پاورپوینت کامل ورود کاروان امام حسین علیه السلام به سرزمین کربلا ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل ورود کاروان امام حسین علیه السلام به سرزمین کربلا ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۲۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل ورود کاروان امام حسین علیه السلام به سرزمین کربلا ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل ورود کاروان امام حسین علیه السلام به سرزمین کربلا ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint :

جایگاه کرب وبلا

تقی متقی

کاروانِ کوچک حسین علیه السلام به دنبال سرنوشتی محتوم، قدم به راه می نهد. خطی از غبار، دامان صحرا را می شکافد، و شیهه ی اسبان، در هُرم دشت، ته نشین می شود. تاچشم کار می کند دشتِ عریان است و بوته های خار. آسمانِ خاکستری با چشمانی به وسعت افق، مبهوت ایستاده است و خیره خیره نگاه می کند.

خدایا! چه سری در این سفر نهفته است؟ کاروانی غریب، صحرایی سوزان، خورشیدی شعله ریز و مقصدی ناپدید! آه، ای عشق! چه سودایی در سر توراست؟ و چه التهابی که در رگ ها بر نمی انگیزی؟!

اینک، کاروان به منزلگاه «ثعلبیه» رسیده است؛ خسته و توان از کف داده. مَشک های آب، لبان تشنگان را با بوسه هایی خنک، سیراب می کنند و اسبانِ خسته، سُمکوب و عصبانی، شیهه می کشند.

خورشیدِ بی رمقِ مغرب، می رود که پشت افق های محو، آرام گیرد و شب، با چهره ای سیاه و سوخته، چنگ و دندان می نماید. در این جا خبر شهادت سفیرِ کربلا «مسلم بن عقیل» و یار وفادارش «هانی بن عروه» به کاروان می رسد.۱

غمی سنگین بر دل و جانِ عاشقان، خیمه می زند و اشک حسرت بر ضریحِ دیده ها دخیل می بندد. «امام» با بغضی توفنده در گلو، کلمه ی استرجاع رابر زبان می راند. یاران، در سوگِ «مسلم» ضجّه می زنند و اشک از دیده فرو می بارند. «امام» نیز ساعتی، زمامِ دل به دستِ گریه می سپارد و آن گاه از «مسلم» به نیکی یاد کرده و می فرماید:

«رَحِمَ اللّه مُسْلِما فَلَقَدْ صارَ اِلَی رَوْحِ اللّه وَ رَیحانِهِ وَ تَحیاتِهِ وَ رِضْوانِهِ، اَمّا اِنَّهُ قَدْمَضی ما عَلَیهِ وَ بَقِی ما عَلَینا»

خداوند «مسلم» را بیامرزد که به سوی روح و ریحان الهی و اکرام و رضوانش کوچید، اما او تکلیف خویش را به انجام رسانید و وظیفه ی ما هنوز باقی است.

کم کمک، شب، پریشان و سوگْ مند از کرانه ها دامن بر می چیند و کاروان دوباره به راه می پیوندد.

منزل به منزل پیش می روند؛ از «زَباله» به «بطنِ عقبه» و از آن جابه «شراف» و «ذو حُسُم» و اولین برخورد با جنگجویانِ تحت فرماندهی «حُرّ» و سپس فشارِ محاصره و اجبارِ انتخابِ راهی سوّم؛ جز مکه و کوفه.

در منزلگاه «عذیب الهجانات» خبر شهادتِ «قیس بن مسهّر» به امام می رسد. اشکی گرم بر چهره ی مردانه ی امام دست می کشد و لب های مبارکش به ترنّم می سراید:

«فَمِنْهُمْ مَنْ قَضی نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ ینْتَظِرُ وَ ما بَدّلُوا تَبْدِیلاً…»۲

و باز هم راه و گام هایی مصمم…

سرانجام در روز دوم محرم سال ۶۱ (ه. ق) قافله ی کوچک حسینی به سرزمین عشق ـ کربلا ـ می رسد؛ آن معبرِ گشوده بر قلبِ بهشت و بزرگْ پنجره ی ابدی بر افق های ناپیدای غیب.

گام ها درنگ می کنند. نفسْ ها در سینه ها حبس می شود. نفس های زمان نیز به شماره می افتد. نبضِ زمین، ملتهب تر از پیش می زندو نگاه آسمان، حیرانِ این درنگ شگفت است. «حسین علیه السلام» نگاهی به زمین می افکند و نگاهی پر معنا به آسمان.

«فرات» چونان مار خسته ای بر سینه ی سوخته ی دشت، پیچ می خورد و پیش می رود. خورشیدِ نیمروز، شعاع های گرد آلودش را بر سراسر دشت، فرش کرده است. تاریخ، چشمِ اعجاب خویش را بر لب های مبارک امام دوخته است؛ لب هایی که مسیرِ کاروان بزرگِ انسانیت را در کوره راه های پر خطرِ حیات تبیین می کند.

بالاخره «حسین علیه السلام» سکوت را می شکندو در برابر چشمان بهت زده ی یارانِ خویش و سپاهیان مسلّحِ «حرّ» به سخن می ایستد و آسمان را خطاب می کند:

«اَلَّلهُمَّ اِنّی اَعوُذُ بِک مِنَ الْکرْبِ وَ الْبَلاءِ»!

و سپس رو به یارانِ یک دل:

«هذا مَوْضِعُ کرْبٍ وَبَلاءٍ اِنْزِلُوا ها هُنا مُناخُ رِکابِنا وَ مَحَطُّ رِحالِنا وَ مَقْتَلُ آجالِنا وَ مَسْفَک دِمائِنا»

این جا جایگاه مصیبت و بلاست [کربلاییان!] فرود آیید! این جاست که اشتران ما به زمین می خوابند و راحله ی ما فرود می آید و این جا قتلْ گاهِ ما و محلّ به خون تپیدن ماست.

خیمه های تو در توی کاروان کوچک حسین علیه السلام، یک به یک، قامت می کشند؛ کاروانِ کوچکی که تمامی عظمت های به تصوّر نیامده را با خویش، همراه کرده است تابزرگْ حماسه ی تاریخِ انسان را رقم زند و بر تارک روزگاران بدرخشد؛ چونان که خورشید.

«فرات»، این چشمِ گریان خاک، برآشفته، در نوحه ی موج هایش می خزد و نخل ها در دو سوی رود به نجوای رازناک ریشه ها گوش می سپارند.

خورشید، از پس تکه ابری سیاه، سرک می کشد و تپّه های رمل در مویه ی بادهای پریشان موی می کنند….

۱ـ در برخی از روایات آمده است که خبر شهادت مسلم و هانی در «زباله» به امام رسیده است.

۲ـ سوره ی احزاب، ۲۳.

سلاحی از جنس گل

نزهت بادی

عقل را ببین که چگونه حیرت زده و مدهوش به کاروان امام حسین علیه السلام می نگرد و از خود می پرسد: این زنان و کودکان ودختر بچه های کوچک در این صحرای مصیبت چه می کنند؟

جای گل و غنچه و شاخه های جوان، گلخانه است تا از بادهای سوزان در امان باشند و هرگاه عطشی به سراغشان آمد، سرچشمه های زلال آب به پایشان کشیده شود.

در این بیابان که به جز رنج و بلا چیز دیگری نمی توان یافت، مردان جنگی هم از پای می افتند چه رسد به زنان و کودکانی که بسان پروانگانِ لطیفند و نازک و شکستنی!

قانون هر جنگی در هر سرزمینی این است که برای نبرد، اسلحه و زره و سر نیزه و شمشیر می آورند نه عزیزترین سرمایه های زندگی خویش را!

اما این جا «کربلا» است و حسین علیه السلام، امام عشق و مهربانی! که به میهمانی دل های بی وفا می رود و «هدایت و ایمان» را برای آن ها سوغات آورده است، اگرچه می داند که خداوند اراده کرده است، او را کشته ببیند.۱

شمشیر امام علیه السلام دست های بریده ی عباس علیه السلام است و تیر و کمان او چشم و ابروی دریده ی قاسم و زرهش پهلوی شکافته ی اکبر و قوت او در هنگام نبرد، از دعای نیمه شب زینب علیهاالسلام!

امام مجهز به سلاحی است که هیچ مرد جنگی آن را نخواهد داشت و همین سلاح است که کربلا را از هر صحنه ی جنگ دیگری متمایز کرده است: «عشق».

همین یک کلمه، انگیزه ی همه کسانی است که امروز با امام وارد کربلا شده اند و بهانه ی دیگرانی که تا قبل از عاشورا خود را به سیدالشهداء می رسانند. هر یک از یاران و اصحاب امام به منزله ی شمشیری هستنددر دستان حسین علیه السلام که مستانه دور سر او می چرخند و می رقصند و هوهو می کنند تا به لقاءاللّه برسند. هر کدام از اصحاب عاشورایی کربلا، سپر بلای یکی از اعضاء و جوارح حسین علیه السلام است: یکی صورت را حایلِ چهره ی نازنین حسین و سنگ می نماید تا پیشانی یار، بوسه گاه سنگ نشود، دیگری سینه ی خویش را زره سوراخ سوراخ شده ی او از تیرهای جفا قرار می دهد و کسی دیگر، دست خود را بر حنجرِ حسین علیه السلام می نهد تا شمشیر، گلوی او را نیازارد و….

پس برای دستیابی به حسین علیه السلام گذر از این سدّ عظیمِ عشق نیاز است، سدی که تا آخرین قطره ی خون راه بر دشمن نمی گشاید.

آری! جای گل و غنچه؛ باغ است نه بیابانِ بلایی که طوفان مصیبت، آن را زیر و رو خواهد نمود، اما این زمین برای کربلا شدن نیاز به گلوی دریده ی علی اصغر شش ماهه و گوشِ پاره ی سکینه و پاهای پر آبله ی سه ساله و صورت های تازیانه خورده ی زنان حرم رسول خدا دارد.

مگر می توان حتی در خیال، لحظه ای کربلا را بی حضور «زینب علیهاالسلام» تجسم کرد؟! «کربلا در کربلا می مرد اگر زینب نبود!»

این گل ها و غنچه های نازنینِ باقی مانده از باغِ آتش گرفته ی فاطمه علیهاالسلام، سندهای مظلومیت و غربت دین خدا در زمین هستند. قاصدک های زخمی را شبیهند که همراه با خاکسترِ خیمه های سوخته، در مسیر طولانی کربلا تا کوفه و شام ـ که می تواند با همه ی تاریخ برابری کند ـ به طواف سرهای بریده ی روی نیزه ها، می روند تا «فتح خون» را بر شمشیر ثابت نمایند.

هر شمعی، پروانه ای را می طلبد تا گرد سوختن او، شیدایی اش را هویدا سازد.

شمع وجود حسین علیه السلام و یارانش، پروانه هایی این چنین را می طلبد که سلاح پایداری دین خدا هستند.

۱ـ اللهوف علی قتلی الطفوف، ص ۶۴.

فخرِ نینوا

ناصر آقابابایی

سلام بر تو ای نینوا؛ ای سرزمین لاله ها!

ایام انتظار و فراق به سر رسیده، نوای وصال به گوش می رسد، مهیا باش که موعد، نزدیک است. خاک پاکت با قدوم فرزندان خیرالنساء آشنا می گردد.

خوشا به حالت؛ چه خوش سعادتی! آل اللّه را در آغوش خواهی کشید و غرق بوسه شان خواهی کرد. همان پاکان که پروردگارت زبان به مدحشان گشوده: «یرید اللّه لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا».

کربلا! دلبرت می آید حسین می آید، می آید تا خلیل وار، عشق را فریاد کند و مرگ را به سخره گیرد.

کربلا! زینبت می آید، تا جلوه گر جلال الهی گردد و جمال الهی را به نظاره نشیند؛ آن گاه نغمه ی «ما رأیت الاّ جمیلاً» سر می دهد.

عباس می آید تا حیدری دیگر شود برای حسین. همو که ادب و صفا، در برابرش سر تعظیم فرو می آورد. می آید تا وفا را به تواضع وا دارد؛ و طعم شرمندگی را به آب بچشاند.

کربلا! خاکت طوطیای دیدگان خواهد شد و آسمان آبی ات، منزل و مأوای فرشتگان.

چه خوش سعادتْ زمینی؛ چه مبارک مکانی!

سلام بر تو ای کربلا؛ ای سرزمین آزاده ها!

بوی کربلا

عبداللطیف نظری

بوی کربلا می آید! بوی نفس حماسه، بوی پیراهن عشق، بوی خون خدا!…

و باز صدای سردار سپاه نور در گوش جان ها می نشیند، و باز کناره ی افق، از سرخی شفق، گلگونه می شود، و باز دریای گسترده ی انسانیت و آزدگی، موج موج، خونِ خود را تا دور دست ها به دامانِ فردا و فرداهای تاریخ می سپارد و تو می شنوی که صدایی رسا از بلندگوی زندگانی با معنا، به تلاوت آیه های ایثار و سوره های ایمان می ایستد و در آینه های بی غبار خاطرات خطیر، تصویرهای مقدسی را می بینی که دلت را می رباید، اندیشه ات را به دیروزها می برد، و گام هایت را برای پیمودن فرداها به راه می اندازد.

اینک درای کاروان کربلا از پس قرن ها، پر طنین و پویا، در گوش های بیداری زمانه، فریادگر می شود! اینک، سپاه نور در سرزمینِ اندوه و بلا بار گشوده و خیمه ها بر پا داشته است.

کربلا بزرگ ترین مدرسه ی انسان سازی و درس آموزی است. کربلا، تاریخ را به دو نیمه کرده است: نیمی سرخ و حسینی، و نیمی سیاه و یزیدی. پس هر که نمی خواهد سیاه باشد، حسینی است و هر که نمی خواهد یزید می باشد، سرخ است! کربلاییان، در سده های ستم خیز، یورشی آگاهانه علیه سیه مغزانِ حاکم بردند و بر بوم سیاه و تیره ی اعمال و افکار آنان، رنگ هشدار دهنده وبیداری بخشِ سرخ پاشیدند تا عظمتِ هابیلی بشر، قربانی قابیلِ قساوت نگردد؛ تا صور اسرافیل بیداری، هر خفته ای را به خود آگاهی برساند، و شرار عاشورایی، کرختی و سستی زمستانه ی مردان و زنان غافل را بزداید!

کربلا، قرارگاه وصل

مجتبی تونه ای

کربلا، نام حک شده بر پیشانی حادثه ای سرخ است که تیغ و عشق در مدار شورشی شگفت، فراخوانِ عاشقی دادند و عاشقان در والایی این حضور، با حنجری به حجم رشادت، پنجره ای به خلوتِ خدا گشودند.

کربلا، منظومه ای است با هفتاد و دو سیاره ی نینوایی.

کربلا خاک نیست، خاطره نیست، حضور است و شهود.

کربلا، سرزمین ستاره ی سر بریده ی وحی است.

سرزمین گلوی تشنه و پرپرِ علی اصغر، و سرزمین رشادت علی اکبر.

آری… کربلا یک نام نیست که هزار کلمه است:

سرشار از حسین، عباس، علی اکبر، علی اصغر، قاسم، زینب و…

نام کربلا ناهید است و از دریچه ی آن می توان بوی حماسه شنید.

کربلا فصل وصل است.

کربلا، خیمه ای است افراشته از شعبان، تا عاشورا.

و حسین، پیامبر اَبَدی همه ی شیدایان که روشنی را بر دلِ خاموشان نازل کرد و الفبای سرود آزادگی را بر دل های بی جان، سرمشق.

کربلا، تنها مهبط عاشورای سال شصتم هجری نیست که: «کلُّ ارضٍ کربلا»

و عاشورا تنها فرزند کربلا نیست که: «کلُّ یومٍ عاشورا».

کربلا یک خاک نیست که تاریخِ سرخ ترین فصلِ زمین و جغرافیای اندوه پیامبران است.

تقویم سرخ کربلا، یادآورِ عاشورا، اسارت و اربعین است؛ روز شمار اشک است و خون؛ خون است و تشنگی؛ تشنگی است و وصال.

کربلا نردبانِ رسیدن است، قرارگاه عاشقان است، میعادِ دل و میقاتِ جان است.

و کربلا، فصل خونْ گریه، بر شرمناکی آزادی و آزادگی است.

اینک با دلی حزن آلود و چشمی اشک بار، از خدای حسین می خواهیم:

یا قدیمَ الاِحسانِ بِحَقِّ الحسین؛ ما را جرعه نوش شریعه ی کربلا کن!

یک دریا، دل؛ یک آسمان مصیبت

ناهید طیبی

دست به دامان توام یا حسین

بی سر و سامان توام یا حسین

کربلا نیمروزی است که تمامی حقایق آفرینش را برای بشریت واگویه می کند.

… و حسین فریادی است برخاسته از سکوت بیست و پنج ساله ی ولایت و خروجی و قیامی است برای تفسیر «خانه نشینی» علی علیه السلام.

حسین، بهای سنگینی است که تا قیامت، شریعتِ محمد صلی الله علیه و آله وامدار اوست.

خون بهای حسین معرفت است و عشق و عاشورای او زیباترین و با شکوه ترین نمایشگاهی است که در آن تابلوهای نفیس «اصول دین» و «فروع دین» به نمایش گذاشته شده است.

«توحید» حسین تنها توحیدی بود که تا «معاد»، یک نیمروز کربلایی فاصله داشت و در کلام او آن گاه که می گوید: «و اَسیرُ بِسیرهِ جَدّی رَسُولِ اللّه صلی الله علیه و آله وَ اَبی عَلی بن ابیطالب علیه السلام» زیباترین سیمای «نبوت» و «امامت» هویدا بود….

و اکنون «عدل» را در کلام آخرین او که اولین کلام هستی است جستجو کن؛ خواهی یافت رنگ عدالت را، آن جا که می گوید: «الهی رضا بقضائک صبرا علی بلائک» پروردگارا! راضی به قضای تو هستم و بر بلایی که از جانب توست صبر می کنم که تو جز به عدل نخواهی.

آری مجسمه ی «دین» و تندیس «عشق»، حسین است هم او که زاده ی پیامبر و پیامبر از اوست.

«نماز» حسین و یارانش در ظهر روز عاشورا، سرود ستایش بودو تا آفرینش برپاست سجاده ی نیایش، بایاد نماز او گسترانده می شود و اینک ما بر خاک کربلا که سجاده ی آن روز حسین بود، سجده می کنیم…

و حج او، اما، تاریخی ترین و ماندنی ترین حج عالم بود؛

تنها حج نیمه تمامی که کامل ترین حج بود…

وقوف و طواف و هفتاد و دو قربانی!

آری، تا روز قیامت هرگز چنین حجی به جا آورده نخواهد شد.

و اگر او حقیقت حج نبود که زیارتش با ثوابِ حج پیامبر صلی الله علیه و آله یکسان نمی بود.

خروج او، شهادتش و اسارتِ خاندان پاکش «امر به معروف» بود و «جهاد» و قیام او در مقابل ناحق زیباترین جلوه ی «نهی از منکر» و او، خود، فرمود: «أرید ان آمر بالمعروف و اَنهی عن المنکر» من قیام نکرم مگر برای اصلاح امت پیامبر و احیاء امر به معروف و نهی از منکر.

«روزه ی» حسین در عاشورا، تنها روزه ای بود که با خون و خاک گشوده شد.

و اخلاص او در «خمس»، این ودیعه ی الهی، ناگفتنی است که او به جای یک پنجم از سهم خویش نه تنها «علی اکبر» که بزرگ ترین «اصغرِ» تاریخ و نوگل سه بهاره اش رقیه را به رسم شریعت به خداد داد.

آری!

عاشقان را سرِ شوریده به پیکر عجب است!

دادنِ سر نه عجب داشتن سر عجب است.

کشتی محبتِ حسین، سریع ترین و نزدیک ترین است برای تقرب به خدا و رسیدن به ساحلِ سعادت. بنگر آن جا که رسول حق او را می بوید و می بوسد و بانگاه محزون خویش بدرقه می کند و آن گاه به مقداد که از او می پرسد مگر حسین کیست؟ می فرماید: «إِنَّ لِلحُسینِ فِی قلوبِ المؤمنین حرارهٌ لا تبرُدُ ابدا» در حسینیه ی دل های مؤمنان، سوز و گدازی و حرارتی است برای حسین که تا قیامت سرد نخواهد شد این آتش سرای عشق.

آه چه می گویم!!!

ای حبیب خدا؛ امروز در صحن و سرای دل های ما پرچم عذا افراشته اند و بر لوح وجود ما حک کرده اند «یا حسین!».

این باران غم است که امروز، از چشمان ما جاری است و بر دامان زمین روان.

ای اشک ها! فرود آیید که اگر باید اشکی ریخته شود جز حسین کسی شایسته ی آن نیست. و ای بغض ها! در قفس گلو نمانید؛ که اگر بنا باشد بغضی در آسمان دل هامنتشر شود چه زیباست که با واژه ی السلام علیک یا اباعبداللّه لرزه بر پیکره ی هستی اندازد.

آه که قابیلان تاریخ هرگز از ریختن خون هابیلان سیراب نخواهند شد. و همیشه ی زمان، حقیقت در یکسو بوده است و عصیان در سوی دیگر.

عاشورا و کربلا را ببینید!

این سوی زمین، خونِ خدا جاری است و آن سوتر، شیطان درلباس انسان.

این جا تابش خورشید است و رویش حقیقت و تاریکی در آن سوی حجاب ها، پرده افکنده است.

در این قسمت از تاریخ، حسین است فرزند پاک بانوی حیات و آن جا، در نیمه ی سیاهِ بشریت، پسر جگر خوارترین زنِ تاریخ.

آه، این رویارویی چه سنگین است، پشت تاریخ را می شکند و کمر قلم را خم می کند، چهره ی زمان پر از چین و شکن می شود!

یک سو تسبیح است و سجاده و قرآن و حسین که روحِ قرآن است و تفسیر کتاب و در سوی دیگر عربده کشانِ مستی که هستی خویش را در جام های شهوت و شهرت و شکم گم کرده اند و مستِ حکومتِ «ری» و «سپاهیان»ند.

این جا بی دلانی هستندک ه چشم و دل، به خدا سپرده اند و و دلدادگان دنیاو دلباختگان سیم و زر آن سوتر جولان می دهند.

این جا حسین است؛ آن جا یزید

این جا حسینی ها و یزیدی ها آن سوتر، آن سوی حقیقت های نانوشته، در تاریخ.

حسین علیه السلام خدای عشق

نزهت بادی

افسوس که عشاق، همیشه در غربتی عظیم، گرفتار دشمنان دنیا مدارند و فرصتی برای تجلی عشقشان نمی یابند مگر امام حسن علیه السلام را به یاد نداری که تمام عمر خویش را در خلوتی غریبانه عشقبازی کرد. آن چنان که، هنگام تکه تکه شدن عشق و هویدایی آن نیز، طشت را پنهان کرد تا عشق هم چنان ناپیدا بماند؟!

اما در کربلا قرار است که عشقِ همه ی عشاق بر ملا شود و خفاشان ظلمت پرست، رسوای تاریخ گردند.

این جا معشوق ازلی ـ خداوند ـ آزمایشی عظیم به راه می اندازد تا پرده از عشقِ قربانیان گمنام راهش بردارد و داغ ننگ، بر پیشانی همه ی عاقل زدگان ریاکار منفعت پرست بزند.

و این چنین است که در کربلا، برگزیدگان عشق خدا، تن به شمشیر و نیزه و سنگ و تیر سه شعبه می سپارند و در عطشی سوزناک جام بلا را آشکارا می نوشند، هر بار، یک تنه به میدان می روندو مقابل لشکر کفر، قدم علم می کنند، شیداییشان را به رخ می کشند و نوای عاشقی سر می دهند و رجز می خوانند و آن گاه خونِ خویش را به پای خون خدا ـ حسین علیه السلام ـ می ریزند و بعد از آن عریان در زمین می مانند؛ لگدمال سم اسبان تازه نفس می شوند، حتی عزیزان خویش را به اسارت می بخشند. پیشِ دیدگان همه و میان جشن شادی و بزم می گساری ظالمانِ به ظاهر پیروزمند، سر به نی می دهند تا آن عشقی که تا به حال در خفا و نهان بوده است هویدا شود و همگان عشق را بر بالای نیزه ببینند که قرآن تلاوت می کند. عشق را تکه تکه و عریان روی زمین ببینند، عشق را زخمی و بیمار، در غل و زنجیر ببینند. عشق را در صورت های سیلی خورده و سوخته در آفتاب سوزان بیابان ها ببینند. عشق را در پاهای تاول زده و زخمی کودکان داغدار ببینند، عشق را در جان دادن، به پای سرِ بریده ی پدر ببینند، عشق را در خونی که از چوبه ی محمل می چکد، ببینند. عشق را در تنهایی و غربت و مظلومیت، اما این بار آشکارا و هویدا ببینند و حسین علیه السلام را «خدای عشق» بنامند!

«تنها حسین بن علی علیه السلام است که مأذون به افشای سرّ «اِنِّی اَعْلمُ مالایعلمون» است که در مدح عشاق نازل شده است. حسین معلم راز است و شهدا همه حسینی اند و رازدارِ خزائن مکتوم غیب.

حج آخر

علی خیری

موسم حج است و حسین علیه السلام ـ سلسله جنبان عشق ـ در مکه، رحل اقامت افکنده است. حاجیان از گوشه گوشه ی عالم به کعبه سرازیر می شوند. حسین می داند که حجی دیگرگونه در پیش دارد. حجی سرخ که تاریخ، مثل آن را سراغ ندارد. حجی که منایش کربلاست و قربانیانش، بهترین بندگان خدا در روی زمین؛ حجی که شیطانش زر و زور و تزویرِ یزیدیان است.

هاتفی فریاد می زند: ای حسین علیه السلام! برخیز و بشتاب، که خداوند می خواهد تو را کشته ببیند! اینک تاریخ، در حال تکرار ست، اما این بار نه در مکه که در کربلا؛ نه برای ابراهیم و اسماعیل، که برای محمد صلی الله علیه و آله و فرزندش، حسین. برای او که شمس الشموس عالم عشق است و دایره دار طواف عاشقان.

وقت قیام است.حسین، حج را نیمه کاره رها می کند. عده ای مبهوت مانده اند و عده ای زبان ملامت گشوده اند.

کاروانی به راه می افتد. کاروانی که مرگ سرخ به دنبال آن، سایه به سایه پیش می رود. کاروانی که زن و مرد، پیر و جوان، خرد و کلان به همراه آن در حرکتند. هیچ کس نمی داند که مقصد و مقصود حسین کجاست؟

بس که با خود می برد منزل به منزل کاروان

کس نمی داند عروسی یا عزا دارد حسین۱

کاروان به کربلا می رسد. آن جا که نه فقط سرنوشت حسین و یارانش، که سرنوشت همه ی تاریخ رقم خواهد خورد. سرزمین پر از خطر و خاطره.

کاروان عشق فرود می آید. خیمه ها سرپا می شود. اندک اندک سپاهیانِ شب از راه می رسند و حلقه ی محاصره تنگ تر می شود. آب را بر امام و یارانش می بندند؛ آبی که بی قرار لب های امام، می سوزد.

شب عاشورا فرا می رسد. شبی که مثل آن را تاریخ به چشم ندیده و نخواهد دید. امام عشق لب به سخن می گشاید: هر کس با ما نیست برود. این جا حرم عاشوراییان است و بس.

به فرمان امام چراغ ها خاموش می شود. تاریکی همه جا را فرا می گیرد. سکوت محض فریاد می زند. نفس ها در سینه ها حبس می شود. ناگهان، عباس ـ شیر بیشه ی مردانگی و شرف ـ سکوت صحرا را می شکند: سیدی و مولای! جای ما این جاست، حتی اگر هزار بار کشته شویم و خاکسترمان بر باد رود. یکی می گوید: مرگ شیرین تر از عسل است. دیگری به خنده و شوخی، مرگ را به بازی می گیرد و این گونه اصحاب عشق هم صدا با هم، پیمان خون می بندند.

اینک عاشورا است. عاشورای سال ۶۱ هجری. رویارویی حق و باطل آغاز می شود.

ستاره های آسمانِ مردی یکی پس از دیگری در هجوم خفاشان شب پرست، عاشقانه در دامن امامشان فرو می ریزند و جان می سپارند.

نوبت به امام می رسد. همه رفته اند. دیگر کسی نیست تا از حریم ولایت پاسداری کند. عباس، بی دست در بدن، در کنار شریعه ی فرات آسمانی شده است. علی اکبر در گوشه ای دیگر به خون غلتیده است. قاسم و حرّ و حبیب هم. علی اصغر ـ بزرگْ مردِ کوچک ـ هم روی دست بابا پرپر شده است.

اینک حسین، یکه و تنها با لبی تشنه و جگری سوخته در میانه ی هستی ایستاده است. نگاهی به دور دست ها می افکند. عزیزترین قربانی از خاندانِ رسول، پیشکش درگاه خدا می شود. حسین شمشیرها و نیزه ها را به جان می خرد تا دین جدّش پایدار بماند. حسین از زین بر زمین می افتد تا ایمان لگدمال نگردد. حسین سرخ ترین و زیباترین حج تاریخ را به تصویر می کشد تا از این پس حاجیان برگرد کعبه ی او طواف عشق به جای آرند. خون حسین و یارانش کهکشانی می شود که بر آسمان دنیا راه قبله را می نمایاند.

۱ـ شهریار.

آفتاب حماسه

محمدصادق دهقان

و عرش از کربلا تصویر کم رنگی است، هان، ای عشق!

دگر پرواز لازم نیست، برگردان پرِ خود را۱

ورق خوردن برگِ زرّینی از دیباچه ی تاریخ ِ شکوهمندِ آفتاب را به نظاره نشسته ایم؛ آفتاب حماسه. اگر کسی بخواهد مفهومِ دقیق «آب» و «سراب» را دریابد، بایستی به کربلا بنگرد. چه نابخردانه است که سراب زدگانِ سیه کردار، آب را از پور کوثر می دزدند تا پرپر شدن غنچه های عطرآگین علوی را فریاد کنند. زِهی پندارِ بیهوده که حسین، خود، آب حیات است!

گویا این بومانِ شب پرست که عندلیبِ حقیقت را در صبح صادق بر ستیغ عشق، قربانی کردند و در شامِ جهالت ِ خویش، بانگ نوشانوش، بر پاساختند، نمی دانند «حسین» و ققنوس» واژه های زلال فطرطند.

چه نیکو روزهایی است تاسوعا و عاشورا که درآن، جلوه ی پیوند زمزم، منا، صفا و مروه با فرات، نینوا، کوفه و شام پدیدار می شود! چه شایسته همراهانی اند مسلم، حبیب، حرّ، زهیر، قاسم، اکبر، اصغر، وَهَب و عبداللّه که فرمان حضرت عشق را لبیک گفتند تا پافشاری شان را بر عَهد اَلَست تجدید کنند!

چه بایسته خاندانی اند سجّاد، زینب، سکینه، کلثوم، رباب، رقیه، لیلا و ام البنین که منشور طلایی آزادی و آزادگی را از زمین برداشتند و برفراز قلّه ی زمان برافراشتند! چه پلید آدمیانی اند یزید، شمر، ابن زیاد، عمرسعد، سنان، خولی و حرمله که سپیدْبرگِ تاریخ را آلودند و داغ ننگی شدند بر جبین انسانیت!

چه شگرف واژه ای است «حسین» که دوست و دشمن در عظمت آن، هنوز مبهوت مانده اند! در پرتوِ این نام خون آلود، قاموسِ شریعتِ نبوی از واژگانِ ناب حماسه سرشار می شود تا ایل خفته برخیزند و درفشِ سرخ علوی را در تداومِ تاریخ، برافراشته نگاه دارند. آری؛ چه شکوه مند پیامی است: «هیهات منّا الذلّه»!

۱ـ سید فضل اللّه قدسی.

فَرودین جان ها

فاطمه سادات بنی زهرا

امسال در تلاقی بهار سبز و رویش جوانه های سرخ در خط خونین شهادت، محرم جلوه و جلایی دیگر دارد. زمان با نام حسین علیه السلام به حرکت در می آید و زمین حیاتی دوباره می گیرد. امسال درختان در سوگ او جامه ی نیلی بر تن می کنند؛ در و دیوار شهر به یادمان شهادتش زنگ عزا می گیرندو به یاد نهضت خونینش از چشمه ساران، خون می جوشد.

آری، «محرم فَرودین جان هاست؛ بهارِ ایمان های سست شده و طراوت اندیشه های مرده، افسرده و خوابیده و شکوفایی غنچه های بیداری و آگاهی و ایمان و ایثار و فداکاری است»۱ و عاشورا «گل سرخی است که بر این بوستان همیشه سرسبز می روید.»

یا ابا عبداللّه الحسین با وجود پربرکتت همه چیز رنگ دیانت، ولایت و مجاهدت می یابد. هر آن چه پستی و ذلّت و بیچارگی است رنگ می بازد، شیعه رسالتِ بزرگ خویش را به خون تو تفسیر می کند. ای مولا! پس از تو هر روز بر شیعه عاشورا وماه محرم و هر زمین کربلا ست. عاشورایی که محمل زیبای فتح سرخ است و کربلایی که بی اختیار اشک های دل را روانه می کند و انسان را بی قرارِ بی قراری های زینب می سازد.

قرن هاست که شیعیانت بر صحراهای آتش خیزِ حوادث با خون خود زمین را رنگ زده اند ولی همچنان آتش عشق تو، پرسوز و گداز، تمامت روح آنان را به آتش کشیده است.

ای فراتر از کلام! اکنون آرامش روح پرالتهاب عاشقانت زیارت عاشورا است؛ این شعر شکوفای خدا، پرشکوه ترین غزل هستی و بلندترین مثنوی آفرینش که آسمان در آسمان زمزمه ی همیشگی فرشتگان است.

زیارت عاشورا، صفی از خوبان دل سوخته را شفیع تو می کند عاشورایی که از آن بوی خیمه های نیم سوخته می آید؛ حکایت تازیانه های خشن و بدن های نحیفِ یادگاران رسول صلی الله علیه و آله را با خود دارد. بوی سوز فراق خواهر و برادر؛ بوی جگرهای تفتیده در تقاضای جرعه ای آب، داستان شکستن و سوختن دلی پر عاطفه و احساس را به همراه دارد.

در زیارت عاشورا صدای چکاچک شمشیر در ساعاتی خشک و عطش آلود به گوش می رسد و صحنه ی صف آرایی سیاهی لشگر باطل در برابر گروهی اندک امّا بزرگ، مظلوم امّا شجاع، عابد امّا جنگاور عاشق امّا دلیر، به چشم می خ

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.