پاورپوینت کامل آغاز سال نو و حلول بهار ۱۰۳ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل آغاز سال نو و حلول بهار ۱۰۳ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۰۳ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل آغاز سال نو و حلول بهار ۱۰۳ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل آغاز سال نو و حلول بهار ۱۰۳ اسلاید در PowerPoint :
۱ فروردین ۱۳۸۰
۶ محرم الحرام ۱۴۲۳
۲۶ August.2002
نشانه ی بزرگ رستخیز۱
تقی متّقی
ای غزال دشت های شور و شعر!
ای عروس فصل های سال!
ای بهار!
می رسی؛ به احترام تو درخت ها قیام می کنند
بوته های منتظر به تو سلام می کنند
می نشینی و زمان، درنگ می کند
پلک می زنی و چشم خاک باز می شود
خنده می کنی؛ زمین پر از نیاز می شود
راه می روی؛ نسیم می وزد میان شاخه ها
دست می کشی به روی شاخه های سبز و باصفا
عشوه می کنی و شور و شعر، زاده می شود
عشق در نگاه روشن حیات، ساده می شود…
آه! چیستی مگر که باد و آب و خاک را پرنده می کنی؟ ای بهار!
ای شکوه سبزه زار!
پیش تر نوشته بودم: «این زمین
مشق آرزوی ناتمام ماست
هرچه درد و داغ آن به نام ماست.»
آمدی و مشق ناتمام کودکانه ی مرا، خط زدی؛
گفتی:
«آسمان، پرنده، سبزی حیات
این، تمام آرزوی بوته هاست
زیستن؛ پرنده وار
سهم مشق ماست.»
گفتی و تمام آرزوی باغ را رقم زدی
ساعتی میان کوچه باغ ها قدم زدی
گفتمت:
«نگاه کن!
ابر
بارش شکوهمند آسمان
برگ، بوته، گل، گیاه
سبزی زمین به رغم سردی و سکوت و آه
کاش ماندگار بود!
کاشکی تمام فصل ها بهار بود!»
دیدمت شکوفه های خنده ات شکفت
پشت کردی و هنوز هم
ردّ پای تو میان باغ مانده است.
آه!
آمدی؛ به رغم فصل های کوچه گرد
فصل های سرد
و نسیم نام تو شکوفه کرد.
ای مسیح سبزپوش کاینات!
آمدی و پل زدی میان خاک و آب و آسمان
و زمین، نشانه ی بزرگ رستخیز شد؛
ابر، اشک شوق خویش را نثار خاک کرد
آفتاب، سردی و سکوت را ز جان خاک، پاک کرد
و زمین، به خنده خنده لب گشود؛
بید، زلف بافته به دست بادها سپرد
بر کناره ها بنفشه صف کشید
چلچله، ز چشم آسمان چکید
و تمام عشق، آرزو، سلام
رهگذار کوچه های «عید» شد
با تو بختِ زندگی، سپید شد
ای غزال دشت های شور و شعر!
ای عروس فصل های سال!
ای بهار!
۱ـ نشریه ی فرهنگ جهاد، سال دوم، شماره ی دوم، صص ۶ ـ ۴.
بهار دل ها
جواد محدّثی
برایتان سالِ خرّم، حالِ خوش، مالِ پاک، اصل ثابت و نسل مؤمن آرزو می کنیم. عوض شدن تقویم و نو شدن هر سال، شاهد گذشت عمرها و فرصت هاست. زمان می گذرد، ولی صداقت ها و عمل های نیک و خوبی ها باقی است.
گذشت شب و روز، برای ما یک «پروند» و «کارنامه» تشکیل می دهد. باید دید با گذشت یک سال، چه داده ایم و چه گرفته ایم؟ کجا بودیم و کجا رسیده ایم؟ چه کاشته ایم و چه برداشت کرده ایم.
هر پایانی، آغازی برای مرحله ای جدید است، پایان بخشِ بدی ها و آغازگر خوبی ها باشیم. سفر و هجرت هم، همیشه از جایی به جایی نیست. بلکه گاهی هم از حالی به حالی است. همان طور که در دعای تحویل سال می خوانیم و می طلبیم. تحوّل حال ما به بهترین حالات و تغییر اخلاق و رفتار هم نوعی سفر و هجرت از «سیئات» به «حسنات» است.
حیف نیست که «سال» عوض شود، ولی «حال» ما عوض نشود؟ به این امید که با حیات مجدّد طبیعت، دل هایمان بهاری شود.
همان گونه که گل های خوشبوی بهاری با عطر دل انگیز و روح پرور خود، مشام همگان را می نوازد، انسان های پاک و نیکوکار نیز، عطر پاکی و رایحه ی نیکی خود را در جامعه می افشانند و با زبان و عمل خود، مردم را به خصال نیک و مکارم اخلاق دعوت می کنند.
در خانه تکانی دل هایمان، غبار کینه و کدورت را بزداییم و گل های صفا و صداقت را زینت بخش زندگی و اخلاقمان سازیم.
وقتی در بهار، همه چیز «نو» می شود، ما چرا «نو» نشویم؟
بهار، قیامت طبیعت۱
محمدرضا سنگری
دلِ باغ تا سبزه را آرزو کرد
بهار، آب و آیینه را روبرو کرد
زمین را در اطرافِ باران رهانید
تن خسته ی خاک را زیر و رو کرد
نگاهم پی خواهش سبز می رفت
بهار آمد و با دلم گفتگو کرد۲
بهار است و پوسته ی سردِ خاک، پس از خوابی دیرپا، پلک ها را به میزبانی گل ها و سبزه ها می گشاید. سخاوت آسمان، نگاه مهربان خورشید و زمزمه ی نرم نسیم در گوش گل ها قصّه ی شیرین رُستن و بالیدن و عطرافشاندن باز می گوید.
بهار؛ رستاخیز گل هاست، فصل طرب بلبلان،ر قص ساقه ی تُرد درختان و نجوای نسیم در گوش جوانه های نوشکفته است.
سر آن نداریم که به توصیف بهاری بپردازیم که پیشینیان و پسینیان به ترسیم و وصف لطافت ها و زیبایی های آن پرداخته اند و خواهند پرداخت، سخن از نگاهی است که از این همه نقشِ شگفت و بدیع باید بگذرد و به ژرفای آن ها راه یابد.
هیچ معلوم نیست بهار امسال چندمین بهار زمین است، امّا می دانیم ذهنِ زمین از بهار، یادها دارد و تجربه ی بهار در این مدار، هماره تکرار شده است و این تکرار و تحوّل تا روزگار بی فصل قیامت! ادامه خواهد یافت.
این آمد و شد مهم نیست، مهم این است که ما در کجای بهار ایستاده ایم و چند بهار در ما شکفته است؟ چند بار جوانه های انقلاب بر شاخسار وجودمان لبخند زده؟ چند بار باران و چشمه و نسیم و ترنم بلبل، گستره ی دل را به طراوت و نشاط خوانده است و راستی چندبار پس از زمزمه ی یا مقلّب القلوب و الابصار، تقلب قلب، تحوّل احوال و سیر به سمت «احسن الحال» را در خویش یافته ایم؟
اگر طبیعت با همه ی جلوه ها و چهره هایش، معلّم انسان و کلاس عبرتِ عبرت گیرندگان است، از بهار ـ این فصل بزرگ طبیعت ـ درس ها باید گرفت و نکته ها باید آموخت. صحنه های بهار، تأمّل انگیز و آموزنده اند. اگر گفته اند کنار جویبارانش بنشینید و گذر عمر ببینید واگر رسول خدا(ص) بهار را شبیه قیامت و قامت افراشتن گل ها از متن خاک را مثل برخاستن آدم ها از تنگنای گور در هنگام نفخه ی صور دانسته، باید از این قیامت زمین درس گرفت.
باید از نشاط شاخه های تُرد، جنب و جوش پرندگان و همه ی لحظه ها و صحنه ها درس گرفت. باید از جوانْ مرگی گل ها! و رقصِ کوتاه سبزه ها! و پیری زودرس شکوفه ها عبرت گرفت و راستی چه لطیف است سخن مولا علی(ع) که فرمود: «ما اکثر العبر و اقلّ الاعتبار»؛ عبرت ها چه فراوان و عبرت گرفتن ها چه کم است؟
از سرو بیاموزیم که همیشه باید بهاری ماند، حتّی در زمستان! که سرو این آزاده ی شعر و هنر، همسایه ی همیشگی سبزی و سرفرازی است و چه بسا درختانی که در بهار نیز حیات و شکفتن را در نمی یابند و چه بسیارند خارهایی که در بهار نیز تاب حضور گُل ندارند و در جگرش نیش می نشانند!
بهار آمده است؛ با همه ی خجستگی و فرخندگی، پیامبر انقلاب طبیعت و پیک خوش خبری که شکفتن و جوشیدن و سرودن را فریاد می زند. بیاییم ما نیز در این بهار تجدید حیات کنیم و زندگی را از «سر سطر» بنویسیم و امسال «مشق هایمان» را خوب بنویسیم و درس هایی را که فردا باید پاسخ گفت خوب تر بخوانیم! بیایید در «پاکنویس» زندگی، کمتر «خط خوردگی» ببینیم و برای امتحان از فرصت «شب» بیشتر بهره گیریم که تجربه ی «مردودی دیروز» و «مردودان دیروز» ما را بس است.
۱ـ سنگری، محمدرضا، یادهای سبز، صص ۱۵۱ ـ ۱۴۹.
۲ـ زنده یاد سلمان هرانی.
یا محوّل الحول!۱
محمدرضا سنگری
دیگر بار خورشید «راست» ایستاد. زمین چرخی زد. اعتدال آغاز شد و بهار، این اتّفاقِ سبز، از راه رسید. هرچند این بهار نه اوّلین بهار است نه آخرین بهار، و عاشقان که بهاری دیگر را به رسمیت می شناسند، چشم به راه طلوع و ظهور آن نشسته اند.
بهارِ آخرین زمین؛ فصل راست ایستادن خورشیدی که همه ی دانه های نهفته در خاک، پیش پایش سر بر می آورند و همه ی خزان ها جاروب می شوند و نسیم رهگذار، صبحگاه تا شامگاه کوچه ها را زیارت خواهد کرد. شاید احسن حال که در دعای آغازین سال همه آرزویش می کنیم همین باشد.
هرچه باشد سالی دیگر آغاز شده است و لحظه هایی عزیز پسِ پشت و لحظه هایی شاید عزیزتر پیش رو. دیروزهایی که گذشته، هرکدام می توانست پل پیوستن به آسمان باشد، می توانست بهانه ی شکفتن شود و جاده ای که به روشنی و زیبایی و بینایی مان برساند.
دیروزهایی که گذشت برای برخی شیب تندی به درّه ی هولناک جهنم شد و برای بعضی نردبان بهشت، برای گروهی سال گذشته، همه گاهش بهار بود. هر روز چیزی تازه یافتند، دنیایی تازه را تجربه کردند، خوب تر زیستند و بالاتر پریدند و دریغا گروهی نیز جز قتل عام قساوت مندانه ی روزها و لحظه های عزیز و اندوختن پوکی و پوچی چیزی نداشتند.
ما در کدام گروه ایستاده ایم؟ اگر حسرتی جانمان را می خراشد و اندوهی بزرگ بر جان و دلمان نشسته است اینک فرصت دیگرگونه شدن هست.
می توان چیزی دیگر شد و مگر دعای آغازین سال جز همین است از او می خواهیم که یا محول الحول و الاحوال حول حالنا الی احسن الحال. یعنی خدا، دگرگونمان کن! نگاهی تازه مان بخش. زیستنی نه به رنگِ دیروز عطایمان کن! از او می خواهیم که دیگر بهار را پرپر نکنیم. گل ها را لگدکوبِ غفلت مان نسازیم. پنجره ها را به روی نسیم نبندیم و تنها با خودش، خوش باشیم.
سالی با هزاران خاطره ی تلخ و شیرین گذشت. در چهار سوی جهان حادثه هایی گذشت که گاه جز اشک و اندوه بدرقه شان نبود و اندک حادثه هایی نیز که لبخند را میهمان لب ها کرد و شادمانی را همسایه ی دل ها.
اگر آن سوی تر بنگریم و ورای حادثه ها را بکاویم می یابیم که هنوز آدمیت، پرنده ی غریبی است که بر شاخسار جهان نوحه می سراید و وجدان، گمشده ی روزگار ما.
هنوز عصر ما چیزی روشن تر از تاریکی نمی شناسد! هنوز سنگ های قابیلی، فرق هابیل را نشانه می روند و این بار نه از فراز کوه که از فراز آسمان. کودکانی که رویاهایشان پرپر می شود و لبخند معصومیتشان خاکستر، چهره ی عصر ما را سیاه کرده است.
هرچه بود سالی دیگر گذشت و اینک بهار، طلایه دار سرسبزی و شکفتن، آمده است. از دیرباز بهار را به همین می شناسند، شکفتن گل ها، جوشش چشمه ها، نشاط و غلغله ی پرندگان و باران و طراوت و اعتدال هوا.
اگر بهار را در بیرون احساس کنیم و در درون نیابیم کاری بهارانه نکرده ایم. بیاییم با بهار همراه و همرنگ و همسایه شویم. در ما نیز گل ها بشکفد. چشمه ها بجوشند، هزار بلبل خاموش، ترانه بخوانند. ابرها به شوق باریدن، گستره ی قلبمان را بپوشانند و طراوت و اعتدال به درونمان باز گردد.
بهار، فصلِ بازگشت مرغانِ مهاجر است. بگذاریم قلبمان، آشیانِ پروازهای مهاجر باشد؛ هرکس، از هرجا سر آرامش و آسایش داشته باشد، کنار قلب ما آشیان گیرد. هرکس از دور دست خویش کوچیده است ما را آشنای خویش بیابد و هرکس به جستجوی بهار، خانه ی خویش رها کرده، سراغ ما را بگیرد.
بیاییم این بار کاری بکنیم که بهار دلخور و دل شکسته با ما وداع نگوید و گل های لگدکوب شده در بارگاه بهارآفرین، علیه ما شکایت نکنند.
بیاییم اینک که ابر و باد و مه خورشید و فلک در کار تکرارِ بهارند و در تدارک نان و آب ما، کفران نعمت نکنیم. از نعمت ها خوب بهره بگیریم و خوب تر زندگی کنیم.
بیاییم امسال را سرنوشتی روشن تر ببخشیم. روشن زندگی کنیم، با روشنی زندگی کنیم و روشنی بخش راه و زندگی دیگران باشیم. سالی چنین مبارکمان باد.
۱ـ سنگری، محمدرضا، یادهای سبز، صص ۱۴۴ ـ ۱۴۲.
فصل نو شدن۱
محمدرضا سنگری
بهار، فصل «راستی» است. خورشید در آسمان «راست» می ایستد. روز و شب «برابر» می شوند و هوا «اعتدال» خویش باز می یابد.در این میان تنها ماییم که گریز از «کجی» و خروج از اعتدال را باید چاره سازیم.
بهار قطعنامه ای که علیه سردی و خشونت، انجماد و خواب، سکون و سکوت و رخوت و یخ زدگی صادر می شود. پلک بسته ی سبزه ها باز می شود. خاک، خمیازه می کشد و گل، به تبسّم و خنده می ایستد. بهار که می آید صولت زمستان می شکند و ناز و تنعّم خزان پیشِ پای باد بهار فرو می ریزد، آب ها در سفرِ طولانی خویش، شکفتن را در گوش درختان زمزمه می کنند و در قیامتِ شگفت خاک، رازهای پنهانِ زمین آشکار می شود و گل ها و شکوفه های لرزان بر پای می ایستند تا من و تو پُلی به فردای ناگزیر ببندیم و غبار برانگیخته ی دیروز و امروز، فردا را از ما نگیرد.
اینک ۳۶۵ روزِ پرپر شده، ۳۶۵ فرصتِ شکوهمند را پسِ پشت نهاده ایم و روزهایی که هرکدام می توانند یک قرن شکفتن و بالیدن همراه داشته باشند پیش روی ماست.
چه کسی می گوید همه ی روزها و لحظه ها برابرند؟ گاه یک لحظه ی ما ارج و عظمت یک قرن می یابد و گاه یک قرن زیستن به یک لحظه نمی ارزدد و مگر نیستند کسانی که شبی را آن سان می گذرانند که از هزار ماه برتر و والاتر است؟
سالی نو، با روزهایی سبز، با لحظه هایی که می توانند پیک بهارانی بزرگ، فرداهایی شورانگیز و آینده هایی آینه رنگ باشند پیش روی ماست.
کدامینِ ما از همین آغاز، تدارک برنامه ای بزرگ می بیند کدام یک از ما بر پیمان راستی گام خواهد فشرد ودر فصل راستی، کژتابی ها، کژروی ها و وارونه زیستن ها را درمان خواهد کرد؟
کدامینِ ما در فصل سخاوت آسمان، در بیداری درختان، در شکوفایی گل ها، خواهد شکفت، بیداری را تجربه خواهد کرد و بر خویش کمی «بهار»، خواهد بخشید تا خدا بر او ببخشاید؟
اینک بهار آمده است. چشمه ها در گوشِ شاخه های تُرد، سرود زندگی می خوانند، جویباران بشارت زندگی می دهند و آسمان بر لبان بسته ی خاک، تبسّم می نشاند، ما در گوش کدام شاخه ی شکسته، سرود زندگی خواهیم سرود، به کدام پژمردگی، لطف حیات خواهیم بخشید و کدام سیمای غم زده را میهمان لبخند و شکفتگی خواهیم ساخت؟ مباد چشم هایی منتظر، در آستانه ی بهار، دست های محبت و سخاوتی را منتظر باشد و ما در عبوری سرد، نگاهی بهارانه تقدیمش نکنیم و با روحی پاییزی و قلبی زمستانی از حاشیه ی سرد زندگی او بگذریم.
اینک نوروز آمده است وما آدم های کهنه، کدام روز نو، کدام لبخند تازه، کدام مژده و هدیه ی جدید را به زندگی خود و دیگران خواهیم بخشید؟ آیا سر آن داریم که تازه شویم و در جهانی که هر لحظه نو می شود و خدایش هر روز در کاری تازه است. ـ کل یوم هو فی شأن ـ ما نیز طرحی تازه را رقم زنیم و دست در کار آفریدن دوباره ی خود و میلاد شکوهمندِ خویش باشیم؟
آیا در پی آن طرح روشن هستیم که دست کم در پایان سالی که پیش روست، ۳۶۵ کار تازه بکنیم، ۳۶۵ نکته ی تازه بیاموزیم، ۳۶۵ گره فرو بسته از کار دیگران بگشاییم و شاید ۳۶۵ صفحه ی سیاهِ زندگی را سپید کنیم و اگر نیز توانستیم ۳۶۵ صفحه ی سپید را به سیاهی خط هایی سپید و روشن بسپاریم!؟
اگر از همین امروز شروع کنیم فردا هرگز دشوار نیست. دریغا که همه ی «دریغ های »ما در پایان سال، از گذرگاه حنجره تا لب ها را می سپرند. اگر از همین آغازِ سال نگران فردا باشیم. هیچ روزی را با آه و دریغ بدرقه نخواهیم کرد.
سالِ نو آغاز می شود ودر فضایی لبریز از سرور و سرود و سور، زمزمه ی دلنشین یا مقلب القلوب و الابصار، یا مد بر اللیل و النهار و… می پیچد. و ما مگر همیشه از کجا آسیب می پذیریم. از کدام سو آفت می یابیم. همه چیز از همین جا آغاز می شود، قلب و چشم.
قلب و چشم ما یا جولان گاه شیطان است و یا خلوت گاه رحمان. و در طلیعه ی سال، این دو پایگاه بزرگ را به دوست می سپاریم تا در شبیخون شیطان از کف نروند و منزل گاه وسوسه ها و تشویش ها و تردیدها نگردند.
سال نو آغاز می شود و ما در ثانیه های نخستینِ سال نو از او می خواهیم که «احسن حال»مان بخشد و بدحالی ور خوت و سستی از جانمان بشوید و طراوت و سرسبزی و خوبی و خلوص به زندگیمان نثار کند.
سال نو، سال نو شدن ماست. باید روش های نو، منش تازه و بینش صیقل یافته، ره توشه ی راه فردایمان باشد. «تربیت» خویش، عبور دوباره ی اندیشه ها، باورها، آرمان ها و خواسته ها از صافی و پالایشگاه و تأمل در رفتارهای گذشته، بایسته ترین کاری است که در بدایت سال نو، باید انجام پذیرد.
بهار، فصل «اعتدال» است. هنگامه ای که ما نیز باید در خود به جستجوی «میزان» و «اعتدال» برخیزیم.
اگر خشونت یا انعطاف، سختگیری یا اهمال، شلوغ کاری یا ساده انگاری و حرکت بر لبه ی پرتگاهِ افراط و تفریط، شیوه ی گذشته ما بوده اینک فصل تجدید نظر در این روش ها و کنش هاست و اگر کسی این «تحول» را در خود رقم بزند خورشید محول الحول و الاحوال بر او تابیده است.
هماره گفته اند سالی که نکوست از بهارش پیداست. اگر در اولین
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 