پاورپوینت کامل سرم را بلند می کنم و خدا را بالای سرم می بینم ۳۴ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل سرم را بلند می کنم و خدا را بالای سرم می بینم ۳۴ اسلاید در PowerPoint دارای ۳۴ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل سرم را بلند می کنم و خدا را بالای سرم می بینم ۳۴ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل سرم را بلند می کنم و خدا را بالای سرم می بینم ۳۴ اسلاید در PowerPoint :
متن ادبی
پاورپوینت کامل سرم را بلند می کنم و خدا را بالای سرم می بینم ۳۴ اسلاید در PowerPoint
رقیه ندیری
من مسلمانم. به قول سهراب، قبله ام یک گل سرخ. من نمازم را وقتی می خوانم که اذانش را باد گفته باشد سر گلدسته سرو. من در هر لحظه ای که دلم تنگ مهربانی خدا باشد، هر جا هستم پاورپوینت کامل سرم را بلند می کنم و خدا را بالای سرم می بینم ۳۴ اسلاید در PowerPoint که قرص و محکم ایستاده با مهربانی و لبخند، و با سکوتی که می تواند هزاران حرف برایم داشته باشد. با او حرف می زنم، درد دل می کنم. از او مایحتاج زندگی ام را می خواهم. گاهی سرش داد می کشم. گاهی هم برای مدتی کوتاه با او قهر می کنم. شاید تو هم این چنین باشی. شاید هم بگویی دوره این حرف ها و این خُل بازی ها گذشته؛ زندگی را باید خود انسان بسازد. من اما همینَم که گفتم.
خدا را از لای «بسم الله الرحمن الرحیم» پیدا کرده ام؛ نه از میان کتاب های فلسفی و نه از میان حرف های رسانه های مختلف. خدای من از جیب روحانی محل در نیامده. حاکمان هم در شناساندن او به من هیچ نقشی نداشته اند. من خدا را از مهربانی او شناخته ام. آن روزها که دبیرستان می رفتم و به زمین و زمان شک داشتم، بعدِ این در و آن در زدن های زیاد، یک روز از سرِ درماندگی قرآن را باز کردم و خیره شدم به «بسم الله» نمی دانم کدام سوره و با خود گفتم این خدا که همه او را هر طور میل شان می کشد معرفی می کنند، خودش می گوید: الله، رحمان، رحیم. او با اولین کلام دارد آرامم می کند. درست بعد از نام خودش، بخشندگی و مهربانی اش را پیشکش می کند. آرام شدم و بعد به سراغ آیات دیگر رفتم و دیدم او از من طلبکار نیست. او راه را نشان داده و هر راهی باید و نبایدهای خودش را دارد.
می بینید؟ من خدایم را از لای قرآنی پیدا کرده ام که پیامبر آخرالزمان برایم آورده؛ کسی که به قول تاریخ مکتب نرفته بود و نوشتن نمی دانست. من راه خودم را می روم و به همه پیامبران ایمان دارم. به خدا و همه پیامبرانش خوش بینم. به عقیده من، دین باید انسان را آرام کند، ولی به هیچ عنوان مخدّر نیست. مخدّر بیش از آنچه می سازد، تخریب می کند، ولی دین ساخته های خودش را هیچ گاه به هم نمی ریزد. هر کس به اندازه ظرف وجودش از دین بهره می برد و اگر این بهره مندی جایی به پایان برسد و آن شخص بخواهد باقی عمرش را در بی خدایی سپری کند، می تواند؛ زیرا هر کس اختیاردار خویش است و در پذیرفتن دین اجباری در کار نیست.
دین را باید با عقل درک کرد؛ زیرا خداوند دین را بر پایه اندیشه و فکر استوار کرده است. اگر غیر از این باشد، به کورسویی دل خوش می شویم و بعد از خاموش شدن آن کورسو، راه گم می کنیم.
دست های زندگی بخش تو
سودابه مهیجی
دست های زندگی را گرفتی و با خود به فراسوی خفتگی بردی. زندگی بی حوصله و تعطیل در شب قدیمی تهدید، در بستر پیر جاهلیت افتاده بود و صدای نزدیک شدن مرگ را نظاره می کرد. چه کسی باور داشت آن که پشت در می رسد و درمی زند، مرگ نه، که سرآغاز حیاتی تنومند خواهد بود؟ تو در زدی. کسی حتی رمق باز کردن در را به رویت نداشت. کفر تمام درها را بسته بود و مفتاح رهایی را در چاه انداخته بود تا انسان فراموش شود. اما تو در را گشودی که کلیدها همه در دست تو بود.
همهمه در خانه های مرده افتاد. چراغ ها تک تک روشن شد تا شهریارِ از راه رسیده را ببینند، که سپیده بر شانه هایش بود و وقت لبخند زدن، خورشید از نایش بیرون می تراوید. تو که به انسانِ متروک سلام گفتی، ناگاه صبح شد. گندم های برکت زندگی رویید و خوان ها و طبق های مستمند پر از بضاعت سرشاری شد. قحطی از خاک گریخت و خون بهای سالیان تحقیر آدمی را، تو با واژگان فخیم خویش از روزگار ستاندی.
تو گفتی تنها سر بر آستان حقیقت بگذارید و به یمن آزادگی، فرمانروای دل خویش باشید. تو گفتی خدای ابدی را سلطان قلب و روح خویش کنید تا زبون و بی مایه به پای بوس و دست بوس هیچ نابکاری دچار نشوید. گفتی عشق خون رگ های هستی است. گفتی تکبر دلیل از چشم افتادن و ذلت است. گفتی اگر نهان مان را از صلح آکنده نسازیم، جهان مان هرگز از جدال نخواهد آسود. گفتی عزت در خزانه بیکران خداست و آن را تنها از او طلب کنیم. همیشه می گفتی مراعات همسایه، عیادت آشنا، شهادت حقیقت. .. چقدر گفتی بوی عطر. .. چقدر گفتی عهد استوار. .. کلام ملایم. .. خُلق بی ریا. ..
قرن ها گذشته و همه تو را به یاد دارند. هنوز همین اطراف هستی. قدم می زنی تا گم شدگان را به خانه و غریقان را به ساحل برسانی. هنوز هم که هنوز است، همان لبخندِ روز نخست، تعریف عصمت رخسار توست.
شعر
«اَتاذَنُ لی اَن اَکونَ مَعَکم تَحتَ الکسا؟»
آفتاب بهاری
سودابه مهیجی
چه آفتاب بهاری، چه ابرهای خزانی
جهان کهنه ندارد برای من هیجانی
تمام آینه هایم به سنگ و خشت بدل شد
گمان کنم که شدم پیر در اوان جوانی!
کسی نبود بیاید به یاری منِ الکن
که گیج ماندم در پیچ و تاب لفظ و معانی
همیشه رشته تسبیح پاره شد وَ ندیدم
که تا کجای اجابت رسید نذر نهانی
کجایی ای که فقط دلخوشم به بودن نامت
که صبح و ظهر و غروب اعتبار هر چه اذانی
کجایی ای که همیشه شنیده بودم تنها
تویی که علت عشق و دلیل خلق جهانی
شنیده ام که کسی در کویر عشق نشد گم
همین که رو به تو آورد محض قافله رانی
من از تبار غم دختران زنده به گورم
که مرگ حتی از گور من نداده نشانی
من از تبار دل عاشقان باده نشینم
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 