پاورپوینت کامل ولادت امام زمان(ع) ۹۹ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
3 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل ولادت امام زمان(ع) ۹۹ اسلاید در PowerPoint دارای ۹۹ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل ولادت امام زمان(ع) ۹۹ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل ولادت امام زمان(ع) ۹۹ اسلاید در PowerPoint :

۱ – لحظه های آخر انتظار[۱]

بوی ظهور در شامّه جهان پیچیده است.

صدای گام های کسی که آمدنی است در گوش گیتی طنین افکنده است.

آینه ها، تمام قد، به صیقل زنگارهای خویش ایستاده اند.

نرگس ها طلایه دار لشگر انتظارند وظهور فرزند عشق و مهربانی را لحظه می شمرند.

سروها بی قرار سرک می کشند و خط افق را پیوسته دوره می کنند.

بیدها کمرهای خمیده از انتظار خویش را راست می کنند تا بلکه اوّلین طلیعه های فرج را بتوانند دید.

آنان که الفبای ظهور نخوانده اند، گمان می برند که فرو ریختن بنای الحاد شرق، کاخ شرک غرب را محکم می کند، غافل که این زلزله با تمامت استکبار در آویخته است و شرق و غرب را نمی شناسد. این زلزله بناست که سدهای ستم را بشکند، درّه های فاصله را پر کند و برج و باروی استکبار را از میان بردارد.

آری، تا درخت انتظار کهنه نشود، میوه فرج نمی روید و اکنون عطش ظهور، لب های همه مظلومان جهان را کویری کرده است.

امّا این لحظه های آخر انتظار، همیشه سخت می گذرد.

این ثانیه های مُشرف به ظهور چه کندتتر عبور می کند!

و… سخت و شیرین یعنی همین؛

یعنی در آستانه ایستادن معشوق.

خداوند، این چشمان خسته را به ظهور عزیزش و عزیزمان روشن کناد، ان شاء اللّه!

۲ – پنجره ای قاب تصویر تو خواهد شد[۲]

عزیز دل!

…تو در پشت پرچین آسمانی کدام معنویت پنهان شده ای که چشم مادّی هیچ کبوتر اشتیاقی نمی تواند پیدایت کند؟!

تو بَر سجّاده کدام ابر نماز می خوانی که هر بار صاعقه ای آرزوی دیدارت را به آتش می کشد؟!

تو آیینه ار تجلّی کدام صفت خداوندی که هماره در مرز میان ظهور و اختفا گام می زنی؟

تو چگونه آشکاری که دست دیدار هیچ دشمنی به قامت بلند تو نمی رسد و چگونه پنهانی که همه وجود خبر از حضور تو می دهد؟

تو چگونه پنهانی که هر سحرگاه چراغ آویخته بر افق را تو روشن می کنی و به میانه آسمان می کشانی و هر غروب، سوی آن را تو کم می کنی و در پشت کوه ها می نشانی؟

تو چگونه پنهانی که حیات ما مرهون تنفّس توست؟

تو چگونه پنهانی که ما تنهایی هایمان را به تو اقتدا می کنیم و در سبحه جماعتمان رشته مودّت تو را می یابیم؟

ما از آن به تمامی پنجره ها عشق می ورزیم و بر آستانه همه درهای رو به افق سجده می بریم که روزی پنجره ای تصویر روشن تو را قاب خواهد کرد و دری پای بوس ظهور تو خواهد شد.

ما تنهایان و بی کسان عالم، بی قرار آن لحظه ایم که تو پشت به کعبه بسپاری و با بشارت آمدنت جهان را طراوت ببخشی.

۳ – خدا کند تو بیایی[۳]

از عمق ناپیدای مظلومیت ما صدایی آمدنت را وعده می داد.

صدا را عدل خداوندی صلابت می بخشید و مهر ربّانی گرما می داد.

و ما هر چه استقامت، از این صدا گرفتیم و هر چه تحمّل، از این نوا دریافتیم.

در زیر سهمگین ترین شکنجه ها تاب می آوردیم که شکنج زلف تو را می دیدیم.

در کشاکش تازیانه ها و چکاچک شمشیرها، برق نگاه تو تابمان می داد و صدای گام های آمدنت توانمان می بخشید.

رایحه ات که مژده حضور تو را بر دوش می کشید مرهمی بر زخم های نو به نومان بود.

دردها همه از آن رو تاب آوردنی بود که تو آمدنی بودی.

انگار بذر صبر بودیم که درخاک انتظار تاب می آوردیم تا در هرم خورشید تو به بال و پر بنشینیم.

سنگینی بار انتظار بر پشت ما سنگینی یک سال و دو سال نیست؛ سنگینی یک قرن و دو نیست؛ حتّی از زمان تودیع یازدهمین خورشید نیست.

تاریخ انتظار از شکیبایی ما به آن ظلم که در عاشورا بر ما رفتته است بر می گردد،

به آن تیرها که از کمان قساوت برخاست و بر گلوی مظلومیت نشست،

به آن جنایتی که دست و پای مردانگی را برید.

از آن زمان تا کنون ما به آب حیاتِ انتظار زنده ایم؛ انتظار ظهور منتقم خون حسین.

تاریخ استقامت ما از آن زمان هم دورتر می رود، از عاشورا می گذرد و به بعثت پیامبر اکرم می رسد. هم او در مقابل همه جهل و ظلم و کفر و شرک و عناد و فسادی که جهانِ آن زمان را پوشانده بود وعده می فرمود که کسی خواهد آمد: نامش نام من، کنیه اش کنیه من، لقبش لقب من، دوازدهمین وصی من خواهد بود و جهان را از توحید و عدل و عشق پر خواهد کرد.

انتظار و بردبای ما را وسعتی است از هابیل تا کنون و تا برخاستن فریاد جبرئیل در زمین و آسمان و آوردن مژده ظهور امام زمان.

آری ودر آن زمان هستی حیات خواهد یافت، عشق پر و بال خواهد گشود و در رگ های خشکیده عالم، خون تازه خواهد دوید.

پشت هیولای ظلم و جهل با خاک، انس جاودان خواهد گرفت،

شیطان خلع سلاح خواهد شد، انسان بر مرکب رشد خواهد نشست و عروج را زمزمه خواهد کرد.

۴ – امید آخرین[۴]

بیایید ای همدلان و همداغان و هم مصیبتان!

بیایید سر بر شانه هم بگذاریم و تسلاّی دل هم باشیم!

بیایید به چشم بگوییم که این قدر بی امان اشک نریزید و این مردم دریایی خود را بر ساحل مژگان نساید.

بیایید به بید بگوییم که نلرزد،

به ابر بگوییم که از گریه آرام بگیرد،

به موج بگوییم که این گونه بی تابی نکند،

به طوفان بگوییم که بنشیند و به زمین بگوییم که قرار بگیرد.

هنوز کسی هست که بر سر این احساس دستی بکشد.

هنوز کسی هست که زیر بال آروز را بگیرد و امید را – که سر بر دیوار بی کسی گذاشته است – تسلّی دهد.

او حجّت و بقّیت خدا در زمین است.

او کسی است که آفرینش به خاطر او پدید آمده است و زمین و آسمان به بهانه او بر پای مانده اند.

او کسی است که خداوند از دریچه چشم های او به ما می نگرد و از مجرای دست های مبارک او به ما روزی می دهد.

آن گُلِ آسمانی را خدا باقی گذاشته است تا ما در زمین از درد بی دلداری، از غم بی معشوقی و از اندوه بی صاحبی دق نکنیم.

بیایید دست های تضرّ عمان را به سوی او دراز کنیم و عاجزانه از او بخواهیم که: بیاید!

۵ – کی می رسد باران؟[۵]

اَینَ بَقِیهِ اللّهِ الَّتی لا تَخْلُو مِنَ الْعِتْرَهِ اِلهادِیه

کجاست به جا مانده خدا که بیرون از عترت پیامبر صلی الله علیه و آله نیست؟

کجایی ای تمامت نور؟

ای آفتاب پنهان در پسِ ابرهای غفلت ما؟

اندوخته بزرگ خدا در قحط سال ایمان و آشتی و آیینه.

کجایی ای بهارآور دل های خزان زده؟

کجایی ای تسلاّی پریشانی قلب هایی که در عصر فاجعه و مرگ در بی عاطفگی و شقاوت آدم هایی که تهمت آدمیتند، سرپناهی می جویند؟

ای دست مهربان! مزرعه انسان خشکیده است.

ای باغبان بزرگ تمام فصل ها! جان غنچه های نوشکفته همرنگ مرگ است.

سبزه ها طراوت را گم کرده اند. درختان ایستاده جنگل به تمام جاده های دور، چشم دوخته اند و بذرهای بی تاب در ژرفای خاک صدایت می زنند.

همه جا و همه گاه نام آشنای توست که بر زبان لاله ها می رود؛ یاد شیرین توست که تلخکامی ها را می شکند و امید طلوع لبخند توست که اخم ها را از چهره ها می گیرد.

ای تمام ما! شب زدگانیم در انتظار طلوع فجر، مانده به انتظار دست گرمی که تپش های دل آهوان آزرده و رمیده را بنوازد و صیادان بی رحم و سنگدل را از حریم مزرعه گنجشک های معصوم بتاراند.

کی می آیی ای دیر کرده بی تاب؟ ای بی تاب تر از ما شتاب کن!

در باغ انسان آفت افتاده است و ساقه های ترد و جوانه های تازه را دندان حریص ملخ های مهاجم ارّه می کند.

شکوفه ها ضجّه می زنند و نهال ها به استغاثه ایستاده اند.

عجیب غوغایی است. این صدای استغاثه گل هاست که: «کجاست آن که شاخه های گمراهی و شقاق را درو کند؟».

۶ – ای طلوع ناگزیر![۶]

ای موعود! ای پایان بخش همه ظلمت ها و ضلالت ها!

ای درهم پیچنده طومار تباهی ها! بیا تا کلاف سر در گم اندیشه ما را با سرانگشت محبّت سامان بخشی و فروشکستگی ما را به عزّت و ایستادگی بدل کنی!

ای آخرین پرواز در آسمان بی پرنده دنیا!

چشم ها شکوه طلوع پرنده ای را انتظار می کشند که صدای روشن بال هایش، خاموشی دیرپای سنگستان احساس را بر آشوید و ترنّم دلنشین و طنین گرم صدایش همه را از قبر تن بشوراند و برخیزاند.

ای قیامت زمین و رستاخیز آخرینِ خاک!

پشت شکیبمان شکسته است.

قامت صبرمان به سمت تاریک خمیدن خزیده است.

تا کی؟ تا چند؟ تا کجا تاب آوریم روزگار بی آفتاب را؟ دریچه ای به سمت سحر بگشا! به یک جرعه آفتاب مهمانمان کن و به دمی حیاتمان بخش!

ای طلوع ناگزیر! کدام روز، شمشیر تو از مشرق نیام خواهد تابید؟

کدام روز صحابه بزرگ تو انتقام عاشورا خواهند گرفت و فاتحان مغرور قتلگاه و همه قتلگاه سازان را به نوازش تیغ های تیز خواهند برد؟

ای عزیز زمین و زمان!

کدام شهید در آخرین نگاه، چشم به افقی ندوخته است که تو از آن می آیی و پژواک صدای کدام مظلوم عصر ما در گوش آسمان نپیچیده است که: «اَینَ الطالِبُ بِدَمِ الْمَقْتُولِ بِکربلا»

۷ – لبخند آخرینِ خدا[۷]

السلام علیک ایها الامام المنتظَر!

کی می آیی تا عدالت مظلوم و سر به زیر سر برافرازد؟

فتوّت و جوانمردی بر پای ایستد،

ایمان گمشده راه قلب ها را پیدا کند، پاکی معصوم به خانه بر گردد و عشق وا مید در کوچه های خاموش و بی عبور سینه ها قدم بزند؟

کی می آیی ای صمیمیت پنهان؟

ای لبخند آخرین خدا بر زمین!

خلاصه خوبی ها و عظمت ها!

ای مدار همه زیبایی ها و بیداری ها!

کی می آیی تا ضریح گمشده زمین – مزار مطهّر مادرت – را بیابی و همه مزارهای گمشده را کشف و پیدا کنی؟

کی می آیی تا لهیب تشنگی را از جان غنچه های له له زده بستانی و باران سخاوت و رحمت را بر زمین تفتیده ببارانی؟

کی می آیی تا فرشی از قلب ها پیش پایت بگسترانیم؟

بیا تا هر سلولمان به یمن آمدنت جشن بگیرد و فانوس خاموش چشم هایمان فروغ رفته باز یابد و زندگی دیگربار در زمین آغاز شود.

کی می آیی…؟

۸ – ای روح بی تاب، بتاب![۸]

…می آیی و چشم هایی را که حسرت زیارت آفتاب دارند، به نوازش نور و مهربانی می خوانی.

می آیی؛ زمین متبرّک می شود؛ مرداب ها از سکون می گریزند و به جستجوی دریا، دشت در دشت، پرسه می زنند و شکفتن و رستن را به تشنگی خاک می بخشند.

می آیی؛ همه دریاچه های خشکیده – قربانیان آزمندی خاک – پذیرای مرغان سپیدبالی می شوند که از هجرتی تلخ باز می گردند و بیشه های پژمرده دور، میزبان رمیده ترین آهوان و مأمن مطمئن سوگوارترین پرندگان خواهد شد.

می آیی؛ آسمان ورق می خورد تا زیباترین شعر آفرینش بر آبی ترین سمت آن نوشته شود.

می آیی؛ خواب ها در شطّ ستارگان شسته می شود و مسافران کهکشان در جادّه سپید شیری، به ناکجایی بی مرز خواهند کوچید.

می آیی؛ به انسان لبخند می آموزی و با قلمی از صمیمیت روی قلب ها می نویسی: «هر کس مهربانی نمی داند از ما نیست!»

می آیی؛ کتاب گسسته عشق را شیرازه می بندی؛ دفتر زندگی را از سر خط می نویسی؛ قلم ها را در سبزترین مرکب ها به شوق آفریدن شورانگیزترین و بارورترین نوشته ها می نشانی و سطر سطر حیات را با خجسته ترین واژه ها آذین می بندی.

می آیی و همه راه های گمشده و گمشدگان در راه را با اشارات نورانی به «راه» می خوانی و پاهای خسته را توانی تازه می بخشی و شریان ها را در حضور خونی تازه به پویاترین و خوش آهنگ ترین «رفتن» و ره سپردن دعوت می کنی.

خوب می دا نم آن روز که تو بیایی، همه شاخه های شکسته مرهم خواهند یافت و همه درختان شرمنده عریان، سبز خواهند ایستاد و تمام لاله ها، سرخ سرخ، پیش قدمت خواهند شکفت و عطر گمنام ترین گل ها، در همه جا منتشر خواهد شد.

خوب می دانم، قرن های فسردگی، هزاره های انجماد، سال های یخ بستگی در هُرم نَفَس هایت خواهند گداخت و چشمه چشمه، رود رود، دریا دریا، غلغله و شور و شتاب در گوش درّه ها و دشت ها خواهد ریخت.

۹ – ای امین آسمان[۹]

ای غایب از نظر! تو منتظرتر از ما، بی شکیب تر از هر روز، موعد سبزی را منتظری که بهارانه برخیزی و بر همه پاییزها خط بکشی و طومار همه زمستان های تاریخ را در هم پیچی و در گوش همه زمین ها زمزمه کنی که: «هنگامه رُستن است، فصل شکفتن است؛ برخیزید»، و آن گاه خاک ترک بر دارد و باغ در باغ، شکوفه زار در شکوفه زار، این برهوت خاموش و غمرنگ را همرنگ بهشت روشن خدا سازند.

ای بی تاب بزرگ! ای روح انتظار! تو می آیی و همه گسستگی ها، پیوسته می شوند،

همه ناباوری ها به عمیق ترین باور می رسند،

همه تزلزل ها به آرامش و استواری می پیوندند و همه اضطراب ها و تشویش ها و دلهره ها شکسته می شوند.

تو می آیی و انسان پایان شب را جشن می گیرد.

آذرخش خشمت، خرمن خرمن، سیاهی را شعله ور خواهد کرد و باران حضورت، رسوب های متعفّن و گنداب های زمین را خواهد شست.

تو می آیی و به یمن صدایی که در آسمان می پیچد، نعره توپ ها و بمب ها در حنجره می خشکد و همه «ماه»واره ها در «آفتاب» آمدنت گم می شوند و در جزر و مدّ ذوالفقارت، همه غروب ها پَر می ریزد و همه سرهای سرکش، پیشانی بر خاک خواهند نهاد.

تو می آیی و صدای منتشرت، همه حقیقت های مسخ شده را باز خواهد نمود و کدورت تحریف ها را خواهد زدود و ایمان و عشق، فراگیرترین و آشناترین صدای زندگی ها خواهد شد.

ای خوب! ای امین آسمان! بیا تا زمین این همه با آسمان بیگانه نماند.

ای باغبان مزرعه انسان! بیا تا باغ این همه آفت نبیند و علف های هرزه ساقه های تُرد را در قساوت دندان هایشان نجوند.

بیا تا دست محبتی بر سرِ کودک اندیشه مان بکشی که ناگهان در پناه دست هایت قامت افرازد و بالندگی را تجربه کند.

ای روح بی تاب ما بتاب! ای مسافر غربت و غیبت دیر پا، بازآ!

همه جادّه ها در بهتی غریب، تو را می خواهند. تو را می خوانند و نام تو زمزمه همه کاروان هایی است که هراس فردا، دلهره عقبه ها و نگرانی شبیخون حرامیان دارند.

بیش از این بی شکیبی چشم های منتظران و نفسگیرترین لحظه ها را استمرار مپسند.

۱۰ – بهار بی پاییز زمین[۱۰]

قلب ها تا گلوگاه بالا می آیند و «انتظار»، گریبان دل ها را می فشرد.

چشم ها تا دوردست جاده پرسه می زنند و در بازگشت تنها چند قطره به استقبالشان می آید.

یازده قرن است به امید آفتاب، تاریکزار جهان را کاویده ایم وبه شوق رؤیت خورشید، شب های دیرپا و دلگیر را پسِ پشت نهاده ایم.

یازده قرن است که آیینه قلب را به سمت آدینه می چرخانیم و گوش را به راه می سپاریم تا شیهه اسبی، برق شمشیری، شکوه فریادی و هیمنه مردی، سکوت را بشکند و چشمه ساری از روشنی در برهوت زندگیمان بگشاید.

یازده قرن است دیوار کعبه منتظر است تا تکیه گاه مردی باشد که زره پیامبر بر تن، ذوالفقار علی در کف، زمزمه قرآن بر لب با سیصد و سیزده ستاره که گرد منظومه اش می چرخد باز آید و زمین را زیر پای عدالت بلرزاند و خاشاک ستم و بیداد را از گستره خاک برگیرد.

یازده قرن شکوفه ها که پلک می گشایند، چشمه ها که به شوق از خاک بر می جهند، جویباران که به زمزمه، دشت ها را می نوردند، نام او را صدا می زنند و عاشقانه و مشتاقانه به جستجوی او بر می خیزند.

این همه زمان، بی تابی کم نیست؟

این همه روزگاران انتظار و بی شکیبی، استغاثه و ناله، اشک و التماس کافی نیست؟

ای مهربانِ دور از نظر! دیدار تو را چون اشک بر سر مژگان ایستاده ایم و در خیال زیبای خود، آن روز را می نگریم که خورشید حضورت جهان جان ما را میهمان روشنی های بی کران کند.

۱۱ – درشگفتی و شکفتگی[۱۱]

کدام آدینه خورشید می تابد؟

کدام جمعه در لحظه ایستادن آفتاب در میان آسمان، آفتاب ما از مغرب خواهد تابید؟

کدام روز مردی خواهد آمد که عیسی(ع) در رکابش بدود و موسی(ع) همراهی اش کند وخواب اصحاب کهف را به بیداری همراهی بدل کند؟

کدام روز می آید

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.