پاورپوینت کامل شهادت میرزا تقی خان امیرکبیر ۳۶ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل شهادت میرزا تقی خان امیرکبیر ۳۶ اسلاید در PowerPoint دارای ۳۶ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل شهادت میرزا تقی خان امیرکبیر ۳۶ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل شهادت میرزا تقی خان امیرکبیر ۳۶ اسلاید در PowerPoint :
یکشنبه
۲۰ دی ۱۳۸۳
۲۷ ذی القعده ۱۴۲۵
۲۰۰۵. Jon. 9
بر سنگفرش فردا
محمد سعید میرزایی
امیر! هنوز خونت از حوض حمام فین «می جوشد»
هنوز خاک این دیار، قدم های استوارت را به یاد دارد، هنگامی که در رد آبادانی و بهروزی میهنت تلاش می کردی و طعنه ناجوانمردان و خائنان را تاب می آوردی.
هنوز خونت از حمام فین جاری است و سروهای قد کشیده را آبیاری می کند. «استعمار» به نادانی شاه دل بسته بود و تو که وجودی سرشار از هوش و ذکاوت داشتی، خار چشم بیگانگان بودی.
می بینمت، صبور و سنگین بر سنگفرش عمارت قدم می نهی.
به چه می اندیشی؟ از چه رنج می بری؟ فردای این سر زمین را اندیشه می کنی یا رنجت از جهل و نا آگاهی و فقر مردمی است که ساده دلند و مظلوم و همچنان راه نجات خویش را نمی دانند؟
بگذار آنان که تحمّل حضورت را ندارند، هرچه می خواهند بگویند،
تو راه خود را می روی و هدفی جز خدمت به هم میهنانت نیست.
فردا نامت در تاریخ این سرزمین خواهد درخشید؛
بگذار خون از رگت سرازیر شود که تو فصلی دیگر از تاریخی هستی
که سطر سطرش را با جوهر قرمز نوشته اند.
تو همچنان در قلب های آزاده زنده هستی و زنده خواهی بود؟
در قلب های آنان که عاشقانه وطن خویش را دوست می دارند.
خونت در رگ زمان جاری است
حمیده رضایی
دقیقه های بی تاب، ثانیه های در شتاب، دهان دقایق می خشکد از این اتفّاق.
چشم می بندی به این همه دورنگی و صدگانگی،
چشم بسته ای از این همه تاریکی که تراکم تر از همیشه بر صفحات تاریخ هجوم آورده است.
اعتقادت را فریاد می زنی، صدایت را می شنوند و نمی شنوند، دهانت را بسته اند تا خواب سنگینشان را نیاشوبی.
قطره قطره خونت جاری می شود در شریان های منبسط تاریخ، موج می زنی سرخ، لحن کلامت سبز، هوایت لبریز نور،
پلک هایت را نبند، نگذار مرگ، سنگینی کند بر شاخه های رسیدنت.
نگذار چشم هایت بسته شوند و مرگ بنشیند بر پلک های روشنت
ذره ذره وجودت فریاد می زند؛ اعتراض می کنی بر این همه شب که پراکنده می شوند از جذبه نگاهت.
تو را فریاد می زند خاک، تو را فریاد می زند آسمان، «کاشان» قلبِ تپنده اتفاق، بر سینه می کوبد این حادثه را
«فین، سر بر جدار رودها می کوبد و موج می زند خون گرمت را بر دیواره های اتفاق.
چشم نبند،
رگ های ملتهبت سرد نشود
نگذار خورشیدی که در دست هایت به طلوع نشسته، خاموش شود فانوس چشم هایت کجاست؟
دیگر صدایت نمی پیچد در گوششان، حس می کنند نیستی، امّا فریادت همچنان طنین انداخته از موج کوب هر چه رود.
خونت جاری ست تا همیشه در رگ های زمان.
دیوارهای «دارالفنون» فرو می ریزد از صدای فریادت که می پیچد در باغ فین؛ صدای فریادی که در سکوت و تنهایی مچاله می شود، امّا خونِ جاری ات در شاهرگ زمان، همچنان گواه مظلومیتِ تاریخی توست.
صدای گام های امیرانه
معصومه داوودآبادی
«روزگار است آن که گه عزت دهد گه خوار دارد
چرخ بازیگر از این بازیچه ها بسیار دارد»
آن روز که خون رگ هایت بر دیوار حمام فین، این گونه از روزگار می نوشت، می دانستی که نام بلندت برای همشه بر تارک این سرزمین خواهد درخشید.
هنوز صدای گام های امیرانه ات در فضای دارالفنون طنین انداز است و عطر نفس هایت در همه ایران پراکنده است. هنوز کتاب علم و صنعت این سرزمین، با دستان با کفایت تو ورق می خورد.
تو امیری بزرگ بودی که چهره فریبکار بیگانه را از دور می شناخت و همیشه از خیانت و بی لیاقتی آشنایان بی تدبیر، رنج می برد. مردی دوراندیش بودی که جز به اعتلای علم و صنعت و هنر ایران به چیز دیگری نیندیشیدی و سال های نه چندان دراز عمرت راوقف به بار نشستن درخت علم و اندیشه این مرز پرگهر کردی.
حمام، در هاله ای از مه فرو می رفت و آسمانیان، امیر را بر هودجی از نور، به آن سوی افلاک می بردند.
امیر رفت، اما روح بزرگش در وجب وجب این خاک، چون رودخانه ای خروشان جاری است و قطره قطرء خونش هنوز در رگ های دانش پژوه مردان و زنان ایران زمین جریان دارد. در روزگاری که اجانب روس و انگلیس، هرکدام به گونه ای دندان در جان و تن ایران و ایرانی فرو می کردند تا امتیازی بیش از دیگری از شاه بگیرند، این میرزا تقی خان امیرکبیر بود که نفس را در سینه های زنگار گرفته آنان حبس می کرد.
آه، ای شهید عشق، ای امیر! شانه های استوارت، کوهستانی را می مانست که مویه های زنان و رنج های مردان این دیار بر آن آوار می شد و چشم های آینده نگرت، دو خورشید بودند که آفتاب را به روزهای تاریک این مردمان ستمدیده هدیه می کردند.
تو چون نامت بزرگ بودی و خواهی بود و تاریخ این سرزمین، «شیر آهنکوه مردی» چون تو را کمتر به خود دیده است.
«حضور سبز تو زیباترین خاطره هاست
نگاه روشن چشمت، نگاه پنجره هاست
تو از کدام تباری که بعد عمری باز
هنوز نام بلندت نوای حنجره هاست.»
غروب نابهنگام
سید علی اصغر موسوی
گذشت ثانیه ها را بهتی غریب در برگرفته بود و «امیر»، آن را به طرزی عجیب حس می کرد! شهود و اشراقی که سال ها در دل و نگاه، آشیانه کرده بود، اینک فصل جدایی را به او یاد آوری می کرد؛ فصلی که حتی حضورش را در نگاه دیگران سنگین و بی گناهی اش را گناهی عظیم نشان می داد.
یک آن، دلش گرفت و روزهایی به یادش آمد که مخفیانه به درس های استاد عارفش «قائم مقام فراهانی» گوش می سپرد و شوقی عظیم برای آموختن داشت!
آه از مسیر زمانه!
آه، که هیچ گاه، بی نشیب و فراز نبوده است!
نجواکنان و آرام شعر استادش را زمزمه می کرد:
«روزگار این است که گه عزّت دهد، گه خوار دارد
چرخ بازیگر از این بازیچه ها بسیار دارد»
و او ت
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 