پاورپوینت کامل فتح خرمشهر ـ روز مقاومت و پیروزی ۵۷ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل فتح خرمشهر ـ روز مقاومت و پیروزی ۵۷ اسلاید در PowerPoint دارای ۵۷ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل فتح خرمشهر ـ روز مقاومت و پیروزی ۵۷ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل فتح خرمشهر ـ روز مقاومت و پیروزی ۵۷ اسلاید در PowerPoint :

۵۸

چهارشنبه

۳ خرداد ۱۳۸۵

۲۶ ربیع الثانی ۱۴۲۷

۲۰۰۶.May.24

زخم سال ها غربت

عباس محمدی

«خرمشهر را خدا آزاد کرد».

نخل ها قد کشیدند تا دوباره شانه هایشان را پر از پرنده و پرواز ببینند. خاک زنده شد تا بهار را آن سوتر
از سیم های خاردار، نفس بکشد و خانه ها، با لبخند به استقبال آزادی آمدند تا دوباره زندگی را حس کنند.

رد پای خدا را در هوا می توان نفس کشید. باد، هلهله می کند و نخل های بی سر، می رقصند.
نسیم، جان تازه ای گرفته است.

بهار، تازه خودش را پیدا کرده است. بهار، تازه بهار شده است.

خرمشهر، با همه زخم هایی که بر تنش نشسته است، بوی زندگی را بیش از پیش حس می کند.
چه لذتی دارد رهایی دراوج سر بلندی! خرمشهر، حال کودکی گم شده را دارد که ناگهان با بهار،
در آغوش مادرش سبز شده باشد؛ گم شده ای نافراموش که به آغوش مهربانی برگشته است.

حال خرمشهر، حال پرنده ای است که سال ها پیش، بال هایش را گم کرده باشد و ناگهان تر از
همه اتفاق ها، بال هایش را در اوج پرواز بیابد. صدای زجرآور شنی تانک ها که کابوس هولناک خیابان ها
شده بود، در آرامش صدای پای رزمندگانی که با گل لبخند، پا بر زمین شهر می گذاشتند محو شدند.

شهر، همان آشنای قدیمی شد؛ اما با زخم هایی کهنه که با دیدن یارانش، سروا کرد، با بهاری
که زخم خورده پوتین هایی نامحرم شده بود.

شهر، آغوش گشود تاصدای پای جمع مستانی که اندک اندک می رسیدند، مرهم زخم هایش
شود؛ زخم هایی که بر پیکرش، ستم زیاده خواهی های نا اهلان را فریاد می زد.

اما دیگر همه چیز تمام شد. هیچ خانه ای، دیگر هیچ شبی بوی خمپاره های نامحرم را نخواهد
دید. هر چند هنوز غریبه های ناخوانده، یکی یکی بر پیکر شهر منفجر می شدند؛ اما کابوس
روزهای نه چندان دور، به آرامشی یکدست بدل شد؛ آرامشی که به بهار، جانی تازه داد.

بهار در خردادماه، تازه بوی فروردین را حس کرد. تازه خرمشهر، رنگ های بهاری خرم را
پیدا کرد. تازه بعد از روزها توانست حال باران های بهاری را بفهمد؛ حتی بیشتر از هر پنجره ای
که چشم انتظار سفر کرده ای است.

پنجره ها، دلشوره هایشان را به دست باد دادند؛ چرا که مسافرانشان را در آغوش های بازشان
به تماشای آفتاب دعوت کردند.

رزمنده ها، چونان پرستوهای مهاجر، بهار را به ارمغان آوردند برای شهری که داشت کم کم زندگی
را فراموش می کرد؛ شهری که روزهایش را با زخم های انفجار، بر تن خویش چوب خط می زد. اما بهار،
با قدم های غیور فرزندان ایران زمین، ناگهان روی دست های زخمی اش سبز شد و شکوفه های لبخند
میهمانان خوش قدمش، زخم سال های غربتش را پوشاند. خرمشهر آزاد شد. «خرمشهر را خدا آزاد کرد».

آفتاب آزادی

معصومه داوودآبادی

آواری از خاکستر، شانه هایت را پوشانده بود.

آوزاهایت را قارقار کلاغ های شوم ناجانمردی تکه تکه می کرد.

تو مانده بودی و مادران سراسیمه. تو مانده بودی و کودکان وحشتزده و مردانی که سلاح
غیرت در کف، ایستادند تا غروبت را نبینند.

بوی باروت که در مشامت پیچید، کوچه ها با قلب هایی پریشان به یکدیگر نگریستند.

تانک ها که سینه خاکت را دریدند، ولوله در جان نخل ها افتاد. گلوله ها، یکی یکی پیکر
پنجره ها را خراشیدندو… نه! نباید شانه های استوارت، نفس های خاک را حس می کرد! باید
می ایستادی و از سلول سلول هستی ات، از زنان و مردانت، از کودکان و نخل هایت حمایت می کردی.

خرمشهر، ای شهر اسطوره های بزرگ! بغض هایت را در گلو مچاله کردی تا غروری
جاویدان را به شهادت بنشینی.

بلند شدی؛ اگر چه با کالبدی زخمی و ایستادی تا مردم مظلومت، بار دیگر، نفس های پاک
سپیده را در ریه های روز حس کنند. چشمان روشنت، خفاش ها را به غارهای تاریک نیستی
فرستاد و حالا مردان حماسه، سربلندی ات را بر بلندای نخل ها دف می زنند.

آفتاب آزادی، هر بامداد، کوچه هایت را در آغوش می گیرد و مادران صبورت را کوه های
عاشق دوردست، به احترام برخاسته اند. نگاه کن چگونه رودخانه ها سمفونی رهایی ات را در
گوش درختان زمزمه می کنند! ببین چگونه کبوتران سپید، برفراز گلدسته های مسجدجامع، اشک شوق
می ریزند! می شنوی؟ این صدای هلهله های کارون است که تار و پود جانت را پر کرده است.

ای شهر سینه های فراخ و روح های سترگ! دست های آزاده ات را می فشارم و بر چهره بی زوالت
بوسه می زنم. بلند باد آوازه ملتی که کارنامه اش، سرشار از فتح قله های بلند رشادت و پایمردی است!

لب باز کن

خدیجه پنجی

لب باز کن خونین شهر، تا دوباره لهجه بندری ات بنوازد جان روزگاران را.

جهان برای شنیدن قصه تو بی تاب است؛ از شب های بی ستاره گی ات حرف بزن و از روزهای
غم انگیزت!

از شبیخون بی رحمانه تانک ها بگو که حرمت غرور خانه هایت را زیر پا گذاشتند! از بارش
بی امان گلوله و خمپاره ها که برای گرفتن خواب از چشم های کودکانت از هم سبقت می گرفتند
بگو! از هجوم بمب ها که هر شب مهمان ناخوانده خانه ای می شدند و چشم روشنی ویرانی و
آوار با خود داشتند بگو!

از صدای انفجارها بگو و از فرو ریختن سقف ها از کودکی ناتمام نوجوان هایت که خیلی
زود با زبان تفنگ آشنا شدند!

لب باز کن خرمشهر!

در حنجره ات خون جاری است؛ بگذار دوباره دنیا بشنود از گلوی تو، صدای غیرت «جهان
آرا»ها را. این دوربین ها برای ثبت ویرانی ات آمده اند. از همه سو، تمام خبرنگاران آمده اند برای
شنیدن واپسین نفس هایت.

حرف بزن تا صدایت رساتر از همیشه، بلرزاند پشت ویرانی را.

از نخل های سرافرازت بگو که در راه آزادگی خویش سر دادند.

خرمشهر! باز کن دیده گان خونبارت را به آینده ایی روشن. از این بس، تو با کوله باری سنگین
از حماسه و رشادت، قدم در مسیر آینده خواهی گذاشت.

کبوتران رهایی آمده اند تا آسمانت را پر از پرواز کنند.

گوش کن، همه به لهجه بندری آواز می خوانند! نگاه کن، نخل هایت به بار نشسته اند! این
خون سرخ توست که در شریان های خاک، جریان دارد.

نخل های بی سرت، ترانه خوان روزهای پیروزی ات خواهند بود.

حادثه تو درگستره خاک می دود و تو را جار می زند.

خرمشهر! با دیگر حزنی غریب در هوای کوچه هایت نمی پیچد. باز کن تمام پنجره هایت را
رو به روشنی ترین آینده، تا چشم های کودکانت، آبی آسمان ها را به تماشا بنشیند در افقی سرخ!

مقابل دوربین ها بایست! لبخند بزن تا دنیا بر بام های پیروزی، شادی ات را شاهد باشد، در
مقابل حیرت و ناباوری جهان بایست و با همان لهجه شیرین بندری سخن بگو؛ از خونین شهری
که خاکش در باران سرخ خون شهیدان تطهیر شده است و هنوز هم که هنوز است، از فراز
گلدسته مسجد جامع اش، بلال آزادگی، اذان می خواند!

از خرمشهری حرف بزن، که قداست خاکش را با قدم های بی وضو، نباید شکست! از
ماهورهایت بگو که مظلومیت فرزندانت را واگویه می کند. بر پهنای جغرافیای جهان، تنها
خونین شهری هستی که خدا، آزاد و رهایش خواست و تقدیرش را «خرمشهر» رقم زد.

بر شانه های شهر

حمیده رضایی

نخل وار ایستاده اند؛ نخل وار سر بر آسمان، خون سرشار یک سرزمین، دررگارگ این قوم
دویده است. زیر پوست دریده این شهر، هزار بهار نارسیده پرپر شده است.

سرت را روی سینه خاک بگذار؛ با هر تپش، شقیقه های زمان ملتهب تر می شود.

گوش کن! می شنوی صدای شیون زنانی که شبانگاه، رو در روی نخل های سوخته، فریاد
خونینشان را درگلوی گداخته خاک رها کرده اند؟

سرت را از سینه خاک بر ندار! بگذار صدای گام های استوار مردانی را بشنوی که زلال
گذشته اند و صدای رگبار گلوله، فریادشان را خاموش نکرده است.

سرت را بلند نکن! صدای آوازهای ناسروده شهر را زیر پنجره های شکسته، پشت درهای
بسته، پای دیوارهای فرو ریخته می شنوی؟

نبض تاریخ، زیر پوست این سرزمین می تپد، باید بلندتر زمزمه کنم. آزادی این خاک را!

باید بلندتر فریاد کنم ازدحام سراسر شور این شهر را!

نعش کبوتران به خون کشیده، بر شانه های شهر تا آسمان قد می کشد.

تاریخ، روبه ری شکوه چشمگیر آزادی این سرزمین، به زانو درآمده است.

باید صدای هلهله زنان در خون و خاکستر، بلندتر شود تا صدای هیچ ابلیسی در زلالی این
روزها شنیده نشود!

باید به جای رگبار گلوله، باران شدیدتر بکوبد!

خورشید، هیاهوی نورانی اش را می پاشد بر این شط سوخته.

باید گوش ات را به سینه خاک بچسبانی تا صدای گام های آزادی را با تمام یافته هایت حس
کنی؛ «خرمشهر آزاد شد»!

پاره تن ایران

علی سعادت شایسته

سنگرها، پایداری ات را می سرایند. سنگرها، دهان فریادگر مردان این سرزمینند که سرود
خاک را تا آخرین قطره خون سرودند.

ایستادند؛ چون نخل ها ایستادند تا تکه خاکشان را که در خون شناور بود، در آغوش بگیرند.

نخل ها، استقامت مردانه را می سرایند که با سری افراشته و سینه ای ستبر، پیراهن تکه تکه
شهرشان شدند.

این خاک، پیروز می شود؛ قانون ایستادگی و فریاد، این را می گوید.

مردان این شهر، آمده اند تا خرمشهر را پس بگیرند. خرمشهر؛ پاره تن ایران ـ این خاک مقدس ـ.

خرمشهر؛ ترانه جاری جنوب؛ ترانه جاری چهره های آفتاب خورده ایران.

خرمشهر؛ فریاد مردان سبز تا زانو در خون خویش ایستاده.

خرمش

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.