پاورپوینت کامل سالروز توطئه استکباری کشف حجاب توسط رضاخان پهلوی ۶۴ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل سالروز توطئه استکباری کشف حجاب توسط رضاخان پهلوی ۶۴ اسلاید در PowerPoint دارای ۶۴ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل سالروز توطئه استکباری کشف حجاب توسط رضاخان پهلوی ۶۴ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل سالروز توطئه استکباری کشف حجاب توسط رضاخان پهلوی ۶۴ اسلاید در PowerPoint :

پنج شنبه

۱۷ دی ۱۳۸۳

۲۴ ذی القعده ۱۴۲۵

۲۰۰۵. Jon. 6

حریم عفاف

سید علی اصغر موسوی

ابلیس، به ایمانت شک داشت! برای شک خویش تو را می آزمود!

شگفتا از این حماقت!

شگفتا از این حماقت سفلگانی که دین را «هوس» پنداشته اند!

که با وزش بادی مخالف، یا دیدن خنجری برگردن، رنگ ببازد و تسلیم شود.

آن روز، قزاق های تازه به دوران رسیده که متعجّبانه به کلاه فرنگی غربی ها نگاه می کردند، تعصّب خود را در قمار خودنمایی باختند و تن به هرگونه فرومایگی می دادند!

تن به ذلّتی سپردند که وقار چندین هزار ساله آنها را زیر سؤال می برد!

تن به ذلّتی سپردند که پاسدار نوامیس وطن، به دنبال نوامیس وطن کوچه به کوچه، خیابان به خیابان می دویدند

ابلیس، شادمان از کنار معرکه، پاسبانان خوش غیرت را تحسین می کرد! تمدّن به یاری چماق آمده بود و کوچه های غیرت، در آتش بی غیرتی می سوخت!

می خواستند، «پاریس» را به تهران بیاورند و خاتون های عصمت و حجاب، در جلد «مادمازل ها» و «مادام ها» متمّدن شوند، تمدنی که از فرزندان حماسه «بابا شمل» و از فرزندان حجاب، «کافه چی» بسازند!

حاشا! معدن حُرّیت و آزادگی و غیرت، که بی غیرتی را بر تابد و سر به ننگ اجانب فرود آورد!

پیرو شریعت نبوی صلی الله علیه و آله چگونه می تواند، علامت عفاف را به خوشامد اجانب کنار نهد؟!

پیرو حقیقت علوی علیه السلام چگونه می تواند، صلابت حجاب را با ملامت اغیار درهم ریزد؟!

چگونه پیروان عصمت زهرایی علیهاالسلام می توانند خود را به صورت «مترسک های» لندن در بیاورند؟! زینبیان دیار نینوا، کی مقابل تجمّلات دنیوی، زبون می شوند!

قزّاق زبون که بی غیرتی را به اندرونی اعتقادات خود راه داده بود، گمان می کرد با رد کشف حجاب»، تمدّن تازه ای کشف خواهد کرد و خود را در ردیف قهرمانان پارسی قرار خواهد داد!

زهی شرف صفویه و افشاریه و زندیه!

زهی شهرف حکام نالایق قاجار، که این گونه کیان کشور به بیگانه نفروختند که عقاید انحرافی دشمن، تا سراپرده عصمت این مرزوبوم سرایت کند و مرد و زن ایرانی را اسیر امیال ابلیس فرمای، «اِنگل ها ساکسون ها» نماید! کشتند؛ کوچه به کوچه، خیابان به خیابان، میدان به میدان؛ وقیحانه وقیحانه! و افتخار آن روز شوم را بالای تخت های خود آویختند.

… آن روزها گذشت و برکت خون شهدای آن روزها، نسلی را آفرید که مجال به ستم و ستم باوری نمی دهد و هرگونه انحراف اجتماعی را در قالب تمدّن نمی پذیرد گرامی داریم یاد همه آنها را که در برابر بی غیرتی مزدوران ایستادند و تا آخرین لحظات حیات، برای اعتقادات خود جنگیدند.

یادشان در صفحات رنگین تاریخ، فراموش مباد!

چادر

حمیده رضایی

باید درهم بپیچد این خاک، هیچ صدایی نمی پیچد دردالان های خاک، جز فریاد نا به هنگام ابلیس در زوایای تاریک زمان.

پنجه انداخته در گیسوی تاریخ، پنجه در پیوستگی خاک

پنجه انداخته در هوای رقیق حوالی، صدای قهقهه ابلیس؛ ضجّه زنانی که می دوندند در کوچه های سرپناه.

این کدام حادثه ننگین است که می شکند پشت خاک را، که تازیانه وار می کوبد بر گرده زمان؟

این کدام دست خائن است که می پیچد چون گیاهی هرزه بر قامت افراها؟

این کدام دهان نفرینی است که باز می شود روبروی اتفاق و کلمات ننگین می تراود از گلوی آتش گرفته اش که حجاب ممنوع، که چادرهای پاره پاره در باد بی هدف می چرخند و بر خاک می افتند، که هیچ امنیتی نیست، حتّی در یک وجبی خانه های تاریخی زنان پیش از این.

این کدام حادثه است؟ بوی تند اتفاق می پیچد در مشام زمان.

بغض های گره خورده در گلو می شکنند، دست ها بلند می شوند هم صدا، هم جهت، هوا درهم می پیچد چادرهای سیاه در باد می چرخند و بر خاک می افتند.

تاریخ، سال هاست از شومی این حادثه مرده است،

تاریخ، لکه دار ننگی ست که از تلخی آن، سال های پیش، جان داده است و چادرهای در باد بی هدف چرخان، کفن روزهای ننگین گذشته اند چادرهای بی هدف، چادرهایی که کشیده می شوند با دست هایی از جنس آتش، از جنس شب صدای فریاد عفاف از حنجره های فرو ریخته زنان و صدای قهقهه مستانه ابلیس که چنگ می برد در ارکان تاریخ، هوای مسموم از توهین، هوای حادثه های شوم تلخ تر از شوکرانی که قطره قطره در کام خاک ریخته می شود. باید درهم بپیچد این خاک ـ این دیر سال رنج زاد ـ

پنجره هایی بسته، بی آن که نوری در دهانشان مزه مزه شود

هیچ صدایی نیست، جز وزش گاه گاه حادثه از لابلای کتاب کهنه تاریخ.

شبی فراگیر؛ تاریخ سکوت می کند در برابر فریادهای سنگین اعتراض که مرده باد برای همیشه، حتّی خاطره سرگردانی عفاف در کوچه ها، در گودی ننگین دستان شیطان.

شهر در کمین گرگ ها

خدیجه پنجی

چادرهای رها در باد، سرگردانی و آواره گی خود را بی تابانه به این سو و آن سو می کشانند و راه مفرّی می جویند.

دست های بی آبرو، گستاخانه پیش می روند و پرده حیا و عفت را می درند و در این میان، تنها صدای مظلومیت، صدای ناله ها و ضجّه های زنان و دختران معصوم است که طهارت و عفّت خود را شتابان، کوچه کوچه می دوند. که مبادا دست های غارتگر ابلیس، حرمت معصومانه شان را بشکند!

شهر از حضور گرگ های گرسنه در کمین نشسته لبریز است.

در پس هر کوچه ای، برق شوم چشمان بوالهوسی را می بینی که آمد و رفت دختران و زنان را انتظار می کشند

ابلیس تصمیم جدیدی گرفته است. می خواهد شهر را نو کنند، مردم را نو کنند، فرهنگ را اندیشه ها را؛ می خواهد همه چیز و همه کس را نو کند!

کلاه بر سر مردان می گذارد، و چادر از سر زنان بر می دارد، این اولین لایحه از قانون جدید جنگل است.

تا این چادرهای سیاه، عفت زنان را در خود پوشانده است، قانون اجرا نخواهد شد!

باد می چرخد و چادرهای سرگردان، حکایت پریشانی زنان و دختران را واگویه می کنند،

حکایت گیسوانِ آغشته در خون، حکایت زور و وحشت، حکایت مقاومت و شکنجه، حکایت ظالم و مظلوم.

چادرهای رها شده در باد، راویان دردند که با زبان بی زبانی، اندوه یک ملّت را بازگو می کنند.

تاوان این همه حقارت را چه کسی خواهد داد؟

تاوان این ننگ بزرگ که بر پیشانی تاریخ ایران نقش بسته را چه کسی می دهد؛ تاوان این اسارت بی چون و چرا؟!

می دانستند که گره روسرهای زنان، حلقه های زنجیر محکمی است برپای استعمار.

می دانستند حجاب زنان، سد نفوذ ناپذیری در مقابل طغیان اقیانوس هوسرانی هاشان.

می دانستند حجاب، هویت زن مسلمان است، شناسنامه اصالت زنان ایرانی است.

باید این شناسنامه باطل شود.

باید این هویت ناپدید شود؛ پس تیشه برداشتند به قصد ریشه مذهب و دین.

باید غیرت را در مردان کشت.

باید ریشه اعتقاد را خشکاند.

باید فرهنگ برهنگی را رواج داد، شعار آزادی زنان را سرداد. زن در پوشش، زندانی است!

و این گونه بود که برهنگی فرهنگی را دامنگیرمان کرد.

می گویند،اگر می خواهی جامعه ای را از اصالت های خود جداکنی،نخست لباس هایشان را عوض کن!

مردان کلاه پهلوی بر سر، زنان در پوشش عریانی؛ و شهر نو می شود.

… اما هرگز غیرت مردان مردنی نیست

هرگز روح عفّت و عصمت از زنان اصیل جداشدنی نیست.

این تاریخ ننگ آور ورق خواهد خورد؛ هستند حنجره هایی که آزادی را فریاد کنند.

هستند، نفس های حقیقت جویی، که این هوای مسموم را عوض کنند.

هستند اندیشه های سبز و روشنی که از عشق و ایمان، سخن بگویند.

یک روز، گره روسرهای زنان، طناب دارتان خواهد شد.

یک روز، زنان مسلمان، هویت از دست رفته شان را باز پس می گیرند.

دیکتاتوری وحشی

مهنازالسادات حکیمیان

هیچ چیز نبود، جز دیکتاتوری وحشی او که می خواست با سرنیزه، پرده از اندام عفاف براندازد.

هرچند می دانست زنان این خاک، سپاهیان آموزش دیده در اصالت فاطمه اند و مردان را قامت غیرت فرو نریخته است و تبر ابراهیم، هنوز هم سبز می درخشد، وطن را به سود خنده های نامتناهی شیطان فروخت و آزادی را در «نمادمسلمانی» هم محکوم کرد.

بانوی ایران، تا آن زمان پشت پرچین حجب و حیا، دامان پاک خود را گسترانیده بود تا گل های خوش آب و رنگی که سر به زانویش نهاده بودند، بالالایی هر قصّه آسمانی بیارامند.

امّا… چشم هایی که پشت حریر نقاب، اعتقاد خود را از زاویه نورانی تری می نگریست، دانست که باید تحمیل عریانی را گریه کند.

و گیسوانی که در امنیت حریم حجاب، بافته های محبوبیت و لطافت بود، باید در کوچه بازارِ هر نگاهِ آلوده رها می شد.

چه تمدن بزرگی؛ می توان ردّ پایش را در گل و لای کف جنگل پیدا کرد!

ـ برهنگی اولین قانون جنگل است ـ

«تبسم در آئینه یخ بسته بود

غزل نیز در سینه یخ بسته بود

چه کردند با چادر سبز فصل

گل و عطر و سبز سینه یخ بسته بود»

لکه ننگی به سیاهی استعمار

اکرم کامرانی اقدام

هنوز خاطرات تلخ آن روزها از لابه لای برگْ برگِ تاریخ می چکد. گوش بسپار به قهقهه ای که هنوز در فضا چنگ می اندازد و چهره بَشَر را خَدشه دار می کند.

تاریخ، چگونه با خویش می کشد سنگینی این همه خاطره سیاه و پریشان را؟

چه روزهایی بود! روزهایی که در ازدحامِ نامردی، تنها هوای سنگین تعفّن و رذالت از حنجره سیاهِ استعمار می چکید.

روزهایی که کوهِ غیرت، فرو می ریخت.

روزهایی که در تمام کوچه های شهر، نفس های ناپاک می وزید و گام های جستجوگرِ استعمار در هر گوشه پرسه می زد. دروازه های استعمار که گشوده شد، در همهمه آشفتگی و بی سامانی، همه چیز به پایان رسید.

باز هم تفکرهای ویرانگر از زیر پوستِ نازک زمین سر بر می آورد؛ در سراب آرامش،

در روزگارِ قحطی انسانیت.

… وزنِ مسلمان، این ملکه عفاف و چکیده ایمان که قرن ها بوی نرگس های ایمان و عطرِ نجابت از دامانش می تراوید،

این بار، ممنوعیتِ حجاب او دستمایه شیطان می شد و پُشتِ میزهای سیاهِ استعمار، به رسمیت می رسید.

کاش روزی پشت این میزها، نه قانونِ منعِ حجابِ زنان، که فرو ریختن حجاب های رنگ و ریا و دریده شدن پرده های رذالت و فرو ریختن دیوارهای فاصله به تصویب می رسید!

چگونه می توان لابه لای تیر این همه چشم گستاخ ایستاد و دم بر نیاورد؟!

مگر می توان در هجومِ این همه نگاهِ مسموم، پیش رفت و هیچ نگفت؟!

… گذشت؛ این همه شکستنِ بی وقفه سکوت،

این همه مم

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.