پاورپوینت کامل از دریچه زمان;روز بزرگداشت ملاصدرا ۳۲ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل از دریچه زمان;روز بزرگداشت ملاصدرا ۳۲ اسلاید در PowerPoint دارای ۳۲ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل از دریچه زمان;روز بزرگداشت ملاصدرا ۳۲ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل از دریچه زمان;روز بزرگداشت ملاصدرا ۳۲ اسلاید در PowerPoint :

۴۵

دوشنبه

۱ خرداد ۱۳۸۵

۲۴ ربیع الثانی ۱۴۲۷

۲۰۰۶.May.22

میهمان ملکوت

خیدجه پنجی

چقدر بوی خدا جریان دارد در هوای این حوالی!

هوای این دیار، در تنفس اشراقی کدام آسمانی خاک نشین دست ورو شسته است؟

این عطر و بو از نی نی چشم های لاهوتی کدام فرشته است که پیچیده در گستره این مرز و
بوم؟ جهان، نشئه زلال طهور سبوی جان کیست که سر از این سرمستی ملکوتی بر نمی دارد؟ از گوشه
دستارت، بذر بهار پاشیده ای به سینه خاک که خوشه خوشه برکت از دامان شالیزارها، می روید.

صدرا! چقدر ردپای قافله کوچک تو، بر پیشانی جاده ها پر رنگ است! یک روز دست در
دست شیراز، در کوچه های آسمان قدم می زدی و ستاره ها، ریاضت نشین دالان های تفکرت
می شدند. روزی دیگر، کوچه های اصفهان را غرق در خلسه های عارفانه، میهمان ملکوت می کردی.

طنین قدم هایت به گوش جاده های هجرت آشنا و تاریخ، منزل به منزل، طریق عاشقی ات را
در سیر و سلوک است.

کفش فلسفه به پا، لحظه ها با تو در سفرند و با تو هجرت می کنند ـ از خلق به حق، از حق به
حق، از حق به خلق، از خلق به حق ـ و هماره از سکر اندیشه های نابت سرشارند.

فانوس چشم های روشنت را آویخته ای بر خَم هر کوچه دلدادگی تا مسافران حقیقت، راه گم
نکنند. فلسفه، سر بر شانه های مهربانی کلام تو، قرن هاست که می بالد و زیر سایه منطق و برهان
توست که راه طولانی گذشته را آسوده است.

صدرا!

بگذار عشق، در حجره صبوری ات بنشیند واز لهجه شیرازی ات شرح شهور بشنود! بگذار
کبوتران هوای شیفتگی، از سکر چشمه زلال اشراقی چشم های تو سیراب شوند!

اذهان عالم را به شهودی عارفانه میهمان کن، صدرا؛ تا در هوای شهودی زمزمه هایت نفس
بکشد تمام یاخته های جهان!

بریز از نور اندیشه هایت بر تهی ظرف روح عالم!

صاعقه وار، براهین فلسفی ات فرود آمد بر خرمن تردیدها و شبهه ها.

صدر المتالهین!

هنوز دست روزگار، نارنج های بی بدیل اندیشه می چیند از باغستان های سرسبز فلسفه ات.

دری گشوده ای به بینش روزگار که هزار بار سبزتر است از بهار! هر دقیقه و هر لحظه، ذرات
عالم است که به یک ندای تو، بر می خیزند و حرکت می کنند وادی به وادی، منزل به منزل، از
جوهر و عرض و ماهیت… تا خدا… .

راز کلام بزرگت

حمیده رضایی

چه خوب می شناسندت تمام مسیرهای منتهی به روشنی! چه خوب گام زده ای جاده های
روشن عقل را! دستانت، پناهگاه ستارگان رخشان اشراق است.

آشکار، قدم در گردنه های حیرت گذاشته ای. تمام پرستوها کوچ کرده اند به فراخنای ردای
عقلانیتت. تمام آفتاب گردان ها. خورشید چشم هایت را خیره مانده اند.

صدرا! تبعید، چشم های مشتاقت را نخواهد بست.

راز کلام بزرگت بر تمام صخره های تأمل باقی است.

تو را هیاهویی است اشراقی، آن چنان که شیفتگی ات را در گوشه های کهنسال تبعید، بلندتر
از همیشه فریاد زده ای.

دستم به خیالت نمی رسد. فلسفه لبریز بودنت را هیچ حکمتی به خاموشی باور نخواهد کرد.

قلمت از پس سال ها، جوانه داده است.

مباد خاموشی شب چراغ هایی که در انگشتان اشارتت، فروغ بخش شب های تاریک فلسفه اند!

صبور می وزی و بهارانه؛ تو را خاموشی نیست، تو را فراموشی نیست.

گریخته ای از وهم؛ دستت به شاخه های آسمان رسیده است.

نفس هایت، نسیم سرشار بهاران عرفانی است. شمال و جنوب، تمام خاک، عطر کلامت را
آنگونه که شاید، نفس کشیده اند.

هیچ خزانی کتاب گشوده بهارانه چشم هایت را نخواهد بست.

هیچ گورستانی دست های ستون وارت را درهم نخواهد پیچید.

استوار ایستاده ای؛ نفس هایت سرزمینم را به وجد آورده است.

راهی دورترین کوره راه هایت کردند و از نفس نیفتادی.

هیچ انتهایی فراسویت را درهم نمی ریزد.

شال می تکانی و بر گستره ها، بوی عرفان می تراود.

«لمعات» می درخشد. دست می بری به سوی شاخساران آسمان؛ «شوارق» می ریزد از
انگشتانت. صفحات کاغذ، از تفکرت به هیاهو می نشینند.

هوای چشم هایت می وزد درهمه سو. بال گشوده ای تیز پرواز، بر چکادهای بلند فلسفه.

تو را هیچ دستی، تو را هیچ خیالی، تو را هیچ حادثه ای از خاطر این سرزمین نخواهد برد.

خاک این سرزمین، زیر گام های محکمت جان گرفته است.

بوی نمناک کلامت را از گوشه گوشه خاک های غریب غربت، عطشناک فرو می بلعم.

صدای عبور آفتاب

حسین امیری

از شاخه های درختان، نور می چکد و تاک ها میوه نور داده اند.

تو در کوچه باغی روشن، به سوی شرق می دوی، در جاده ای که پشت نور است؛ پیش رو:
آفتاب و تو خود، نوری.

حقیقت اشیا برای تو، نور است؛ برای تو که می شنوی صدای عبور آفتاب را از مویرگ ها و
شاهرگ هایت.

تو نیروی خفته در ذرات را می بینی وعشق را که در هیئت نور، کاینات را آفرید.

تو نور را حس می کنی با عقل و احساست.

تو نور را حس می کنی؛ چون محمد صدرایی. اولین بار که دل به رجزخوانی نور دادی؛
کودکی بودی حساس که از تشعشع ژاله صبحگاهی به وجد می آمد و به فکر فرو می رفت.

اولین بار که به قدرت نور پی بردی، تمام کتاب های فلاسفه را خوانده بودی؛ ولی نه آنچنان
که

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.