرواز برای بال گرفتنت
آماده شد.
دست هایت را به غارت بردند؛ فریاد زدی.
دهانت را پای هر چاه نفت به آتش کشیدند، خاکت در هم پیچید؛ امّا نفست همچنان خوابْ
آشوبِ ابلیسانه شان شد.
تکه های فریادت را از زمین برداشتی؛ گلوله وار در فضا تکاندی غرورِ ترک خورده ات را.
خونین شهر!
هر چه بال، برای اوج گرفتنت کم بود.
هر چه نخل، خنیاگر اندوه بی نهایتت بود که دیوارهای فرو ریخته ات، که خاک به یغما
رفته ات، که همه و همه، از تو قهرمانی ساخت تاریخی.
نه در گریبان خویش فرو خمیدی، نه در اندوه محاصره شدنت.
تو را هیچ شبی بر پیشانی فراموشی نتافت، هیچ دستی بر گرده ات نکوفت، هیچ ردّی بر
خاکت نتاخت.
ایستادی قلّه وار؛ از هوای سحرگاهان شوق، ریه هایت سرشار.
در آزادی پلک گشودی، آسمانت آبی شد.
کبوترانت را پرواز دادی از بلندای هر نخل سوخته، چشم هایت را گشودی و شب های
ناچارت را پلک زدی.
کوچه هایت جوانه داد؛ نامت شکوفه باران!
دیگر نه از غرّش تانک ها خبری ست، نه از رگبار گلوله.
تو را آرامشی ست پس از توفان.
بر پیشانی ات ستاره ها درخشیدند و روزهایت آفتابی شد.
آزادی ات را فریاد زدی و دهانت بوی کلماتی از جنس نور گرفت.
سوخته های خاکت را برداشتی و در فضا پاشیدی.
خرمشهر!
آوازهای سوخته ات در دهلیزهای تو در توی تاریخ زمزمه می شود.
سراسر ترانه!
رنجِ بزرگت را از یاد نخواهیم برد؛ ایستادگی ات را چون سروهای آزاد نیز.
خون تازه ای که در شریان هایت می دود و تو را به حیات می نشاند، قطره قطره خون
شهیدانی ست که هنوز خاطره شان را تنگ در آغوش می فشری.
ردّ پروازت، تا بی نهایت، چشم هامان را مبهوت کرده است.
شکوه شروه ها و مویه هایت، آهنگ زندگی این سرزمین است.
دو برادر روشن
سید حسین ذاکر زاده
دو برادر روشن امروز متولد می شوند، مقاومت و پیروزی.
امّا تا مقاومت به دنیا نیاید، پیروزی باید در سکوت عدم بنشیند؛ باید بنشیند و انتظارِ سختِ
هراس را مرور کند.
باید مدام در هول و ولای آمدن و نیامدن، دست و پا بزند.
باید از خیلی چیزها بگذرد.
امّا مقاومت باید بایستد و منتظر چیزی نباشد. هر چه هست، پشت سر اوست، همه چیز به
خود او بستگی دارد.
اصلاً شاید بادهای وحشی از کنارش بگذرند و تنه ای هم به او بزنند.
شاید زیر باران های موسمی، خیس خیس شود!
شاید سرما بخورد، سینه پهلو کند!
شاید قوّت از زانوانش هجرت کند؛ امّا او باید همین طور بایستد؛
بایستد و بزرگ شود، قد بکشد، شکوفه بزند و بال درآورد؛ آن وقت، فصل روییدن برادر
کوچکش پیروزی است.
آن وقت همه فکر می کنند پیروزی ـ همان برادر کوچک ـ از مقاومت بزرگ تر است.شاید به
خاطر این است که هوای او را نمی خواهند، شاید تحملش آن قدر سخت است برایشان که
می خواهند همیشه در گهواره خاموشی بخوابد.
امّا واقعیت این است که تا او به دنیا نیاید، پیروزی متولد نمی شود.
ازمیان خون و آتش
خدیجه پنجی
در مقابل چشمان حیرت زده دنیا، از لابه لای آوارها می ایستی، خاک تنت را می تکانی و آرام
آرام قد راست می کنی.
دست هایت را سایبان چشم های خاک گرفته ات می کنی و تا دور دست، خودت را به نظاره می ایستی.
آسمان، دوباره تو را در آغوش می گیرد و زمین، دوباره زیر قدم هایت استوار می شود.
صدا می زنی تمام خودت را و ذره ذره تو به سویت می شتابند.
صدایت در دهلیزهای زمان منتشر می شود.
صدایت را بادها، بر تمام بام ها می وزند.
گمان می کردند تو را کشته اند!
آمده بودند برای تشییع پیکرت.
فکر می کردند صدایت را برای همیشه خاموش کرده اند؛ در غریو و هیاهوی صدای
موشک ها و هواپیماها!
می خواستند جشن بگیرند بر بلندای تلّ خاکی دیوارها و خانه ها و کوچه هایت را، نخل هایت
را آرام سر بریدند.
تانک ها برای ویرانی ات هجوم آوردند و تو زیر بارانی از گلوله و آتش، در مقابل چشمان
حیرت زده دنیا، آرام و با وقار از میان خاکستر پیکر خودت، سر بلند کردی و ایستادی؛ با تنی
سوخته از بمباران های مداوم، با تنی پر از ترکش.
دوربین های دنیا به سمت تو می چرخد.
خبرنگارها تو را واژه واژه می نویسند و فلاش دوربین ها، چشم های پر غرورت را واضح و
روشن به تصویر می کشند؛ تو را که در گمان دنیا مرده ای بیش نبودی.
لهجه بندری ات که طعم غیرت و مردانگی می دهد را کلمه به کلمه، تمام بادها، در گوش
جهان، تمام قلم ها بر روی ورق های جهان، به تمام زبان های زنده دنیا، ترجمه می کنند.
و تو، شناسنامه اصیل ایرانی، در سراسر دنیا ثبت می شوی.
خرمشهر، زاده شد؛ ازمیان تلّ خاکستر و خون.
خرمشهر متولّد شد؛ از لابه لای شعله های آتش.
گفتند: برای همیشه مرده ای؛ خانه هایت برای همیشه ویرانه خواهد ماند؛ نخل هایت برای
همیشه بی سر، کوچه هایت برای همیشه متروک.
گفتند، خرمشهر دیگر نفس نمی کشد.
گفتند و به افتخار پیروزی شان قهقهه سر دادند.
اما حالا تو قد کشیدی و ایستادی.
فریاد زدی تمام خودت را؛ اگر چه در صدایت اندوه موج می زند، در صدایت گریه کودکان
مادر مرده طنین انداز است، از صدایت، غیرت «جهان آرا»ها به گوش می رسد.
در صدایت کل می کشند کبوتران، معراج خونین خود را.
در صدایت تپش صدها قلب عاشق را می شود شنید.
تو هرگز نمی میری.
تو، ققنوس تاریخ! هرگز نمی میری و دنیا شاهد بود تولّد دوباره ات را از میان خون و آتش.
فریاد نخل های خنیاگر
حمیده رضایی
خونین شهر!
سر بر دیوارهای فروریختن مگذار.
سر بر سینه گداخته ام بگذار تا دردی را که از آن رنج کشیده ای برایت فریاد کنم، از پنجره ها و
پرنده هایت بگویم؛ از بارانِ گلوله و رگبار خون و خاکسترت.
خرمشهر!
چشم هایت را باز کن؛ این صدای تپش خشت خشت خانه های توست که زیر گام های حادثه
در هم فرو ریخته اند.
از کدام حادثه سرشاری که خاکت جوانه های یقین داده است؟
فریادت در آسمان آزادی، دست افشان و بشکوه، در خون و خاکستر؛ سرت در آسمان
می چرخد.
نبض دقایقت چه تند زیر پوستم می زند و فریادهای خروشانت چه سرازیر در شریان هایم
موج موج می دود!
تو را با هیچ ترانه ای نمی توان سرود که کلمات سوخته می ریزند از دهانم.
دیگرهیچ صدایی، خوابِ آرامشت را بر هم نخواهد زد.
آشفته موی در باد رها مکن، نخل های خنیاگرت را فریادی ست نافراموش از سال های درد و
اندوهت.
دیگر صدایت را آتش گرفته از انتهای چاه های نفت نمی شنوم که چون کبوتران چاهی،
صدایت رهاست در یکدستی آسمان.
زلال نفست سرشاریِ آزادی ست.
روی ماهورهایت فرو چکیده ام؛ همراه خون شهیدانی که در بند بودنت را تاب نیاوردند.
گرمی خاکت، گونه هایم را آغشته است.
خورشید، بر فراز تپّه هایت ایستاده است با ردایی از سرخ، از گرمی خون شهیدان، ایستاده بر
زانوان ایستادگی ات.
سرنوشت رهایی ات زیر پوست خاک می تپد.
رهاتر بال بگشا!
از هر دریچه صدای آزادی ات را می شنوم.
سیراب از رگبار گلوله ایستاده ای، چشم از نخل های آتش گرفته و سوخته ات گرفته ای و به
آسمان می اندیشی.
صدای ضربان هایت را در شقیقه های زمان می شنوم، گوش خوابانده ام پای
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 