پاورپوینت کامل گذر ایام – شهادت حضرت فاطمه زهرا(س) ۱۱۹ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل گذر ایام – شهادت حضرت فاطمه زهرا(س) ۱۱۹ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۱۹ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل گذر ایام – شهادت حضرت فاطمه زهرا(س) ۱۱۹ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل گذر ایام – شهادت حضرت فاطمه زهرا(س) ۱۱۹ اسلاید در PowerPoint :

پیام های تسلیت

شهادت جان سوز سرچشمه ی کوثر ولایت، آفتاب بلند آسمان عصمت و راه بان مرزهای فضیلت و عفت، بر پیروان ولایت تسلیت باد!

شهادت مظلومانه ی گل برگزیده ی خدا، پاره ی تن مصطفی، یاور هماره ی مرتضی، شفیعه ی روز جزا، حضرت فاطمه ی زهرا(س) به رهروان طریق مهر و وفا تسلیت باد!

شهادت کوثر نبی و گل خوش بوی احمدی، یاس کبود علی و سرور زنان گیتی بر تمام شیعیان جهان تسلیت باد!

معراج اسوه ی عفت، اقیانوس نجابت، مروارید عصمت، تندیس غربت و ریحانه ی جنّت، تعزیت باد!

شهادت ام ابیها، انسیه ی حورا، روح سبز تقوا، مادر عاشورا، صدیقه ی کبرا، فاطمه ی زهرا(س)، تسلیت باد!

مادر مصیبت های بزرگ

تقی متقی

ای یاس کبود! چه زود قامت سروت چون بید مجنون خمید و مرغ روحت از قفس تنگ تن رها شد و در آغوش خدا آرمید!

اندوه، همسایه ی دیوار به دیوار دلت بود و مونس تنهایی شب های غربتت. ای چراغ روشن خانه ی غم! ای مادر غم های عالم و آدم!

مرغ روح پدر که پرکشید، ابرهای فتنه از سمت سقیفه برخاست؛ رعد دسیسه غرّید و آتش کینه و نفاق از در و دیوار خانه ی علی(ع) بالا رفت.

من حاضرم به پای علی ترک سر کنم

پهلوی خود شکسته زدیوار و در کنم

مسمار در چو خواست شود سدّ راه من

من حاضرم که سینه ی خود را سپر کنم

ای شهید راه ولایت! خطبه خواندی تا غاصبانِ اشتر خلافت رسوا شوند و گله های در چنگ گرگان فتاده بینا.

«فدک» زان پس که در خطبه ات نشست، فرازمند و پرشکوه در گستره ی تاریخ حیات شیعه ریشه دوانید و باطل السّحر طلسمات سامریان شد.

«فدک» پرچم صدق و وداد دختر رسول خدا و نماد کذب و عناد حزبِ به خلافت مبتلاست.

ای راز دار دلشوره های علی(ع)!

روشن ترین ستاره ی شب های بی چراغ مدینه!

پس از تو حضرت بوتراب جز بر بالش سنگی اندوه نخفت و درد و داغ دلش را جز به چاه رازدار کوفه نگفت.

بی تو علی(ع) بود و شب های بی سحَر؛ میهمان همیشه ی اشک و آه، و آماج طوفان های یکسر سیاه.

بی تو علی(ع) بی سامان و آتش به جان نشست؛ شکیب از کف نهاده و در چنگ فتنه ها ایستاده؛ با سینه ای مجروح و خسته و با غصّه ای به بی نهایت پیوسته؛ چشمان مغمومش از آوار اندوهْ بی خواب و دل معصومش از سوز غمْ کباب.

بگشای تربتم را، بعد از وفات و بنگر

کز آتش درونم، دود از کفن برآید

ای مادر مصیبت های بزرگ!

از درد «فراق»ات پشت علی(ع) شکست و گرد یتیمی بر سر و روی کودکان پیمبر نشست سنگینی این درد و داغ چنان از شمع وجود او کاست که زنده ای بی روح می نمود.

بی عمر زنده ام من و وین بس عجب مدار

روز فراق را که نهد در شمار عمر!

باری، از تو گفتن ـ این اندوه شیرین ـ را پایانی نیست. پایان تو، پایان سخن است. تو معدن کلمات تامّاتی، مادر کوثر و سرچشمه ی فراتی.

پس سلام بر تو

روزی که به عالم خاک گام نهادی؛

روزی که به افلاک پرکشیدی

و روزی که چون خورشید تابناک در عرصه ی قیامت قامت می کشی.

به خاک آرمیده ی افلاکی۱

جواد محدثی

ای به خاک آرمیده ی افلاکی!

شهادتت، به «حق» شهادت می دهد و «رفتن»ات، «رفته»ها را به یادها می آورد.

خفتنت درخاک تیره، خفتگان تیره روز را بیدار می کند.

مزار پنهانت، پنهان ها را آشکار می کند، گریه هایت، از خنده های ناحق پرده بر می دارد.

در ایام فاطمیه، دل های عاشق و بی قرار، «سرود غم» می خواند و منظومه ی اندوه می سراید. «فاطمیه»، فصل و موسم تجدید داغ های علی است.

در سوگ زهرا، آسمان دل ما ابری و هوای چشمانمان بارانی است.

شیعه، امروز در فاطمیه ای به وسعت ایران، سر بر شانه ی «مظلومیت» می گذارد و اشک می ریزد. ایام فاطمیه، فهرست غم، سند مظلومیت و ادعانامه ی شیعه است.

۱ـ محدثی، جواد، قطعات، ص ۹۴.

فاطمه(س)، منظومه ی غم۱

جواد محدثی

ایام «فاطمیه» که می رسد، دل های عاشق و بی قرار، «سرود غم» می خواند و… منظومه ی اندوه می سراید.

وقتی یک بوستان، خزان زده شود؛ وقتی یک گل، پرپر گردد؛ وقتی بلبلی به هجران گل مبتلا شود؛ چه می ماند؟ جز فصل نالیدن و موسم گریستن؟

«فاطمیه»، همان فصل و موسم است.

دردهای علی(ع)، بیش از ظرف فهم و درک ماست. داغ غربت علی(ع)، کوه ها را از هم متلاشی می کند، اما فراق فاطمه، تنها علی را داغدار نکرد، بلکه چشم فضیلت ها در داغ آن محبوبه ی پیامبر، خون گریست و دیدگان ارزش ها، همواره گریان آن مظلومه ی تاریخ ماند.

امروز، اگر آسمان دل ما هم ابری است، اگر هوای چشمان ما هم به یاد «رنج فاطمه» و «غربت علی»، بارانی است، این، تداوم همان گریستن های حسن و حسین(ع) و زینب و کلثوم است.

آنان، سر در آغوش و شانه ی پدر نهادند و گریه کردند، و امروز ما، در فاطمیه ای به وسعت ایران، سر بر شانه ی «مظلومیت شیعه» می گذاریم و آرام می گرییم.

به عشق زهرا(س) دلخوشیم و از شهادتش دلخون!

هنوز هم سؤال های ما بی پاسخ مانده است:

مگر فاطمه، تنها یادگار حضرت رسالت نبود؟ مگر سینه اش، بوسه گاه محمّد نبود؟ مگر پیامبر، هر روز هنگام عبور از برابر «خانه ی فاطمه» به اهل آن خانه سلام نمی داد؟ مگر «مودّت ذی القربی» توصیه ی قرآن و اجر رسالت رسول نبود؟ مگر خدا خشم و رضای فاطمه را، خشم و رضای خویش قرار نداد؟

پس چرا آن هم گریه و اشک؟ پس چرا آن همه بی حرمتی به حریم فاطمه؟ و چرا آن همه جفا بر آل مصطفی؟

«شهر اگر شهر تو، پس حمله به آن خانه چرا؟

مرگ جانسوز چرا؟ دفن غریبانه چرا؟»

راستی… قبر فاطمه چرا مخفی است؟ و چرا در مدینه، زائر می ماند که عقده ی دل کجا بگشاید و اشک دیده پای کدام نخل بریزد؟ و خیلی «چرا»های دیگر.

نام «فاطمه»، از تار دل ها نوای غم بر می آورد. یاد «زهرا»، واژه های محزون و غربت زده را به «غمنامه» تبدیل می کند. «ایام فاطمیه»، مجموعه ای از جگرهای سوزان، چشم های گریان، عزاداران سیه پوش و عاشقان درد آشناست. فاطمیه، «فهرست غم» است، «سند مظلومیت» است، «ادّعانامه ی شیعه» است.

این روزها، ایام مرور اوراق کتاب رنج زهراست و هر ورق، شامل چندین «سوگ سروده» و «رنجنامه» است. سر فصل های این کتاب، با واژه هایی همچون «پهلو»، «بازو»، «سینه»، «درب سوخته»، «شعله ی آتش»، «میخ در»، «بستر بیماری» و «دفن شبانه» تدوین یافته است.

«رفتی، امّا ز تو منظومه ی غم بر جا ماند

با دل خسته و بشکسته، علی تنها ماند…»

خدا را شاکریم، که نعمت «غم زهرا» را ارزانیمان کرده است.

هم نوایی روح هایمان با اندوه های علی و فاطمه، نشان سیراب شدن جان از «کوثر ولایت» است. این غم، نشانه ی «محبّت» است.

و… «تا نسوزد دل، نریزد اشک و خون از دیده ها».

هر چند در ایام فاطمیه، داغ ما تازه می شود، امّا مرور بر این «فهرست غم»، ما را به فاطمه نزدیک تر می کند؛ جانمان، جرعه نوش «زمزم ولا» می شود، قلبمان شفافیت زهره ی زهرا را بهتر لمس می کند، گریه ها، شفیع ما می گردد، تا در آستان عترت، عزّت یابیم، قطرات اشک، در سوگ «اهل بیت»، ما را هم اهل این «بیت» می کند و مهمان سفره ی تولاّ.

۱ـ محدثی، جواد، رواق روشنی، صص ۴۵ ـ ۴۸.

ودیعه ی درخشان

الهام موگویی

آسمان گرفته بود و باد خزان، غبار مرگ می پاشید. خنده می رمید، گریه می غرید و عشق می نالید. در عرش غوغایی بر پا بود. درهای آسمان به سوی زمین گشوده شده بود و جبرئیل بال در بال فرشتگان، به زمین می آمد.

یگانه دُرّ گرانبهای خلقت آماده ی عروج بود و اندوه هجرت او آرام و قرار از علی ربوده بود. حسین، سر به سینه ی حسن، زار می گریست و زینب، پریشان و خسته، به دامان حسین پناه می برد و باران اشک، گونه هاشان را نوازش می داد.

آه، چه غمبار بود آهنگ دلخراش لحظات جدایی و چه دردناک وقت فراق و تنهایی!

فاطمه چون نو گلی تازه شکفته و معطر در قلب بهار می پژمرد اما او در اوج این فراق، وصال دیگری می دید و در دریای غم احساس شادی دیگر داشت. اینک او خود را به سان نوعروسان با عطرهای بهشتی ـ که جبرئیل پیشکش آورده بود ـ خوشبو می ساخت و آماده ی دیدار پدر می شد.

سرانجام آن لحظه فرا رسید. خبر، چون رعد در سرتاسر شهر پیچید و به مسجد مدینه رسید و وجود علی را در نوردید.

علی سراسیمه به سوی خانه روانه گشت، امّا دیگر صدای ناله های زهرا از خانه شنیده نمی شد. درهای نیم سوخته ی خانه را که گشود، زهرایش را در آغوش بستری از آلاله های بهشتی چون فرشته ای زمینی آرمیده دید.

مدینه یکپارچه می نالید و از فریادهای غم انگیز «مادر» «مادر» بچه های فاطمه به خود می پیچید. علی و کودکانش بی قرار و نالان در آن نیمه شب تاریک و رنجور، فاطمه، مایه ی آرام و قرار خود را در میان خاک نهادند و آن گاه آرام و بی صدا بر این داغ، اشک ریختند و علی زمزمه ی غم بر مزار یاس کبودش بلند کرد که ای خاک سرد و نمور که زهرایم را در بر گرفته ای! مقدمش را گرامی دار که روزگاری روشنی بخش زندگی ام بود و اکنون با تنی رنجور میهمان توست، و ای رسول خدا! این ودیعه ی درخشان توست که تلألواش را از من دریغ کردند. به راستی که گنبد نیلگون و زمین خاکی در نظرم نفرت انگیز شد و این غصه دلم را خون ساخت.

چگونه بسرایمت؟!

مهدی میجانی فراهانی

تو را فاطمه می خوانم، ای بریده از تمام بدی ها که وجودت آیینه ای است پاک شده از زنگارهای غبار! و ای تصویر روشنایی ها! ای پاک ترین آب ها بی ذرّه ای گَرد و کدورت! و ای زلالی محض و شفافیت مطلق!

تو را زهرا می گویم، که خورشیدوار، بر وسیع ترین افقِ آسمان، می درخشی، بی آن که غروبی برای تو باشد.

تو را مبارکه می سرایم، که آوازه ی برکت و کرامتت، موج وار، اقیانوسِ هفت آسمان را به تلاطم می آورد.

تو را راضیه می خوانم، که میان موج مصیبت ها و سختی ها، ایستادی و قایق زندگی ات همواره بر راستای رضای پروردگارت حرکت کرد. اگرچه راهِ جزیره ای که تو به سویش می رفتی، موج خیز بود و طوفان زا اما زورقِ تو محکم تر از آن بود که تن به خشمِ دریای حقیر بسپارد.

مرضیه می گویمت بانو! که زیستنِ تو، سکوت و سخن تو، ایستادن و نشستن تو، همه همان بود که خدایت خواسته بود.

تو را طاهره می نامم، که ناب تر از شبنم های صبحگاهی بر گلبرگ تاریخ نشسته ای و پاک تر از همه ی بوستان های بهشت و زلال تر از کوثری.

آه، چگونه قلم با واژه های محدود،وجود بی انتهای تو را بسراید؟ ببخش بانو! که بضاعتم اندک است و معرفتم محدود.

امشب به وعده گاه نخستین باز می گردی، آن جا پدر، به اشتیاق، در انتظارِ توست، و ملائک، بهشت را به نام تو آذین بسته اند. امّا بانو! این جا علی که داغِ تو، ذوالفقارِ صبرش را شکسته است، هر صبح، انتظارِ ابن ملجم را می کشد.

شقایق ترین گل

علی فاطمی

شقایق ترین گل ها را

به تو پیوند می زنم؛

آن گاه

که میان دیوار و در

جوانه زدی

و بر دفتر سبز مظلومیت علی

خونی تازه و سرخ پاشیدی

عطیه

ابراهیم ترابی مرند

ای شاهد قبیله ی نورانی

ای بهترین عطیه ی رحمانی

بزدوده ای ز خاطر آزرده

با یک نظر غبارِ پریشانی

ای سبزی و صفای بهار از تو

ای ابر فرودین ز تو بارانی

نور ولایت تو تجلّی کرد

آفای را رهاند ز حیرانی

تابان نمی شدی چو تو در عالم

می شد بدل زمانه به ویرانی

در دل نبود مهر تو گر جاری

پژمرده بود فطرت انسانی

بی جلوه ی تو بادیه پیمایان

گم می شدند در شب ظلمانی

بر آفتاب، نور امیدی تو

تو حجّتی بر انجم نورانی

رازش چه بود ای گل بی همتا

گشتی شبانه دفن به پنهانی؟

هر لحظه از غمت که بیاد آرم

خاطر شود ز یاد تو طوفانی

بگرفته ای تو دست «ترابی» را

عمری است در دقایق بحرانی

گر دستِ او به حشر نگیری باز

ای وای او به روز پشیمانی

بهار عاطفه

ابراهیم ترابی مرند

بهار عاطفه پشت نقاب، گل می کرد

شکوه فصل نجیب حجاب، گل می کرد

یگانه کوکب زیبای آسمان وجود

به زیر پنجره ی آفتاب گل می کرد

عطیه ای که ز کوثر نشان عزّت داشت

میان گستره ی خاک و آب گل می کرد

شکفته شد گل سرخ محمدی آن گاه

که اشک شوق به چشم سحاب گل می کرد

حضور فاطمه را با نگاه می بوسید

نسیم صبح که با آب و تاب گل می کرد

جمال عشق به شکرانه ی ولادت او

نهاده بود جبین بر تراب گل می کرد

صفای حسن به بازار معرفت گویی

رسیده بود به حدّ نصاب گل می کرد

دریغ و درد! نهان ماند راز سبز بهار

ز لحظه ای که به پشت نقاب گل می کرد

مگر چه دید ز دست زمانه زود افسرد

شقایقی که به وقت شباب گل می کرد

نمی شکست اگر جور خار، بوته ی گل

به امتداد زمان بی حساب گل می کرد

به واژه واژه ی شعرم شکوه می بخشد

نجابتی که به ناز و عتاب گل می کرد

به دست های «ترابی» جوانه های دعا

به بوی آن که شود مستجاب گل می کردژ

بیت الاحزان

ابراهیم ترابی مرند

کردند پریشان ز چه ای گل چمنت را؟

پژمرده نمودند گل یاسمنت را؟

از یاد خود آیات مودّت ز چه بردند؟

کردند چرا بهر تو غربت وطنت را؟

آرام نگشتند پلیدان ننشاندند

تا شیون پیچیده به بیت الحزنت را

در بستر خاک از چه غریبانه سپردند

با صورت نیلی دل پر خون بدنت را

بشکست علی را دل و شد گریه سراسر

آن گاه که می شست غریبانه تنت را

بگرفت سراپای وراهاله ای از غم

پیچید در آن لحظه که بر تن کفنت را

از دست فراق تو چه ها رفت در آن شب

مر زینب و کلثوم و حسین و حسنت را

امروز چه سخت است علی را غم هجران

یک روز که او جشن گرفت آمدنت را

ای دختر پیغمبر و محبوبه ی داور

این قوم ندانست دریغا ثمنت را

بی بهره بُود شب پره از پرتو خورشید

هر کس نکند فهم صفای سخنت را

پیداست چرا این همه در حقّ تو شد ظلم

هر لحظه فزودند پلیدان مِحنَت را

زان رو شدی آماج مصائب که ندادی

از دست، هوادارای صاحب زمنت را

امروز نبد تفرقه در کار، در آن روز

دستی چو نمی ریخت به هم انجمنت را

با یاد تو بیت الحزنی ساخت «ترابی»

تا زنده کند مشعل بیت الحزنت را

غربت زهرا

ابراهیم ترابی مرند

خواهید ز حالِ گل بی خار بپرسید

در پشت در آیید و ز مسمار بپرسید

تفسیر به هم خوردن شیرازه ی گل را

از آتش و خون و در و دیوار بپرسید

حالِ دل آن غنچه که از شاخه جدا شد

از فضّه و از دیده ی خونبار بپرسید

حدّ ستم و پایه ی گستاخی خس را

از داغ دل و نیلی رخسار بپرسید

خواهید چو از کوچ غریبانه ی زهرا

از ماه و شب و حیدر کرّار بپرسید

زهرا ز چه شد شاهد بی مهری امت؟

ز اصحاب بپرسید، ز اغیار بپرسید

آیا ز چه رو دختر پیغمبر خود را

کردند بدین مرحله آزار؟ بپرسید

زهرا که گل سرسبد لطف الهی است

شد زود ز هستی ز چه بیزار بپرسید

از مرتبت فاطمه خواهید چو دانید

از کوثر و از معتکف غار بپرسید

در منزلت فاطمه آن آیه که آمد

در رابطه ی سائل و افطار بپرسید

از مهدی او شرح حدیث غم مادر

پیدا شد اگر فرصت دیدار بپرسید

از دور ببوسید ضریح پدرش را

احوال گل از صاحب گلزار بپرسید

از باد صبا گر بتوانید نشانی

زان خاک نهان مانده ز انظار بپرسید

دلخون ز شب غربتِ زهراست «ترابی»

زین چامه ی دلتنگ و عزادار بپرسید

فصل کبود

ابراهیم ترابی مرند

آن گـل کــه بــهارهــا بــیــاراســت

در فــصـل کــبــود هــالــه گــــم شــد

مظلومه ی روزهای تاریک

در بستر آه و ناله گم شد

شاداب نشست در تجلی

پرپر شده همچو لاله، گم شد

در خاک بقیع تار و خاموش

آن خوب ترین سلاله گم شد

می خواستم از غمش نویسم

در اشک قلم مقاله گم شد

قامت صبر

سیدعلی اصغر موسوی «سعا»

«آه برخاست بر افلاک، که آیینه شکست۱»

قامتِ صبر ز دلواپسی سینه شکست

از همان روز، خزان شعله ی غم را افروخت

رنگ در ساحتِ دیرینه ی سبزینه شکست

از همان روز، به دنبال غروبی غمگین

اشک در پلک به خون خفته ی آدینه شکست

از همان روز، فقط هیزم دل ها، غم شد

کعبه را آتشِ شک، حرمتِ دیرینه شکست

آتش از خاطره ی سینه، خجالت دارد

بس که در موج نگاهش، دلِ آیینه شکست

در نگاه سه نفر، آه، که تنها سه نفر؟!

قامت صبر علی(ع) در حرمِ سینه شکست

۱- مصرع مطلع از استاد محمدعلی مجاهدی.

کبود

سیدعلی حسینی ایمنی

رفـتـی شـکستــه بــال، فراســوی کهــکــشان

خم شد ز داغ رفتن تو پشت آسمان

رفتی، ولی مسافرم! آیا ندیده ای

بغضم که می چکید ز چشمان کودکان؟

بانو! تمام خاطره های کبود تو

شد در بقیع سینه ی سوزان من نهان

ای یاس بی نشانه ی من! بعد رفتنت

در گوش ماست مرثیه ی هیجده خزان

من ماندم و شراره ی فریاد در گلو

من ماندم و سقیفه و یک رشته ریسمان

مدفون

سیدعلی حسینی ایمنی

این چاه که از اشک علی، هامون است

موجی ز شکایات دلی پر خون است

رنجی که دل فاطمه را می شکند

رازی است که در سینه ی او مدفون است

خسوف عشق۱

الهام میرافضلی

امشب خسوف عشق، امشب شب فریاد

بیداد، امشب داد، یک شاخه گل بر باد

شب آتشی افکند بین در و دیوار

خورشید وقتی سوخت اشکی به مشک افتاد

لب وا کن ای پهلو، ای زخم لب وا کن

امشب بگو از درد، امشب بزن فریاد

امشب بگو ای درد، از غصه ی آن مرد

وقتی که دریا را تحویل دریا داد

در شهر خاکستر، آیینه شد پرپر

آیینه رفت اما، راهش نرفت از یاد

دستانمان امشب یک آیه کم دارد

یک آیه از کوثر، از شیعه، از مقداد

امشب دعا از ما، امشب کرم از تو

ما را اجابت کن، لا تخلف المیعاد!

۱ـ اشعاری که در پی می آید از کتاب «در غربت کوثر» گردآوری علیرضا احرامیان پور، برگرفته شده است.

روشن ترین ستاره

طاهره دهقانی نصرآباد

امشب چراغ خانه ی مولا غریب سوخت

مولا ز داغ «ام ابیها» غریب سوخت

از دود آه، روزنه ی ماه بسته شد

در سوگ سرخ عاطفه دریا غریب سوخت

آتش کنار خیمه ی شب شرمسار داغ

با اشک و آه، زینب تنها غریب سوخت

پیچید آتش نفسی در سکوت چاه

جان علی که با دل زهرا غریب سوخت

ای گریه ها ادامه ی بارانتان چه شد؟

بر کوچه ای که در غم طوبی غریب سوخت

ما وارثان سلسله ی داغ کوثریم

جانی که در ادامه ی دنیا غریب سوخت

از ساکنان مشرق روحانی کساء

روشن ترین ستاره دریغا غریب سوخت

وصف کبود

مجتبی طهمورثی

با اعتبار سبز تو، هفت آسمان کبود

دریا کبود و موج کبود و کران کبود

نامت شکوه عاطفه در چشم های راز

در اصطلاح سبزترین دختران کبود

دیوار و در همیشه به لکنت رسیده اند

در گیر و دار همهمه ای هم زبان کبود

آن شب علی بر آینه ات سرخ می گریست

در انعکاس آینه ات کهکشان کبود

دردی غریب و غیرت مولا و ذوالفقار

این رشته کوه سوخته آتشفشان کبود

اجزاء درد و داغ تو را دل به هم تنید

مرهم کبود و زخم کبود و توان کبود

ای یاس نو رسیده به دامان شب مپیچ

کز حسرتت شکفته شود ارغوان کبود

وقتی که از گلوی بلال آفتاب رفت

در شیونش مدینه سیاه و اذان کبود

قرآن نگر، نظیر مراعات کرده است

با سوره ی سه آیه کند وصف آن کبود

گلی که عالم از او تازه بود

زکریا اخلاقی

گلی که عالم از او تازه بود پرپر شد

یگانه کوکب باغ وجود پرپر شد

شب شهادت زهرا، علی به خود می گفت

گل محمدی من، چه زود پرپر شد!

خزان چه کرد که در چشم اشکبار علی

تمام گلشن غیب و شهود پرپر شد

به باغِ حسن، کدام آفتاب ناب افسرد

که درمدار افق هر چه بود پرپر شد

برای تسلیت اهل باغ آمده بود

شقایقی که به صحرا کبود پرپر شد

نشان ز پاکی روح لطیف فاطمه داشت

بنفشه ای که سحر در سجود پرپر شد

ز فیض صحبت او رنگ و بوی عزت داشت

گلی که تشنه میان دو رود پرپر شد

در صحن فاطمیه

محمود سنجری

ای اشک مهلتی دل غمگین و خسته را

چشمان غم گرفته ی در خون نشسته را

مولا، کنار فاطمه بدرود می کند

با بندبند خویش نگاهی گسسته را

بر دوش می گذارد و از خانه می برد

امشب علی حقیقت پهلو شکسته ر

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.