پاورپوینت کامل روز همبستگی و همدردی با کودکان فلسطینی ۴۸ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل روز همبستگی و همدردی با کودکان فلسطینی ۴۸ اسلاید در PowerPoint دارای ۴۸ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل روز همبستگی و همدردی با کودکان فلسطینی ۴۸ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل روز همبستگی و همدردی با کودکان فلسطینی ۴۸ اسلاید در PowerPoint :

شنبه

۹ مهر ۱۳۸۴

۲۶ شعبان ۱۴۲۶

۲۰۰۵.oct.1

کودکی ات را فراموش کن!

حمیده رضایی

«اندکی صبر سحر نزدیک است…». روبه رو: رخسار رنگ پریده روز، پشت سر: هیاهوی بی امان گلوله.

پشت سر: سالیان اندوه و دربدری، روبرو: آوار آرزوهای نیافته. ایستاده ای و کودکی ات را در میان انگشتانت می فشاری و خون شتک می زند بر روزها و شب هایت.

ایستاده ای و به فرادست، چشم دوخته ای و صدای پای شباهنگام در تو تکرار می شود.

نفست بوی خون و باروت می دهد. کودکی ات را اشک می ریزی.

صدا در حنجره ات می شکند، فریاد می زنی، خواب خاک را می شکنی.

خانه ات را محاطره می کنند، باز فریاد می زنی، ـ پدرت و مادرت ـ هیچ کس نیست. ایستاده ای و تنها ستاره ها را می شماری؛ بی آنکه لبخند مادر و نگاه پدرت، لحظه ای از مقابل دیدگانت دور شود.

سر بر شانه های خاک گذاشته ای. باید فریاد بزنی درد سالیان درازت را ـ سالیان پیش از تو و پس از تو ـ. دشنه تاریکی روبه رویت برق می زند.

روزِ فرو خفته در خون و خاکسترت را به یاد می آوری. دست هایت آن قدر کوچک ند که به آسمان نمی رسند.

روی سر انگشتِ پا بلند می شوی؛ امّا دستت به هیچ کجای دنیا نمی رسد.

روحت می تازد در بیابان های داغ حادثه.

کشورت را اشک می ریزی و کودکی پرپرت را.

شب، غلیظ تر شده است و با هزار فانوس، روبه رویت ایستاده ایم.

شب، غلیظ تر شده است و تنهایی ات ضخیم تر.

بزرگ تر از همه کودکان جهان شده ای. سرت به آسمان می رسد، گام هایت را محکم برمی داری، از تاریکی نمی ترسی، از تنهایی نمی هراسی، گرسنه نمی شوی، پلک هایت برای خواب سنگین نمی شود.

تو با تمام کودکان متفاوتی.

خونی که در شریان های تو موج می زند، خون جنگ و مقاومت است. فریاد می زنی.

سنگ های خونین باقی مانده در دستِ سرد پدر را برمی داری و شب را نشانه می گیری. تو بزرگ شده ای؛ کودکی ات را فراموش کن!

یک مدال قشنگ

محمدعلی روزبهانی

ما هر دو کودکیم.

من در همین گوشه و کنار به دنیا آمده ام؛ تو اما در قدس.

من خانه ای دارم که هر وقت با پسر همسایه دعوایم می شود، در آن مخفی می شوم و پدر هم پناهگاه خوبی است. گاهی که زورم به همسایه ها نمی رسد، پیش او ناز می کنم.

تو هم خانه داری؛ ولی تو با مادرت و خواهر شیرخواره ات همیشه از خانه تان فرار می کنی.

همیشه یک بولدوزر، پشت خانه تان کمین کرده است و چند وقت پیش پسر بچه همسایه تان گلوله خورده است.

من اینجا اگر سنگ بردارم و سوی کسی آن را بیندازم، مادرم حسابی دعوایم می کند؛ ولی مادر تو شب ها قلاب سنگ درست می کند و تو روزها آن را بر سر قاتلان پدر پرتاب می کنی.

پلیس های مهربان شهر ما به بچه ها کمک می کنند و ما را از خیابان های شلوغ عبور می دهند و وقتی خانه مان را گم می کنیم، راه خانه را نشانمان می دهند؛ ولی پلیس های شما بچه های دو ماهه را شهید می کنند و خانه هایتان را با توپ و تانک خراب می کنند.

مادر من هیچ گاه نمی گذارد که فیلم های ترسناک تماشا کنم؛ ولی شنیده ام تمام آن فیلم ها را از زندگی واقعی تو تهیه کرده اند.

یک شب که مادرم از شهادت بابای تو قصه گفت، تا صبح گریه می کردم و خوابم نبرد.

ما در مدرسه آب، نان، بابا و زندگی را بخش بخش می کنیم؛ ولی شما پای درس مادر، همیشه واژه های جهاد و شهادت و رهایی سرزمین تان را مشق می کنید. شنیده ام شما هم مثل ما تمام راه مدرسه تا خانه را «گرگم به هوا» بازی می کنید؛ اما مادرم می گفت در شهر شما گرگ ها واقعی اند و شما از ترس خورده شدن باید از دستشان فرار کنید. پدرم گاهی که پای اخبار می نشیند، گریه می کند.

یک بار پدر و مادرم با هم اشک ریختند و گفتند عکس تو را در اخبار نشان داده اند.

فردا که دوباره تصویر تو نمایش داده شد، من هم نگاهت می کردم؛ یک مدال سرخ روی سینه ات نقش بسته بود.

مادرم بغض کرده گفت: «یکی از آن گرگ ها تو را کنار خانه ات شهید کرده است».

من که باورم نمی شود! تو هر صبح که مدرسه می روم، با منی و در کلاس، کنار قلب من نشسته ای. امروز امتحان نقاشی دارم و من عکس تو را با مداد می کشم؛ بعد با مداد گلی یک مدال قرمز قشنگ روی سینه ات می گذارم و می نویسم: «این عکس بهترین دوست من است. گرگ های بی رحم صهیونیست، دیروز پژمرده اش کرده اند؛ ولی خون او در تمام رگ های من و رگ های دوستان من جاری است!».

مادرم می گوید: بزرگ که بشوی، سرزمین دوستت هم از چنگال آن گرگ های پیر آزاد می شود و آنها دوباره خانه ای قشنگ در میان شکوفه های سپید سیب بنا می کنند.

مادرم گفته است: سال ها پیش از به دنیا آمدنِ من و تو، مردم سرزمین ما، کفتارهای پیر را از وطن بیرون کرده اند و بعد از آن، هشت سال با تمام گرگ های جهان جنگ کرده اند؛ امام حسین علیه السلام به ما یاد داده است همیشه خون بر شمشیر پیروز می شود.

من، «امام حسین» علیه السلام را از همه بیشتر دوست دارم!

امام حسین علیه السلام همیشه راست گفته است! من این صحبت امام حسین علیه السلام را برای مادرت پست می کنم.

رنج متوالی

خدیجه پنجی

کودکی؛ امّا رنج های پنجاه سال غم و غربت در چهره ات موج می زند.

بر نحیفی شانه هایت، اندوهی کوهوار سنگینی می کند.

من با غصه های تو بزرگ شده ام.

پشت نیمکت های مدرسه، همصدا با تو، آوارگی ات را در زیر چادرها، خوانده ام.

نامه ات را، سطر به سطر مرور کرده ام؛ تو یک کودک فلسطینی هستی. از همان زمان با تو دوست شدم.

با تو خشم و نفرتم را در مشت هایم فشردم و دندان هایم را با کینه.

با تو صورتم را چفیه پوشاندم، دیگر چفیه برایم فقط یک پارچه راه راه نیست؛ هویتی است که مرا همرنگ تو می کند.

از همان روز، سنگ ها و سنگریزه ها برایم مقدّس شده اند.

دیگر وسیله بازی ام نیستند تا پرنده ای را بر شاخه ای نشانه گیرم و یا شیشه ای را به ضربه آن بشکنم.

تو جریان گرفته ای در اعماق روزگار و من شانه به شانه تو، درد را ذرّه ذرّه حس می کنم.

با صفیر هر گلوله دلم می لرزد.

کودکی من هم، مثل تو ته نشین شده در بستری کبود از رنج های مکرّر و عروسک هایم خانه نشین شدند داخل کمد و من به جای لالایی، برای عروسک هایم مرثیه خواندم، برای جنازه کودکان فلسطینی.

من ایرانی ام؛ امّا هر روز با تو در کوچه های فلسطین، بر ویرانه خانه ها اشک می ریزم. سنگ پرتاب می کنم به سمت کرکسانی که هوای شهر را مسموم کرده اند.

می دوم و فرارم را به آغوش مهربانی کوچه ها می رسانم.

من ایرانی ام؛ امّا اخبار هر روزه ات را، غم های چندین ساله ات را، در روز چند بار به تکرار می نشینم و هر بار «تو» می شوم در اندوه شب های «حیفا» و رنج های متوالی «جنین» و می گویم پا به پای تو در آغوش مادران داغدیده «دیر یاسین».

بیت المقدس مال توست، مال من است. تو تنها نیستی.

تو منتشر شدی در تمام جهان و دردهایت را سپرده ای به قلب تک تک کودکان و من یقین دارم، از شرق تا غرب، در سینه کودکان می تپی.

از آن بچه سیاه پوست آفریقایی، تا بچّه موبور انگلیسی، همه و همه، حق را به تو می دهند و در غم هایت شریک اند. پس محکم بایست! با چفیه ات بپوشان سر و صورتت را و بازی های کودکانه ات را از پشت درخت های زیتون، به غیرت و مردانگی کوچه پس کوچه های سرزمینت پیوند بزن. صادر کن، همراه پرتقال های خونی ات، به تمام جهان، دردهایت را.

پا جا پای پدربزرگ و پدر و برادرانت بگذار.

جاپای بزرگ آنان، کوچکی قدم هایت را می طلبند. با لهجه توفانی ات، قصه پنجاه سال رنج و غم را، بخوان در گوش جهان.

و باز بنویس: «من کودکی فلسطینی ام…»

من یقین دارم یک روز، نامه ات در تمام کتاب ها چاپ خواهد شد و تمام کودکان جهان، آسیایی آفریقایی، اروپایی و آمریکایی، یکصدا می خوانند «من کودکی فلسطینی ام»

رن

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.