پاورپوینت کامل اربعین (متن ادبی – شعر – داستان) ۷۵ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
3 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل اربعین (متن ادبی – شعر – داستان) ۷۵ اسلاید در PowerPoint دارای ۷۵ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل اربعین (متن ادبی – شعر – داستان) ۷۵ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل اربعین (متن ادبی – شعر – داستان) ۷۵ اسلاید در PowerPoint :

متن ادبی

رقیه ندیری

سلام بر کسی که زخم هایش التیام یافت

سلام بر نواده پیامبر. سلام بر پسر وصی پیامبر. سلام بر حسین. سلام بر کسی که در کنار رود تشنه جان داد. سلام بر کسی که امت جدش حرمتش را پاس نداشتند. سلام بر کسی که در یک روز، داغ خاندان و فرزندان و یارانش را بر دلش نشاندند. سلام بر کسی که زخم هایش التیام نیافت. سلام بر کسی که حرامزادگان بر پیکرش اسب تاختند و استخوان هایش را در هم شکستند. سلام بر کسی که حقِ اسلام را با جان پرداخت. سلام بر کسی که مرگ را به بازی گرفت. سلام بر کسی که زنده است و نزد پروردگار روزی می خورد. سلام بر کسی که قبرش زیارتگاه دل شکستگان است.

پدرم فدای او که سپاهش به تاراج رفت. پدرم فدای او که گره های بند خیمه هایش را گسیختند. پدرم فدای او که به سفر نرفته تا امید بازگشتش باشد و خسته و زخمی نیست تا علاج شود. پدرم فدای او که غمگین بود تا وقتی جان سپرد. پدرم فدای او که تشنه جان داد. پدرم فدای او که از محاسنش خون می چکید. پدرم فدای او که جدش محمد مصطفی است.

از سفری دور به دیدارت آمده ایم. خسته و داغدار، امروز مهمان توایم. بعد از تو در هر سرزمین که فرود آمدیم، درد به پیشوازمان آمد. بعد ازتو نان شب‎ مان زخم زبان بود. سر بر بالینی جز سنگ و کلوخ ننهادیم. خواب‎مان خواب مصیبت و بلا بود و بیداری‎مان پر از اسارت و آوارگی.

شکایت می‎کنم به تو از غارت خیام و از سپاه امت جدت که ما را سخت آزردند. شکایت می‎کنم به تو از سنگ‎دلانی که با دین جدمان عزیز شدند و ما را که خاندان او بودیم، به اسارت بردند. شکایت می‎کنم از مردم کوفه که سوگند هاشان را دستاویز فساد کردند. شکایت می‎کنم به تو از مردمی که ما را شناختند و به یاری‎مان نیامدند؛ دانستند حق با ماست و حمایت‎مان نکردند؛ توان یاری داشتند و آن را به کار نبردند. شکایت می کنم به تو از رخوت مردم کوفه؛ از اینکه ترس و دنیا طلبی‎شان مانع از این شد که راه درست را انتخاب کنند. آنها پیمان شکنانی ناجوانمرد بودند که ما را به دنیا فروختند. شکایت می کنم از دوستان پیشین که به دشمی با ما برخاستند. از آنها که وامدار ما بودند و حق ما را به جا نیاوردند. شکایت می‎کنم از مردمی که مردان‎شان مردان ما را کشتند و زنان‎شان به حال ما زنان اشک ریختند. اشک‎شان خشک مباد! کم بخندند و زیاد بگریند مردم کوفه، که ما را تا همیشه داغدارکردند.

از سفری دور آمده ام و عجایب فراوان دیده ام و بلاهای گوناگون قلبم را فشرده است. به فرمان ابن زیاد ما و سر مقدس تو را در کوچه های کوفه گرداندند. زین العابدین علیه السلام را بر شتری بی‎پالان سوار کردند و غل و زنجیر گردنش را خون آلود کرده بود. صدایش را هنوز در گوش دارم که با مردم می‎فرمود: ای امت بد، باران بر مسکن‎تان نبارد! ای امتی که سفارش جد ما را در باره ما رعایت نکردید، روز رستاخیز که ما و رسول خدا صلی الله علیه و آله را با هم جمع کنند، چه دارید بگویید؟ما را بر چوب جهاز شترِ برهنه می برید؟ گویی دین را ما میان شما استوار نکردیم. از شادی کف می زنید؟آیا جد ما نبود که شما را از گمراهی به راه راست آورد؟

از زخم زبان ابن زیاد به خدا شکایت خواهم کرد. از اینکه سرِ تو را در مقابل نهاده بود و چوب بر چشم و بینی و لب و دهانت می زد. از اینکه برای حقیر شمردن ما اسیران، از هیچ فرصتی چشم پوشی نکرد. از او که زبان حق گویان را برید و حق طلبان را از پا در آورد.

از کسانی به خدا شکایت خواهم برد که سر تو را در میان می‎نهادند و به عیش و نشاط می‎نشستند؛ از کسانی که سر تو را مایه کسب و تجارت کرده بودند؛ از آنها که می خواستند با بردن سرت به کوفه و شام به پاداش های انبوه برسند؛ از کسانی که سر ت را در میان محملِ زنان به حرکت در می‎آوردند و پول می ستاندند تا آن را قدری از محمل زن ها دور تر ببرند، پول می ستاندند تا آن را برای یک شب به راهب نصرانی امانت دهند.

از کسانی شکایت خواهم کرد که ما را بر استرانی لنگ و معیوب نشاندند و ما را پا به پای مرکب های راهوار خودشان راندند. از کسانی به خدا شکوه خواهم برد که ما را با تازیانه و زخم زبان همراهی کردند. از کسانی که بر زنان باردار نیز رحم نکردند. مزاری که در پای کوه جوشن است، شاهد این ماجراست. از آنها که به کودکان یتیم درشتی کردند؛ در پی‎شان اسب تاختند و آنها را با سیلی و تازیانه و سخنان درشت آزردند. از کسانی که نگذاشتند در داغ تو بگرییم.

می‎بینی امت جدمان با ما چه کردند؟ همان هایی که امروز با صدای اذان به نماز می ایستند، در هر لحظه و هر ساعت ما را به غمی تازه مبتلا ساختند. آه از شب های سرد که بستر و بالین‎مان خاک بود و رو اندازمان آسمان! آه از روزی که به نصیبین رسیدیم! شهر را با هزار آینه و پارچه های الوان آراسته بودند.آن مرد که سرت را به همراه داشت می خواست وارد شهر شود، ولی اسبش فرمان نبرد. اسب دیگر خواست. آن نیز نافرمانی کرد. هر چه اسب آوردند، هیچ کدام به مرد رکاب نداد. سرت از دست آن مرد بر زمین افتاد. مردی دیگر که آنجا بود و نامش را ابراهیم می‎گفتند، سر را برداشت. قدری در آن نگریست و تو را شناخت و شامیان را ملامت کرد. شامیان نیز او را کشتند. سرت را بیرون شهر گذاشتند و با دست خالی به شهر رفتند.

وقتی به بعلبک رسیدیم، کودکان را در ابتدای کاروان به صف کردند.

سه روز ما را بر دروازه شام نگاه داشتند تا شهر را آذین ببندند. زنان حلواها پختند و بوی هل و زنجبیل شهر را آکند. مردان به عیش و عشرت نشستند. شهر از هلهله و ساز و آواز پر شد و ما را با نام خارجی به شام بردند. اسیرانی را که ما اهل بیت بودیم، در شهر گرداندند و پیروزی خود را به هم شادباش گفتند.

این سخن ها که با تو می‎گویم، سوزِ دلی است که آتشش هیچ گاه خاموش نخواهد شد. این حرف ها که بر زبان می آورم، یک روی سکه است. روی دیگر سکه، سخنانی بود که خواهرت در کوفه بر زبان آورد؛ خطبه ای بود که پسرت برای مردم خواند؛ خطبه ای که دخترت سکینه در شام با مردم گفت. ابن زیاد و یزید ما را زبون پنداشته بودند؛ گمان می‎کردند ما زنان سند پیروزی آنهاییم، در حالی که نمی‎دانستند زبان حیدر کرار در کام ماست و خون او در رگ هامان جریان دارد. ما فاتح قلب مردمان کوفه تا شامیم.

یادت می‎آید آن راهب را که یک شب سرت را به امانت برد و بعد شامیان را به دلیل رفتارشان با ما نکوهش کرد؟ یادت می آید مردم موصل نگذاشتند شامی ها سر تو را به داخل شهر ببرند؟ یادت می آید دروازه نصیبین را که هیچ اسبی حاضر نشد به حامل سر تو رکاب دهد؟ یادت می آید مجلس یزید و آن سفیر رومی را که به خاطر سر تو زبان به شماتت یزید گشود و جانش را در راه دفاع از ما گذاشت؟

من هنوز هم می گویم جز زیبایی ندیده ام. تو محک حق و باطل بودی. خداوند مردمان را با تو آزمود، و چه امتحان بدی دادند اهل کوفه و شام!

پیراهن سوگ اربعین

سودابه مهیجی

هنوز فصل خون خواهی نگذشته. هنوز رگ های انتقام سوزان است. مانده تا پرچم های خونین بر زانو بایستد و ناگاه به شمشیرطلبکار بدل شود. مانده تا سرانگشتان تقویم انگشت شهادت شود و نام یاغیان را برای ابد بر دروازه های رسوایی نشان دهد. هنوز چیزی نگذشته از رفتار خطاکاری آب، که تشنگی صفات معصوم را نادیده گرفت. هنوز من در کمین طغیان حقیقتم که میوه های روییده از انقلاب را به رخ خارهای سترون خواهد کشید.

من تنها نیستم. من که بر روی استخوان ها و حنجره های شهید اشک هایم را باریده ام؛ من که بر مزار شهیدان مرثیه گشته ام،تنها نیستم. تاریخ در نفس نفس صبر چله نشین من ادامه خواهد داشت و تقدیر حماسه را من با سکوت و فریاد خویش رقم می زنم.صدایم از حوالی دشت خون خورده و از کنار قربانیان عشق به سوی ابدیت می تراود. آیندگان در صدای دلاور من قد می‎کشند. غیرت آزادگان، صدای مرا در هر کجای زمانه خواهد شنید و جنگاورانِ ایمان در روشنایی این صدا یکدیگر را خواهند شناخت.

فقط نیزارها نیستند که در این اربعین پاییزی آوازهای محزون دارند. فقط پیرهن های کبود نیستند که بوی بغض دارند. حتی پرندگان قاره های دوردست می دانند که در این روز باید برای کدامین خون بزرگوار، خطبه بخوانند. سفر هم که کنیم و از ارتفاع خاطرات دشت، دور هم که شویم، باز هم حدیث به یغما رفتن صبر همراه ما خواهد بود. در صداهای جرس هر کاروان و در ردپای هر شن باد بیابانگرد، هول رستاخیز دوباره ای است برای انتقام عشق. خون های ریخته مظلوم هرگز خشک نمی شوند؛ به یکدیگر می پیوندند تا تمام دریاهای جوشان را شبیه خود، سرخ فام و منقلب کنند که مگر روز محاکمه ظالمان ابدی به تعجیل افتد.

سلام های بی پاسخ مانده نسل ستاره را من بر دوش می کشم که یگانه حماسه آن اخترانِ دنباله دارم. مانده ام تا روایت کنم ذره ذره آن سوسوهای معصوم را که در شب بی‎خویشتنی ظلم، چنان درخشش رستگاری داشتند که چشمان حیله ظلمت کورشد و برای ابد عقیم ماند.کجایید آیندگان انسان؟ بنشینید به شنیدن حکایتی که من برای‎تان از قرن‎های پیش آورده ام. حکایت خون‎های سرفراز که تا قیامت بر صورت ننگین رذالت شتک می‎زند. خون های زنده جاوید؛ خون های آزادگی. …

باران، مرثیه ای حزین است مرا

اندوه غروب، در کمین است مرا

شب این شب مشکی پر از بغض بلند

پیراهن سوگ اربعین است مرا

چهل غروب بی حسین

به کوشش: محمود سوری

کدامین برگ دفتر عشق خونین کربلای حسینی را ورق زنیم تا تجلی حماسه ها، روح و روان‎مان را حیاتی تازه بخشد؟ کدامین صفحه از کتاب سرخ عاشورا و تاریخ کربلا را از نظر بگذرانیم تا تلألؤ معجزه ها، دیدگان جان‎مان را نور و صفا دهد؟

اربعین حسینی، آینه باز تابنده آن حماسه ها و باورهاست.

مگر می توان در جای جای این دفتر خونین و تاریخ زرّین، جز حماسه و کرامت یافت؟ هر قدم و هر عمل حسین بن علی و یاران او و وارثان راهش و پیام رسانان خونش، حماسه ای ماندگار است. حسین علیه السلام معلم حماسه و آموزگار سروری و اسوه خداجویی و شهادت طلبی است.

کربلای او جلوه گاه حقیقت است و اربعین او، بازگشایی همان کتاب جاوید، که سطر سطرش بیدارگر و الهام بخش است. (محدثی، ۱۳۸۷: ۱۴)

چهل روز گریه آسمان

در آیین سوگواری، اربعین، گذر چهل روز از یک حادثه و پاسداشت آن است تا در دفتر خاطره ها گرد فراموشی نگیرد و از یادها نرود. اما برای رخداد بی مرگ عاشورا، اربعین و تکرار هر ساله آن، حکایت دیگری است از عشق و دلدادگی شیعیان؛ چیزی که باید آن را در اراده بی پایان خدایی جست؛ خدایی که در غم حسین علیه السلام چهل روز آسمان را به گریه واداشت؛ چنان که صادق آل رسول صلی الله علیه و آله فرموده است: «بَکتِ السَّماءُ عَلَی الحُسَینِ أربَعینَ یوماً بِالدَّم؛ آسمان چهل روز بر حسین خون گریه کرد». (ربانی، ۱۳۸۲: ۱۴۵: ح ۵۳۷)

فلسفه قیام حسینی در زیارت اربعین

نادانی و در گمراهی ها سرگردان ماندن، از بزرگ ترین آفت های زندگی بشر در همیشه دوران ها بوده است. در این میان، وظیفه بزرگان و دل‎سوزان جامعه بشری است که از تمامی ابزارها برای برطرف ساختن این آفت پرخطر بهره برند. یکی از این راه ها، نثار خون خود برای درس آموزی دیگران و زدودن غبار نادانی و سرگردانی است؛ درسی که امام حسین علیه السلام در روز عاشورا آن را به نیکی به همگان نشان داد. بر این اساس است که می بینیم در زیارت اربعین درباره فلسفه قیام اباعبدالله الحسین علیه السلام آمده است: «وَ بَذَلَ مُهجَتَهُ فیک لِیستَنقِذَ عِبادِک مِنَ الجَهالَهِ وَ حَیرَهِ الضَّلاله؛ حسین علیه السلام خون قلبش را به آستان الهی هدیه داد تا بندگان را از ظلمت نادانی و حیرت گمراهی رهایی بخشد». (قمی، بی‎تا: ۷۸۱)

حماسه زینب

چهل روز گذشت.. .. در آن غروب خون آلود، هنگامی که خنجر شقاوت ها و نامرد

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.