پاورپوینت کامل در گذر ایام; انتفاضه و مظلومیت مردم فلسطین ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل در گذر ایام; انتفاضه و مظلومیت مردم فلسطین ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۲۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل در گذر ایام; انتفاضه و مظلومیت مردم فلسطین ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل در گذر ایام; انتفاضه و مظلومیت مردم فلسطین ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint :
روز رهایی
جواد محدثی
حرکت خودجوش و انقلابی و مردمی مسلمانان سرزمین های اشغالی که نام «انتفاضه» و «انقلاب سنگ ها» به خود گرفته است، ماهیتی اسلامی دارد و جوانه ای است که از باورهای اسلامی امّت مظلوم فلسطین جوشیده است. در حرکت فرسایشی و ضدّ اسرائیلی نیروهای مؤمن، عنصر ایمان و انگیزه های شهادت طلبانه سهمی عمده ایفا می کند و «اسلام»، یکی از سلاح های مهمّ این نبرد نابرابر است. حرکت انتفاضه، با تأثیرپذیری از انقلاب اسلامی، از مساجد و پس از نمازهای جمعه و سخنرانی های مذهبی موجی گشترده یافت و در همان مراحل اولّیه، شعارهای «اللّه اکبر» و «لااله الاّ اللّه » که از بلندگوهای مساجد پخش می شد، روحیه ی حماسی در دل ها می دمید.
در فسطین اشغالی، مساجد به مرکز مقاومت تبدیل شد و مردم و جوانان با سرخوردگی های مکرّر از جنبش های ناسیونالیسی عربی و احزاب چپ، با الهام از عقیده ی دینی به میدان آمدند و امروز، این چنین عرصه را بر اشغالگر متجاوز، تنگ کرده اند. هر چه فشار نیروهای اسرائیلی مضاعف می شود، بر شور و ایمان مبارزان افزوده می گردد و کوره ی انقلاب فراگیر، گرمتر میشود و جوانان بیشتری را که در دل هایشان شور ایمان وبر لب هایشان نوای «اللّه اکبر» است ـ به میدان می کشد.
به تعبیر مقام معظم رهبری: «سرنوشت فلسطین در مسجدها و نمازجمعه ها و خیابان ها و میدان های سراسر سرزمین های اشغالی است که رقم می خورد و این از برکات اسلام است.»۱
آن چه امروز در فلسطین مظلوم می گذرد، جلوه ی دوباره ی سخنانی است که امام راحل(قدس سره) سال ها پیش در پیام حج فرمود:
«فلسطینی، راه گم کرده ی خود را از راه برائت ما یافت و دیدیم که در این مبارزه چه طور حصارهای آهنین فرو ریخت و چگونه خون بر شمشیر و ایمان بر کفر و فریاد برگلوله پیروز شد و چه طور خواب بنی اسرائیل در تصرّف ازنیل تا فرات، آشفته گشت و دوباره کوکب دُریه ی فلسطین، از شجره ی مبارکه ی لاشرقیه و لاغربیه ی ما برافروخت…»۲
آری، انتفاضه ی سبز و جوشان و خونین، نوید بخش فروریختن استکبار اسرائیلی و هیمنه ی صهیونیستی است.
ایمان و خون ما،
تضمین سرخِ «روزهایی» است
ای قدس، ای وطن
روزی تو راز چنگ تجاوز
آزاد می کنیم،
و… آن روز، دیر نیست.
۱ـ منشور تداوم انقلاب، ص ۲۵.
۲ـ صحیفه ی نور، ج ۲۰، ص ۲۳۴.
مرثیه ای برای فلسطین
تقی متقی
دیگر حتّی بهانه ای برای گریه نمانده است؛ حرفی برای آه، بُغضی برای ناله های غریبی. چشمه های خشکیده ی چشمم را از حسرت کدام بارانِ نباریده سیراب کنم؟
به عصای دست کدام واژه ی مهربان بیاویزیم؟ قامت شکسته ام را به امید امدادِ کدام عماد، عمود نگه دارم؟ من آتش گرفته ام، می شنوید؟ من ویران شده ام، می بینید؟
این جا نه دیواری پناهگاه است و نه سنگی سدّ راه. آوارْ آوارْ نامردمی و خروارْ خروارْ قساوت بر سرم فرود آمده است.
فریادهای خاموشم را طوفان به محاصره گرفته و اشک های فراموشم را سیل خون به مفاخره.
جسمم در پنجه های زمختِ آهن و سیمان مچاله و روحم در شبِ ناگزیر هزار کابوسِ خوابگرد، استحاله شده است.
غیرت مردانم را در «قلقیلیا» به آتش کشیدند و جَنینِ زنانم را در «جِنین» سر بریدند.
در «طولکرم» همه چیز به شبی بی انتها پیوند خورده و رؤیای «الخلیل» در هیاهوی هزار کابوسِ سیاه، گم شده است.
این گُرازهای کور و کر که آسمان دنیا را به بوی تعفّن خود آلوده اند، در اردوگاه ها جمجمه ی جوانانم را بر سنگفرش خیابان ها پاشیده اند و گیسوان دخترکان معصومم را به دست بادهای هرزه سپرده اند.
اینک من در میادین سوخته ی سرزمینم، بی جوشن و بی سلاح، چرخ می زنم و یاهو می کشم و گلوله ها گرداگردم جشن گلریزان گرفته ام.
باور کنید این جا همه چیز برای کشتنم دست به دست هم داده اند؛ از سربازانِ تا بُن دندان مسلّح تا سقف ها و دیوارهای نامطمئن، از ژست های سردمداران فریبکار تا قطعنامه های بی پشتوانه ی سازمان ملل.
امّا با این همه من هنوز زنده ام؛ بی آب، بی غذا، بی شام، بی چراغ، بی دریچه ای به فرداهای روشن.
از این جهنّم بی سرنوشت، آیا دری به سوی باغ های بهشت گشوده خواهد شد؟! آیا فردا چشمان بی فروغم به طلوع آتشین آفتابِ صبح خواهد آویخت؟ آیا گریزگاهی ناگهان، بر این غریبه ی در میهن، آغوش خواهد گشود؟ آیا…؟
آقایان باور کنید من سنگ نیستم؛ که گلوله را در مُشتم مچاله کنم، آتش را پس بزنم، سیلی به صورت طوفان بنوازم و زخم های خون چکان راهی در من نداشته باشند. من ازجنسِ شیشه ام؛ شکستنی چون سکوت شامگهانِ پرستوها، با دلی به نرمای آب و روحی جاری در آفاق ملکوت.
من از جنس اشکم؛ خاکی تر از غبار پریشان «غَزّه» و دلتنگ چون غروب های غمگین «رَفَح».
من از جنس گنجشکان بی آشیان «اَریحا» و از نسل «کربلا»ی به غارت رفته ام.
نه از رومم، نه از زنگم
نه از هندم، نه از چین
فلسطینم
فلسطینم
فلسطین
بایست فلسطین!
ناهید طیبی
«جِنین» مگر می میرد تا زمانی که مادرش فلسطین چنین استوار ایستاده است؟ هرگز «جِنین» نخواهد مرد بلکه گاهواره ی هزاران «جَنین» خواهد شد که فرداها برای احیای حقیقت وحفظ باورهای آسمانی خود با سنگ ها پیمان می بندند و از کودکی «رَمی جمره» را مشق می کنند. دستان فلسطین با سنگ ها آشنایی دیرینه دارد و تا زمانی که خاک این دیار از گام های آلوده ی دشمنان، پاک نشود، سنگ ها در دستان جوانان می شکفد، می روید و پرتاب می شود.
فلسطین عزیز! اگرچه تو «عرب» هستی و من «عجم» اما هر دو نور چشم یک آیین هستیم و پاره ی تن اسلام، و در قلب مسلمانان جای داریم.
می گویند تو «عرب» هستی و از «عجم» فاصله داری. من می گویم ما هر دو در «عین» عشق ورزی مشترکیم؛ عشق به باورهای سبز، عشق به همه ی خوبی ها و به آزادگی. می بینی چگونه می خواهند ما را از هم جدا سازند؟! به دشمنان بگو که ما هر دو در نگاه یک پیامبر تطهیر شدیم و عطر دستان یک علی علیه السلام ـ که برای هر دوی ما دعا می کرد ـ هنوز بر شامه ی جان ما می نشیند. بگو که مادر همه ی ما «فاطمه علیهاالسلام» است. فاطمه مادر اسلام است و ما پاره های تن اسلام چگونه از هم جدا باشیم برادر؟!
وقتی تو را بمباران می کنند من آتش می گیرم و دلم فرو می ریزد. وقتی کودکان تو را سنگدلانه می کشند من بر سر می زنم و مرثیه می خوانم. وقتی صدای شکستن استخوان های تو را می شنوم از ژرفنای وجودم درد می کشم و فریاد بر می آورم. وقتی می بینم که کودکان و زنان تو گرسنه اند و در ارودگاه ها بدون آب و آذوقه نفس می کشند دلم می گیرد، می گریم و دست در جیب هایم می کنم تا هر چه دارم، با تو تقسیم کنم.
فلسطینِ زخم خورده! من ایرانم اما نه ایران دیروز، من با نفسِ قدسی خمینی جان گرفته ام. کاش کسی هم پیدا می شد و دردِ آوارگی تو را مداوا می کرد برادر!
من برای آمدن کسی که دردهای تو را درمان کند و دشمنت را بر زمین زند هرصبح جمعه «ندبه» می کنم و دعا می خوانم. آرام باش عزیزم، برادرم! آرام باش فلسطین آواره و زخم خورده! به خدا سوگندکه او می آید، می آید و هرچه سیاهی را از بین می برد. چونان همیشه بایست ای فلسطین که تا آمدنش زمان زیادی نیست. آماده باش و چشم به پنجره های مکه بدوز و دعا کن.
او می آید برادرم؛ فلسطین مظلوم من!
تو و نارنجک و یک نفرت پاک
ناهید طیبی
چه نیلوفرانه قد کشیدی دختر فلسطین، خواهر من!
چه عاشقانه و هم مظلومانه پدر را بدرقه کردی! من دیدم، من به چشم خویش دیدم که دستان کوچک تو از قلب بزرگ مادرت جدا شدند و تو شتابان بی آن که قنداقه های خشمگین تفنگ ها را ببینی و دستان بی رحمی را که سنگدلانه بر بال کبوتران فرود می آمدند، احساس کنی؛ پیکرِ به خاک نشسته ی پدر را دنبال کردی. من دیدم که فریاد تو اگرچه از حنجره ی کوچکت برمی خاست اماخنجر به دل دشمن می زد و می دانم که زخم این خنجر، فردا و شاید همین امروز، دشمنت را خواهد کشت.
جگر گوشه ی فلسطین و پاره ی تن «دیریاسین» «شتیلا» و «جِنین»! من دیدم، تو اما ندیدی که پس از رفتنت به دنبال پیکر نیمه جان پدر، مادر جوان تو ـ که اینک مادر فلسطین است ـ چگونه در برار نگاه سربازان شیطان به سوی تو دوید تا بازمانده ی خویش رانجات دهد، اما زیر بی رحمانه ترین ضربه های ستم و تازیانه های جلادان بر زمین فرو افتاد.
تو در انبوهه ی دل های سنگی خواهی رویید. سبز شدن تو را می بینم ای عزیز، ای وارث لاله ها! من دیدم که به پیکر پدر که نزدیک شدی دست های کوچک خود را روی صورت خونین او گذاشتی. سرِ شکافته اش را بوسه باران کردی. نیم نگاهی به آسمان انداختی. و آن گاه که طنین آخرین نفس پدر را شنیدی، دست راست خود را به قلبت گذاشتی همان جا که نارنجک را با آن همه سختی و نازیبایی اش در کنار قلب لطیف و مهربانت جای داده بودی.
اینک تو و عشق و قلبی که مهربانانه برای زنده ماندن فلسطین و شهادت پدر می سوزد و می تپد و تو و نارنجک و یک نفرت پاک و دشمنی که سال هاست واژه ی دوستی و مهربانی را هجا نکرده است.
دختر مبارزه و شهادت! با پدر ومادر، خواهران خردسال و برادر نوجوان و عزیزت فاصله ی چندانی نداری. قلب کوچک تو باید برای فلسطین بزرگ بتپد و فلسطین برای ماندن به رفتن تو نیاز دارد. رفتن تو «ضامن» ماندن فلسطین است دخترم، خواهر کوچکم!
دست های تو برای همین با «ضامن» نارنجک آشنا می شوند و با یک حرکت و یک کلام «اَشْهَدُ اَنْ لااِلهَ اِلاّ اللّه » توست که ده ها ابلیسِ انسان نما در آتشی که خود شعله ور ساخته اند، می سوزند و تا قیام قیامت خواهند سوخت.
… و تو دختر فلسطین و خواهر من! نیلوفرانه قد می کشی و جاودانه می شوی در صبح ترین نقطه ی بهشت.
فلسطین! صبور باش
علی خیری
بگذار تا سر از بدنت جدا کنند. بگذار تازیانه های پی در پی گُرده ات را بنوازد. بگذار آواره و سرگردان باشی؛ اما قدس که تا همیشه از آن توست. این را همه می دانند. دنیا خوب می داند که روزی تو در مسجدالاقصی نماز عشق را قامت خواهی بست، اگرچه امروز کودکانت را با گلوله آرام می کنند تا حقوق بشر پایمال نشود. کودکانی که دیگر نشاط و بازی را از یاد برده اند. کودکانی که تمام نفرتشان را در قلوه سنگ های کوچک به سوی شیطان پرتاب می کنند. اما کودکانی که با مرگ زاده می شوند تنها در آغوش شهادت آرام می گیرند و بس. ببینید کار بشر به کجا کشیده است که جلادان، پرچمدار حقوق بشر انسان شده اند.
آسمان قدس سال هاست که رنگ خون دارد. سرخ تنها رنگی است که فلسطینی می شناسد. رنگی که فلسطینی معنای زندگی را از آن می فهمد. اگر چه پای فلسطینی را به زنجیر بسته اند اما دستش که بسته نیست. زبانش که می تواند بر حرامیان تیغ بزند. سال هاست که مظلومانه جنگیدن و غریبانه کوچیدن سرنوشت این قوم است.
قبله گاه نخستینِ قبیله مسلمان، سالیانی است که دردمندانه در آتش بیداد می سوزد. سالیانی است که پنجره های رو به باغ در این کستره ی سبز به دست شیطان قفل خورده است. دیگر کبوتری نیست که هوای پرواز، او را دیوانه نکرده باشد؛ هر چند اوج گرفتن در فضای لبریز از کرکس، یعنی با پر و بال شکسته بر خاک غلتیدن.
اگر فلسطینی بمب به کمر می بندد و خود را در میان هاله های آتش گم می کند، از این روست که می داند بیرق رهایی تنها با حماسه و شهادت پابرجا می ماند. می داند که تنها از دهان تفنگ می تواند حق پایمال شده اش را بگیرد، هر چند فلسطینی جز سنگ سلاحی ندارد. سلاح راستین فلسطینی ایمان اوست. ایمانی که افول ندارد. پایان ندارد. به راستی که هر فلسطینی خود یک بمب ساعتی است؛ بمبی که روزی با انفجار خود کاخ های شیشه ای صهیونیزم را بر سرشان آوار خواهد کرد.
هر کس به فکر خویش و به دنبال آب و نان
تنها تو ایستاده ای، ای مرد همچو کوه
آری، بمان، بایست، نترس از هجوم شب
فردا از آن توست پر از عزت و شکوه
باید به سنگ های کوچک خود اعتماد کرد
قوم عرب که غیرت خود را فروخته است
قدس عاقبت از آن تو خواهد شد ای غریب!
این کمترین جواب به یک نسل سوخته است
روزی که می رود شب از آن ملک تا ابد
آن روز دیر نیست، فلسطین! صبور باش
آن روز، سهم دشمن تو مرگ می شود
آری، در انتظار طلوع ظهور باش
کهکشان زخم ها
احمد امامی
من فلسطینم؛ کهکشان زخم ها، شراره ی داغ ها؛ سرزمین آوارها و آواره ها. دست هایم در بندند، پاهایم آواره؛ بال و پرم مجروح، دیده ام خون اندود، سینه ام زخم آلود!
من فلسطینم؛ کهکشان زخم ها، شراره ی داغ ها.
قدس، قلب پاک من است که از هجوم سامری زادگان آزرده است.
مسجدالاقصی خدایی ترین خاک من است که در خون انتفاضه تپیده است.
من سرزمین معراجم، نزدیک ترین نقطه ی زمین به آسمان؛ منزل گاه فرشتگانم، سرزمین پیامبران و ادیان.
من فلسطینم؛ کهکشان زخم ها، شراره ی داغ ها.
من مادر حماسه هستم. کودکان من با صدای گلوله صبح را چشم می گشایند و بر تلّ ویرانه رویای کودکانه را به آغوش می کشند.
دوشیزگان من با خون دیده، سرخی بر رُخ می نشانند و در قاب حادثه، آرزوهاشان را به تصویر می کشانند.
پسران من با سنگ بازی می کنند و با فریاد بزرگ می شوند.
مادران من با داغ جوانه هاشان می سوزند و حماسه ی فردا را در دامن می پرورانند.
پدران من بر طبل غیرت می کوبند و در مبارزه پیر می شوند.
من تمام فرزندانم و تا آخرین شکوفه های زیتون زارهایم را نذر آزادی کرده ام.
من تمام گریه ام را حتی، به پای درخت استقامت خواهم بارید.
من فلسطینم؛ کهکشان زخم ها، شراره ی داغ ها.
راستی؛ «محمد الدوره» سر از دامان من بلند کرده بود و سرانجام، خود در آغوش فشردمش.
«محمد فتحی فرهان»۱ را من پرورده بودم و اینک به نام او می بالم.
«عندلیب طقاطقه»۲ دختر من بود که به خانه ی بختش فرستادم. جهیزیه اش شهامت بود و ایثار؛ حجله اش را با شعله های آتش آذین بستم، با رنگ خونش، پاره پاره های پیکرش. دختر من از تبار حماسه بود که پشت صهیون را لرزاند و با آتش و خون و انفجار، عقد بست. عروسی اش را در گورستان دشمن به هلهله نشست و تمام زیبایی اش را نثار ایثار کرد و به آغوش شهادت خرامید.
من فلسطینم؛ کهکشان زخم ها، شراره ی داغ ها.
من از تبار دردم، از قبیله ی اندوه. جِنین زخمی دیگر بر پیکر پاره پاره ی من است؛ سند مرگ انسانیت در هزاره ی سوم و نشان طغیان تمدن و مرداب فریادهای حقوق بشر.
چشم تنگ تلسکوپ تمدن، فراسوترین ستاره ها را رصد می کند اما اشک فرزندان مرا کور است. باستانی ترین دوره های تاریخ را می کاود اما «صبرا و شتیلا» را به یاد نمی آورد. به بی کرانه ها گردن می فرازد، بر بام آسمان بیرق فتح می کارد، هفتاد توی زمین را نقب می زند، اما در پشت حصار جنین فلج می شود و به زیر آوارهای من هرگز راه نمی یابد.
رسانه هایش چارسوی دهکده ی جهانی را به هم می دوزد اما صدای فرزندان مرا نمی شنود.
در دیوان عدالت غرب، سنگ محکوم به تروریسم می گردد و موشک برنده ی صلح می شود و کلاهک هسته ای جایزه می برد.
شیطان بزرگ، حقوق بشر را کرنا می زند و بر سر دنیا می کوبد، و نافرزندش با حلقوم توپ سخن می راند و از چشم تانک نگاه می کند. استکبار، تروریسم را محکوم می کند، چماق خشونت را بر فرق جهان می نوازد اما به گرگ ترین قرن، مدال صلح می دهد.
من فلسطینم؛ کهکشان زخم ها، شراره ی داغ ها.
از آسمانم آتش می بارد، از خاکم خون می روید. من هر روز شهید می شوم، بارها و بارها مجروح شده ام و اسارت، قصه ی همیشه ی من است. زخم های من هر روز زبان می گشایند و غریبی فرزندانم را نوحه می سرایند. داغ های من هر روز می رویند و مظلومی کودکانم را می مویند. خانه های من هر روز عزا دارند، کوچه های من هر شب پریشان. زمینم هر روز تبدار است؛ آسمانم هر شب گریان.
من سرزمین آتشم، من فلسطینم؛ کهکشان زخم ها، شراره ی داغ ها؛ سرزمین آوارها و آواره ها. دست هایم در بندند، پاهایم آواره؛ بال و پرم مجروح، دیده ام خون اندود، سینه ام زخم آلود.
من اما، اگرچه کهکشان زخمم، از تبار دردم؛ از جنس صبرم، از فولاد و آهن سردم از قبیله ی هرچه مَردم.
من امروز دو پای مبارزه بر خاک استقامت می فشارم؛ من به فرداها نظر دارم. خونم اگرچه جاری است اما سر به آسمان دارم و فراسو را می کاوم… آه! افق روشن است، تخم صبح جوانه زده است، ساقه هایم روییده اند، خون هایم جوشیده اند، کودکانم بالیده اند، صبح پیروزی نزدیک است.
۱ـ مبارز فلسطینی که در یک عملیات شهادت طلبانه، ۴۷ نفر از صهیونیست ها را کشته یا زخمی کرد و تصاویر بدرقه ی او توسط مادر غیورش از بسیاری از شبکه های تلویزیونی جهان اسلام پخش شد.
۲ـ دختر بیست ساله ی فلسطینی که چندی پیش در یک عملیات شهادت طلبانه ۲۴ نفر از صهونیست ها را کشته و زخمی کرد.
فریاد و سنگ
داوود خان احمدی
پیراهنت فریاد و سلاحت سنگ؛
با این همه چیزی به واژه ی عشق بدهکار نیستی؛
و به باور مستانه ی خون رسیده ای؛ به حقیقت همیشگی ـ «شهادت» ـ
جای نام تو خلوت اشک و آه نیست. جای تو بلندای فریاد است و طغیان.
جای تو «فلسطین» است که با غرور، خونت را به فرشتگان، فخر بفروشد.
جای تو «جِنین» است: سرمست از تلاطم تو و گریان از سوختنت درآتش قساوت و نامردمی.
… نامت را که آواز می کنم، سرود استواری عشق آغاز می شود.
جای تو «قدس» است که نماز خون را در پاره پاره ی زنجیرهای اسارتش قامت ببندی و «نابلس» که مرگ را چون سنگی آتشین در پنجه و با نفرتی مقدس در گلو به چشمان ترسان «صهیونیزم» پرتاب کنی.
جای تو دخمه های تاریک «سکوت» و «سازش» نیست؛ آخر آذرخش را که می تواند در بند ترس وخاموشی زندانی کند؟
و صاعقه زنده است تا بخروشد، بشکند و فریاد کند قدس را
فلسطین را
آزادی را
ای هر کجا آواره…
مهرداد اوستا
ای هر کران دور، وی هر کجا سوز
هر جا مغیلان زار غولانِ کمان گیر، با خصم مزدور
هر جا کویر و، هر کجا کوه
ای هر کران دیر
اندوه، اندوه
گسترده هر سو دیو لاخ اهرمن،
ای هر زمان اشک، وی هر کجا راه
افکند هر جا در کمینت راهزن دام
دامی به هرگام
هنگام، هنگام
دور از تو ودامان تو، فرزند نستوه
ای مام غمگین، بشکوه، بشکوه
بشکوه، ای خاک «فلسطین»
هر سو فرا پیش تو دشمن
هر جا فرا پشت تو فتنه
این مردمی سوز
وان مردم افکن
آن آتش افروز
وین خانمان کن
بگذشته ی جانکاه تو هر چند تاریک،
آینده روشن
ای مادر سرگشته، وی گم گشته کودک
در زیر آتش، دربارش رگبار ناوک
سر سخت، سرکش
ای سرو بالا دختر برگشته مژگان
بر تافته گیسوی مشکین
افسانه ی پر آب چشم تو همه خشم
سرشار از کین
بشکوه، بشکوه ـ ای دختر آواره ی مرز فلسطین
افراشته بالا، چنان چون
پیروزی و فتح، در لجه ی خون
دشمن کمین کرده، به هرگام
زین اهرمن لاخ بیابان در بیابان
ای هر کجا دام
وی هر زمان کین
بشکوه ای خاک «فلسطین»
ای سرزمین چشم هر سو بر گشاده
افسوس، افسوس
در پنجه ی مهمان ناخوانده فتاده
کابوس، کابوس
هر سو بیابان، هر گوشه هامون
همچون سپیده، دامن کشیده، در لجه ی خون
ای کوهساران زهر سو
فریاد سر بر دامن گردون کشیده
در انتظار هر چه فرزند
در اشتیاق هر که پیوند
ای اشک هر سو ریخته از چشم افسوس
ای پنجه کرده هر دمی با هر چه کابوس
ای خانه ی متروک غمگین
آه ای «فلسطین»؛ ای «فلسطین»؛ ای «فلسطین»
دلخسته غمخواری، از هر کسی دوست
از هر کسی خویش
از هر که پیوند، بر هرچه سوگند
ای هر کران دور
با بدسگال کینه جو سرگم پیکار
با دیو مزدور
این دل بمزد اهرمن خیم
این بندگان برده ی زر
وان بردگان بنده ی زور
ای اشک، ای ماه
ای همچو شب در پرده ی شب، راه فرسا
هر دم سفر ساز، هر جا سفر سوز، شام و سحرگاه
ای شکوه ی درد، وی قصه ی آه
پور دلاور، پیر خمیده
ای سرد و گرم روز و سال و مه کشیده
شیرین و تلخ زندگی هر دم چشیده
ده رانده ی دوست، باطعن دشمن
یاران پنهان ساز تو، سرگرم سودا
با کاروان همراه، اما
همدست رهزن
ای سامری کیش
بدکین و بدخواه
این گاو ریشان، گوساله کیشان
ای دختر آواره از خانه ی خویش
پیکار گر، بافتنه ی دیو بداندیش
ای ایزدی خوی، ای ایزدی کیش
وی ایزدی روی
دژخیم بدخواه
هرسو فراپس، هر جا فرا پیش
دل ها همه پرداخته از مهر و انصاف
در زیر این سر بر کشیده لوح رنگین
بشکوه ای خاک «فلسطین»
آن کودک هر سو دویده
افسرده واندوهگین،
دلخسته با رنگ پریده
با موی پرخم، مرد و مصمم
فرسوده، خسته، در سایه ی خار مغیلان
دور از تو و دامان تو غمگین نشسته
اندیشناک و مات و نومید
از یاری دوست،
بی هیچ پشتیبان و یاور
بی هیچ امید
از پیروان هر چه آیین، آه ای «فلسطین»
ای خورده نیرنگ، از هر زمان بیش
نومید از یار بداندیش
یار «منافق»
از کینه سرمست
یک دست، در دست تو و، با دست دیگر
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 