پاورپوینت کامل شهادت سیدمرتضی آوینی ـ روز هنر اسلامی ۴۶ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل شهادت سیدمرتضی آوینی ـ روز هنر اسلامی ۴۶ اسلاید در PowerPoint دارای ۴۶ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل شهادت سیدمرتضی آوینی ـ روز هنر اسلامی ۴۶ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل شهادت سیدمرتضی آوینی ـ روز هنر اسلامی ۴۶ اسلاید در PowerPoint :
پرواز
عباس محمدی
دنبال عشق می گشتی. با دوربینی که روزهای دور را زنده می کرد؛ دوربینی که یاد گرفته بود
دورهای دور را از نزدیک ترین راه ممکن ببیند؛ آن قدر نزدیک که هر بیننده ای بتواند شهادت را
حس کند، بتواند شهادت را بفهمد و حتی شهید شود.
چه چشم ها که با چشم های دوربینت گریه کردند! مثل خودت که روزهای روز، گریه
می کردی، روزهای رفته ای را که بر همین جاده ها می رفتی و به پرواز نمی رسیدی.
سال ها بود به دنبال پرواز بودی؛ دنبال نیمه گم شده ات می گشتی، نیمه جا مانده در سنگرهای
معطری که همیشه سرشار از بوی پرواز بودند.
غیر از تو تنها مجنون های باقی مانده، همین بیدهای مجنون بودند که هیچ گاه از شرم، سر بلند
نمی کنند؛ چرا که سال هاست زمین، زمین گیرشان کرده است.
دیگر نشستن بر نیمکت هیچ پارکی آرامت نمی کرد، چه پاییز، چه بهار. هوایی دیگر
می خواستی تا نفس بکشی. با دوربینت، با چشم های شیشه ای دوربینت به همه نشان می دادی
آرزوی چه داری و آرزوهای دورت چیستند.
دنیا فهمیده بود سرگشته چیستی. وادی به وادی، سنگر به سنگر عشق را می جستی. ریه هایت
سرشار از پرواز بود.
پرنده آشیان گم کرده! هنوز به دنبال آسمانی بودی که رد پرستوها را بر بدنش حس می کرد؛
پرستوهایی که سال ها پیش پر کشیدند.
می دانستی راه پرواز، همان نزدیکی هاست. همچون مرغ مهاجری که دلشوره نرسیدن،
امانش را بریده باشد، نگران بودی؛ نگران دیر رسیدن که نه… نگران نرسیدن بودی.
می دانستی روزی خواهی رفت و رفتی. مثل همه مرغان مهاجر، پر کشیدی، پرنده تر از آنچه
خیال می کردی. سال هاست که ما عشق را در آوازهای به جا مانده ات زندگی می کنیم.
از قبیله عاشورا
معصومه داوود آبادی
می نوشتی روزهای خونین حماسه را. صدای آسمانی ات آواز فرشتگان را در خاطرم
تصویر می کرد.
دوربین، هم شانه روزهای زندگی ات شده بود و قلم، هم زاد روح اسطوره ای ات. آهنگ
گام هایت، خاکریزها را به ایستادن می خواند.
چفیه ات، توفان ها را از نفس انداخته بود. مردمان این سرزمین جنگ زده، مقاومت را از
دریچه دوربین تو به تماشا نشسته اند. سال های سال، بال و پر سوختن پروانه ها را روایت کردی.
از هور گفتی و ماهیان گر گرفته اش.
از خرمشهر و کارون داغدارش.
از جزیره ای که مردان حماسه را مجنون کرده بود.
از نخل های بی سر هویزه.
از خاک خون آلود جنوب و کوه های دل شکسته غرب.
عاقبت، راوی پرواز خودت شدی و بر رمل های داغ فکه به آنان پیوستی که صدایت راوی
عروجشان بود.
نگاه هنرمندت، دورها را دیده بود و بلندای روشن ترین افق ها را کاویده بود که این گونه
سبک بال، جاده ها را به سمت هفتمین آسمان پیمودی و رفتی؛ چونان قویی عاشق که دورترین
دریاچه ها را برای کوچ آخر برمی گزیند.
بوی عطر اهورایی در زمین پیچید، آن هنگام که واپسین خنده هایت در فضا منتشر می شد.
پرندگان از پرواز ایستادند و چهار سمت آسمان را نگریستند، وقتی که صدای بال هایت،
موسیقی متن ملکوت را می ساخت.
تو سید اندیشه و هنری. سنگرهای دفاع، تو را خوب می شناسند و سیم های خاردار، با
تبسم های آبی ات از در دوستی می آمدند. تو رفته ای؛ اما روایت فتحت سند محکمی است بر هنر
و ایمان مردی که از قبیله عاشورا بود. ما در جاری یادت می بالیم و نفس تازه می کنیم.
پیام آور خون
میثم امانی
صدا صدای عشق بود. برخیز مرتضی! تو بشارت داده شده ای به بهشت، به لقای موعود.
تو فرا خوانده شده ای به عروج، به خروج از هر چه ظلمت است.
مین ها نشانه های شهادتند؛ شهادتی که هم تو در انتظارش بودی و هم او در انتظار تو.
بال های روح تو، گسترده تر شده اند از میله های زندان؛ در تنگنا نمی گنجد. روح تو را
تالارهای ملکوت باید در آغوش بگیرد، نه کومه های ناسوت. سپیده صلایت می دهد که برخیزی
و برگردی به سوی پروردگارت؛ درست در همان نقطه ای که سکوی پرواز شهیدان است، در
همان نقطه که فرودگاه قاصدک های بشارت دهنده است.
نردبان گذاشته اند؛ فرشته ها صف کشیده اند تا تو بگذری. نوری که از پیشانی ات می تابد،
تاریکی جاده های دوردست را به عقب رانده است.
قلم از زبان تو سخن می گوید، سید شهیدان اهل قلم!
پست و بلند «چزابه» را به تصویر کشیده ای با عشق. نیزه شکسته ها را کنار بزن! حقیقتی دیگر،
پشت آینه های خاک گرفته جریان دارد. مگر نه اینکه شهیدان زنده اند و ما می پنداریم که مرده اند؟
برخیز تا پیرهن یوسف را از باد بگیری، تا «سیب سرخ غلت زنان در مسیر رود» را از آب بگیری!
خورشید را باید از شب پرست ها پس گرفت!
چفیه های در چنگ سیم خاردارها، در اهتزازند. هنوز پلاک های باد و باران خورده هنوز هم
بر گردن نخل هاست. فضیلت های فراموش شده را باید به کاغذ سپرد. آیه های حضور را بنگار.
«شلمچه» زنده است هنوز و بر توست که پیام زنده بودن شلمچه را برسانی به خاک نشین ها، به
مردم شهرهای اسارت، به اهالی محله دنیا که مرگ، بر پنجره هایشان سایه انداخته است.
دوربین ات را بردار! لحظه ها دارند می گریزند؛ اشک یتیمی در چشم ها دارد می خشکد. فریاد بزن
تا کوچ پرستوهای مهاجر را به یاد ساحل نشین ها بیاوری!
فریاد بزن تا سکوت گمراه کننده روزگار را بشکنی!
فریاد بزن تا موج های تنبل را برخیزانی. ای پیام آور شب های عملیات! جبهه ها، حرف ها
دارند هنوز؛ در عصری که از این همه حرف های تکراری خسته شده است.
مگر نگفته بودی هنرمند با فطرت آدم ها سخن می گوید؟ سخن بگو.
مگر نگفته بودی پیمان نامه کربلا را بر فطرت آدم ها نوشته اند؟ برخاستن قلم تو، استمرار
قدم های شهداست. خون، پیام دارد و تو پیام آور خون شهدایی.
برخیز مرتضی! رستگار شده ای؛ رهسپار شده ای به کوی عشق که شهیدان رفته اند. ماییم که
مانده ایم با زانوان فسیل شده؛ خشک شده ایم و جا مانده ایم از کاروان.
سید! در بن بست نومیدی، تو آموختی مان که درهای شهادت بسته نیست.
«روایت» فتح یادش به خیر!
پرواز
خدیجه پنجی
همیشه دل نگرانی چشم های تو راوی پرواز عاشقانه سفر کردگان بود؛ وقتی ردپای
دلدادگی شان را تا آن سوی خاک ها دنبال می کردی، با آن صدای محزون.
تو داستان سوختن پروانه های آواره ای را که به شوق زیارت شمع، تا پشت خاکریزها آمده
بودند، روایت می کردی.
دلواپسی ات را تا دوردست ها بدرقه راه پرستوهای مهاجری می کردی که در هوای عاشقی،
هرگز به کاشانه بازنگشتند.
چقدر صدایت آشنا بود به گوش اهالی و چه حزنی جریان داشت در سرشاری آن کلمات
شعله ور که از ذهن قلمت می تراوید! آن گاه که از دریچه شهود و مکاشفه، عشق را به تماشا
نشسته بودی، عطر کلماتت می وزید در کوچه کوچه شهر و خاطره شهیدان را منتشر می کرد در
هوای روزگار.
دیگر صدایت به گوش نمی رسد؛ گویا لب فرو بسته ای!
سید! حالا دیگر من راوی تو شده ام؛ درست از آخرین دقایقی که خاک، عطر تنت را حس
کرد، از آخرین لحظاتی که پروانه شدی! این بار پرواز تو سوختن عاشقانه است از زاویه دوربین
چشم های دنیا که روایت می شود. دیگر برای دلتنگی هایت چاره ای نبود.
برای پرنده شدن آماده بودی، چشم هایت را به ردپای سفر کردگانی دوختی که از زمین تا
آسمان قد کشیده بودند.
آرام قدم برمی داشتی؛ انگار می دانستی که بهشت، به رویت آغوش گشوده است!
من شاهد بودم که خاک، چگونه وسعت آسمانی ات را تاب نیاورد.
من دیدم که چطور خاک، زیر قدم هایت گل کرد.
دیدم که چ
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 