پاورپوینت کامل تو را من چشم در راهم;(به آستان حضرت ولی عصر(عج)) ۵۰ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
1 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل تو را من چشم در راهم;(به آستان حضرت ولی عصر(عج)) ۵۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۵۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل تو را من چشم در راهم;(به آستان حضرت ولی عصر(عج)) ۵۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل تو را من چشم در راهم;(به آستان حضرت ولی عصر(عج)) ۵۰ اسلاید در PowerPoint :

۱۴۰

به رایحه دل انگیزت محتاجیم

محبوبه زارع

صبح، در نفس امیدها، جریان دارد و بهار، انقلاب روشنی را در سینه ها می جوید.

در این میان، حجت بالغی که دلالت محض است به حضور ممتد تو، سایبان تمام
اندیشه هاست.

ای یادگار خداوند در زمین! جمعه هایمان را پر از عطر تبسم خویش کن که دیوانه وار، به
رایحه دل انگیز شهودت، محتاجیم!

«ای پادشه خوبان!»

سوگند به پرده عظیم غیبت! ملموس تر از حقیقت تو، چیزی در روح عالم نیافته ام.

خدا پنهانت داشته تا ثانیه ها، بیش از هر چیز، تو را به نمایش اندیشه ها و امیدها، بار دهند.

آه، «ای پادشه خوبان!» این خیل نیازمندان به حضورت را دریاب که پاسخ تمامی نگاه ها،
بر مژگان شکوهت حلول کرده است!

همه چیز، گواه حضور توست

خداوند، تو را نشانه مخصوص هدایت خود قرا رداده است.

ای بیرق بی زوال نجات! توفان ها را چگونه در برابر اقتدار خود، فرو می نشانی که سالیانی
است، اداره توازن خلقت، به دست توست؟

ای اعتدال محض! اگر نبود حضور منتشر تو در جان جهان، بی تردید، آنی و کمتر از آنی،
نظام حیات، از هم می گسست و هستی، به فنا می پیوست؛ پس همین که آب ها ادامه دارند و
بادها می وزند، گواه روشنی است بر اینکه باقی مانده ملکوتی خدا، در زمین هست و
فرمانروایی می کند عالم را.

دعا کن!

ای حضور تام، ما را دریاب! پرده های غیبت ما را کنار بزن و برای فرج هرچه زودتر ما دعا
کن! دعا کن که روزگار ظهور ما در شهود عالم فرا برسد که بیش از هر چیز به آن محتاجیم:

از بس که تو را نمی شناسیم همه

از سایه مرگ می هراسیم همه

مولا! تو دعا کن برسد روزی که

بی واسطه با تو در تماسیم همه

عطر «أنا المهدی»

رزیتا نعمتی

امروز، تک تک سلول های وجودم، اتاقکی است که در آن، کسی نشسته بر سجاده و دعای
فرج می خواند. نخستین دیدارِ خود را به حجره های وجودم بریز تا آن قدر بِرویَم که میوه های
شیرینِ آن، زمین را از عطر «أنا المهدی» تو پُر کند.

کعبه، همین جاست؛ دستت را بر آن بگذار و خود را اعلام کن تا در صور بدمم و فریادت
کنم که:

«وفاداری طریق عشق مردان است و جانبازان

چه نامَردَم اگر زین راهِ خون آلود برگردم»

همین حالا…

هر جا که می رسم، نشان پای تو را می یابم و در سینه هر عاشقی تو را می بینم.

ای عیسای جان ها! به فریادم رس؛ که بدون تو، طاقتی برای پر کشیدن در من نمانده است.

ای آرزوی آرزومندان! غروبی از همین آدینه ها، موجی را که از غم دریایی تو در جانمان
افتاده، به آرامش مبدّل کن. وقتی نقش نگاهت را در پنجره خیالم می بینم، صفای بارانیِ تو، در
متنِ دلم هیاهو می کند؛ بیا و دلتنگی ما را از شکنجه دوری خود وارهان، تا دریچه شعرهای
تازه ام را به مطلع روشنِ نگاهت باز کنم.

همین امروز، همین حالا، «تو را من چشم در راهم».

بی تو، خود را هم نخواهم شناخت

بیا که پنجره ها دلگیرند و نبض ثانیه ها، کند می زند، بی تو.

چه مرداب ها که در سکوت، بی گناهان را بلعیدند و تو نبودی و چه باغ ها که بی هیچ
پرنده ای، خزانِ خود را گریستند و نیامدی!

برای یافتن یوسف، در انتهای کدام چاهِ حادثه جست وجو کنیم؟

اندیشه را به کجا هجرت دهیم، در حالی که از منتظرِ تو تنها دعا و صبر برمی آید؟

پس کی و کجا، سرنوشت غبارآلود آئینه دلمان، تصویر تو را در خویش فریاد می کند؛
حال آنکه هر که تو را یافته، در «خویش» سفر کرده است و تو سرنوشت پنهان شده ای در
درون انسانی؛ وقتی به حقیقت خود می رسد.

اما تمام بغض من این است که بی تو، خود را هم نخواهم شناخت.

عدالت ناگزیر

وقتی در غم دوری روی مهربانت، از مردم کناره می گیرم، فرشتگانِ نصیحتِ دینم، مرا
به سوی جماعت دل شکستان اشاره می کنند.

وقتی در تردد شلوغِ افکارم غرق می شوم، ندایی مرا به خلوتِ دعایِ ظهورِ تو فرا می خواند.

گویا از دوری تو، خویشتن را هم گم کرده ام و میان تضادها، به بیچارگی خود معترفم؛ و
این حال، حالِ عاشق است که از دوریِ مولای خویش، به عجز و ناتوانی رسیده است.

می دانم، زمامِ به هم ریختگی بیرون و درونم، همه در دست های توست؛ نظم و عدالت را به روح
و روانم و به مردم جهانم و به بی نظمیِ آسمانم بازگردان که تو عدالت ناگزیر جهانی، یا مهدی !

در کجای زمان ایستاده ای؟

عباس محمدی

سال هاست هراسان و مشتاق، به دنبال تو می گردم.

سررسیدها را، هفته ها را، ماه ها را خط می زنم؛ سه شنبه ها، پنج شنبه ها، جمعه ها،
یکشنبه ها.

نمی دانم تو در کجای زمان ایستاده ای، تا ساعتم را با افق نگاه تو تنظیم کنم؟

ای شیرین تر از انگورهای تاکستان های عشق! عطر گیسوانت را رها کن تا ستاره ها، هر آن
فرو بریزند و خواب های هر شب زمین را با یاد تو روشن کنند.

اگر بدانم که مرا دوست داری، شوریده ترین شاعر جهان خواهم شد؛ به کلماتم سوگند!…

رأس ساعت عشق

هر روز، رأس ساعت عشق، همه کبوتران دنیا، در آینه تکثیر می شوند و بال هایشان را به
شوق دیدن تو می گشایند. هرروز، رأس ساعت عشق، همه نسیم ها از مشرق می گذرند؛ با
دست هایی پر از بهار و آواز.

بیا و چشم های آسمان ما را روشن کن؛ پیش از آنکه زمین، در تاریکی بمیرد.

بی تو، بهارهایم بین دو زمستان به خواب خواهند رفت و پاییزهایم را باد، با برگ های
هفت رنگ، به سمت فراموشی خواهد بود.

نمی دانم چرا در این روزهای بی تو، جغرافیای جهان در هم نمی ریزد! کاش این ابرهای
خاکستری، خودشان را سبک کنند!

دلتنگ توام

بی تو فصل ها، درخت ها، نسیم ها، … هیچ کدام، عطر زندگی را در آینه چشم های من
جاری نمی کنند.

دنیا، بی تو یک تلفظ عجیب از زندگی است.

دلم برای تو تنگ شده است:

مثل ماهی های حوض که سال هاست در این حوض فیروزه ای، دنبال آب می گردند،
دلتنگ توام.

شاید تو همین نزدیکی هایی. کاش می توانستم تو را لابه لای عطر شب بوهای کنار پنجره،
نفس بکشم! می دانم که قلبم برای دیدن تو کوچک است؛ اما دست هایم را نذر در
دست گرفتن دست های گرم و مهربانت کرده ام .

هر روز عصر، نام تو را روی اشک هایم می نویسم و به ابرهای عابر می سپارم تا باران ها،
عطر نام تو را در همه بهارها تکثیر کنند.

تا فراگیری عطر بهاری تو…

هر شب که می آید، دوباره دلتنگ تر از همه عصرها، به دنبال تو می گردم:

ماه من! ستاره های غمگین و بی قرار، در آسمان شب، به دنبال تو می گردند.

ای خلوت گزیده در آسمان! سراغ تو را از کدام ستاره می توان گرفت؟

سایه روشن کدام شب مهتابی، در سایه آرامش تو جان می گیرد، تا خواب های ما را آرام تر
از درختان کند؟

کاش مثل همه رودها، می توانستم صدای نفس های آرام تو را بشنوم! کاش در بهاری که
پیش روست، عطر تو فراگیر شود.

غیبت تو، سزای ماست

سودابه مهیجی

«یوسف فروختن به زر ناب هم خطاست

نفرین اگر تو را به تمام جهان دهم…»

یوسفِ ندیده! رو به کنعانِ کدام سمت و سوی زمین، تو را گریه کنم و در پی شمیم
پیراهنت، در کجای بیابان های سکوت و تشنگی، خیمه نشین شوم؟

جمعه های بی فلسفه، جمعه های خالیِ بی اتفاق، پشت سر هم از تقویم های روزگار خط
می خورند و هیچ جاده خوش خبری، تو را به این حوالی نمی آورد.

جمعه ها همه پیرو خمیده اند؛ بی حوصله و خاموش و سر درگریبان. لباسی به رنگ انتظار
فرسوده ناامید دارند و چشم هایشان بی فروغ مانده.

خورشید جمعه ها، از سر اجبار طلوع می کند و هیچ رونقِ فریبایی ندارد.

در سکوتی دلخراش، میان آسمان می نشیند و لحظه شماری می کند تا غروب… و غروب،
این غم قدیمی نفس گیر، جمعه را در خویش می فشرد و مچاله می کند.

غروب، تمام غصه جمعه را آوار می کند بر سر اهالی روزگار و خورشید زخم خورده،
خورشید داغدار، گریبان می درد و خون می بارد و زمین و زمانه را به سرخی غم انگیز
خویش، دچار می کند.

این سزای ماست که روزهای مداوم، در رفت و آمد روزمره سر به هوای خویش، فریفته
رنگ و رخساره دنیاییم و غروبِ پایان هفته، به یاد دلِ شکیبایی می افتیم که از ما به ما
مهربان تر است.

این سزای ماست که آفتاب را از یاد برده ایم و در انتظار رسیدن نجات دهنده ای، ستاره نمی شمریم
و بغض های زمختمان را، بغض های پنهانِ در پرده های غرور را نمی شکنیم، تا باران ببارد.

من می ترسم

کجایی؟

من می ترسم از ستاره های سوسو زنِ شب های غریبستان که تک تک ا

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.