پاورپوینت کامل در مکتب دانایی و حگمت تو… ۲۲ اسلاید در PowerPoint

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل در مکتب دانایی و حگمت تو… ۲۲ اسلاید در PowerPoint دارای ۲۲ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل در مکتب دانایی و حگمت تو… ۲۲ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد

بخشی از متن پاورپوینت کامل در مکتب دانایی و حگمت تو… ۲۲ اسلاید در PowerPoint :

خسته از این قرن ازدحام و همهمه به گذشته های باستانی حقیقت می اندیشم و به عصر تو سفر می کنم. حالا رسیده ام به زمانه چهره تو. روزگاری است که تو با نام دانایت همه جا رواج داری و سنت رستگاری ات را همه می شناسند. می خواهم خانه ات را پرسان پرسان پیدا کنم و به دست بوس تجربه های عمیقت بیایم. اکنون هنگام ولایت توست. روزهایی است که مذهب نجابت اطراف خانواده تو رونق دارد و برای وصال نور، هیچ راهی جز افشای عصمت تو نیست.

به درگاه تو رسیدن آسان است و صعب. نفس اگر کم نیاورم، در رویارویی با تعالی تو معجزه ای است. بهوش باشم که دلم دست و پا گم نکند در موسم رؤیت کمال تو. بیگانه با انکارهای کوی و گذر، سراغ تو را از آشنایان عشق می گیرم و ناگاه حریمت را پیدا می کنم. پنجره های نجیب خانه ات رنگ حکمت دارد. همین جاست. درست آمده ام. در تاریکی، نور دانش تو از روزن خانه به آسمان عروج می کند. احتیاط باید کرد. در اذن دخول خواستن، مبادا خلوت قدسی دانایی، رنجه شود. مبادا نامت را به شایستگی تلفظ نکنم. مبادا رخصتم ندهی.

سلام. نخست بگذار به خاک بیفتم و شرح خاکساری ام را برایت بنمایم. نخست بگذار بوسه هایی چند به پایت بنشانم، آن گاه فاش خواهد شد که از قرن های دور چگونه به دیدارت شتافته ‎ام. اگر نام تو شکافنده ظلمت جهل نباشد، پس چگونه سؤال های نپرسیده ام را به روشنی دیده ای و پاسخ می گویی؟ مگر نه اینکه تو علم روایتگر آسمان ها و زمینی. دلم را که به شکل پرسش های سر در گریبانی است، به لبخند پاسخی ملکوتی شفا بده.

از تمدن آیندگان آمده ام. از سرسام فوران مدنیت. آنجا تنها بودم در میان هزاران صدا و هزاران رفت و آمد. آنجا که کشف و اختراع بشر، خدایی می کند. آدمیزاد غرق در اوهام و ابهام مدرن، آنچنان از آسمان دور است که در اعماق ظلمت بی عرش هر لحظه سقوط می کند و اجابتِ معنای دلش را هیچ آستانه مقدسی نیست. آنجا که منم، کلید درهای افلاک را همه گم کرده اند و از خاک هیچ راهی به آسمان، و به خدای آسمان نیست. تو که فرمانروای علم بلندبالای عالمی، تو که عزیزکرده خالق نوری، راهم بده به کبریای عشق توحیدی، که بدانم در پیچ پیچ راه های حیات زمینی، چگونه هر لحظه دست در دست نگهبان عالم باشم. ماندن در خاک و اسیر لحظه ها نشدن، معمای بی جوابی است در روزگار من. ای عزیز! پاسخ بده این سؤال سراسیمه را.

بزم بهشتی

سودابه مهیجی

قاصدک ها خبر از روز ولادت دارند

خوش به آنان که به این روز ارادت دارند

خوش به آنان که در این بزم مهیا ز بهشت

به تماشای تو ای عشق! سعادت دارند

تازه از راه رسیدی گل زیبا! اما

شاپرک ها به تو عمری است که عادت دارند

خیل عشاق تو ای گل! همه چون پروانه

در ره عشق تو امید شهادت دارند

داستان

امام و عالم مسیحی

زینب علیزاده لوشابی

روز چهارم بود که اجازه ملاقات به امام باقر علیه السلام و فرزندش دادند. سه روز معطلی یاران امام را کلافه کرده بود. امام اما آرام و صبور بود؛ مانند همیشه. همراهان حضرت که می دیدند خلیفه امام و فرزندش را به زور از مدینه به شام آورده و حالا این طور با آنها رفتار می کند، ناراحت و عصبانی بودند، ولی نمی توانستند کاری بکنند.

سرانجام روز چهارم اجازه ملاقات صادر شد و نگهبان ها امام و همراهانش را به قصر فراخواندند. تعدادی از بزرگان بنی امیه هم آنجا بودند. آن روز در قصر مسابقه تیراندازی برگزار شده بود و آنها مشغول مسابقه بودند.

هشام خلیفه چند کلمه ای با حضرت حرف زد. معلوم بود حسابی از دست امام